“حکومت لرزان”

پدیده شومی که انقلاب اسلامی ایران نام گرفت، زمانی به وقوع پیوست که، نبود آزادیهای فردی، اجتماعی، نداشتن حق اعتصاب، اعتراض، نابرابری و تبعیض نژادی، جنسی، مذهبی و غیره، به اوج خود رسیده و فاصله های طبقاتی بیشتر از هر زمان دیگری شده بود. ناخشنودی از وضع موجود، در میان اقشار گوناگون در جامعه، به روشنی نمایان بود.

ایجاد تغییر و تحول در جامعه و تبعات آن از زوایای مختلف، غیر قابل اجتناب به نظر میرسید. هر کدام از طبقات اجتماعی، منافع و راه حل خاص خود را در جواب دادن به نیاز تحول، مد نظر خود داشتند. برای بورژوازی داخلی و هم پیمانان خارجی آنها، الویت آن بود که بتوانند با حفظ پایه ها و زیرساختهای اقتصادی و اجتماعی موجود، چنان تغییراتی صورت گیرد که منافع دراز مدت آنها را تضمین کرده و پیروزمندانه هم از آن دوران، گذر کنند. بر این اساس، آنها با بکار گیری  تجارب تاریخی و اجتماعی خود وهمچنین استفاده از ابزارهای موجود از جمله مذهب و توهم، آلترناتیو خود را به شکلی آرام و کاملا حساب شده سازمان داده و به پیش بردند.

 طبقات و اقشار محروم و تحت ستم اما، نه از تجربه و امکانات مناسب، نه از رهبری باهوش و تیزبین ونه سازماندهی متناسب و دورنگر، بهرمند نبودند. آن گروهها و احزابی هم که خود را چپ و کمونیست می نامیدند، به شدت سر درگم، متوهم، آشفته و تحت تاثیر تئوریها و گرایشات منطقه ای و فرا منطقه ای بودند. این گروهها، از درک و درگیر شدن با مشکلات اجتماعی و ریشه یابی آن محدودیتها و تلاش برای رفع آنها ناتوان بودند. ارائه راهکاراساسی و دراز مدت در جهت رسیدن به خواستهای برحق توده های ستمکشیده و داشتن اتوریته و ریشه واقعی  در رندگی آنها، برای این گروهها غیر ممکن بود. هر گروهی به سهم خود به کپی برداری از تجربیات دیگر کشورها آنهم در شکلی تئوریکی و سطحی، بدون در نظر گرفتن وضعیت و موقعیت جامعه ایران، مبادرت می ورزیدند.

در نهایت، مشاهده شد که چرا سرنوشت آن اعتراضات وسیع و میلیونی، نه به جامعه ای انسانیتر، عدلانه تر و آزادتر بلکه به پدیده ای به نام حکومت اسلامی که مساوی با عقبگرد ده ها ساله در عرصه های اجتماعی، دانش، تکنیک و همچنین پایین آمدن ارزش انسانی به نازلترین حد خود منجر شد. اگر به کسی برنخورد، باید گفت که چپ ایران آگاهانه و یا نا آگاهانه به ابزار و بازیچه ای در دست بورژوازی تبدیل و به خدمت گرفته شد.

کردستان هم همانند بقیه مناطق ایران، از آن قیام و فعل و انفعالات متاثر شده بود، همان صف بندیها و کشمکشها اما، با ویژگیهای خاص خود در جریان بود. حزب دمکرات کردستان به عنوان نماینده طبقه مرفه و زمینداران بزرگ، راه حلها و سنتها و تجارب تاریخی خود را داشته و بر این اساس، قدمها و تاکتیکهای خود را در راستای سیاستهایی میگذاشت که بتواند منافع دراز مدت آن حزب و طبقه اش را تامین کند. وضع نیروهای چپ در این منطقه هم دست کمی از دیگر جاههای ایران نداشت گروههای دیگر و از جمله کومه له، به عنوان مدافعین حقوق ستمکشان در جامعه کردستان هرچند توانسته بودند قدمهایی جدی و موثر بردارند اما در عمل، دچار همان آشفتگی در دورنمای اجتماعی و طبقاتی بودند. نداشتن سیاست و تاکتیکهایی حساب شده و در راستای مناقع زحمتکشان و نداشتن دورنمایی روشن در تشکل سازیها و دیگر حرکتها و تصمیمات اجتماعی، به وضوح خود را نشان میداد.

بعد از طی شدن زمانی نسبتا کوتاه، حکومت اسلامی بدون توهم، به سرکوب و قلع و قمع تمامی جریانات و گروههایی که در مقابل و یا مزاحم منافع آنها بودند، پرداخته و با توجه به دلایلی که به آن اشاره شد، این پروسه کشتار، جنایت و سرکوب در تمامی قسمتهای دیگر ایران غیر از کردستان، به سرعت به وقوع پیوست.

پس از آن مرحله، توجه رژیم نوپا و ویرانگر اسلامی بیشتر از هر زمان دیگر، به کردستان و سرکوب آن جنبش، معطوف شد. در این راستا اسلامیان از همه ظرفیتهای خود و از جمله ایجاد تفرقه و چند دستگی، سازمان دادن شبکه مزدوران محلی، جنگ و لشکر کشی و غیره بهره گرفته و به تدریج بر همه شهرها و روستاهای کردستان مسلط شدند. گروههای سیاسی و احزاب مسلح، نخست محل فعالیت خود را از شهر ها به دهات و پس از آن به مرزها و خارج از مرزهای جغرافیایی کردستان تغییر دادند. در این منطقه هم نیروهای چپ، همان تاکتیکی را بکار گرفتند که احزاب سنتی کرد تاریخا مورد استفاده قرار داده بود و در عمل، شیوه کار همه گروهها در شرکت و هدایت مبارزه مسلحانه، تفاوت چندانی با همدیگر نداشت. ورود به داخل مرزهای کشور دیگری که حکومتی دیکتاتوری و ضد بشری داشت، نقطه پایان آزادی عمل و اجرای سیاستهای مستقل بود.

گروه های چپ به زودی یکی پس از دیگری کم و کمتر شده و به حاشیه رانده شدند و تنها گروهی که هنوز میتوانست به یمن داشتن اعضا و کادرهای صادق و جان بر کف و داشتن حمایت وسیع مالی و معنوی توده های مردم زحمتکش در کردستان چه در مقابل بورژوازی غالب و چه بورژوازی مغلوب ابراز وجود کند، کو مه له بود.

هنوز مدت زیادی ازخارج شدن از شهر ها نگذشته بود که تئوری لرزان بودن حاکمیت از طرف کومه له داده شد و به این شکل اساس سیاست “انتظار” که هنوز هم ادامه دارد، پایه ریزی گردید.

البته سیاست انتظار به هیچ وجه مختص به کومه له نبوده و نیست آن پدیده در رفتارها، سیاستها، تاکتیکها و جهتگیریهای همه گروههای اپوزیسیون ایرانی چه در گذشته و چه در حال حاظر، بخوبی نمایان است.

یکی از مختصات سیاست انتظار دست به دست کردن قدرت از بالاست بدون اینکه جامعه با خطر تغییرات بنیادی و پایه ای مواجه شود. به جای آنکه مشکلات گریبانگیر و گوناگون مردم تهدیدست ریشه یابی شوند و برای رفع هر کدام از آن مشکلات، ابزار  و تشکل مناسب ساخته شوند، باید مردم را به آینده و اینکه حزب و یا گروه حق آنها را خواهد گرفت، امیدوار ساخت. به زبانی دیگر، آنها نباید فعالانه و مستقل برای حل مشکلاتشان قدم بردارند. یکی دیگر از مختصات سیاست انتظار چه درسه دهه گذشته و چه در حال حاضر، حفظ موجودیت تشکیلاتی و رهبری خود به هر قیمت بوده است. بی دلیل نیست که در سالروزها و گردهم آییهای تشکیلاتی برای ایجاد انگیزه و داشتن روحیه در میان افراد، از به میدان آمدن مردم حاشیه نشین شهر ها، زحمتکشان در روستاها و کارگران در کارخانه ها به صورت مداوم و هر ساله صحبت به میان می آید ومطرح میشود که حکومت ایران ضعیفتر از هر زمان دیگر بوده و روز “پیروزی” نزدیک است. نمونه دیگر امید دادن و تشویق به انتظار، دفاع این گروه ها از جنبشها و حرکتهای خود بخودی است بدون اینکه به عواقب و نتایج آن حرکتها و ضرر و نفع آنها برای محرومین، بهایی داده شود. وادار کردن هواداران به نوشتن شعارها و برپا کردن آتش بر روی کوهها و یا آویزان کردن پارچه ای با عنوان زنده باد فلان گروه و انعکاس وسیع آن از رسانه هایشان، بخش دیگری از این تاکتیکهاست.

متاسفانه واقعیتی که آن گروهها نمیتوانند تصورش را هم بکنند این است که آنها به تدریج با مبارزه واقعی و ایجاد تغییر و تحول در جامعه و سوخت و سازهای آن بیگانه میشوند و شناختشان شکلی غیر واقعی و غیر جدی به خود میگیرد.

در بین افراد متفرقه هم که زمانی مبارز بوده و از تحمل هر رنج و زحمت و حتا ایثار جان خود در راستای مبارزه برای رهایی خود و دیگر هم طبقه ایهایشان دریغ نورزیده اند، دچار همین ویروس انتظار و به  احزاب و دیگران اتکا داشتن، شده اند. خیلی از این انسانهای شریف و مبارز و برابری طلب، سالهای زیادی از بهترین دوران عمر خود را صرف مبارزه کرده و به واقع سرد و گرم چشیده بوده و این پتانسیل را دارند که تجارب و آموخته های خود را به نسلهای بعدی منتقل کرده و آنها را یاری دهند. آنها سالهای سال در دهات، شهر ها و کشورها با مسائل و مشکلات گوناگون دست و پنجه نرم کرده و با آدمهای مختلف سر و کار داشته و قطعا تجربیاتشان امروزه غنی تر از هر زمان دیگر شده است. متاسفانه اکثریت این رفقا به این پختگی و این قابلیتهای غیر قابل انکار خود واقف نیوده و تعدادی محدود از ظرفیتهای خود استفاده میکنند.

غیر از سیاست امید و انتظار و تبعات آن، گروههای سیاسی سالهاست که روی پای خود نیستند و سرنوشت آنها را قدرتها و حکومتهای منطقه ای و فرامنطقه ای، رقم میزنند طبیعی است که آنها نتوانند از استقلال کافی برخوردار باشند. طبیعی است که آنها در یک چهار چوب خاص و تعیین شده حق فعالیت داشته باشند. طبیعی است که جمهوری اسلامی حساسیت چندانی نسبت به آنها و فعالیتشان، از خود نشان ندهد و آنها را تحت ” شرایطی” در مرزهای خود تحمل کند. با این وصف هنوز هم در بین آدمهای مستقل  و منفرد نسبت به کار و فعالیت این گروهها توهم وجود دارد، هنوز هم آنها انتظار دیگری غیر از واقعیتهای تلخ موجود، از این گروهها دارند و به همین علت است که از آنها برای اجرای فلان سیاست، فلان ملاقات، فلان موضعگیری و غیره انتقاد میکنند.

تبلیغ “لرزان” بودن حاکمیت و ترویج سیاست انتظار و وعده و وعید به میدان آمدن کارگران و زحمتکشان در طی بیشتر از سی سال، قاعدتا باید به یک شوخی بی مزه نزدیکتر باشد تا با واقعیت. اگر بتوان حرف آنها را جدی گرفت، باید از آنها پرسید چه شد؟ چرا این اتفاق در این سی و پنج سال نیفتاد؟ کجای کار میلنگد؟ نقش خود آنها در سازمان دادن آن انقلابات چیست؟ باید از آن دوستان پرسید: بیست و شش سال است که شما در مرزهای ایران حضور دارید و فعالیت نظامی هم نداشته اید، در این بیست و شش سال چند نفر جامعه شناس، متخصص، دانشمند، روان شناس، دکتر، مهندس و غیره تربیت کرده اید؟ چند نفر از کادرهای شما با برنامه و به عنوان وظیفه حزبی، در دانشگاهها درس میخوانند و یا تدریس میکنند؟ آیا کسانی را دارید که به لحاظ طبقاتی واقعیتهای اقتصادی و اجتماعی امروز را به شکلی علمی و مستند توضیح دهد؟ آیا میشود جهانی به این پیچیدگی را با شعارهای ساده زنده باد و یا مرده باد تغییر داد؟ جواب هر چه باشد واقعیات واضحتر از آن انست که بتوان آن را انکار کرد.

آنهایی که هیچ تغییر و تحولی را نه در داخل صفوف خود و نه در خارج از آن نمی پذیرند، واقعیتهای تاریخی و اجتماعی چند دهه اخیر را نه درک میکنند و نه به رسمیت میشناسند، نمیتوانند سعادت را در روز “موعود” به توده های محروم عطا کنند. این جماعات در بهترین حالت، اگر به حساب آورده شوند، به عنوان ابزاری در جهت اجرای سیاست بخش یا بخشهایی از طبقه حاکم به کار گرفته شده و شاید در برآمدها و رخدادهای احتمالی، همان نقشی را بر عهده آنها بگذارند که در افغانستان، عراق و دیگر کشورهای منطقه شاهدش بودیم.

ضرورت داشتن جنبشی زنده و در بطن جامعه که افراد آن، فعالیت خود را بر اساس دانش و توانایی های فردی، نقد کردن و نقد پذیری واقعی، صداقت، سازمان یافتگی مدرن، زدودن توهم کمک گرفتن از دیگران و احزاب سنتی و تلاش برای شناختی جامع از ریشه دردهای اجتماعی و تلاش برای مبارزه با آن دردها در جامعه باشد، بیشتر از هر زمان دیگر است. داشتن توهم و دلخوش کردن به وعده های سر خرمن، دنباله روی از سیاستهای دشمنان آزادی و برابری اجتماعی است. سوء استفاده از یک مقطع تاریخی و اسم و رسم افرادی که متاسفانه دیگر در میان ما نیستند روشی معامله گرایانه و فریبنده است.

کاوه دوستکامی

۱۵ مه ۲۰۱۵