لحظاتی است که دوران سازند، کلماتی که شورانگیز تر از آوازند

“لحظاتی است که دوران سازند، کلماتی که شورانگیز تر از آوازند ”  

نوشته زیر خاطره ای است از یکی از اعضای “آرمان خلق ” که در رابطه با یک مقاله از طرفداران این گروه سیاسی و در تائید و مکمل آن به رشته تحریر در آمده است  یاد آن رزمندگان کمونیست گرامی باد

 

 

با درود فراوان

خیلی خوشحال شده ام که بالاخره فرصتی بدست آمد تا  “آرمان خلق ” این گروه مبارز انقلابی کمونیست و بنیانگذارن آن ، به جنبش معرفی شده اند .صادقانه بگویم : وقتی که در یکی از سایت ها ، با نام رفیق هوشنگ ترگل و دفاعیات او برخورد کردم ، خوشحالی بی مانندی بمن دست داد  . با وجود اینکه از این رفیق و مادر گرامی اش  خاطرات شیرینی در موقع ملاقات در حیاط زندان قزل قلعه تهران دارم اما بهتر دیدم که خاطرات خودم را در مورد دو رفیق ارزنده دیگر از این گروه (آرمان خلق ) ، ارائه دهم . خاطرات در مورد رفقا بهرام طاهر زاده و همایون کتیرائی است . و در این نوشته به دلائلی می خواهم از رفیق بهرام طاهر زاده مشاهدات و نظر تحسین آمیز خودم را ارائه دهم . تا شاید در این زمان که ماهیت  هوو  جنجال چیان سیاسی افشاء شده  وبازار فریبکاریها شان کساد  ، کمکی باشد برای شناخت مبارزینی که در آن دوران سیاه  ، با صداقت ، شجاعت و عزم راسخ و بدور از هر گونه تظاهر برای کسب نام و نان ،در مقابل رژیمی که خود را ازلی و ابدی می پنداشت ، بپا خواسته بوند و جان باختند .معرفی مبارزینی از سلاله جنبش نوین کمونیستی ،نه تنها کمکی برای زودن سایه شوم فرصت طلبی های سیاسی و کسب اعتبار برای این جنبش انقلابی  ،بلکه ، همچنین افشا ی  ماهیت جریانهای سیاسی ، بی بضاعت  و کم بضاعت را  که با فرصت طلبی و  با استفاده از بضاعت ، قهرمانی و صداقت و شجاعت ، این  “ستارگان آسمان پر ستاره ”  جنبش کمونیستی ایران ،نیز می باشد. این تمجید  و یا یک نوستا لوژی تبلیغاتی برای بنیانگذاران “آرمان خلق ” نیست . و نویسنده  از هرگونه تعلقات جناحی ، گروهی و سایر تعلقات به این مبارزین ، مبرا است . آنچه مرا به معرفی این مبارزین واداشت در زیر بطور اختصار می خوانیم . اسفند سال ۱۳۴۹ بود سومین بار دستگیریم بود که وارد زندان قزل قلعه شده بودم . زندان قزل قلعه مملو از زندانیان سیاسی قدیمی از روحانیون گرفته تا جریان مربوط به منصور نیکخواه که اتهام ترور شاه را داشتند ، بود.”آرامش ” زندان با ورود موج جدید ، که شدیدا موجب رنجش “قدیمی ” ها شده بود ، برهم خورده بود. تقریبا هیچ کسی از دستگیر شدگان  که در رابطه با” جنگل “دستگیر شده بودند ، در اینجا نگهداشته نمی شدند . شاه که در این زمان شدیدا دستپاچه شده بود ،با پیشه گرفتن سیاست ریشه کنی سریع جنبش ، دست به دستگیری وسیعی زده بود.اکثر دستگیر شدگان دانشجویانی اعتصابی دانشگاههای کشور بودند . هر چند  این اعتصابها تحت تأثیر ، “سیاهکل ” بود اما بجز یکی دو نفر که در مظان اتهام رابطه با چریکها قرار داشتند ؛تقریبا  هیچیک آز زندانیان ، در رابطه سیاسی  با این جنبش ، دستگیر نشده بودند ..آن دو نفری که اتهام رابطه و یا همکاری با رفیق حسن پور را داشتند ،- مدتها بود  که بدلانلی کنار گذاشته شده بودند تا جائی که خبر از آغاز فعالیت سیاسی رفیق غفور نداشتند. ومتآسفانه بعد از دستگیر از فرط ترس ،  شخصیت نا پسندی از خود در زندان نشان دادند. برای اولین بار بود که جنبش دانشجوئی بطور خود بخودی بایک جنبش اصیل برانداری . آنهم کمونیست ، پیوند خورده بود . و دانشجویان دستگیر شده ، در مقابل شدت عملی  از طرف رژیم مواجه شده بودند ، که با گذشته کاملا متفاوت بود.ترس عجیبی بر آنها مستولی شده بود . این بار اعتصابیون دانشجو بر خلاف گذشته ، با  یک ارتباط ساده ، یک رابطه رد و بدل کرد ن  رمان  یا اعلامیه  ، یک اقامت و پذیرائی یک شبه  از یک دوست سابق،یک عکس مشترک زمان دانشجوئی و یا غیره ، کافی بود که “متهم ” بعد از شکنجه طولانی و وحشیانه ، به جوخه اعدام سپرده شود.از این روی بود که اکثر دستگیر شده گان با یک تهدید و یا سیلی ، وحشت کرده و آماده هر گونه همکاری با رژیم بودند. کار به جائی رسیده بود که اکثرا  برای خوش آمد  بازجو ها ، به جنبش و حتی به کسان و جریان سیاسی ایکه ، به گفته آنها  “مسئول دستگیری شان بودند ” علنی و  بگونه ایکه نگهبان بشنود ، نا سزا می گفتند.این جو مسموم زندان زمانی بسیار غیر قابل تحمل گردیده بود که پلیس پس از مدتها ، روزنامه را بدرون زندان آورده بود. خبر کوتاه بود :

“۱۳ تن از اشرار مسلح ، سحرگاه امروز به جوخه اعدام سپرده شده اند”

این خبر بسرعت بما در سلول ها که تازه دستگیر شده بودیم رسید. ترس همه را فراگرفته بود . جو فرصت طلبی و چاپلوسی از زندانبان بخصوص در بین زندانیان قدیمی و از همه بیشتر در بین روحانیون قوت گرفته بود.بنظر می رسید که شاه در استمرار خفقان  موفق شده است .. لحظه بسیار تعیین کننده برای تخریب روحیه زندانیان و فعال کردن نادمان ، نادمانی که برخی از آنها امروز فعال سیاسی و صاحب دم و دستگاه و یا دکان سیاسی هستند،بوجود آمده بود.خلاصه نفسها قطع شده بود و خطر حاکمیت نادمان در زندان و جنگ بین آنها بوضوح  احساس می گردید.زندانیان روحیه باخته بهتر از پلیس مواظب بودند تا مبادا کسی از زندانیان به گفته آنها “چپ روی ” نکند .غروب داشت فرا می رسید ، زمزمه ای بین افرادی که بر سر موضع بودند بگوش می رسید . امشب حادثه ای روی خواهد داد کمتر کسی می دانست که این حادثه چیست ؟   رفیق بهرام ، فاجعۀ  ممکنه را درک کرده بود.بهرام طاهره زاده ، عضو گروه آرمان خلق دارد شال لری خود را بدور کمر می بندد . نفسها در سینه حبس شده بود ، زیرا پلیس کاملا حرکت زندانیان رارسد می کرد.چیزی نگذشت که همه از جمله پلیس متوجه رفیق بهرام شده بودند. صدای رسا و زیبای بهرام در حالی که ترانه زیبای “دایه دایه وقت جنگ است را می خواند نه تنها همه زندانیان جدید و نه قدیمی ، را بدور حوض برای همآوزای کشانیده بود ؛ بلکه از درون سلولهای دو طرف ، همصدائی شنیده می شد . سرود تمام شده بود ، امید و همبستگی جای چاپلوسی را گرفت و نادمان و چاپلوسان در اقلیت و منفور……

“آری لحظاتی است که دوران سازند  ؛.کلماتی که شورانگیز تر از آوازند ….” ترجمه ای شعری در تحسین یک چریک ویتمامی برگردان فارسی از رفیق علیرضای نابدل.

http://shouresh-iran.blogspot.com/2015/04/blog-post.html