«مثل همه نبودن»
لبانم را میان گیسوانت کشیدم
آنگاه که ناقوس کلیسا می نواخت.
گریستم
آنگاه که شاد بودم.
عاشقت شدم
آنگاه که زمانی نبود.
و رقصیدم
آنگاه که رقصیدن بلد نبودم.
قبل از رویش ستاره
بیدار شدیم.
آنگاه که شهر به خواب رفته بود
از واژه های غایب گفتیم.
آنگاه که عشق حلقه ی بردگی بود
ما در هیچ تقدیس گاهی اعلام بودن نکردیم.
ای عشق
من برای تکرار نشدن دوستت دارم
برای دیوانگی
برای خطر و کارهای ممنوعه
برای عادی نبودن
برای دوست داشتن دوستت دارم.
«علی رسولی _ اورست»