مقررات زدائی از سرمایه داری , میلتون فریدمن، مرد کوچک جانی

ناصر اصغری

در نوشته "اتحادیه ها و انقلاب صنعتی دوم" مندرج در "کارگر کمونیست" شماره های ٩١ و ٩٢ گفتیم که "امروزه آنچه را که شاهدش هستیم در دستور روز گذاشتن تخریب و از بین بردن همین اتحادیه ها، توسط خود بورژوازی هستیم. میلتون فریدمن می گوید که "وظیفه دولت محافظت از منافع شخصی از دشمن خارجی و داخلی است.

 تنظیم رابطه بین آدم ها را به بازار بسپارد."" از تاریخ نگارش آن مطلب تا کنون مدت زمان زیادی نمی گذرد. در همین دوره شاهد بحران عمیق اقتصادی در دنیا بوده ایم که به سقوط بازار بورس معروف شده است. اقتصاد سرمایه داری برای چندمین بار نشان داد که بر لبه پرتگاه است. یک درک حتی کلی داشتن از نظریه های میلتون فریدمن (Milton Friedman) جواب به چرائی هرج و مرج دنیای امروز را ساده تر می کند. ترجمه بخش کوچکی از کتاب "سرمایه داری و آزادی" میلتون فریدمن را برای آشنائی خوانندگان این نوشته در پائین می آورم تا خوانندگان این مطلب با گوشه کوچکی از تئوری هایی آشنا شوند که چگونه پدر مکتب شیکاگو که مشاور اقتصادی ژنرال پینوشه بعد از کودتای ایشان در شیلی بود، با تشکل کارگری، حتی از نوع اتحادیه هائی که در چهارچوب مقررات دولتی فعالیت می کنند، مخالفت می کند که اجازه نمی دهند انسانها همانند سگهای هار پاچه همدیگر را گاز بگیرند!

فریدمن در کتاب مزبور خطوط مقررات زدائی از سرمایه داری را که به "ریگانیسم" و "تاچریسم" معروف شده است، ترسیم می کند. می گوید: "مشکل از آنجا شروع شد که سیاستمداران شروع کردند به جان مینارد کینز گوش دادن." او در واقع دارد به بحران سرمایه داری، که رشد آن بعد از جنگ جهانی دوم به پایان رسیده بود جواب می‌دهد. در این کتاب به هر آنچه که نشانه ای از دخالت دولت ـ که اتفاقا سیاست‌های کینز برای حل بحران سرمایه داری دخالت دولت را ضروری می کرد ـ دارد حمله می کند و بصورت خیلی رادیکال خواهان مقررات زدائی شدید از سرمایه داری می شود. کسانی که میلتون فریدمن را دنبال نکرده اما با ریگانیسم و تاچریسم آشنا هستند، می دانند که از چه چیزی حرف می زنم. مارگارت تاچر میلتون فریدمن را "مبارز کوچک آزادیخواهی" (little freedom fighter) لقب داد. رونالد ریگان هم کتاب "سرمایه داری و آزادی" را مانیفست کمپین انتخاباتی خود کرد. فریدمن به درستی مورد نفرت همه انسانهائی قرار گرفت که از دایره سرمایه داری هار نئوکانها خارج بودند. در مراسم اهدای جایزه نوبل برای اقتصاد به وی در سال ١٩٧۶، از میان حضار یکی بلند شد و با صدای بلند او را جانی و آدمکش خطاب کرد طوری که جلسه به تشنج کشیده شد. بعد از اینکه پلیس را سراغ آن معترض فرستادند و او را از سالن اخراج کردند، رئیس مؤسسه نوبل پشت میکروفون رفت و گفت که "آقای فریدمن باید بگویم که می توانست بسیار بدتر از این باشد!" مؤسسه و جایزه نوبل که خواننده ایرانی آن را بخوبی لمس می کند، ابزاری در دست سرمایه داری غرب بوده است، اینجا رسما از زبان رئیس خود اعلام کرد که دارد به یک جانی، که انتظار اعتراض به این معرکه گیری را داشت، جایزه اهدا می کند.

یک نکته دیگر در باره مصرف روز داشتن تئوری‌های اقتصادی بورژوائی، حتی اگر با بوق و کرنا اعلام کنند که جایزه نوبل و اسکار هم دریافت کرده است؛ و حتی اگر به گردن خود مدال آویزان کنند که گویا خیلی علمی است! گفته شود. میلتون فریدمن در مقدمه به مناسبت چهلمین سالگرد انتشار کتاب مزبور می گوید که در زمان انتشار آن هیچ نویسنده و منتقد جدی ای آن را جدی نگرفت. می گوید که مجله "نیویورکر" حاضر نشد نقد بر آن را چاپ کند. او حتی می گوید که کسانی که او را برای سخنرانی دعوت کرده بودند تا بعدها همین سخنرانی ها گردآوری شده و بصورت کتاب امروزی در آیند، گفته های وی را جدی نگرفتند. او اما در این مقدمه به جهانگیر شدن ایده های این کتاب اشاره می کند و با آن عکس می گیرد. فریدمن را اگر آن روز جدی نمی گرفتند، امروز نیز دوره اش گذشته است و همان تئوری‌هائی را که آن روزها مد بود ـ تئوریهای دخالت دولت در اقتصاد کینز ـ امروز از مد افتاده اند و خریداری ندارند. چنین کوچه بازاری و یک بار مصرف بودن این تئوری‌ها، ادعای علمی بودن تزهایشان را دود می کند و به هوا می فرستد.

البته با شادی و شعف در مشاهده ورشکستگی تئوری های ضد انسانی میلتون فریدمن باید تأکید کنم که روشن است که قصد من دفاع از سرمایه داری دولتی و یا دخالت دولت در بازار نیست. بلکه افشاء چهره ای است که پدرخوانده سیاستمدارانی چون ریگان، تاچر، بلر، رامسفلد، دیک چینی، جورج بوش، فرانسس فوکویاما، رؤسای صندوق بین المللی پول و بانک جهانی، رهبران چین، پوتین و بوریس یلتسن، پینوشه و صدها جانی دیگری است که جهان در چند سال گذشته جز کشت و کشتار چیز دیگری از آنها ندیده است. افشاء چهره جانی ای است که درست در بحبوحه خانه خرابی میلیونی مردم محروم و آواره در نیواورلئان آمریکا، برای خصوصی کردن مدارس این شهر رهنمود می داد. افشاء چهره جنایتکاری است که در جواب به ترحم به فقیرتر و خانه خراب کردن انسانها رسما و علنا گفته است که اخلاق را به معلمین اخلاق بسپارید. اما چه حیف شد که او چند سال قبل از اینکه ببیند یکی از فیلسوفان مریدش، فرانسس فوکویاما، می گوید که جهان مدل ریگانیسم به آخر خط خود رسیده است؛ قبل از آنکه ببیند تمام جهان سرمایه، مدل سرمایه داری او را مردود اعلام کنند، مرد و این شکست را خود به چشم ندید. چه حیف شد که او ندید بار دیگر مارکس زنده شده است که اینبار دق کند و آرزوی سرمایه داری پیروز را با خود به گور ببرد.

***

نکته ای در باره ترجمه زیر لازم به ذکر است. ترجمه زیر را از اینترنت و از سایت "نگاه نو" نقل کرده ام. اگر خود ترجمه می کردم، احتمالا طور دیگری ترجمه می کردم؛ اما با تشکر از زحما
ت مترجم، مقصد میلتون فریدمن را به خوبی رسانده است. اما این نکته را نیز بگویم که چند جائی اصلاحات جزئی را وارد کرده ام تا با متن انگلیسی خوانائی بیشتری داشته باشد. همچنین بعضی جاها خود را مجبور دیده ام که معادل انگلیسی مقولات را وارد کنم؛ چرا که بعضی از مقولات وقتی از زبانی به زبان دیگر ترجمه می شوند، به راحتی ففهیده نمی شوند.

٢٧ اکتبر ٢٠٠٨

***

انحصار در نیروی کار (Monopoly in Labor)

نوشته میلتون فریدمن در کتاب "سرمایه داری و آزادی" (نسخه انگلیسی صفحات ١٢۴ ـ ١٢۶)

در مورد اهمیت انحصار مربوط به نیروی کار نیز چنین تمایلی به اغراق در برآوردها وجود دارد. اتحادیه های کارگری تقریبا یک چهارم جمعیت کارگری را به خود اختصاص می دهند و این موضوع به شدت باعث اغراق در برآورد اهمیت تأثیر اتحادیه ها بر ساختار دستمزدها می شود. بسیاری از اتحادیه ها به کلی بی اثرند. اتحادیه های قوی و قدرتمند هم فقط تأثیر محدودی بر ساختار دستمزدها دارند. حتی در مورد نیروی کار (Labor)، این موضوع که چرا تمایلی قوی به اغراق در برآورد اهمیت انحصار وجود دارد در مقایسه با صنعت، روشن تر است. در صورت وجود اتحادیه کارگری، هرگونه افزایش دستمزدها از طریق اتحادیه عملی می شود، حتی اگر سازمان اتحادیه در ایجاد این افزایش دخالتی نداشته باشد. دستمزد کارکنان خدمات داخلی (Domestic Servants) در سال های اخیر بسیار افزایش یافته است. اگر کارکنان خدمات داخلی دارای اتحادیه بودند، این افزایش از طریق همان اتحادیه صورت می گرفت و به آن نسبت داده می شد.

هدف از این سخنان، بی اهمیت جلوه دادن اتحادیه ها نیست. بلکه همچون مؤسسات اقتصادی انحصاری (Enterprise monopoly)، نقشی که اتحادیه ها در بالا بردن میزان دستمزدها بازی می کنند بسیار مهمتر و اساسی تر از نقشی است که بازار به تنهایی می تواند ایفا کند. کم برآورد کردن اهمیت آنها همانقدر اشتباه است که بیش از حد مهم قلمداد کردن آنها. یک بار ضمن یک تخمین تقریبی به این نتیجه رسیدم که به دلیل وجود اتحادیه ها، میزان دستمزد تقریبا تا ١۵ درصد از جمعیت کارگران فعال، چیزی در حدود ١٠ تا ١۵ درصد افزایش یافته است. این بدان معناست که میزان دستمزد تقریبا ٨۵ تا ٩٠ درصد از جمعیتی فعال، در حدود ۴ درصد کاهش یافته است. (میلتون فریدمن به مقاله خود در کتاب دیوید مککورد رایت (David McCord Wright) تحت عنوان "تأثیر اتحادیه" اشاره می کند.) از زمانی که چنین برآوردهایی را شروع کردم، دیگران نیز در همین زمینه به بررسی های مفصل تری پرداخته اند. برداشت من این است که نتایج حاصل از این بررسی ها اغلب در حد همان برآوردهای من است.

اگر اتحادیه ها میزان دستمزدها را در حرفه یا صنعتی معین افزایش دهند، لزوما از میزان اشتغال در آن حرفه یا صنعت نسبت به قبل از افزایش دستمزد کاسته می شود ـ همانطور که افزایش قیمت هر کالایی میزان خرید آن را کاهش می دهد. در نتیجه تعداد کسانی که دنبال مشاغل دیگر می روند افزایش می یابد، که همین افزایش جبرا باعث کاهش دستمزد در پیشه های دیگر می شود. از آنجا که اتحادیه های کارگری معمولا در میان گروه هایی که به هر حال از دستمزدهای بالاتر برخور دارند نیرومندترین هستند، تأثیر آنها این بوده است که به کارگران دارای دستمزدهای بالا، به ضرر کارگران دارای دستمزدهای پایین، دستمزدهای باز هم بالاتری پرداخت شود. بنابراین، اتحادیه ها نه فقط به دلیل برهم زدن نظم استفاده از نیروی کار به عموم مردم و به کارگران به طور اخص، لطمه زده اند بلکه به دلیل کاهش دادن فرصت های شغلی موجود برای کارگران بی تخصص بر عدم تساوی درآمد کارگران افزوده اند.

از یک نظر تفاوت مهمی میان انحصار نیروی کار و انحصار مؤسسات اقتصادی وجود دارد. در حالی که به نظر نمی رسد طی نیم قرن گذشته اهمیت انحصار مؤسسات اقتصادی سیر صعودی طی کرده باشد، اهمیت نیروی کار، مسلما روبه رشد داشته است. اهمیت اتحادیه های کارگری در خلال جنگ جهانی اول بسیار افزایش یافت، ظرف دهه ١٩٢٠ و اوایل دهه ١٩٣٠ روبه کاهش نهاد، آنگاه در خلال دوره "برنامه جدید" [New Deal] یک خیز عظیم به جلو برداشت. آنها در خلال جنگ جهانی دوم و بعد از آن، دستاوردهای خود را تحکیم کردند. اما اخیرا فقط توانسته اند موجودیت خود را حفظ کنند که حتی این وجودیت نیز روبه زوال است. این زوال بیانگر کاهش در محدوده صنایع یا پیشه های معین نیست، بلکه نسبتا بیانگر کاهش اهمیت آن دسته از صنایع و پیشه هایی است که قدرت اتحادیه ها در آنها، نسبت به صنایع و پیشه هایی که اتحادیه ها در آنها ضعیفند، بیشتر است.

تفاوتی که میان انحصار نیروی کار و انحصار مؤسسات اقتصادی قائل شده ام از یک نظر بسیار آشکار است. اتحادیه های کارگری تا حدی وسیله اجرای انحصار در فروش کالا بوده اند. مشخص ترین مثال این مورد را در استخراج معادن زغال سنگ می توان مشاهده کرد. «قانون زغال سنگ گوفی» (The Guffey Coal Act) تلاشی بود برای کسب حمایت قانونی جهت ایجاد یک کارتل قیمت گذار، متشکل از صاحبان معادن زغال سنگ. در اواسط دهه ١٩٣٠، که این قانون مغایر با قانون اساسی اعلام شد، جان ال. لویس و اتحادیه کارگران معادن به کمک شتافتند. هرگاه که مقدار زغال سنگ استخراج شده به حدی می رسید که خطر کاهش قیمت ها پیش می آمد، لویس با دعوت به اعتصاب و دست کشیدن از کار تولید را کنترل می کرد و بدین ترتیب با همکاری تلویحی مدیران صنعت، قیمت ها را نیز کنترل می ک