رفرندام در یونان، خشم راست و چپ آشفته!

در این یادداشت قصد تحلیل تحولات یونان را ندارم. میخواهم خیلی مختصر به چند تز در مقاله ای به نام “مردم فریبیهای راست و چپ در رفراندم یونان” به قلم عباس گویا بپردازم. این مطلب فقط یک نمونه از تبیین سطحی و پا در هوا در طیف چپ از تحولات مهمی است که در یونان در جریان است.

یک استنتاج دلبخواهی!

عباس میگوید که “سیپراس از همان لحظه اعلام رفراندوم از مردم خواسته است که به رفراندوم نه بگویند اما گفته است به رای مثبت هم احترام میگذارد!” و از اینجا نتیجه میگیرد که اگر مردم رای مثبت میدادند قاعدتا سیریزا باید به رای مثبت مردم هم “احترام” میگذاشت و آن را قبول میکرد. و نتیجه میگیرد که “با احترام به رای مثبت، مبارزات پنج سال اخیر علیه ریاضت کشی اقتصادی باید هیچ و پوچ شناخته شود چرا که “حقیقت” در همه پرسی حرفش را زده است.”

به مساله رفراندم، هدف سیریزا و  جایگاه سیاسی اش برای یک جریان کمونیستی خواهان تحول رادیکال در مقابل احکام کلیشه ای مطلب مورد مورد نظر بر میگردیم. اما اینجا مقدمتا باید روشن کرد که این استنتاج واقعی نیست. تماما دلبخواهی است. رهبر سیریزا از مردم یونان خواسته بود که “با یک نه بزرگ به تهدیدات وام دهندگان بین المللی” (بسته پیشنهادی اخیر تروئیکا) پاسخ دهند و اعلام کرده بود که در صورت پاسخ مثبت مردم او از نخست وزیری استعفا خواهد داد. یعنی پاسخ مثبت هدف تاکتیکی اش را برآورد نمیکند و مجبور به استعفا خواهد بود.

این توضیح کوتاه در مقدمه لازم است چون اولا سیریزا سهل است حتی راستترین جریانات را هم با چسباندن استنتاجات دلبخوهی به واقعیات نمیتوان نقد کرد. اگر نقدی به سیپراس و سیریزا داریم بهتر است آن را بر واقعیات متکی کنیم.  ثانیا، عباس حول این استنتاج دلبخواهی کلی تز سیاسی چیده است تا به قول خودش به “جناح مردم فریب چپ” آموزشهای کلیشه ای بدهد! آموزشهایی که هر چپی جدی بگیرد قاعدتا باید سیریزا و ترونیکا و سیپراس و مرکل را همه در یک سبد بریزد و خود در آسمان صاف و بی ابر و البته خیالی مشغول “فراخوان” خیالی به “لغو سیستم سرمایه داری” باشد!

یک مقایسه بی ربط!

در جایی از مطلب از الکسیس سیپراس رهبر سیریزا و “مردم فریبان چپ” سئوال میشود:

 “اگر قصدتان صرفا قبول و احترام به “نه” باشد مگر آزاری داشتید که آنرا به همه پرسی بسپارید؟” “خب شما چپهای مردم فریب چرا “سوسیالیسم”تان را به رای نمیگذارید؟ آری یا خیر؟ چرا لنین سیاست اقتصادی نپ و کمونیسم جنگی را به همه پرسی نسپارد و اگر همه پرسی مفروض برخلاف این سیاستها رای میداد، بلشویکها هم باید استعفا میدادند دیگر.”

اجازه بدهید وارد این مقایسه پرتقال و سیب نشویم. انقلاب اکتبر اول قرن بیست و یک چه ربطی به انتخابات پارلمانی در اول قرن بیست و یک دارد؟ سیپراس چه ربطی به لنین دارد؟ نپ و کمونیسم جنگی لنین در یک کشوری که تجربه یک انقلاب بزرگ به رهبری یک حزب کمونیست را از سرگذرانده است وبا لشگرکشی و محاصره همه قدرتهای بزرگ سرمایه داری مواجه است آنهم توسط دولتی که محصول یک انقلاب است چه ربطی به ریاضت اقتصادی تحمیلی و تقابل با آن توسط یک دولتی که حاصل یک انتخابات پارلمانی است دارد؟

اما در میان سئوالات پاراگراف بالا یک مورد بیشتر از همه به چشم میخورد: “خب، شما چپهای مردم فریب چرا “سوسیالسم” را به رای نمیگذارید؟”

اینجا منظور نویسنده از سوسیالیسم چیست؟ لغو کار مزدی؟ مخاطبش کیست؟ سیپراس و رهبران سیریزا؟ در این صورت این سئوال چه ربطی به بحث دارد؟ مگر سیپراس مدعی سوسیالیسم به معنان نقد و لغو کار مزدی است؟ مگر کسی که سرمایه و سوسیالیسم را از نگاه کمونیسم و مارکس میبیند و میفهمد چنین توهمی در باره سیپراس و سیریزا میتواند داشته باشد؟

اگر منظور “سوسیالیسم” داخل گیومه است که همان “سرمایه داری با چهره انسانی!” است، در این صورت بهتر است به خاطر آورد که این نوع “سوسیالیسم” قبلا بارها به رای گذاشته شده است و البته در مقطعی از تاریخ در خیلی از کشورهای اروپایی اتفاقا رای هم آورده است! منظورم آن مقطعی از تاریخ که طبقات حاکم از ترس سوسیالیسم به اصلاحاتی تحت نام سوسیالیسم تن داده اند. دنیای بعد از جنگ جهانی دوم پیش از عروچ تاچریسم اتفاقا و مخصوصا در همین اروپا پر از کشورهایی است که در آن جناح چپ بورژوازی در قالب سوسیال دمکراسی به چنین “سوسیالیسمی” رای داده است.

همین الان هم اگر سرمایه با خطر انقلاب مواجه شود مجبور خواهد شد به چنین “سوسیالیسمی” تن دهد. مگر کاپیتال در قرن بیست و یک توماس پیکتی چیزی جز فراخوان به گردنه به گیران وال استریت و غولهای سرمایه داری است که به “سرمایه داری با یک چهره انسانی”!! تن بدهند؟ فراخوان به کمتر دزدیدن توسط همان دزدانی که در سالهای اخیر بارها و بارها کابوس شورش  گرسنگان را به هم یادآوری کرده اند.

آیا روشن نیست که در اینجا ما با یک سئوال رتوریک بسیار بی ربط به کل ماجرا روبرو هستیم که خاصیتش این است که به تصویر مریخی نویسنده از مبارزه طبقاتی کلا، و رفراندم اخیر که یکی از جلوه های همان مبارزه طبقاتی در یونان است اعتبار دهد؟

مساله بسیار ساده تر از این سئوالات بنی اسرائیلی است. سیریزا با وعده پایان  دادن به ریاضت اقتصادی سرکار آمده است و از همان اول هم قصد داشته در چهارچوب نظامی که منشاء این ریاضت است و از طریق مکانسیمهای قدرت همان نظام به جنگ ریاضت اقتصادی برود و بعد از ماهها کش و قوس با تروئیکا و برای رهایی از منگنه اربابان قدرت و ثروت و سرمایه اروپایی، به رفراندم به مثابه ابزاری و اهرمی تاکتیکی روی آورده است. از مردم خواسته است به زورگویی تروئیکا این کمیته مشترک کفتاران مالی-اقتصاد-سیاسی که هنوز خون کارگران یونان از پوزه شان میچکد علنا نه بگویند. و علنا اعلام کرده است که میخواهد با اتکا به خواست و رای علنی مردم با دست پر پای میز مذاکره بعدی بر سر ابعاد ریاضت اقتصادی برود. او صاف و ساده دارد از فضای سیاسی مساعد استفاده میکند تا موقعیت خود در چانه زنی سیاسی مربوط به ریاضت اقتصادی در مقابل “طلبکاران” و نمایندگان سیاسیشان مثل مرکل را محکم تر کند. اگر چنین کاری نمیکرد یک جایی از کار می لنگید. و البته روشن است که با این کار نه ارکان سرمایه داری به لرزه میافتد، نه حتی خراشهای جدی روی کل نظام میافتد و نه البته سوسیالیسمی برقرارمیشود!

اگر کسی این حقایق ساده را بفهمد به جای کشف و شهود در باره “عوامفریبی” سیپراس و مقایسه رفراندم سیریزا با روی کار آمدن تاچر و بوش با مکانیسم پارلمانی، میتواند همراه کارگر یونانی، همراه بازنشسته ای که دارد به فقر مطلق رانده میشود، همراه خیل عظیم بیکارانی که نه نانی دارند و نه امیدی به آینده، به بسته دزدی بیشتر توسط تروئیکا نه بگوید و در عین حال همان کارگران و مردم فقر زده را برای نه بزرگتر به کل ریاضت اقتصادی، نه حتی بزرگتر به سر منشا ریاضت اقتصادی، نه به سرمایه داری سوق دهد.

رفراندم، خیابان، شورا!

“مکانیسم مبارزه طبقاتی نه در پای صندوقهای رای دمکراسی که در خیابانها تعیین میشود. دخالت مستقیم مردم در زندگی روزمره شان نه از طریق رفراندم که از طریق شوراها و مجامع عمومی، با دخیل کردن تک تک مردم ممکن است.”

اولا، مکانیسم مبارزه طبقاتی در هیچ تک جای معین و مشخصی تعیین نمیشود. اصلا مبارزه طبقاتی مکانیسم نیست که بتوان برایش به طور مکانیکی مکانی تعیین کننده پیدا کرد. مبارزه طبقاتی همیشه و در همه جا جریان دارد. مبارزه طبقاتی آن کشمکش دائمی، تعطیل ناپذیر، گاه نهان گاه آشکار است که در قالبها و اشکال متنوع، در کارخانه و دانشگاه، در خیابان و پارلمان، در اعتصاب و تظاهرات و عصیان و قیام و انقلاب، در هنر و فلسفه و نظر در جریان است.

اتفاقاتی که در یونان رخ میدهد اشکال و لحظات خودویژه یونانی مبارزه طبقاتی در عصر حاضر است که میان یک درصدیها و ۹۹ درصدیها در کل جهان در سالهای  گذشته در جریان بوده است. رفراندم بر سر بسته اقتصادی تروئیکا برای حمله به معیشت اکثریت مردم یونان هم فقط جلوه ای دیگر از همین مبارزه طبقاتی است که مدتهاست شکل کشمکش میان سیریزا از یک طرف و سلاطین مالی و سیاسی اروپای واحد از طرف دیگر را به خود گرفته است.

رو در رویی مردم یونان با چپاولگران میلیاردر به نمایندگی تروئیکا از جمله تظاهرات های بزرگ  علیه ریاضت اقتصادی، اشغال میدانها، صف آرایی در مقابل ماموران سرمایه که خانه های مردم را بالا میکشیدند، اعتصابات کارگری و شورشهای جوانان همه جلوه ها و لحظات متنوع مبارزه طبقاتی هستند. حتی بیرون راندن احزاب سنتی و اصلی بورژوازی از مراکز سنتی قدرت توسط مردم عدالت طلب و جایگزین کردن آنها با جوانان و حزبی که با شعار مقابله با دزدان اقتصادی او پایان دادن به ریاضت اقتصادی به میدان آمده است خود وجهی از همین مبارزه طبقاتی است.

ثانیا، به سراغ رفراندم اخیر در یونان – همچون هر اتفاق مهم سیاسی دیگر – نمیتوان با یادآوری اهمیت و جایگاه شورا و مجمع عمومی رفت. این چیزی نیست جز کلیشه سازی از شورا و مجمع عمومی و بازی با کلمات به عنوان حلال همیشه حاضر همه مشکلات مبارزه طبقاتی در همه مکانها و همه زمانها.  این کلیشه ها بیشتر به درد پلمیکهای بی خاصیت میخورد. درست است که شوراها و مجامع عمومی اشکال شناخته شده ای از دخالتگری کارگران و توده های مردم هستند اما آن چه منطق سیاسی است که به رفراندم و مراجعه مستقیم به نظر مردم در باره یک موضوع حیاتی توسط حزبی که با وعده پایان دادن به ریاضت اقتصادی انتخاب شده است، با آویزان شدن به شورا و مجمع عمومی اخ و تف میکند؟

همه میدانند که از لحظه ای که سیریزا روی دوش مردم یونان پارلمان و دولت را تسخیر کرد تا لحظه حاضر کشمکش سختی میان سیریزا و ترویکا در جریان است. طبقه حاکم کل اروپا میخواهد سیریزا و از طریق سریزا مردم یونان را گوشمالی دهد که جرئت کرده اند از احزاب رسمی نظام پارلمانی فراتر بروند و پارلمان و دولت و نهادهای رسمی قدرت را به ائتلافی از جوانان چپ بسپارد. همانطور که قبلا گفتم سیریزا در مقابل این تعرض کمپ راست حاکم در اروپا به رفراندم به عنوان یک تاکتیک متوسل شده است. بی دلیل نیست که سران دول اروپا به هر شیادی و تهدید متوسل شدند تا مردم علیه خواست سیریزا رای دهند. علنا گفتند که اگر مردم به بسته پیشنهادی آنها “نه” بگویند، یعنی اگر مردم از حق بیمه و بهداشت و درمان و بازنشستگی و کار و حرمت و منزلت خود دفاع کنند، این میلیاردرهای بیرحم حاضرند اکثریت محروم یونان را به وضعی حتی بدتر بیاندازند. سیریزا قصد داشت از “نه” اکثریت در رفراندم به عنوان اهرمی در میز مذاکره با همین یک درصدیهای متشکل در تروئیکا استفاده کند. همین و بس. سیپراس اعلام کرد در صورت پاسخ مثبت استعفا خواهد داد.

رفراندم میتواند در شرایطی – نه الزاما همیشه – فضا را برای ابراز وجود سیاسی مردم فراهم تر کند و فضای سیاسی و حتی توازن سیاسی را به نفع مطالبات مردم تغییر دهد. به نظر من رفراندم اخیر یونان مستقل از هدف تاکتیکی و سیاسی خود سیریزا امکانی فراهم کرد تا مردم، با نه گفتن به یک بسته مشخص ریاضت اقتصادی، انزجار خود از”تروریسم” اقتصادی سلاطین سرمایه در اروپا را اعلام کنند. یک بار دیگر عزم خود برای مقابله با تعرض سرمایه داری اروپا تحت نام ریاضت اقتصادی را اعلام کنند. اهمیت سیاسی رفراندم یونان را حتی میتوان از رفتار آشفته خود نمایندگان سیاسی و اقتصادی سرمایه از جمله مرکل و وزرای دارایی – همان سازماندهندگان تحمیل بدهکاری دولت یونان بر دوش مردم یونان – فهمید که به هر دری از جمله تهدید به اخراج از اتحادیه اروپا زدند تا مردم در مقابل خواست سیریزا رای دهند.

رفراندم: از تاچر تا سیریزا!

“مشروعیت رفراندوم عمومی در حالیکه اکثریت مردم بواقع نمیدانند به چه چیزی رای مثبت و منفی میدهند، رایشان تابعی از تفسیر جناحهای راست و چپ بورژوازی است٬ هیچ فرقی با مشروعیت دادن به تاچر و ریگان و بوش و بلر و میتران در اجرای سیاستهای ریاضت اقتصادیشان، بخاطر رای مردم به آنها در انتخابات پارلمانی ندارد.”

مقایسه رفراندم سیریزا در یونان بر سر بسته ریاضت اقتصادی با “مشروعیت” امثال تاچر و بوش به عنوان محصول انتخابات پارلمانی زیادی شور است. رفراندم  علی العموم هیچ تقدسی ندارد. رفراندم حتما خوب یا بد نیست. جمهوری اسلامی هم در پروسه تثبیت خود از جمله به رفراندم متوسل شد اگر چه نهایتا انقلاب را به خون کشید تا جاپایش محکم شد. بسته به اینکه افکار عمومی مردم را کدام گرایش سیاسی تحت تاثیر قرار میدهد آثار یک رفراندم میتواند به تغییر توازن به نفع راست یا چپ منجر شود. جایی و زمانی که فضا انفجاری و اعتراضی است و جریانات رادیکال امکان تاثیر گذاری در افکار عمومی دارند، رفراندم میتواند ظرفی برای ابراز وجود سیاسی متحد مردم بر سر خواست عدالت طلبانه شان شود.  به رفرندام یونان باید از این سر نگاه کرد.

در یک جامعه در حال انفجار، در جامعه ای که اعتراض و عصیان علیه چپاولگران اقتصادی سرمایه از هر منفذش میجوشد؛ در جامعه ای که از هر طرف با یک لشکرکشی اقتصادی مغول وار به جان و زندگی مردم مواجه است؛ یک حزب سیاسی برخاسته از متن رادیکال جامعه جرئت میکند در مقابل چنگیزخانهای اروپا به آرای مردم مراجعه کند. و دیدیم که چگونه در فضای همین رفراندم و پیش از آن یکی از بزگترین مارشهای اعتراضی علیه ریاضت اقتصادی در خیابانهای آتن راه افتاد و بار دیگر حضور و قدرت متحد اکثریت مردم را در خیابان در مقابل اقلیت حاکم را به نمایش گذاشت. اتفاقی که بوروکراتهای نوکر سرمایه در اروپا بیش از هر چیز از آن نفرت دارند.  اتفاقی که ترس و خشم و انزجار آنجلا مرکل و روسای جمهور همدستش، سران صندوق بین المللی و کمیسیون اروپا، همان سرکردگان دزدی از جیب کارگران یونان را برانگیخت.

کسانی که در رفراندم یونان فقط خواست تاکتیکی سیریزا را می بینند ظاهرا باید خیالشان راحت باشد که گویا کلک جناح چپ بورژوازی را کشف کرده اند! اما برای چپ رادیکال- سوسیالیست مساله تازه مطرح میشود که چگونه میتوانند اوضاع را به فراتر رفتن از محدوده مذاکرات سیریزا و تروئیکا، به فراتر رفتن از ریاضت اقتصادی، به فراتر رفتن از نظمی که ریاضت اقتصادی جزو مهمی از کارکرد چپاولگرانه اش است، به فراتر رفتن از کل نظام سرمایه داری سوق دهند.

چنین مشغله هایی به ذهن چپی که در دنیای ذهنی خود به کمتر از “فراخوان به لغو سیستم سرمایه داری”  به مثابه “راه حل بلافاصله، میان مدت و دراز مدت”، به مثابه “تنها تاکتیک و استراتژی” رضایت نمیدهد خطور هم نمیکند.

انقلاب هم تاکتیک، هم استراتژی!

“راه حل بلافاصله، میان مدت و دراز مدت یونان از نقطه نظر منافع مزدبگیران، فراخوان به لغو سیستم سرمایه داریست. این تنها تاکتیک و استراتژی نه گویان به ریاضت اقتصادی در یونان است.”

درجه بالایی از آشفته فکری سیاسی در این عبارات نهفته است که فقط ظاهری رادیکال دارد.

اولا، لازم است خیلی روشن بدون برجا گذاشتن کوچکترین تفسیر و اما و اگر گفت که رهایی کامل بشریت از نظمی که بنیادش بر بردگی مزدی کارگر و از این طریق بردگی اکثریت عظیم جامعه است ممکن نیست مگر از طریق یک انقلاب کارگری – سوسیالیستی. ده سیریزا ده برابرتر رادیکالتر از سیریزا هم بیایند و بروند در بهترین حالت ممکن است بتوانند به ابعاد تعرض سرمایه به معیشت اکثریت محروم جامعه افسار بزنند که البته خود این برای کسی که زیر بار فقر له میشود مهم است. افساری که همیشه میتواند توسط طبقه حاکم مجددا پاره شود و اوضاع به وضع سابق برگردد. این را هم باید اضافه کرد که چنین انقلابی فقط و فقط در صورتی پیروز میشود که توسط حزب انقلاب، حزبی که گرایش رادیکال و سوسیالیست طبقه کارگر و کمونیستهای جامعه در آن متشکل هستند، حزبی که زیر و رو کردن نظم سرمایه دارانه را هدف قرار داده است هدایت و رهبری شود. سئوال این است که چگونه میتون از هر فرجه و امکانی – از جمله یک رفراندم اعتراضی علیه یکی از گردنه گیریهای اقتصادی سرمایه داران میلیاردر – برای بردن جامعه به این سمت بهره گرفت؟

حتی اگر انقلاب با فراخوان انقلاب ممکن میشد، با کمال تاسف زمان و مکان چنین انقلابی را آرمانخواهان کمونیست که هنوز دستشان جایی بند نیست نمیتوانند تعیین کنند. اگر نیروهای رادیکال جامعه در  حزب کمونیست قدرتمندی متشکل بودند، اگر چنین حزبی با سیاستهای رادیکال و انسانیش، با پراتیک پا به زمینش توانسته بود اعتماد قابل توجهی را جلب کند، حتما میشد شرایطی را تصور کرد که چنین حزبی  برای تدارک و حتی فراخوان یک قیام سازمانیافته در یک شرایط مساعد عمل کند.

لنین و بلشویها چنین موقعیتی را کسب کردند و به چنین اقدامی دست زدند به این خاطر که پراتیسینهای انقلابی بودند که فرق میان “بلافاصله”  و “درازمدت”، “تاکتیک” و “استراتژی”، آموزش سیاسی، جذب نیرو و جابجا کردن و  تغییر توازن قوا را میفهمیدند. فقط کسانی فرق میان شرایط “بلافاصله” و اهداف “دراز مدت” را میفهمدند میتوانستند برای فراخوان دادن به قیام حتی سر یک روز زودتر یا دیرتر هم بحث کنند! فقط کسانی که تغییرات واقعی و بنیادی در زندگی مردم در دستورشان بود میتوانستند بدون ترس از لک افتادن به خلوص ایدئولوژیکشان، به سیاستی به نام نپ روی آورند. فقط کسانی که “لغو سیستم سرمایه داری” را با تظاهرات عوضی نمیگرفتند میتوانستند به جای “فراخوان” دادن به “لغو سیستم سرمایه داری” حزب بسازند و خود را برای قیام آماده کنند و قدرت تسخیر کنند و با اتکا به اهرم پیروزی سیاسی با هزار شکل و تاکتیک و فرمان و نبرد و خلع ید نقد عملی مناسبات اقصادی سرمایه داری پیش ببرند که با کمال تاسف با مرگ لنین و غلبه خط ناسیونالیسم روسی نافرجام ماند.

همین تصویر “فراخوانی” آنهم بدون فوت وقت از مبارزه طبقاتی و “لغو سیستم سرمایه داری” است که عباس گویا را به صرافت “تحریم رفراندم” سیریزا علیه “تروئیکا” و “فراخوان به انقلاب” انداخته است که گویا اگر لنین هم امروز در یونان بود برای سرنگونی سیپراس و سیریزا فراخوان میداد. اگر واقعا لنین در یونان بود شاید این سئوال را در مقابل فراخوان دهندگان “چپ” به سرنگونی سیپراس میگذاشت که لنین را به یونان برده اید اما حزب بلشویک و طبقه کارگر متشکل در صفوفش را در روسیه جا گذاشته اید و انتظار دارید پراتیک روسیه را در یونان پیاده کنیم؟ سئوال میکرد چه نیازی به من هست وقتی آنجلا مرکل و متحدینش دست در دست هم گذاشته اند تا سیریزا را سرنگون کنند و به بقیه اروپا درس بدهند که هوس افتادن دنبال هر جریان چپ با هر درجه از چپگرایی نیافتند؟ تازه وقتی از من میخواهید سیریزا را سرنگون کنم لطفا قبلا به فکر ساختن جایگزین هم باشید که احزاب متحد مرکل در یونان جای سیریزا را نگیرند!

در خاتمه:

سیریزا ائتلافی از نیروهای چپ است که در میانشان انواع گرایشات رادیکال و رفرمیست دیده میشود. سیریزا یک پدیده سیاسی است که در متن تحرک سیاسی رادیکال در جامعه یونان عروج کرده است. منظورم از چپ جامعه به طور ساده همه کارگران، بیکاران، جوانان، زنان و مردانی است که خودشان را جزوی از آن ۹۹ درصد مشهور میدانند؛ جانشان از تعرض سرمایه به معیشت و حرمتشان به لب رسیده است؛ حاضر نیستند بار بحران سرمایه را بدوش بکشند؛ حاضر نیستند گرسنه بمانند تا بدهی سرمایه داران یونان به بانکداران اروپای واحد را پرداخت کنند؛ به خیابانها ریخته اند تا به بی عدالتی اجتماعی و اقتصادی افسار بزنند. سیریزا با وعده نمایندگی تمایلات آزادیخواهانه وبرابری طلبانه همین کارگران و اکثریت محروم به قدرت رسیده است. اما همین سیریزا که ارکان قدرت در چهارچوب سرمایه داری را بدست گرفته است و میخواهد در چهارچوب همین نظم سرمایه دارانه از طرف مردم محروم با حکام اروپا به مذاکره بنشیند روشن است که هدفی جز تحمیل اصلاحات ندارد و نقد بنیادی سرمایه داری را هم در دستور نگذاشته است.

اما افت و خیز سیاسی همین سیریزا، تقویت یا تضعیف موقعیت گرایشات مختلف درون آن، دست بالا یا پایین پیدا کردن رهبران مختلف با سطوح مختلف از رادیکالیسم در درون آن، و بالاخره جهت گیری کلی کل سیریزا تماما منوط به سطح تحرک اعتراضی کارگران، جوانان و زنان و مردان معترض به وضع حاکم است.

برای چپ کمونیست مهم این است که کاری بکنند که از درون کل این کشمکش و فعل و انفعال سیاسی هم گرایشات رادیکالتر در خود سیریزا و مهمتر از آن نیروهای رادیکال- سوسیالیست در میان کارگران و در کل جامعه متشکلتر و قدرتمندتر ظاهر شوند. *