تاریخ جنبش کارگری ایران ٫ متولد بی راهه، زندانی گمراهه، در جستجوی راه

تاریخ جنبش کارگری ایران

متولد بی راهه، زندانی گمراهه، در جستجوی راه

مقدمه:

طبقه کارگر ایران تا زاد، سر از بی راهه به در آورد. تا خواست راه سازمانیابی ضد سرمایه داری خود را جستجو کند، به حزب ناجی بالای سر خود آویزان گردید. پیش از آنکه ریشه گرسنگی، فقر و نکبت دامنگیرش را در وجود سرمایه چشم اندازد، به جبهه جنگ با امپریالیسم « تنزیل خوار» « مخالف صنعت مستقل ملی»!! اعزام شد. در اولین دقایق تلاش برای کندوکاو هستی اجتماعی خود، آدرس « تردیونیون» بودن طبقه اش و جبر نیاز خود به افاضل و دانشوران طبقات بالا را دریافت کرد!! به محض آنکه خواست سرمایه را بشناسد، سب و لعن « آنارشی تولید» گوشش را پر ساخت، آنسان که کالا بودن نیروی کار، جدائی خویش از کارش، ساقط بودنش از دخالت در سرنوشت کار و زندگی اش و همه مؤلفه های ماهوی سرمایه از پویه شناخت او پالایش شد. به او گفتند که سرمایه داری محصول «رشد آزاد داخلی» بد نیست!! و عیب ها همه در « امپریالیستی» بودن و خارجی بودن آنست!! ادامه دادند که بورژوازی نیز وقتی شریک تراست های خارجی نباشد، دموکرات و لیبرال است و شایستگی اتحاد با پرولتاریا را دارد!! زمانی که خواست الفبای سوسیالیسم را بیاموزد، نظم رابطه خرید و فروش نیروی کار با مالکیت سراسری طبقه سرمایه دار حزب نشین و البته زیر بیرق « کمونیسم»!! پیش چشمش نقاشی شد. تمرکز قدرت سیاسی در دست نخبگان حزبی « کمونیسم»! پوش قدرت طبقه وی القاء گردید. در یک کلام، همه چیز وارونه به ذهن او سرازیر شد و هر چه فضای فکرش را تسخیر کرد سد راه مبارزه طبقاتی وی بود. جنبش کارگری ایران در عصر گمگشتگی این جنبش در سطح جهانی زائید. عصری که سوسیال دموکراسی روایت انترناسیونال دوم، رفرمیسم راست اتحادیه ای، کمونیسم خلقی لنینی و شعبات پرتعددش، امپریالیسم ستیزی چپ نمای خلقی همپیوند اردوگاه، تمامی راههای واقعی مبارزه ضد سرمایه داری و افق کمونیسم لغو کار مزدی را از پیش روی کارگران دنیا دور ساخته بود. کارگر ایرانی در چنین فضائی دیده به تاریخ گشود، اما تمامی اینها فقط یک بخش مشکلاتش را تشکیل می داد، او پای بر زمین جامعه یا حوزه ای از جهان روز گذاشت که پیشبرد پروسه انکشاف و استقرار سرمایه داری در آنجا، به شبه رایگان بودن بهای نیروی کارش، محروم ماندنش از حداقل امکانات معیشتی، آموزشی، بهداشتی و هر گونه رفاه اجتماعی و بالاخره تحمل یکه تازی های هارترین دیکتاتوری های سرمایه موکول و میخکوب بود.

توده های کارگر در هیچ کجای جهان و برای هیچ دوره ای نمی توانند که با سرمایه داری در حال جدال و جنگ نباشند. این یک جنگ دلبخواهی و ترجیحی نیست. اجبار زندگی است. کارگر به همان اندازه مجبور به این جنگ است که برای زنده ماندنش به هوا و غذا محتاج است. بر همین مبنی درنده ترین دیکتاتوری ها هم نمی تواند او را از مبارزه باز دارد. طبقه کارگر ایران نیز به رغم آوار بودن کل فشارها و موانع بر سر و کولش، در همان روز زایش خود، مبارزه اش با سرمایه داری را آغاز کرد. یک نکته بسیار مهم را نباید از یاد برد. تقابل کارگر با سرمایه دار در هر سطح حدیث جوشش تضاد وی با سرمایه است. تضادی که اساساً لاینحل است اما چگونگی فراز و فرود آن، به عوامل اجتماعی و طبقاتی زیادی مربوط می شود. بدترین و گمراه کننده ترین تعبیر آنست که ابتدا به ساکن این تضاد را از بنمایه واقعی خود تهی کنیم!!  برای آن ماهیت اجماع طلبی و اکتفاء به حداقل انتظار قائل گردیم!!، آن را تردیونیونی، اکونومیستی و مانند اینها خوانیم،  بنمایه وجودش را مهر رضایت کارگر نسبت به اساس استثمارشوندگی و مسلوب الحقوق بودن خود یا جدا شدنش از کار و محصول کار خود کوبیم!! کل جدال را در مجرد خواست بازپس گیری حداقلی از دار و ندار مصادره شده ارزیابی نمائیم و این ارزیابی را لباس فلسفه و معرفت پوشانیم!! مثل روز روشن است که همه این ها مسخ واقعیت است. آنچه به درستی، ماتریالیستی و کالبدشکافانه در باره این تضاد می توان گفت این است که کارگر در هستی اجتماعی خود علیه استثمارگری، ضد تصاحب حاصل کارش توسط سرمایه، علیه جداسازی خویش از کارش و نوع این مسائل می باشد. این تنها داوری درست است و معنی اش آنست که نقطه عزیمت کارگر در تقابل با بورژوازی، ستیز خودجوش علیه استثمار و همه مظالم و بی حقوقی هائی است که سرمایه بر او تحمیل کرده است، اما– و این بسیار مهم است– آغاز تا ختم این ستیز زیر فشار عوامل اجتماعی متعدد و سرنوشت ساز است. هر چه کارگر به ابعاد واقعی استثمار و جدائی خود از کار و حاصل کار و تعیین سرنوشت زندگی  آگاه تر باشد، هر اندازه که فشار فلسفه بافی ها، دروغ پردازی ها، خرافه سالاری ها و توهم آفرینی های سرمایه را بیشتر از سر خود کم سازد، هر چه نیرومندتر وارد عرصه مصاف گردد، هر چه  آگاهانه تر بستیزد، هر چه چاره گرتر نبرد را پی گیرد، هر چه توان جنگی بالاتری در خود بپرورد و بالاخره هر اندازه که سلاح ها و ساز و کارهای مبارزه اش آزموده تر و کاراتر باشد، به همان اندازه هم موفق تر خواهد بود. به طبقه کارگر ایران، تولدش در بی راهه، تصادمش با گمراهه ها و سرنوشتش در پهنه کارزار طبقاتی باز گردیم. گفتیم که کوبیدن مهر اجماع طلبی و سرمایه مداری بر جنگ و اعتراض خودجوش انسان هائی که از کل کار، حاصل کار و تعیین سرنوشت زندگی خود جدا شده اند، نادرست، فریبکارانه و استثمارسالارانه است. این سخن کائوتسکی و لنین که جنبش کارگری در نطفه بندی خود یک جنبش سرمایه سالار و تردیونیونیستی است اولاً فاقد هر پایه و مایه ماتریالیستی  یا علمی است، ثانیا از بیخ و بن غیرواقعی است، ثالثاً ضد بنمایه روایت و استدلال مارکسی در این زمینه مشخص است، رابعاً تجلی تلاش نمایندگان فکری سرمایه برای شالوده گذاری تئوری آویختن مبارزه طبقاتی توده های کارگر دنیا به دار زعامت و رهبری بورژوازی است.

هستی اجتماعی کارگر ذخیره سرشار اعتراض علیه استثمارشوندگی، ستمکشی، جدائی از کار خود، حکومت شوندگی و کل موقعیت طبقاتی اوست. تاریخ سرمایه داری اساساً تاریخ همین اعتراض و جنگ است. این تاریخ با اشاعه مکاشفات «دانشوران طبقات دارا» در میان کارگران آغاز نمی شود. با تولد طبقه کارگر شروع می گردد. تمامی بحث بر سر پیچ و خم راهی است که این مبارزه می پیماید. راهی طولانی که از تپه و ماهور و دریای گند و خون جهنم سرمایه داری می گذرد و بند بند آن در محاصره توهم آفرینی های سرمایه، ارتش و پلیس و سازمان های اطلاعاتی و جاسوسی و کل قوای سرکوب سرمایه داری در یک سوی و لشکر جرار حرامیان چالاک باژگونه پرداز و فریبکار راست و چپ بورژوازی و رفرمیسم درون طبقه کارگر از سوی دیگر است. این اعتراض و پیکار در بنمایه خود سرمایه ستیز است و جز این نمی تواند باشد، اینکه در طول این مسیر دستخوش کدام طوفان ها و شبیخون ها می گردد، موضوع مهم و سرنوشت ساز توده های کارگر است. یک چیز در قله بدیهیات قرار دارد. مشکل مطلقاً این نیست که جنبش کارگری باید در پرتو انوار آگاهی اهدائی اندیشمندان طبقات دیگر، جوهر ضد سرمایه داری احراز کند، کاملاً بالعکس این جنبش در سرچشمه ظهور خود، به حکم هستی اجتماعی طبقه حامل و پرچمدار و راه اندازش این چنین هست و حال کل حرفها و تمامی جنگ و دعواها این است که این جنبش، عملاً، در همه وجوه و در تمامی قلمروهای حیات اجتماعی، در راستای آگاهی هر چه ژرف تر، شکوفائی و بلوغ هر چه بیشتر همین جوهر ضد سرمایه داری گام بردارد، به بیان دیگر، هر چه سرمایه ستیزتر، ضد کار مزدی تر و کمونیستی تر ببالد، متشکل گردد، دورنمای پیروزی خود را اندیشه کند، مطالباتش را طرح و پی گیرد، مبارزه نماید و همه کارهای دیگر را انجام دهد. جنبش کارگری هیچ چاره ای ندارد جز اینکه در بند بند وجودش، در هر نفس کشیدنش، هر گام جلو رفتنش و در همه حالات و سکناتش بر همین بنمایه ضد سرمایه داری تکیه کند، آن را عمق دهد، بارورتر، آگاه تر و کارسازتر کند. این جهتگیری به نوبه خود شروط و الزامات زیادی را پیش روی طبقه کارگر قرار می دهد. باید سرمایه داری را با چاقوی همان بنمایه طبقاتی و عمیقاً سرمایه ستیز کالبدشکافی نماید، نقد مارکسی و ریشه ای اقتصاد سیاسی بورژوازی را جریان اندیشه خود سازد. ریشه همه نکبت و ادبار و سیه روزیهای آوار بر سر خود، از فقر و بی خانمانی و گرسنگی و کودک آزاری و ویرانی فرایند رشد آزاد انسانی، تا حقارت و فرسایش جسمی و مسخ سازی و شستشوی مغزی و سرکوب فکری، تا جنگ افروزی ها و هولوکاست پردازی ها، تا تبعیضات ددمنشانه جنسی و قومی و نژادی، تا خفقان و دیکتاتوری و شکنجه و زندان یا هر فاجعه انسانی دیگر را در ژرفنای وجود سرمایه بکاود. حاصل این جستجو و کاوش را سر بیدار خود نماید و برای مبارزه با هر کدام و همه اینها، یکراست به جنگ سرمایه رود. هر میزان چالش آن ها را در تعرض علیه سرمایه بیند  و راه امحاء آن ها را به نابودی نظام بردگی مزدی پیوند زند.

پرولتاریا باید عینیت روز سرمایه داری را با چراغ افروخته از انرژی و ملاط ضد کار مزدی نظر دوزد، رژیم ستیزی خویش را از سنگر جنگ ضد سرمایه داری پی گیرد، آزادی، حقوق، نظم و همه چیز زندگی را با ملاک رهائی کامل از سرمایه و کل قید و بندهای منبعث از رابطه خرید و فروش نیروی کار تعمق کند. قدرت خود را فقط در  شوراهای ضد کار مزدی متشکل از بیشترین آحاد آگاه توده های طبقه اش بیند، مطالباتش در همه حال حتی در ابتدائی ترین و نازل ترین سطح، تجلی جنگ او علیه موقعیت روز نظام سرمایه داری باشد. آگاهی وی شکوفائی، رشد و سرکشی رادیکال همان سرمایه ستیزی ذاتی و طبقاتی را به نمایش بگذارد، در یک کلام از محور جنگ با سرمایه هیچ فاصله نگیرد و برای این کار همه جا، در تمامی قلمروها و در همه مظاهر هستی خود، تجسم قدرت آگاه سازمان یافته ضد سرمایه داری توده بردگان مزدی باشد. به هیچ نیروی بالای سر خود نیاویزد، هیچ امامزاده و قدرت سوای خویش را رهبر، نماینده، قیم و ناجی خویش نپندارد. جنبش کارگری باید چنین کند و تنها در این راستاست که ضد سرمایه داری بودن خودجوش خروشان در هستی اجتماعی خود را به سرمایه ستیزی آگاه رادیکال کمونیستی در مبارزه جاری طبقاتی ارتقاء می دهد. در غیر این صورت شکست پشت سر شکست را تحمل خواهد کرد، حتماً زمینگیر می شود و به وضعی دچار می گردد که امروز با چشم باز شاهدش هستیم. چرا طرح موضوع به این شکل درست است؟ دلیل ها بسیار روشن و فراوانند و من در این گذر به گفتن چند نکته بسنده می کنم.

  1. ۱. سرمایه ستیزی خودجوش جنبش کارگری ریشه در رابطه خرید و فروش نیروی کار دارد. این مسأله هیچ اسرارآمیز نیست. سرمایه محصول مستقیم استثمار کارگر است، کار پرداخت نشده اوست، برای اینکه هست شود کارگر باید از هستی خود ساقط گردد. هر ریال سرمایه ریالی است که اولاً از معیشت و رفاه و مایحتاج رشد جسمی و فکری او کسر می شود، ثانیاً قدرت خداگونه مسلط بر هست و نیست او را اختاپوسی تر و سهمگین تر می سازد. هر چه سرمایه بیشتر رشد کند کارگر به فرسودگی ژرف تر فرو می غلطد، هر چه اولی نیرومند شود، دومی پرشتاب تر به ورطه ضعف سقوط می نماید. هر چه سرمایه فربه تر گردد کارگر نحیف تر خواهد شد، هر چه سرمایه پایه تسلط خود را استوارتر کند، جدائی کارگر از کارش عمیق تر و انفصال وی از دخالت در تعیین سرنوشت زندگی خویش موحش تر می شود. رابطه کارگر و سرمایه این است و همین رابطه است که مولد و موجد سرمایه ستیزی خودجوش کارگر می باشد..
  2. ۲. تمکین جنبش کارگری به اجماع با بورژوازی و انحلال در نظم سرمایه یا قبول همزیستی با مناسبات بردگی مزدی، بر خلاف تمامی حرف های کائوتسکی، لنین و سوسیال دموکراسی مسالمت جوی یا سرنگونی طلب، پویه طبیعی بنمایه این جنبش نیست، کاملاً بالعکس حاصل فشار سرمایه و نتیجه اثرگذاریهای همه نوعی طبقه بورژوازی و رفرمیسم درون جنبش کارگری است. کل تاریخ سرمایه داری گواه آشکار و غیرقابل انکار این واقعیت است. کارگر و سرمایه دار زندگی خویش را از جدال با هم آغاز کردند. نفس بروز این جدال هیچ ربطی به سطح آگاهی و درجه بلوغ شعور کارگران نداشت. فقط تجلی تضاد ماهوی میان فروشنده نیروی کار با سرمایه بود. هر طرف بیشتر زور داشت نیرومندتر می جنگید و به میزان این نیرو خواستهای خود را بر طرف متخاصم تحمیل می کرد. شیرازه تقابل را تضاد و جنگ تعیین می نمود و اجماع میان طرفین صرفاً تعادل موقتی بی ثباتی از کل مؤلفه های آرایش قوا را بازگو می کرد. معنای این اجماع یا توافق آن بود که هیچ طرفی قادر به اعمال فشار بیشتر بر طرف دیگر نیست. سراسر سده های پانزدهم تا نوزدهم اروپا و سایر نقاط دنیا شاهد سرکشی شعله های این مبارزه است. در هیچ کجای این دوره طولانی سایه هیچ توافقنامه قانونی یا منشور تفاهمات مدنی و حقوقی بر سر رابطه کارگر و سرمایه دار سنگین نیست. کارگران به صور مختلف و در سطوح متفاوت قدرت، دست به اعتصاب می زنند، شورش های خیابانی راه می اندازند، چرخ کار و تولید سود را از حرکت باز می دارند، قیام می کنند و به هر شکل دیگر تعرض یا مقاومت دست می یازند. بورژوازی نیز متناسب با توان خود که توان سرمایه و قدرت ناشی از حمایت دولت های آن ایام است، به سرکوب جنبش ها می پردازد. در این دوره ها و به ویژه تا اواسط قرن نوزدهم، بورژوازی در هیچ کجای اروپا، سوای انگلیس اساساً قدرت مسلط سیاسی نیست. سرمایه هنوز نظم مدنی، سیاسی، حقوقی، فرهنگی یا قانونیت و قرارداد پردازی خود را مستقر نساخته و گسترش نداده، یا لااقل مستولی و حاکم ننموده است. نیروی ساحره سرمایه در وارونه نمائی کل واقعیت های جامعه، در مسخ سازی و مهندسی افکار توده های کارگر اگر چه وسیعاً ظهور و بروز و تأثیر دارد اما قالب فراساختارهای اجتماعی، اخلاقی یا مدنی را به دست نیاورده است و دامنه اثرگذاری آن در قیاس با دوره های بعد به مراتب کمتر است. اگر کارگران این جا و آنجا موفق به متشکل شدن خود می گردند، روند سازمانیابی آنها اولاً در جستجوی آویختن به دار حقوق و قانون و نظم سرمایه نیست و ثانیاً زیر فشار این نظم به حفره های تاریک تقسیم بندی های سیاسی و اقتصادی، حزبی و توده ای، ظرف اجماع یا قهر و مانند این ها سقوط نکرده است. مختصر بگویم در این دوران معضل جنبش کارگری اساساً فاجعه انحلال در نظم سرمایه داری و کفن و دفن بودن در گورستان قانونیت و قراردادسالاری سرمایه نمی باشد. مشکل واقعی این جنبش در این دوران ضعیف بودن آن است که طبیعتاً به عوامل متعددی مانند کمبود آگاهی، موقعیت روز پرولتاریا که هنوز در غالب جاها حتی یکی از دو طبقه اساسی جامعه هم نبود و مانند اینها مربوط می شد. با همه این ها، به رغم تمامی این ضعف ها و با آنکه توده های کارگر به لحاظ آگاهی و دانش سیاسی نسبت به قرن بیستم بسیار فرومانده تر بودند، اما در عرصه اتکاء به قدرت خود و اعمال آن بر سرمایه رادیکال تر پیش می تاختند. ضد سرمایه داری تر وارد عرصه پیکار می شدند، آشتی ناپذیرتر به جنگ سرمایه می رفتند. برخلاف دوره بعد که به قانون و قرار و نظم سرمایه می آویزند در سراسر این دوران به زور و کاربرد قدرت جمعی توسل می جویند. جنبش کارگری اروپا در این زمان با همین مؤلفه ها، یکی از بارزترین تمایزاتش را نسبت به وضعیت مشابه خود در قرن بیستم تعیین می نماید. در سده های مذکور، نه سرمایه با سلاح قانون و مدنیت  به سراغ کارگران می آید و نه کارگران سوای قدرت مبارزه خویش دنبال سلاح دیگری هستند.

در اینجا یک سؤال اساسی پیش می آید. اگر واقعاً چنین بوده است. اگر کارگران در طول دوره مورد گفتگو با سرمایه می جنگیدند و علیه بورژوازی مبارزه می کردند، اگر در این مبارزه به دار قانون و قرار و مدنیت و نظم سرمایه آویزان نمی شدند و به قدرت پیکار خود اتکاء می نمودند، اگر وضع به این منوال بوده است پس چرا انسانی مانند مارکس در توصیف گذشته خیلی دور جنبش کارگری از « درخود بودن»، « نه برای خود بودن»، «علیه دشمن دشمن بودن» و «نه علیه دشمن خویش» سخن می راند. این سؤال مهمی است، جوابش هم ساده است. مارکس به دوره ای اشاره دارد که در آن کارگران « فرد، فرد» در این کارگاه و آن کارگاه کوچک سالهای شروع عمر سرمایه داری، علیه این و آن سرمایه دار صاحب کارگاه مبارزه می نمودند. او از دوره تاریخی معینی می گوید که از تسلط اقتصادی و سیاسی بورژوازی در هیچ کجای جهان خبری نیست. تولید سرمایه داری هیچ کجا مناسبات مسلط اقتصادی را تعیین نمی کرده است و تا رسیدن به چنین فازی فاصله زیاد داشته است. در آن دوره بورژوازی با سرواژ، اشرافیت مالی، زمین داران فئودال، کلیسا و کلاً مناسبات کهنه و طبقات حاکم پیشین در حال مبارزه بود. مبارزه ای که توده های کارگر نه فقط در آن حضور داشتند، که بر قضا در درون آن نقش بسیار مهمی در سوق دادن بورژوازی به سمت تعرض رادیکال تر و مؤثرتر علیه نظام کهنه بازی می کردند. یک نکته بسیار اساسی آنست که پرولتاریا در تمامی طول همین دوره با همه ظرفیت و توان موجودش علیه بورژوازی، علیه استثمار سرمایه داری و علیه مظالم و جنایات صاحبان سرمایه نیز پیکار می نمود. سلاح این پیکار هم همه جا قدرت روز طبقاتی وی بود. کارگران در این کارزار دنبال قانون و نظم و مدنیت نسخه پیچی سرمایه نبودند، زیرا این نهادها و قرارها هنوز وجود نداشتند، طبقه سرمایه دار در جریان جدال خود با مناسبات سرواژ، آنها را به عنوان ساز و کار نظم سرمایه و قدرت خود پیش می کشید و خواستار تنفیذ و استقرار آنها می شد. پرولتاریا نیز در همان حال که کنار بورژوازی علیه نظام پیشین می جنگید تمامی توان خود را به کار می گرفت تا از بار ضد کارگری و ضد انسانی این ساز و کارهای نظم سرمایه علیه خویش بکاهد.. اگر مارکس از گذشدته های بسیار دور جنبش کارگری و فصلهای نخست دوره بالا به عنوان «مبارزه علیه دشمن دشمن» یاد می کند صرفاً به این دلیل است که مبارزه طبقاتی این دوره برای تغییر مناسبات اجتماعی حاکم اساساً مبارزه طبقه کارگر علیه سرمایه داری نیست. تاریخ وارد این فاز نشده است. طبقه سرمایه دار است که می خواهد نظام سرواژ را ساقط سازد و پرولتاریا در همان حال که خود جنگی وسیع را علیه استثمار و ستم و مظالم طبقه سرمایه دار راه انداخته است و در همان حال که سرمایه ستیز پیش می تازد، در پهنه پیکار برای تغییر مناسبات اجتماعی حاکم نه علیه سرمایه داری که علیه اشکال مختلف استیلا و حاکمیت نظام سرواژ جنگ می کند. متن «مانیفست کمونیسم» مبحث « بورژواها و پرولترها» کل ماجرا را به بهترین وجهی بیان کرده است. در آنجا مارکس به کرات تأکید می کند که مبارزه کارگر علیه سرمایه و بر ضد بورژوازی با زندگی اش آغاز شده است. حقیقتی که حتی بدون رجوع به تحلیل ها، استدلال ها و کالبدشکافی های ماتریالیستی هم، برای هر کارگر آزاداندیش خارج از باتلاق مسخ سازی ها و توهم پردازیهای سرمایه قابل رؤیت است. تاریخ بانگ می زند که طبقه کارگر زندگی خود را چنین آغاز کرده است. رابطه اش با طبقه سرمایه دار و مناسبات بردگی مزدی رابطه اعمال قدرت در مقابل قدرت، تعرض و مقاومت متناسب با آرایش قوا و میزان توان روز، جنگ برای تحمیل مطالبات بر دشمن تا سرحد توانائی و در یک کلام به کارگیری قدرت در تمامی پویه پیکار بوده است. تمکین به نظم و قانون و حقوق و مدنیت و ملزومات چرخه ارزش افزائی و حاکمیت سرمایه، همگی حالت ها و عوارضی هستند که بر این جنبش تحمیل می گردند. مارکس در اشاره به جنگ و ستیز توده های کارگر با سرمایه بر سر روزانه کار می گوید: «قرن‌ها باید بگذرد تا بر اثر توسعه شیوه تولید کاپیتالیستى کارگر «آزاد» داوطلبانه حاضر شود، یعنى شرایط اجتماعى وادارش کند، تا سراسر عمر فعالش را، قوه کارکردنش را، در مقابل وسایل عادی زندگی، تمام حقوق انسانیش را در مقابل یک کاسه آش، بفروشد. پس طبیعى است که آن روزکار بلند‌تری که سرمایه از اواسط قرن چهارده تا پایان قرن هفده مى‌کوشد با اتکا به قدرت دولتى بر کارگران بزرگسال تحمیل کند با روزکار کوتاه‌ تری که دولت در نیمه دوم قرن نوزدهم اینجا و آنجا به اجرا گذارده است تا مانع مکیدن خون کودکان و تبدیل آن به سرمایه شود، حدودا برابری کند » حرف مارکس در اینجا بیان موجز و در عین حال بسیار بلیغ همان فرایندی است که بالاتر توضیح داده شد. او تصریح می نماید که اولاً نفس فروش نیروی کار، نه امر مورد علاقه کارگر که صرفاً تحمیل قهری سرمایه بر وی می باشد. کارگر از سر تمایل، تعامل و رغبت راضی به این معامله نشده است، بلکه اضطرار و احتیاج به زنده ماندن وی را به قبول آن مجبور ساخته است و پروسه این قبول یا تمکین  قرن ها وقت گرفته است. ثانیاً. اینکه چه میزان کار کند، طول روزانه کارش، بهای نیروی کارش و همه آنچه که مربوط به پویه فروش نیروی کار اوست موضوع جنگ میان وی و سرمایه است. تا جائی که به روزانه کار مربوط است او می خواهد آن را به کمترین میزان ممکن برساند و سرمایه دار مصمم است که از کل ۲۴ ساعت شبانه روز فقط ساعاتی را به «استراحت» وی اختصاص دهد که نیاز حتمی و حیاتی زنده  ماندن وی برای ادامه تولید اضافه ارزش است. ثالثاً نقطه عزیمت هر دو طرف جنگ، کاربرد زور و اتکاء به کل قدرت موجود خویش بوده است. رابعاً شیوه تولید سرمایه داری در طول زمان، به تدریج و به موازات توسعه اش راهکارهای ممکن اقتصادی را جایگزین قویه قهریه می کرده است. در قرن نوزدهم پارلمان سرمایه زیر مهمیز مبارزات کارگران و تحت نام جلوگیری از مکیدن خون خردسالان کارگر به کاهش ساعات کار کودکان رضایت داد، زیرا که اضافه ارزش های حاصل استثمار روزانه کار کوتاه این خردسالان با اضافه ارزش های محصول روزانه های کار طولانی کارگران بزرگسال سده های ۱۴ تا ۱۷، که قوای سرکوب بورژوازی با قهر بر آنها تحمیل می نمود، برابری می کرد. سخن مارکس گویا و روشن است. رابطه طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار در اساس خود جنگ و اعمال قدرت و توسل به زور علیه همدیگر است. دومی اگر پیش شرط های لازم برای ارزش افزائی و سودآوری دلخواه و خودگستری مطلوب سرمایه هایش فراهم باشد عقب نشینی در مقابل طوفان مبارزات کارگران را بر مقاومت بدفرجام و هلاکت آور ترجیح می دهد، اما همزمان با همه توان می کوشد، تا هر وجب از این پسگرد را به گورستانی برای انحلال قدرت پیکار کارگران در نظم اقتصادی و سیاسی و اجتماعی سرمایه مبدل سازد.

وضعیت بالا، در امتداد تحولات جاری دنیای سرمایه داری و دقیقاً منطبق بر همان تحلیل و تبیین مارکسی ماجرا به گونه ای فاحش دستخوش تغییر گردید. دگرگونی ها و تغییراتی که در دو بخش مختلف اما کاملاً مرتبط و ارگانیک قابل توضیح هستند. حوزه نخست به پیامدهای اقتصادی توسعه عظیم سرمایه داری و انکشاف سراسری و امپریالیستی این شیوه تولید مربوط است. قرن بیستم دوران رشد انفجاری بارآوری کار اجتماعی در همه جا به ویژه در جوامع پیشرفته سرمایه داری، گسترش پرشتاب و بیش از پیش پایه های عام انباشت سرمایه در اقصی نقاط گیتی، دستیابی بدون هیچ مرز و محدوده سرمایه بین المللی به نیروی کار شبه رایگان میلیاردها کارگر، جهش نرخ استثمار کارگران دنیا در ابعاد حیرت انگیز، پمپاژ  اضافه ارزش ها و سودها از حوزه های نیروی کار شبه رایگان به قلمرو بازتولید سرمایه های دارای بالاترین ترکیب های آلی بود. کل این روند به سرمایه جهانی فرصت داد تا در مناطق جغرافیائی محدودی از جهان، دست به کار جایگزینی حسابشده و قابل کنترل اهرم های زور  پلیسی و نظامی با قفل و زنجیرهای نیرومند و فرساینده قانون، مدنیت، قرارداد و نوع اینها گردد. افزایش رؤیائی نرخ اضافه ارزش ها در قیاس با دوره های پیش به طور کلی، دسترسی سرمایه به سودآورترین شرائط تولیدی در سطح جهانی و سیلاب پرخروش سودهای ناشی از استثمار نیروی کار شبه رایگان عظیم ترین بخش کارگران دنیا، در مجموع این فرصت تاریخی را برای بورژوازی بین المللی فراهم ساخت. فرصتی که از مجاری مختلف و در صور متفاوت به مکانیسم های قدرت و اهرم های سرکوب علیه جنبش کارگری کشورها تبدیل شد. بورژوازی به یمن این فرصت و امکانات قادر گردید در سراسر جهان نیرومندترین دستگاههای قدرت دولتی را با عظیم ترین و اختاپوسی ترین شبکه های دیوانسالاری، ایدئولوژیک، سیاسی، نظامی، مدنی، پلیسی، فرهنگی، امنیتی، اطلاعاتی، ژورنالیستی، نهادهای مهندسی افکار و مانند این ها مستقر سازد. سرمایه از این طریق وارونه پردازی سرشتی خود را تا سطح سپهر سراسری مستولی بر کل هستی و هر دم و بازدم یا هر حرکت اندیشه و باور طبقه کارگر بسط داد. اگر در گذشته های دور بر سکوی فریبکاری ذاتی خود خرید نیروی کار را «خرید کار»!! القاء می نمود اینک نوع این القائات و باورها را از هر در و دیوار و از بند بند فضای زندگی توده های کارگر بر سر فکر و شعور و شناخت آن ها فرو می بارید. دولتها با این شبکه های رعب انگیز اختاپوسی در هر بخش جهان متناسب با نیاز و مقتضایات سودآوری حداکثر سرمایه، اشکال متفاوت نظم اقتصادی، سیاسی و اجتماعی رابطه خرید و فروش نیروی کار را حاکم و پاسداری کردند. در یک جا لباس دموکراسی پوشیدند و در جای دیگر بساط سبعیت نامحدود و حمام خون مستمر پهن نمودند. بهره گیری مهم دیگر بورژوازی از فوران نرخ اضافه ارزش ها و خروش سیلابهای عظیم سود آن بود که در مناطقی از جهان به ویژه جاهائی که جنبش کارگری با قدرت پیکارش، موجودیت سرمایه داری را تهدید می کرد، فشار استثمار لایه ای از طبقه کارگر را در قیاس با جاهای دیگر پائین آرد.

بخش دوم رخدادها، به عروج بسیار گسترده رفرمیسم در سطح بین المللی در اشکال متنوع راست و چپ به ویژه زیر بیرق سوسیالیسم، کمونیسم و پرولتاریا مربوط می شد. رفرمیسم تا پیش از آن زمان و در دوره های مختلف تاریخ وجود داشت اما آنچه از اواسط قرن نوزدهم به بعد مخصوصاً در طول قرن بیستم به میدان آمد با صور گذشته اش فرق اساسی می کرد. سوسیالیست های تخیلی میداندار در جنبش کارگری سده های پیشین سرمایه داری راه رهائی کارگران از فشار استثمار و سیه روزی های این نظام را در آویختن به آرمان شهرها، تشکیل تعاونی ها و ایجاد مراکز کار و تولید ظاهراً اشتراکی در عمق همین جهنم بردگی مزدی می دیدند و به آزمون این الگوها می پرداختند، حرف ها و تقلاهایشان برد چندانی پیدا نمی نمود و اگر هم می نمود، بسیار سریع، توسط سرمایه نکول و زیر ریل تجربه و آگاهی جنبش کارگری بی اعتبار می گردید. دامنه نفوذ و شعاع اثرگذاری جنبشی این حرفها با آنچه بعدها توسط امثال پرودون، به ویژه از زمان برنشتاین و سپس کائوتسکی و سران انترناسیونال دوم و سرانجام لنین و کمینترن و اردوگاه شوروی و نیز به اصطلاح منتقدین متنوع دموکرات، ناسیونالیست و رفرمیست سوسیال دموکراسی یا کمونیسم خلقی انجام گرفت از زمین تا آسمان تفاوت داشت. «برنشتاین» در مقام صدرنشین حزبی سخن می راند که میلیونها کارگر را « به چپ، چپ و به راست، راست» می کرد. او در چنین نقشی، نظریه مارکسی بحران سرمایه داری را زیر مهمیز انتقاد می گرفت!! کالبدشکافی مارکس از این شیوه تولید را به نقد می کشید!! روایت ماتریالیستی رادیکال مارکس از تاریخ تکامل جوامع انسانی را مورد حمله قرار می داد. استنتاجات درست مارکس پیرامون مبارزه طبقاتی پرولتاریا را مردود  می شمرد. او با آنکه ظاهراً آماج انتقاد همراهانش واقع می شد اما عملاً حزب سوسیال دموکرات آلمان و از این طریق جنبش کارگری این کشور را به مسیر باورهای فاجعه بار رفرمیستی و گمراهه های ارتجاعی پرفرسایش خود ره می برد. معضل در دوره های بعد از این هم پیچیده تر شد. کائوتسکی و شرکا منشور انحلال جامع الاطراف جنبش کارگری جهانی در نظم بشرستیز بردگی مزدی را زیر نام ادامه راه مارکس و نقد برنشتاین جامه عمل پوشاندند و سرانجام لنین و بلشویسم عین کار سران انترناسیونال دوم را در ابعادی به مراتب عظیم تر و سراسری تر، با علم و کتل بسیار فریبا و پرجنجال دفاع از کمونیسم پرولتاریا و مارکس و نقد سوسیال دموکراسی و صدها زیب و زیور و پیرایه دلربای دیگر، خورد توده های کارگر دنیا دادند.

بحث ما این بود که پویه طبیعی جنبش کارگری نه اجماع طلبی که تضاد و جنگ با سرمایه است. نکات اخیر نیز صرفاً در این گذر و برای توضیح همین حقیقت تاریخی آمد. این حقیقت که کارگران تاریخاً موجودیت خود را با مبارزه علیه سرمایه آغاز کرده اند و هر میزان بهبود زندگی خوش را در پیکار علیه سرمایه داری جستجو نموده اند. مبارزه آن ها اما همه جا، در تمامی مسیر، در هر پیچ و خمی، در دل هر حادثه اجتماعی و تاریخی، با دستبردها و شبیخونهای بورژوازی، با سرکوب پلیسی و نظامی و قانونی، و مدنی و حقوقی و فکری و ایدئولوژیک سازمان یافته سرمایه، با گمراهه آفرینی های جوراجور رفرمیسم راست و چپ درون جنبش کارگری مواجه بوده است. سرمایه ستیزی درونی و خودجوش کارگر زیر فشار این دستبردها، سرکوب ها و کجراهه آفرینی ها است که پروسه واقعی بالندگی خود برای ارتقاء به سرمایه ستیزی آگاه کمونیستی و لغو کار مزدی را گم می کند. آنچه در تاریخ رخ داده است گواه بارز درستی این مدعاست. موضوعی که چگونگی شناخت و بازکاوی آن، دو دیدگاه کاملاً متضاد و مخالف، دیدگاه مارکس و رویکرد لغو کار مزدی در یک سوی و نظریات لنین و کمینترن و کائوتسکی و سران انترناسیونال دوم و میراث داران امروزی آنها در سوی دیگر را در مقابل هم قرار می دهد. از منظر مارکس جنبش کارگری در بنمایه خود سرمایه ستیز و کمونیسم پوی است و این نظام بردگی مزدی است که در متن گسترش تاریخی خود و متناسب با ظرفیت و توانش، خواه در شکل ساز و کارهای اقتصادی یا نهادهای دولتی و نظم سیاسی و مدنی و حقوقی و خواه از ورای راه حل پردازیهای رفرمیستی راست و چپ، این جنبش را راهی گمراهه ها می سازد. کمونیسم خلقی لنینی و سوسیال دموکراسی، بالعکس درونمایه رادیکال، سرمایه ستیز و کمونیسم پوی مبارزات توده های طبقه کارگر را قلم می گیرند و هر مقدار جهتگیری کمونیستی این مبارزات را در گرو تأثیرپذیری و پرتوگیری لازم از کمونیسم دانشوران طبقات بالا موکول می بینند.

اولی کارگر را و طبقه و جنبش او را نقطه آغاز، رجوع و فرجام جنگ با سرمایه، گورکن سرمایه داری و برقرار کننده سوسیالیسم لغو کار مزدی به حساب می آورد. دومی به گونه ای کاریکاتوری و دروغین از پرولتاریا و نقش وی سخن می راند، اما موتور محرک مبارزه رادیکال سوسیالیستی و ضد سرمایه داری این طبقه را در خارج از هستی اجتماعی وی جستجو می کند. هر دوتا بر رهائی طبقه کارگر توسط خودش تأکید می ورزند، اما منظور اولی از این خودرهائی، رویکرد پرولتاریا به خودسازمانیابی شورائی ضد کار مزدی توده های وسیع طبقه خویش در جنگ علیه سرمایه است، در حالی که دومی آویختگی تمام عیار توده عظیم بردگان مزدی به نخبگان حزب نشین افاضل طبقات دیگر و ماوراء جنبش کارگری را مطمح نظر دارد. اولی بر آن است که کارگران باید سرمایه ستیزی خودجوش و اندرونی جنبش خود را ارتقاء دهند و نقد ریشه ای سرمایه داری در همه وجوه هستی آن را توشه راه این ارتقاء و بالندگی کنند، سخن دومی خطاب به کارگران این است که اکسیر معجزه گر این بالندگی نه در هستی اجتماعی و مبارزه خودجوش طبقاتی آنها که در شیارهای مغز دانشوران منجی است و باید دست توسل به دامن آنها دراز نمایند. اولی آمادگی جامع الاطراف توده وسیع کارگر برای استقرار جامعه گردانی شورائی سوسیالیستی لغو کار مزدی و امحاء کامل هر گونه جدائی کارگر از کارش را محتوای مبارزه و پراتیک طبقاتی خود می سازد، دومی تغییر شکل صوری نظم سیاسی و برنامه ریزی رابطه خرید و فروش نیروی کار یا تغییر فرم مالکیت سرمایه اجتماعی زیر بیرق های متفاوت را آخرین منزل مقصود مبارزات کارگران می گرداند.

  1. ۳٫ با سندیکاسازی، حزب آفرینی، مبارزه قانونی، اتحادیه گرائی، رژیم ستیزی خارج از مدار جنگ با سرمایه داری، معماری کمیته ها، نوشتن منشور مطالبات، انتقال مکان کشمکش از کارخانه به خیابان یا بالعکس و کل این قبیل جنب و جوش ها هیچ خاری در پایهیچ سرمایه داری نمی خلد و هیچ گردی بر دامن استیلا، فاجعه آفرینی و تاخت و تاز بدون هیچ مهار این نظام نمی نشیند. این قانونسالاری ها، نظم گرائی ها، شورش ها، عصیان ها، طغیان ها، قیام ها، قعودها، انفجارها، انقلابات، متشکل شدن ها، رادیکال نمائی ها که در طول تاریخ سرمایه داری به اندازه کافی و در وسیع ترین ابعاد انجام گرفته است، حتی هیچ میزان کاهش قابل دوام فشار استثمار و درندگی های سرمایه داری علیه توده های کارگر دنیا را به دنبال نیاورده است. دلیل آن نیز روشن است. طبقه کارگر صرفاً از طریق آرایش قوای کاراتر و استخواندارتر در مقابل سرمایه داری، چاره گری آگاه تر و خلاق تر برای پیشبرد ستیز با نظام بردگی مزدی، افزایش ظرفیت و قدرت تأثیر خود برای اختلال چرخه بازتولید سرمایه اجتماعی، بالا بردن بدون وقفه شناخت رادیکال طبقاتی از سرمایه داری، آمیختن مبارزات روز با پویه سراسری جنگ علیه سرمایه، برقراری وحدت میان کلیه حوزه های پیکار علیه همه اشکال ستم و سیه روزی های سرمایه داری است که می تواند خواست های روز خود را بر بورژوازی تحمیل کند و همزمان آرمان نابودی سرمایه داری و استقرار جامعه فارغ از کار مزدی را جامه عمل پوشاند.

به نقطه شروع مقدمه باز گردیم. جنبش کارگری ایران در هیچ دوره ای از تاریخ طولانی صد ساله خود قادر به اتخاذ ریل مناسب برای بالندگی، شکوفائی و رشد درونمایه سرمایه ستیز خود نگردید. به شرائط و فضائی که نیاز این رشد و لازمه ارتقاء بنمایه ضد سرمایه داری خودانگیخته اش به یک جنبش آگاه سوسیالیستی ضد کار مزدی بود، دست نیافت. بالعکس در همه مراحل با موانع و سدهای اساسی سر راه این جهتگیری مواجه شد و در پشت همین سدها به فرسایش و فروماندگی و سردرگمی افتاد. طبقه کارگر ایران در این مسیر سنگلاخی و در کام این طوفان های ناموافق فرساینده، فرصت های بسیار زیادی را از دست داد. آرایش قوای پیکارش علیه سرمایه، مستمراً رو به کاهش رفت و هر دوره از دوره قبل بسی بدتر شد. وضعیت دامنگیر روزش نتیجه مسقیم تمامی شکست ها، عقب نشینی ها و تندبادهائی است که در این صد سال او را در هم پیچیده است.

کتاب حاضر به بررسی مختصر این تاریخ می پردازد، از موانع و سدها یا عوامل فرسایشگر و گمراهساز سر راه جنبش کارگری ایران از آغاز تا امروز می گوید. هدف به طور قطع نقل حوادث و شرح وقایع نیست. تنها دلیل نوشتن کتاب کندوکاو گذشته های دور و نزدیک مبارزه طبقاتی توده های کارگر ایران، تلاش برای شناخت هر چه ژرف تر اشتباهات شکست آفرین پیشین، درس آموزی رادیکال ضد سرمایه داری از آنها و تلاش برای گریز از تکرار خطاها و گمراهه رفتن هاست. هدف، بازکاوی مارکسی و نقادانه تمامی گمراهه هائی است که ما و نسل یا نسل های قبلی طبقه ما نباید می رفتیم و همزمان بازشناسی راههائی که باید می رفتیم، باید جایگزین گمراهه ها می ساختیم و اگر چنین می کردیم سرنوشتی از همه لحاظ متفاوت با امروز داشتیم. نقد رادیکال و سرمایه ستیز گذشته، حتی گذشته های مالامال از اشتباهات و خطاها می تواند، مشعل پرفروغ دست ما در تاریکی زارهای مبارزه طبقاتی آتی باشد. جنبش کارگری ایران به رغم تحمل هارترین دیکتاتوری ها، کشتارها، سرکوب ها و خفقان ها، این امکان را داشت که تاریخی متفاوت با آنچه از سر گذرانده است، در پشت سر خود دارا باشد. آنچه روی داده است محصول قهری و گریزناپذیر یک دترمینیسم کور تاریخی نبوده است. عوامل و نیروهائی در تحمیل این سرنوشت بر او دخالت مؤثر داشته اند، ما و نسل های پیشین طبقه ما در سنگرهائی جنگیدیم که سنگرهای جنگ طبقاتی ما علیه سرمایه نبود، به دنبال احزاب، محافل و جریاناتی راه افتادیم که افقها، انتظارات و کل مبارزه آنها هیچ ربطی به جنبش ضد سرمایه داری ما نداشت. به رویکردهائی دل بستیم که نه فقط رویکرد رهائی طبقه ما نبود، بلکه گسست کامل از چنین جهتگیری را بانگ می زد. تاریخ جنبش طبقه ما با توجه به همه این ابتلائات، حوادث و مسائل، تاریخی آکنده از تجربه و درس است. این تاریخ را باید بازکاوی نقادانه مارکسی کرد. باید دوره های مختلف تشکیل دهنده اش را کاوید. این دوره ها را می توان به شکلهای گوناگون دسته بندی کرد، کتاب حاضر به بررسی ۱۰دوره متفاوت زیر می پردازد.

  • از آغاز تا « مشروطیت»
  • مشروطه خواهی بورژوازی و جنبش کارگری
  • بعد از مشروطه تا سلطنت رضاخان
  • ۱۳۰۴ تا شهریور ۱۳۲۰ و پایان جنگ امپریالیستی دوم
  • سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ و وقوع کودتای سیاه ۲۸ مرداد
  • دوره ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۱ و اجرای رفرم ارضی امپریالیستی
  • ۱۳۴۱ تا ۱۳۵۰، پیش زمینه های اوجگیری جنبش کارگری در دهه پنجاه
  • از ۱۳۵۰ تا آستانه قیام بهمن، رشد سریع جنبش کارگری و شروع شورش های وسیع سرنگونی طلبانه
  • ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰، در چنگال قدرت فاشیسم اسلامی بورژوازی
  • پس از سی خرداد سال ۱۳۶۰ تا امروز

باز هم بر این نکته درنگ و تأکید باید کرد که بازشناسی این تاریخ و دوره های متفاوتش، فقط حدیث آنچه بر سر ما رفته است، نمی باشد. نسل حاضر و آتی توده های کارگر نیازمند شنیدن قصه و افسانه نمی باشند. شناخت این تاریخ یک سلاح بسیار ضروری و کارای مبارزه طبقاتی روز ماست. وضعیتی که در آن قرار داریم، باتلاق پلشتی که اسیرش هستیم و در آن خفت می کشیم و می فرسائیم محصول کجراهه رفتن ها و برهوت پیمائیهائی است که نیروهای سیاسی طبقه بورژوازی و رفرمیسم درون جنبش ما پیش روی طبقه ما قرار دادند و ما و نسل های پیشین به آنها تن دادیم. طبقه، احزاب و گروههائی که کماکان وجود دارند و میدان دار هستند. همان ها با امکاناتی میلیونها بار بیشتر از ما و بعضاً با پشتوانه ای به عظمت کل توان سرمایه جهانی، تاریخ مبارزات گذشته طبقه ما را با هر روایتی که می خواهند می نگارند و تنظیم می کنند. این کار را انجام می دهند تا از ورای آن، باز هم گسست هر چه ژرف تر و فاجعه بارتر ما و نسلهای آتی ما از ریل واقعی پیکار ضد کار مزدی را برنامه ریزی کنند، راه این جدائی و جداماندن را  به ما درس دهند و ذخیره ذهن و مغز و حافظه و شعور و راهنمای پراتیک  روزجنبش ما سازند. همه چیز فریاد می زند که باید این تاریخ را نقد رادیکال مارکسی کرد و حاصل این نقدر را سلاح پیکار جاری ساخت.

ناصر پایدار

آوریل ۲۰۱۵