چرا “گنجی” می گوید: «در خارج از کشور اپوزسیون، وجود ندارد»؟

ستار لقایی می نویسد:
چرا "گنجی" می گوید:
 «در خارج از کشور اپوزسیون، وجود ندارد»؟

شما احتمالا "اکبر گنجی" را می شناسید! و یا حد اقل با نامش آشنا هستید.
او وقتی در ایران زندگی می کرد، به خاطر نوشته هایش، نظراتش و اعتراض هایش علیه بعضی از آحاد حکومت اسلامی، نویسنده یی مطرح بود. مطرح و منتقد. اما منتقدی که جزو "خودی" ها بود، و با مصونیت «خودی»ها…

او بی آن که خود و پیشینه اش را نقد بکند، وقتی "طبل اصلاحات"! نخستین صداهاش را در جامعه رها کرد، اجرای نقش «منتقد» را، در باغ وحش حکومت آخوندی، بر عهده گرفت و به شیوه ی "بیشتر خواهان"ِ همان حکومت، و به منظور رسیدن به قافله، -شاید!-  دست به قلم برد و با بیانی "ملیح" و با "ایما و اشاره" و "احتمالا" و "شاید" و "اما" و "گویا" به انتقادهای سطحی از عملکرد حکومت اسلامی پرداخت، و خیلی زود در حصار بسته ی رسانه های داخلی و جو خفقان و سانسور عمومی، نامش در سطح جامعه مطرح شد و خوانندگانی نیز یافت. سانسور آخوندی، در شرایطی که تیغ تیز اش، کلمه ها را درو می کرد و حتی نشریات جدول و سرگرمی را نیز به محاق توقیف می انداخت، از کناره ی مطالب "گنجی" و چند "گنجی" دیگر با احتیاط می گذشت و اجازه می داد که "او" و "او"های دیگر، دریچه های اطمینان مخازنی بشوند که بخاراتش، متراکم و فشرده بود و هر روز با گسترش موج نا رضایی و رجحان سیر صعودی خشم مردم،  به ویژه روشنفکران و دانشگاهیان، آموزگاران و دبیران، جوانان، زنان، کارگران، روستاییان، کارمندان، و در یک کلام، «همه ی زحمتکشان و محرومان جامعه»، و حتی طبقه ی متوسط، میزان تراکم بخارات، افزایش غیر قابل کنترل می یافت.
حکومت اسلامی در آن برهه از زمان، به سوپاپ اطمینان "گنجی" و "گنجی"ها نیاز مبرم داشت. و اگر "گنجی" و "گنجی"ها، نبودند، ناچار بود، برای نجات خودش و به منظور تدوام حکومت "قهقرایی"اش، "گنجی"هایی خلق کند.
از این رو بر وسعت عمل "گنجی"ها افزوده شد، و آن ها تا حد "عالی جناب خاکستری" و "عالی جناب سرخ پوش" پیش رفتند و منشأت شان، خوانندگان بیشتری پیدا کرد و موج فزاینده یی یافت. و همین موج فزاینده، سبب شد که الیگارشی آخوندی نگران بشود، نه از "گنجی"ها، چرا که آنان خودی بودند. بلکه از رسوخ طیفی تازه از نویسندگان جوان، با افکاری متفاوت، در رسانه ها…
از این رو الیگارشی آخوندی، برای مقابله با این موج که در حال خیزش و تزاید بود، فیلترهایی بر ورودی رسانه ها نصب کرد و برای خودی ها خط قرمزی ترسیم نمود و مقرر داشت که "اصلاح طلبان"!!  از خط قرمز تجاوز نکنند. و بسیاری از "منتقدان خودی" پذیرفتند و از خط قرمز عدول نکردند، اما در این میان "اکبر گنجی" چموشانه از خط قرمز عبور کرد و تا آن جا پیش رفت که اندیشه ی حذف "ولی فقیه" و رفتن خامنه ای، بر گفتار و نوشته هایش، سایه یی محو افکند. و همین سایه ی محو، موجبات زندانی شدنش را فراهم آورد.
او به زندان رفت. اما زندان "خودی". زندانی که با دیگر زندان های الیگارشی آخوندی، قابل مقایسه نبود. و رفتار زندانبان ها نیز، با او، نسبت به رفتار آن ها با دیگر زندانیان، کاملا متفاوت بود. با او چون صاحب خانه برخورد و رفتار می شد. به دیگر کلام هیچ وجه مشترکی بین او و دیگر زندانیان وجود نداشت. او به کتابخانه، کاغذ، قلم، و منابع و مآخذ لازم، برای پژوهش و نگارش، دسترسی داشت. لباس خودش را می پوشید. غذای زندان را نمی خورد. از امکانات بهداشتی فوق العاده یی برخوردار بود. تلفن موبایل در اختیارش بود. همه از بیرون از زندان، می توانستند به سادگی با او تماس بگیرند و بالعکس. هرگاه هم که لازم بود، به مرخصی می رفت و زندانبان برای بازگشتش به زندان، هیچ پیش شرطی قایل نمی شد.
"اکبر گنجی" در همان زندان "مانیفست جمهوری خواهی" را نوشت و زندانی بود که این مانیفست، در سطح وسیعی، منتشرشد و مدت ها در رسانه های گروهی، به ویژه سایت ها و وبلاگ های اینترنتی مورد بحث و گفتگو قرار گرفت. تا آن جا که حتی داریوش همایون، وزیر اسبق اطلاعات و جهانگردی و مدافع و مبتکر حزب مشروطه، در گفتگویی با رادیوی صدای ایران، در لس آنجلس، نسبت به آن، روی خوش و موافق نشان داد و تنها ایرادی که بر آن، وارد دانست، این بود که بر خلاف گفته ی گنجی، «اسقرار دموکراسی در ایران با سلطنت هم، امکان پذیر هست».
از این طریق "اکبر گنجی" در درون و برون از ایران بازوهای تبلیغاتی بی شماری یافت.
من، همان زمان که این جزوه، منتشر شد، آن را خواندم. و از تبلیغاتی که پیرامون آن به راه انداخته بودند، شگفت زده شدم، زیرا مطلب تازه یی که پیشتر از آن منتشر نشده باشد، در «مانیفست جمهوری خواهی» ندیدم. نظایر این جزوه، طی صد ساله ی اخیر، هزاران مقاله و کتاب در جهان نوشته و منتشر شده است.
به هر روی، توجه برخی محافل داخلی و خارجی و حمایت گسترده ی دانشجویان و جناح موسوم به اصلاح طلب، از «مانیفست جمهوری خواهی»  گنجی، موجب شد که الیگارشی آخوندی به طور اعم، و عمله ها و مزدوران «ولی فقیه»، به طور اخص، نسبت به آن موضع بگیرند و در برخوردشان با گنجی تغییرات اساسی بدهند. که نخستین واکنش، محدود کردن آزادی عمل گنجی، در زندان بود. و گنجی در اعتراض به محدودیت هایی که برایش قایل شده بودند، دست به اعتصاب غذا زد و تا آن جا پیش رفت که کارش به بیمارستان کشید.
هم سو با اعمال محدودیت هایی که بر گنجی تحمیل شده بود، خشم او نیز به انفجار توفنده یی تبدیل شد که محصول آن جمله ی معروف او، «آقای خامنه ای باید برود»، بود. و همین جمله که تقلیدی بود از جمله ی «شاه باید بره»، در فضای بسته ی داخل کشور، از "او"، بی آن که استحقاقش را داشته باشد، قهرمانی اصلاح طلب ساخت. قهرمانی که زاییده ی همان حکومت بود.
سر انجام، الی