توحش در تمدن

توحش در تمدن
“خدا را شکر که من در کانادا زندگی می کنم”

کسی که از کشورهای اسلام زده و مذهب زده مثل ایران و افغانستان و پاکستان و مصر و عراق و لیبی و فلسطین و … پایش به کشورهای غربی رسیده باشد به بارزترین شکل تمدن غرب را حس می کند. حقوق نسبی زن و کودک و انسان و حیوان در غرب یک واقعیت روشن مثل خورشید است و کسی نمی تواند آنها را انکار کند. آزادی عقیده، آزادی تمرین عقیده، آزادی بیان، دموکراسی سیاسی، استقلال نسبی نهادهای قضائی و فرهنگی و اقتصادی از دولت، قوانین علیه تبعیض، و خیلی چیزهای دیگر، منجمله و بویژه سطح نسبی بالای رفاه، در غرب در تقابل آشکار با وضعیت در کشورهای مذهب زده واسلام زده است. اما این تمدن نسبی تنها یک روی سکه در غرب است. در غرب هم ارتجاع مذهب و راسیسم و ناسیونالیسم و تبعیض به اشکال مختلف و به درجات مختلف حکم می کند. اما این تمام قضیه نیست و این بحث در باره این بخش از توحش سرمایه در خود غرب نیست.

نکته اساسی قضیه این است که توحش در کشورهای مذهب زده و اسلام زده بخشا اگر در خود این کشورها ریشه داشته باشد، بخش بزرگتر آن در همین کشورهای غرب ریشه دارد. کافیست آدم تاریخ چهل سال گذشته را مروری بکند. هر چه نیرو و جریان و سازمان اسلامی و تروریستی و وحشی در کشورهای مذهب زده واسلام زده هست از طریق دولتها و اطاقهای فکر و سازمانهای جاسوسی و رسانه های غرب ساخته و پرداخته شده اند. از جمهوری اسلامی ایران تا مجاهدین افغان تا طالبان تا القاعده تا حماس تا حزب الله تا اخوان المسلمین تا بوکو حرام تا داعش تماما ساخته و پرداخته غرب هستند. آنروی تمدن غرب توحش شرق است. اما سوال این است که چرا چنین است؟ چرا غرب دست به طراحی و ساخت و پرداخت گروهها و دسته های توحش و ترور مبادرت میکند؟ غرب چه نیازی به ساخت و پرداخت نیروها و سازمانهای توحش و ترور در شرق دارد؟

یک تز یا تئوری می تواند این باشد که سیستم و نظام سرمایه داری توان پذیرش تمدن نسبی (در سطح تمدن غرب) را برای کل دنیا ندارد یا اینکه تمدن نسبی جهانی با نظم سرمایه در تناقض است. اگر دنیا به تمدن نسبی در سطح غرب برسد شاید نظم سرمایه دچار یک مشکل اساسی بشود و آن اینکه شاید این دنیای متمدن بخواهد قدمی فراتر نهد و بسمت دنیایی متمدن تر پیش رود. هر درجه پیشرفت بسوی تمدن بیشتر توحش ذاتی سرمایه را بیشتر عریان و رسوا خواهد کرد. مهلک تر برای نظم سرمایه این است که دنیای متمدن بخواهد چند قدم دیگر بردارد و بسمت دنیای انسانی حرکت کند. این دیگر ناقوس مرگ سرمایه را در تمام دنیا به صدا در خواهد آورد. دنیایی که بخواهد بطور گسترده و عمیق از توحش ببرد و بسمت تمدن پیش رود ناگزیر باید نظم سرمایه را از سر راه خود بردارد.

این توحش بی پایان و وصف ناپذیر در شرق است که توحش نسبی غرب را توجیه می کند و قابل هضم می سازد. این توحش عریان و بی حد و حصر در شرق است که مرگ یا کشتار تدریجی خیل عظیم بی خانمانان در خیابانهای نیویورک و تورنتو و ونکوور و پاریس و لندن را قابل پذیرش می سازد. این توحش عریان از نوع داعش و جمهوری اسلامی هست که کارگر و معلم و پرستار غرب را قانع می کند که یک نون بخورد و یکی هم به فقیر بدهد که در غرب و در زیر سیطره سرمایه در غرب زندگی می کند و نه در شرق. این توحش در شرق هست که نظم سرمایه در غرب را برای مردم غرب قابل قبول و قابل حمایت می سازد.

اصلا از یادم نمی رود که این واقعیت و این خرفتی را به وفور از مسافران تاکسی خود می شنیدم. با هر مسافر تاکسی که ده دقیقه ای همراه میشدم از کار و بار و زندگی و در آمد آنها می پرسیدم . قدم به قدم تئوری طبقاتی مارکس و کشمکش طبقاتی را برایشان توضیح میدادم. توضیح میدادم که چطور بعنوان یک کارگر بخش اعظم زندگی آنها صرف کار و رفت و برگشت به کار و خواب لازم برای آماده شدن به کار صرف می شود، و در پس اینهمه کار محرومیت از آموزش و پرورش عالی و محرومیت از شناخت عمبق تر طبیعت و جامعه و محرومیت از برقراری رابطه انسانی با اعضای خانواده و دوستان و جامعه و سرکوب شدن استعدادهای انسانی آنها نهفته است. قانعشان می کردم که زندگی لوکس و انگلوار و بی درد سر سرمایه داران و ثروتمندان از قبل کار آنها تامین میشود. قانعشان میکردم که زندگی در یک جامعه ای که انسان مجبور نباشد نیروی کارش را به کسی دیگر بفروشد بسیار پربارتر و راحتتر خواهد بود. در آخر اکثریت عظیمشان قانع می شدند که نظم حاکم بر آنها چندان آش دهن سوزی هم نیست. قبول میکردند که سرمایه داری شایسته انسان و زندگی انسانی نیست. اما وقتی از وضعیت مردم ایران و افغانستان به آنها می گفتم ناباورانه می شنیدم که می گفتند که “خدا را شکر که من در کانادا زندگی می کنم”.

تمام بافته هایم با این توحش نهفته در تمدن رشته میشد و هوا میرفت. قانع میشدم که توحش شرق در تمدن غرب ریشه دارد. نظم سرمایه یک توحش آمیخته با تمدن و یک توحش نهفته در تمدن است