فصل اول کتاب افسانه هویت ملی

فصل اول کتاب افسانه هویت ملی

 نوشته محمد جعفری

فصل اول

اصول پایه مبحث: الف – تضادهای اصل زبان مشترک ملت

متحققین، صاحب نظران منتقد و موافق حقوق ملی، برای ورود به مباحث مربوط به پدیده ملت، غالباً به لیست استالین اسناد می کنند. نه فقط به این دلیل که تئوری استالین مورد توافق چپ های استالینیستی و حتی روشنفکران غیر مارکیسست است، بلکه مهمتر از اینها، استالین کسی است که سعی میکند وجود ملت را به اصطلاح بر پایه مادی آن فرموله کرده و توضیح بدهد. ایشان در سال١٩١٢”مارکسیسم و مسئله ملی و مسئله استعمار” را اساساً در رد ادعای “بوندیست ها” که خواهان ایجاد سازمانی مستقل برای یهودیان بعنوان یک اقلیت ملی در روسیه بودند نوشت. استالین مانند هر ناسیونالیستی، وجود ملت را به رسمیت می شناسد، اما معتقد است از آنجائیکه یهودیان سرزمین و زبان مشترکی ندارند، مشمول حق ملت مستقل نمی شوند. به این منظور لیستی به عنوان ملت اصل کدام است را ارائه داد. نامبرده صورت مساله ای را باز کرد تا از آن طریق به مقوله ای پرداخت که ایشان خود هیچ وقت قادر به پاسخ مارکسیستی به آن نشد. چون اصلی پذیرفته شده تراز لیست استالین وجود ندارد، لذا ما هم تنقید خود را از لیست یاد شده آغاز می کنیم.

استالین مشخصات یک ملت را اینگونه دسته بندی می کند: ١– زبان مشترک ٢– سرزمین مشترک٣- تاریخ مشترک ۴- حیات اقتصادی مشترک و ۵- شکل و شمایل مشترک. در نظریه مدافعین حقوق ملت، مردمی ملت اصیل محسوب می شود که تمام این پنج رکن اصلی اختصاصات هویتی ملی را دارا باشد. ملتی که چهار رکن از آن پنج رکن اصلی خصیصه تشکیل دهنده هویت ملی را داشته باشد، هنوز نمیتوان آن را ملت اصیل نامید. یا به عبارت دیگرعدم وجود هر یک از این ” خصوصیات پایه” به تنهایی برای رد هویت ملتی کافی است. پنج رکن مذکور تئوری ملت، البته فقط تعاریف کلاسیک مبانی آن توسط مدافعین جنبه دارتر ناسیونالیست ها است. ولی جدیداً ترمنولوژی “ملت های بدون دولت”، “ملت های مرکب و کوچک که یک ملت بزرگ را تشکیل می دهند، (مانند سوئیس)  و “ملت های که علاقه به استقلال از ملت بزرگ ندارد” را برای جرح و تعدیل به لیست تئوری کلاسیک ملت افزوده اند. این نظریه پسامدرنیسم، بیشتر محصول پایان جنگ سرد است. تناقضات تعاریف هویت متمایز ملت، اینجا شروع می شود که هیچ یک از ارکان مشخصات ملت، سر راست، استاندارد و علمی نیستند. تعمیم هر رکن مبانی ملت، به نفی ارکان دیگر آن منجر میشود. بدلیل همین تناقضات بنیادین مبانی ملت است که جناح های ناسیونالیست در تعمیم این تئوری بسی مشکل دارند و به توافق نمی رسند. بعضی بر زبان تاکید بیشترمی کنند و برخی بر سرزمین. اما خواه تاکید را بر یکی از ارکان آن بگذاریم و چه همه آنها را در یک بسته بندی با رابطه ارگانیک قرار بدهیم، باز از آنجایی که اجزاء متشکله آن مجازی است، سنتز تجزیه از عام به خاص و از خاص به عام دلبخواهی خواهند بود. علیرغم ادعای مدافعین آن، با معیارعلمی و ابژکتیو و خارج از قلمروسیاست، ملت توهم، تخیل و اتوپپایی همچون خدایان آسمان و مذهب است. اکنون جهت اثبات این احکام، از کانال تضادهای زبان مشترک یک ملت، موضوع را پی می گیریم.

زبان مشترک که آن را بعنوان یکی از پنج رکن اصلی هویت ملت تعریف می کنند، حقیقتاً اصلی منسجم، علمی، با ثبات و معتبر برای متمایز کردن هویت ملتی از دیگری نیست. زیرا از طرفی، عملاً تعداد زیادی از کشورهای جهان هستند که با یک زبان تکلم می کنند و به چند ملت تقسیم شده اند. از طرف دیگر، ملت هایی هستند که از نظر زبانی با چند زبان تکلم می کنند و از نظر حکومتی یک ملت را تشکیل میدهند. به این خاطر اگر زبان مشترک را یکی از مبانی تعاریف نظری هویت ملت تعیین نمائیم، آنگاه ملت بودن تمامی ملت های چند زبانه زیرسئوال خواهد رفت. با محک زبان مشترک، ملت های استرالیا، نیوزیلند، آمریکا، کاندا و انگلیس (١) بجای اینکه هر یک، جداگانه یک ملت و یک کشوری مستقل باشند، باید همه آنان را یک ملت دارایی زبان مشترک خواند.  لذا همۀ آنها دارای زبان مشترک انگلیسی هستند. به عبارت دیگر، چون زبان ملت های نامبرده مشترکاً انگلیسی است، پس هر کدام جداگانه یک ملت مستقل محسوب نخواهند شد. بعلاوه، کشورهای که با زبان های اسپانیایی، پرتغالی، عربی و غیره در جهان صحبت می کنند، تعدادشان کم نیست. فقط دوازده ملت (از نظر جغرافیایی مستقل) در دنیا وجود دارند که دارای زبان مشترک عربی هستند. همچنین ملت هایی در جهان هستند مانند کانادا، فرانسه ای و انگلیسی و یا مانند هند، هندی و انگلیسی اند و ملت هایی مانند افغانستان که زبان دری و پشتو زبان رایج کشور هستند و هر دو زبان را بعنوان زبان رسمی کشور پذیرفته اند. این نوع “ملت ها” تعدادشان در جهان کم نیست. ملت های هستند که چند زبان غیر رسمی دارند و یک ملت محسوب می شوند. بر این اساس آن ملت های که دارای چند زبان غیر رسمی هستند را نباید ملت خواند. اطلاق ملت ایران یا ملت های ایران به مردمی که در ایران زندگی می کنند درست است؟ طبق این فرمول، ملت ایران بر چه اساسی ملت ایران است؟ بر اساس این رکن، نمی توان مردم ایران را یک ملت نامید، زیرا “ملت ” ایران حداقل با پنج زبان از جمله فارسی، ترکی، کردی، عربی و بلوچی سخن میگویند (٢).

غیر رسمی بودن زبانی و یا زبان هایی در یک کشور، موجودیت آنان را محو نمی کند و هیچ تاثیری روی کاهش تناقضات اصلی مبانی زبان مشترک جهت معرفی هویت یک ملت نمیگذارد. چه وجود آنان را رسماً پذیرفته و چه بدلیل سلطه یکی از گرایشات ناسیونالیسم وجود بقیه را انکار کرد، تئوری ملت خدشه دار و بی اعتبار می شود. ناخوانائی اصل زبان مشترک با واقعیات عینی در اغلب ممالک دنیا، آن را از اصل به فرع تبدیل نموده است. تعداد ملت هایی که اگر اصل ملت بودنشان را بر زبان مشترک بنا نهیم، ملت بودنشان زیر سئوال است، فراوانند، از جمله عراق، اففانستان، هند، ایران و غیره.

اگر کشورهایی که مردم آن با یک زبان تکلم می کنند را یک ملت بدانیم، چه تعریفی برای کشورهایی که یک زبان دارند و چند ملت هستند وجود دارد؟ گفتم تکلیف دوازده کشوری که به زبان عربی سخن میگویند و هر کدام خود را ملتی مستقل می نامند چه می شود(٣)؟ نگاه کردن به مشروعیت ملت از این سر، همه کشورهای مستقل در سرزمین های جدا از هم که به زبان انگلیسی صحبت می کنند و دارای چند کشور- ملت هستند زیر سئوال میبرد. در حالیکه مجوز ملت شدن مردمی زبان مشترک باشد، کشورهای استرالیا، نیوزیلند، آمریکا، کاندا و انگلیس و تعداد زیادتری از ملت های جهان هیچ وقت رسمیت نداشته اند و از نقطه نظر تئوری ملت، با مدارک جعلی و تقلب شناسنامه خود را کسب کرده اند! چنانچه پژوهش و مطالعه ما نشان خواهد داد، اکثر زبان های رایج جهان پیش از تشکیل دولت و پیدایش ملت، زبان مشترک مردم منتسب به آن ملت نبوده است. ناسیونالیست های کرد را درنظر بگیریم، با وجود ادعای تاریخ٢۵٠٠ساله ملت کرد، هنوز نتوانسته اند ملت خود را بسازند و در حال ساختن آن با معضل چند زبان کردی رو به رو هستند(۴). از همین نمونه ها متوجه می شویم که قبل از پیدایش ملت، زبان اکثر ملت های جهان یکی نبوده و بعداً طی یک پروسه زمانی مشخص یک زبان در میان زبان های متعدد به این مقام راه یافته است. ناسیونالیست ها بسان والدین قبل از تولد فرزند میخواهند بنابه مقتضیات جهان پیرامونشان اسمی مناسب برای فرزند خود پیدا کنند، و نیز قبل از تولد ملت، والدین آن، در فکر و کوشش برای یکی کردن زبان ملت هستند. ولی، عملاً پس از تولد ملت است که این کار متحقق می شود. ثمر این تلاش قبل از تولد ملت در مقایسه با بعد از آن، بسیار ناچیز است. شاید طرفداران جنبش ملت سازی، تقسیم شدن ملت هایی که با یک زبان تکلم می کنند به چند کشور و ملت مستقل را امری مکانیکی و ناشی از روندهای غیر طبیعی دینامیسم درونی و خارج از قوانین ارگانیک ذاتی خود ملت، مانند اشغال و تقسیم براساس زور و اهداف استعماری و سیاسی به حساب آورند و رابطه ارگانیک زبان مشترک یک ملت را تاریخی تر، ریشه دار تر و به هم پیوسته تر از اتفاقات سیصد سال گذشته ارزیابی کرده و به این دلیل آن را ماورا اتقاقات این چنینی فرض نمایند. بیایید یک لحظه ادعای تاریخی جنبش نامبرده را جدی در نظر بگیریم که مثلاٌ دلائل جدا کردن ملت های واحد از هم را به “اتفاقات خاصی” مرتبط بدانیم که قبل از آن “اتفاقات خاص” آنان دارای زبان مشترک و سرزمین مشترک بوده باشند. اکنون ببینیم این فرضیات تاریخی چقدر ساختگی و چقدر معتبر هستند.

اولاً وجود مردم کرد زبان یا مردم فارس زبان در طول هر چند هزار سال پیش را نباید به اشتباه مترادف با وجود ملت و ناسیونالیسم گرفت. در قسمت تزهای پایه مبحث ناسیونالیسم، به این فاکت اشاره شد که پدیده ملت، برخلاف آنچه تاریخ٢۵٠٠ساله برایش می تراشند، اساساً یک پرچم سیاسی مربوط به قرون ١٩و ٢٠ است و نمی توان آن را به ماقبل انکشاف نظام سرمایه داری تعمیم داد. ملت های جهان در فاصله٢٠٠ سال گذشته در دل مبارزه طبقه بورژوا با نظام ملوک الطوایفی حکومت های محلی بوجود آمده و متمرکز شدند. جهت روشن شدن قضیه دوباره مورد کردستان را مثال می زنیم. تا قبل از جنگ جهانی اول و سقوط امپراطوری عثمانی، کردستان عراق، ترکیه و ایران هر کدام دارای عشایر منقسم شده بودند و آنان عبارت بودند از عمادیه، ببه یا بابان سلیمانیه، مناطق جاف و گوران، اورامان، شهرزور و هماوندی چمچمال. در کردستان ایران هم والی های اردلان سنندج، مکری ساوجبلاغ، کلهری، سنجابی کرماشان که تحت نفوذ روسای عشایر و فئودال های آن زمان بودند وهر کدام از آنها خود به گروههای کوچک تری منقسم بودند که برای نمونه تنها عشایر کلهر٢۵ شاخه بوده اند. این روسای عشایر بر سر حکمرانی بر مناطق، جهت چپاول بیشتر کشاورزان و دامداران چادرنشین مدام با همدیگر جنگ و ستیز داشتند. کردستان ترکیه هم به مناطق بتلیس، جزیره بن عمر، حکاری و دیاربکر و مناطق کناردریاچه وان تا مرز ارمنستان و ارزرم شامل می شود. یعنی کردستان یک پارچه و متحدی هیچگاه در تاریخ وجود نداشته است (**). من در تاریخ هیچ وقت ندیده ام سرزمین لرستان و کرمانشاه درقلمرو عثمانی بوده باشند. پس آیا به لحاظ تاریخی سرزمین کرمانشاه و لرستان که با کردستان ترکیه یکی می نامند، بیشتر به کردهای ترکیه متعلق است یا مناطق قونیه و استانبول به آنان؟ این حکم مصداق تمام کشورهای جهان تا قبل از بوجود آمدن دولت مرکزی و ملت شدن است. بعضی از مورخین بر این باورند که علت اینکه کردها هیچ وقت یک کشور و یک دولت نداشته اند را چند زبانه بودن آنان می دانند (۵). بنابر این، فرضیه فوق الذکر (تقسیم زبان براساس زور) هم نمی تواند معتبر و درست باشد. چون اغلب زبان هایی رایج جهان پس از اینکه دولتی در کشوری تشکیل شده است، امکان آن را یافته اند در میان زبان های موجود آن جغرافیا، یکی را به زبان هیئت حاکم، آموزش و پرورش رسمی، قانون و نوشتاری آن کشور تبدیل نمایند. سال١٨٣٠ در کشور هند، زبان انگلیسی را جایگزین زبان فارسی که تا آن زمان زبان اداری و رسمی بود کردند که از نقطه نظر مردم بومی هردو زبان به طرز یکسانی زبانهای خارجی بودند. وقتی در سال ١٩١٩ در فلسطین درخواست رسمیت دادن به زبان عبری بعنوان یکی از سه زبان رسمی از مقامات انگلیسی مطرح شد، بدلیل اینکه متکلمین به آن زبان (که یکی از پایه های مشروعیت جنبش صهیونیستی است) بیش از ٢٠ هزار نفر نبود، آن را رد می کند. ملت ایتالیا (۶) تا قبل از تشکیل دولت مرکزی دارای چند زبان محلی بوده است. پس از تشکیل دولت متمرکز و از آن طریق بود که زبان کنونی ایتالیایی، به زبان مشترک نوشتاری و رسانه تبدیل شد. آقای  Massimo d’Azeglio خیلی قشنگ با جمله معروفش” ما ایتالیا را ساختیم، اکنون باید ایتالیایی ها را بسازیم”، این واقعیت را توضیح می دهد. چنانچه دیده شد، همینکه زبان نوشتاری دولتی و قوانین آن به صورت زبان اداری رایج شد، بقیه را کنار گذاشته و از دل کنار گذاشتن آنان است که زبان مشترک متولد می شود. حتی اگر تعریف زبان مشترک برای ملت هایی که فقط با یک زبان تکلم می کنند صحیح باشد، نمی تواند آن را به ملت هایی که چند زبان دارند و یک کشورند، تعمیم داد. هر چه زمان را به عقب برگردانیم، باز کمکی به حل تناقضات این رکن ملت بعنوان یکی از پایه های تعریف این مقوله نمی کند. به این خاطر فرایند ملت مربوط به پایان نظام فئودالیستی و ظهور نظام سرمایه داری و عصر جدید است. تعمیم دادن مشخصات ملت به قبل از ظهور نظام سرمایه داری، خود بی اساس، دلبخواهی است مورد مناقشه است و با واقعیت سنخیتی ندارد.

برای نمونه زبان کردی مادام که نتواند به عنوان زبان اداری یک حکومت متمرکز، سایر زبان های محلی و ناکارآمد تر کردی را کنار نهد و به زبان نوشتاری، آموزش و پرورش، قانون، علوم و داد و ستد تبدیل شود، هنوز دارای چند زبان کردی کرمانجی، کرمانشاهی، لری، اورامی (٨) و کردی سورانی خواهد بود. اگر روزی زبان کردی زبان اداری (رسمی) یک کشور می شد، یا باید مثل ایتالیا و دیگران به تدریج زبان های کردی محلی را کنار می گذاشت و سلطه خود را بر آنان تسری می داد٬ تا به آن موقعیت رانده می شد.  دولت متمرکز فرضی کرد هم باید عملاً راه را برای آن زبان دولت مرکزی هموار می کرد تا که زبان های دیگر، زبان جدید را در آن نقش قبول کرده و خود را تسلیم و در زبان جدید کردی مضمحل کنند. در صورت عدم پیش رفت این پروسه، هیچ گاه زبان کردی مشترکی نخواهیم داشت. این سرنوشت زبان های رایج دیگر دنیا هم بوده است. با مطالعه سرگذشت پیدایش هر ملتی از نزدیک، مشخص می شود که این نظریه قرابتی با واقعیت ندارد. زبان مشترک “ملت” کشورهایی که یک زبان دارند اغلب پس از انکشاف دولت متمرکز پدید آمدند. پس رکن زبان واحد جهت معرفی خصوصایت یک ملت، مانند سایر ارکان تئوری ملت، بی اعتبار، غیر حقیقی و غیر علمی است. همه ارکان آن دارای چند شق میباشد که بلحاظ عینی و علمی هیچ کسی نمی تواند دره تناقضات عمیق آنها را پرکرده و به یک تعریف یک دست و با ثبات ختم نماید. لذا و به این ترتیب زبان مشترک بعنوان اولین رکن اصلی تشکیل دهنده پایه های تعاریف تئوریک ملت، اعتبار خود را از هر لحاظ از دست داده است.

مضاف بر آنچه تاکنون از نظر گذشت، اشاره ای به دگرگونی پدیده زبان نیز به واضح تر شدن مساله کمک می کند. زبان هم مانند هر پدیده دیگری در جهان هستی، همیشه در حال تغییر و تحول و دگرگونی است. زبان فارسی کلیله و دمنه و فارسی ۵٠٠ سال پیش را با فارسی امروز، یا زبان کردی امروز را با ۵٠٠ سال گذشته و یا زبان انگلیسی کنونی را با انگلیسی “شکسپیر”(٧) مقایسه کنید، تفاوت آنها کاملاً مشهود است. در برخی موارد زبان قدیم و اصطلاحات و کلماتی که بیانگر تولید روستائی نظام فئودالیته، قبایل کولی گر و شکارچی و جنگ افزار آنان برای جنگ با طبیعت و یا جنگ با همدیگر در زمان قدیم بوده، اکنون لغات منسوخ شده و یا به کلمات جدید جایگزین شده اند. هر روز کلمات و اصطلاحات جدیدی به زبان اضافه می شود. کلماتی که برای مردم صد سال پیش مهجور و ناشناخته بوده اند. زبان کنونی انگلیسی(٩) و اصطلاحات انقلاب انفورماتیک در زبانهای جهان چنان نفوذ کرده است که اسامی کامپیوتر، تلفن، مسنجر،www.،پالتاک، ماشین، کاندوم و ایدز که در قرون گذشته وجود نداشت و کلماتی چون کاپیتالیسم، کمونیسم و سوسیالیسم از زبان های انگلیسی و فرانسه به دو سوم زبانهای رایج جهان سرایت کرده است. کلمات و واژه های قدیمی کاربردی در تولید و کشاورزی مانند گاو و خیش، اسب و گاری، کاروان و قافله، شتر، قاطر و خر٬ یا مهجور و یا با کلمات و واژه ها و اصطلاحاتی تازه همچون تجارت با قطار، ماشین، هواپیما، کامپیوتر و تلفن / موبایل، فیسبوک… جایگزین شده اند. همچنین ادوات جنگی مانند منجنیق، شمشیر، گرز، کلاه خود، خنجر، قلعه و راه های این ده با آن ده و این کوه با آن کوه و غیر از بین رفته است. آنها جای خود را به توپ، تانک، هلیکوپتر و موشک و بمب و سایر ادوات جنگی  دنیای معاصر داده اند.

مساله تا به این رکن و ادعای کسانی که گویا قبل از تولد ملت زبان مشترکی موجود است و بعداً به تدریج و زیر فشار این و آن رویدادها به زبان های محلی تجزیه شده است، بر می گردد، مشخص شد که این قرابتی با حقیقت ندارد. کردی کرمانجی- بادینی، کردی ترکیه و کردی سورانی کرمانشاهی با کردی سنندجی  و سنندج با مهاباد و مهابادی با کردی عراقی فرق می کند. در مورد زبان کردی اورامی یا ژاوه رودی که هر دو اورامی هستند و بخشی از زبان کردی را تشکیل می دهند، با شاخه های دیگر زبان های کردی تفاوت بیشتری دارند. این پدیده در باره ملتهای دیگر هم صدق می کند. زبان فارسی، ترکی، عربی و غیر نیز هیچ کدام در ابتدا زبان مشترک هیچ ملتی نبوده اند.همچنین در مورد زبان ترکی قشقایی با ترکی آذری – تبریزی، ترکی تبریزی با ترکی همدانی و همه آنها با ترکی استانبولی کاملاً فرق می کنند. می توان این تفاوتها را در زبان فارسی هم مشاهده کرد. فارسی دری با فارسی پهلوی و فارسی تاجیکستان و فارسی هر کدام از مناطق ایران تا قبل از دوران مشروطه باهم تفاوت های داشتند تا اینکه فارسی کنونی زبان رسمی آموزش و پرورش، دانشگاه، روزنامه نویسی (نوشتاری)، گفتاری- رادیو و تلویزیون، از میان مجموع شاخه های دیگر آن بوجود آمد. زبان فارسی امروز با زبان شاهنامه، گلستان و بوستان، کلیله و دمنه و همچنین با فارسی دری، رشتی و استان های شمالی کشور، با کرمانی و بندرعباسی و مشهدی متفاوت است. در یک پروسه تاریخی زبان فارسی کنونی صیقل داده شده است. از پیش چنین نبود.  نمونه روشن تر “ملت” کرد است که حداقل دارای ۵ زبان متفاوت است که تفاوت هر کدام با دیگری در مواردی به اندازه تفاوت زبان کردی سنندجی با زبان فارسی کنونی است. فکر می کنم تفاوت ایتالیایی با اسپانیایی از فاصله لری با کرمانجی بیشتر نباشد. در حالیکه زبان کردی کرمانجی و لری را کردی می نامند. بنابر این، یکی از ارکان ملت یعنی زبان مشترک، قبل از خلق ملت بی اساس است.

علاوه بر مناسبات تولید که رول و نقش اصلی را در این زمینه دارد، نکات فرعی تری مانند فرهنگ ملی و مذهب مشترک یک ملت هم که بعضاً برای اثبات یا تمایز این ملت با دیگری برمی شمارند٬ از لیست فوق الذکر بی پایه و اساس تر هستند. کسی منکر این نیست که آموزش های مذهبی و فرهنگ مذهبی تاریخاً نقش زیادی در شکل دادن به پدیده زبان داشته است. اما از آنجایی که یک دین و یک فرهنگ واحد و منحصر به ملتی نیست٬ ادیان هر زمان بوجود آمده و از بین رفته اند. لذا فاکتورمذهب هم نمی تواند مبنایی برای چفت و بست کردن زبان مشترک و هویت یک ملت باشد. اسلام و مسحیت هر کدام مذهب ده ها ملت در جهان هستند. مذهب هم به معضل تعریف زبان مشترک ملت هیچ کمکی نمی کند و احتیاج به توضیح بیشتر برای رد فرهنگ و مذهب مشترک ملت هم نیست.

در مورد فرهنگ یک ملت، فقط یاد آوری این مساله که فرهنگ مشترک هم معیار مناسبی برای بازشناسی هویت متمایز ملتی از دیگری نیست را توضیح چند جمله مختصر کافی می دانم.

فرهنگ یک ملت که آن را شامل مراسم های برداشت محصول، جشن سال نو، جشن تولد، مراسم ازدواج، مراسم ادای فرضیات مذهبی، تشیع جنازه، مراسم خاکسپاری و پخت وپز و شکل لباس پوشیدن میدانند، همیشه دارای یک شکل خاص و لایتغیری نبوده است. با هر تحول و تکاملی در زیر بنای تولید اقتصادی جهان، فرهنگ یک ملت نیز دگرگون و شکل و روبنای فرهنگ جهانشمول تری بخود گرفته است. البته مقاومت جنبش های ارتجاعی (ملی و مذهبی) در مقابل روند تاثیر پذیری از همسایگان در پروسۀ عمومی جهانی شدن نقش داشته اند. اما با این همه، امروز هیچ جای دنیا کسی را با ادوات جنگی مانند شمشیر، نیزه، گرز، کلاه خود، خنجر و سپهر و قلغان به خاک نمی سپارند. علیرغم عوامل بازدارنده کهنه پرستی، نوع پوشش لباس امروز مردم با دویست سال گذشته یکی نیست. حتی در صد سال پیش هم شما ترکیبی- اشکالی که  ناشی از فرهنگ ویژه یک ملت خاص باشد نیز نمی دیدید. در قدیم هم فرهنگ هر ملت کم و بیش شبیه به همسایگان آن زمان خود بود.  اگر تفاوتی بوده باشد، ناشی از شیوه تولید و مناسبات اقتصادی و جغرافایی ( اقلیم  آب و هوا) آنها بوده که هر وقت توانایی عوض کردن آن را داشته اند، آن را عوض نموده اند.

نکات حاشیه ای تری، یعنی لباس ملی و غذای ملی که به لیست فرهنگ ملت افزوده می شود، نیز، بی اساس است. زیرا غذایی اصلی مردم فقیر ملت، با غذایی اصلی مردم ثروتمند آن ملت، شباهتی با هم ندارد. لباس پادشاهان ایران با لباس پادشاهان روسیه و اسپانیا نزدیک تر بوده تا با لباس دهقانان نیشابور، شیراز و همدان. فرهنگ غذایی امپراطورهای عثمانی با فرهنگ غذایی امپراطورهای روسیه و یونان شباهت بیشتری داشته است تا باغذایی مردم فقیر منطقه آناتولی. تا جایی که بحث فرهنگ بطور کلی است، شکل فرهنگ یونانی، عربی، ترکی و ایرانی در هر کدام از بخشهای جهان به چشم می خورند. در واقع شباهت لباس امروز مردم بغداد، تهران و انکارا مشابه مردم سلیمانیه، کرمانشاه، دیاربکر و سنندج است. یک فرهنگ که متاثر از هیچ فرهنگ دیگری و اقتباس نشده از شرایط زمان تاریخی خود و صد در صد ویژه یک ملت باشد، مطلقاً وجود ندارد. اگر فشارهای گردش دوران نوعی لباس، زبان و فولکلور را از بین برده باشد، چگونه منطق تاثیر گذاری این عوامل نمی تواند برای تاریخ ما قبل خود هم صدق کند؟ تا آنها هم با فشار و جبر تغییر و دگرگونی زمان خود، زبان و فولکلور قبایل ما قبل خود را از بین برده و زبان و فولکلور پیش از اشغال و تحمیل خود را به آنها حاکم کرده باشند.  در این سلسله اعمال تاریخی هیچ کسی قادر نیست مبدا ملت اصیل خویش را از هیچ ملتی دیگر بر اساس فرهنگ- کلتور٬ زبان مشترک یک ملت و فرهنگ مستقل از هم، اثبات کند. مسلمانان چین و اسپانیا هرگز خود را یک ملت حساب نمی کنند. موقتاً از این مساله که اغلب پس از خلق ملت است که زبان مشترک به وجود می آید، صرفنظر کنیم. حتی اگر با اسلوب خود سازندگان ملت به تحقیق خصیصه هویت ملت بپردازیم، دو رکن “سرزمین و زبان مشترک”، تنافضاتشان خیلی عیان است. زیرا، در جایی زبان یکی از شروط اصلی “ملت” بودن است و در جایی دیگر سرزمین.

حق تدریس به زبان مادری، یا ارفاق چپ پوپولیست به ناسیونالیسم؟

الحق جنبش ناسیونالیسم اغلب قابلیت و ظرفیت این را دارد که مطالبات و ارزش های خود را در قالب طبیعی ترین خواست مردم و با فرمول پوپولیستی بیان کند. عبارت “حق تدریس به زبان مادری” بطورکلی، توسط سازمان ها، اشخاص و احزاب “چپ و دمکرات” ایرانی، نشانه رشد نفوذ این مکتب در میان آنان است. این عبارت مدام تکرار می شود، بدون اینکه استعمال کننده از خود سئوال کند که معنی، کاربرد اجرائی و عملی آن چیست! سازمان ها، اشخاص و احزاب “چپ و دمکرات” ذکر شده، به نشانه اساسی ترین تفاوت رادیکالیسم خویش با جریاناتی که طوطی وار این شعار را تکرار نمی کنند و بطور مشخص به ستم ملی مشخص می پردازند- در این می دانند که٬ آنان خواهان حق تحصیل تا پایان فارغ التحصیلی و آموزش به زبان مادری هستند. ظاهراً باید ما از آنان متشکر باشیم که این “حق” را برای همه مردم ایران به رسمیت می شناسند! در این رابطه باید چند مساله را توضیح داد: اول باید پرسید که زمینه طرح این موضوع ناشی از چیست؟

طرح این شعار توسط این جریانات ناشی از عارضه ستم ملی در ایران و ساختن پرچم سیاسی از یک مساله به ظاهر طبیعی برای یک منظور خاص از زاویه ناسیونالیسم با ملغمه ای از ریاکاری است. ما موظف هستیم دست های پنهان ناسیونالیسم پشت این شعار به ظاهر سر راست و در محتوا مبهم را برای مردم رو کنیم و از کیسه زبان مادری اجازه بخشش و ارفاق چپ پوپولیست را به جنبش ارتجاعی ناسیونالیسم ندهیم. طرح این شعار در فرم کلی و بصورت فعلی، تنها پرچم تعرض جنبش ناسیونالیسم به هستی طبقه کارگر در لوای دفاع از زبان مادری است. به این خاطر اگر جایی ستم ملی هست، باید مشخصاً به آن مساله پرداخت و پاسخ مشخص به آن داد و ستم را رفع نمود. اما فلسفه تراشی رندانه ناسیونالیسم زیر پرچم زبان مادری برای مشروعیت دادن به سهم خواهی این جنبش ممنوع! استفاده از عبارت “حق تدریس به زبان مادری” بطورکلی و بطور سیاه و سفید در نقطه مقابل مطالبه جنبش طبقه کارگر نیست. اما نمی توان به جنبش ناسیونالیسم تحت این عنوان ارفاق کرد. نمی توان از آن تقدسی ساخت و یا همیشه به مثابه یک اصل خدشه ناپذیر جنبش طبقه کارگر یا به مثابه ابزار ارتباط  مردم مو به مو از آن دفاع کرد و در هر حالت و در هر نقطه ای و هر زمان و برای هر “زبان” محلی آن را بکاربست و به این بهانه، از پاسخ مشخص به ستم ملی طفره رفت و با کلی گویی آن را بی محل کرد.

قبل از اینکه به راه حل معضل ستم ملی کرد در ایران بپردازم، از ناسیونالیست ها بپرسیم که آیا می توانند منظور آنها از حق تحصیل و آموزش تا سطوح عالی به زبان مادری را برای ما طبقه کارگر توضیح بدهند؟ آیا منظور از زبان مادری، زبان اداری – رسمی یک کشور “ملت” ایران مثلاً زبان فارسی است؟ اگر منظورتان زبان اداری- رسمی ملت یک کشور است، اغلب زبان های اداری- رسمی ملت ها، زبان مادری مردم آن کشورنیستند. “اهای یافتم” پس شما به فرض این حقیقت مطالبه حق تدریس به زبان مادری را مطرح میکیند که اغلب زبان های اداری- رسمی ملت ها زبان مشترک ملت نیستند؟ پس منظور شما زبانی است که مادر به آن با فرزند محاوره می کند؟ این برای بخشهای بزرگی از جمعیت جهان زبان غیر علمی است. زیرا در برخی موارد ما به مادرانی برمیخوریم که خود هیچ زبانی فراتر از زبان محلی (منظور یکی از زبان های جهان شمول، در سطح عالی و بهره مندی از آخرین دستاورد های بشر در زمینه زبان شناسی باشد) را اصلاً بلد نیستند(١٠). مادری که باید خود زبانی بیاموزد و چیزی یاد بگیرد چه زبانی را می تواند به فرزند خود یاد دهد؟ بعضی از زبان های مادری محلی هستند و جوابگوی بیان نیازهای زبان امروزی نیستند و باین خاطر دارند منقرض می شوند. هر زبان مادری برای تعریف پدیده ها الزاماً همیشه زبان گویایی نیست(١١). برای مثال زبان های پیشرفته جهان خود در میان ده ها “زبان مادری” محلی همجوار و هم عصر خود یکی را مخرج مشترک زبان مادری بدست داده اند. فوقاٌ گفتم که ما به کردی اورامی- ژاوه ردی، کرمانجی- زازا با چند بخش، کرمانشاهی- لری، سورانی با چند بخش سنندجی، مهابادی و اربیلی (هه ولیری) و سلیمانیه رو به روهسیتم. یک کرد باید کدامیک را پایۀ زبان مادری خود بداند؟ یا باید با چند زبان بعنوان زبان مادری تدریس کند و سخن گوید(١٢) و علم فیزیک کوانتم را بیاموزد؟

ما مطلقاً اجازه نمی دهیم هیچ حکومتی مانع آزادی مردم در انتخاب زبان ارتباطیشان شود. هر جا ستم ملی وجود داشته باشد، حتماً کمونیست ها جهت رفع تفرقه بین طبقه کارگر آن را رفع خواهند کرد٬ و به هیچ عنوان زبان مادری احدالناسی را با زور منع نمی کنند. اما در دنیای واقعی وقتی جنبش سیاسی ناسیونالیسم با شعار زبان مادری به میدان می آید، در این قالب پرچم سیاسی خویش را بدست مردم می دهد. این پرچم یک مساله دور از حق آزادی مردم در انتخاب زبان ارتباطیشان است. غیر از کمونیست ها که از موضع رد تئوری ملت و ادعانامه ملی، هر جریان دیگری با پرچم دفاع از زبان مادری جهت مبارزه با فرهنگ بیگانه، هویت تراشی فرهنگ ملی، حفظ میراث خودی و مقابله با غلبه زبان های دیگر بر زبان مادری ابراز وجود نماید، موضوع سیاسی می شود و مردم را از کانال زبان مادری به راه حل ناسیونالیستی دعوت وتشویق می نماید. همچون طرح رفرم در مناسبات سرمایه داری توسط جریانات رفرمیست جهت به روز کردن و اصلاح و تعدیل مناسبات سرمایه داری و قابل تحمل کردن آن و نه به منظور نابود کردن آن است.

مساله پیش کشیدن این شعار توسط جریانات ناسیونالیستی،٩٩درصد به منظور سهم خواهی ناسیونالیسم ناراضی اپوزیسیون از ناسیونالیسم بالادست٬ و طفره رفتن و کلی گویی ناسیونالیسم بالادست بجای پاسخ مشخص به مساله کرد توسط آنان است. ناسیونالیسم بالادست جهت سرپوش گذاشتن بر تضاد منافع طبقه کارگر با بورژوازی آن کشور و طفره رفتن از دادن پاسخ مشخص به مساله مشخص در رابطه با رفع ستم ملی، مشغول بند و بست و امتیاز دادن به بخش ناراضی جنبش خویش”تجزیه طلبان” است. شعاری کلی را مطرح می کند که هرگز عملی نشود و در این پوشش زیر بار پاسخ عملی به شعار مشخص نمی رود. این شعار جهت منحرف کردن طبقه کارگر در جدا کردن صف خود از صف بورژوازی زیر لوای همزبانی است. تا همینجا واضح است که حق تدریس به زبان مادری بطور اتوماتیک جزو اصول کمونیستی نیست٬ و در عین حال ما مشکلی با زبان مادری هیچ کسی نداریم. اما تا به مساله زبان بعنوان وسیلۀ ارتباط انسان ها باهم مربوط باشد، یعنی خارج از یک فرایند سیاسی، باید دید کدام زبان راحت تر، مکمل و مورد پسند شهروندان یک کشوراست٬ تا آن را زبان مشترک اداری و آموزش و پرورش آن کشورکرد. ملتی مانند هند چندین زبان مادری- محلی دارد یا زبان هایی که خود دارایی چند شاخه زبان مادری هستند (مانند کردی) و… این واقعیت ها عملاً اجرای مطالبه شعار بظاهر رادیکال و دمکراتیک٬ (حق هر کسی است به زبان مادری خود تدریس کند) عملی کردن این مطالبه را غیر ممکن کرده است. این شعار بیشتر جنبه تبلیغاتی و بسیج نیرو برای امر سیاسی روز ناسیونالیست ها دارد تا جنبه عدالتخواهی و اجرایی یا قابل انجام مو به موی آن. ده ها فاکتور واقعی چرخه تکامل زندگی اجتماعی جهان امروز، عملی کردن این شعار را غیر ممکن کرده است.

نسل جدید، جهت تسریع، تکمیل و تسهیل ارتباط با دنیای جدید، محق و مجاز به استفاده کردن از زبانی هستند که این خاصیت را دارد. نه تنها مجاز به انتخاب زبان اداری در بین زبان های پیشرفته جهان هستند، بلکه مجاز به کنارنهادن زبان هایی که از نظر تکنیکی نارسا و دست و پاگیر هستند. مشخص است که زبان هایی که هرچه کمتر روی آنان کار شده باشد، ناکارآمد تر هستند. به گفته کارل کائوتسکی: “مصارف زبانهای ملی که تدریجاً رو به کاهش بوده، مانند اشیایی موروثی قدیمی تنها در خانواده قابل استفاده هستند. درخانواده نیز باید در عمل بمانند اشیایی سمی به آنان برخورد نمود”. یکی از ده ها دلائل این نظر کائوتسکی این است که مثلاً سه لغت (I speak English) در زبان کردی به ” من به کوردی قسه  ئه که م” یعنی در(پنج کلمه) ترجمه می شود. در فارسی ” من فارسی حرف میرنم” (۴ کلمه) و در پشتو ” زه پبنشتو کبنیئ خبرئ کولای شم” ۶ کلمه. در زبان های پرتغالی ٢ کلمه (folo portugues)  و در فرانسه ای سه کلمه (Je parle Francais) و عربی چهار “انا اتکلم اللغۀ العربی”.  حال اگر ما یک کتاب انگلیسی مثلاً ۴٠٠ صفحه ای را به کردی ترجمه کنیم علاوه بر کمبود لغت، اسامی، اصطلاحات و عبارات و قواعد در زمینه های مکانیکی، فن، تکنیک، طب و شیمی و اکثر زمینه های دیگر، حدوداً ٧٠٠ صفحه خواهد شد. به فارسی ۶٠٠صفحه، عربی ۶٠٠ و در پشتو ٨٠٠ صفحه خواهد بود. مضاف بر همه این کمبودها، ساختمان کنونی زبان فارسی و کردی بدلیل لاتین نبودن رسم الخط این زبانها، کاربرد آنان را حتی در سطح محلی مانند اشیایی موروثی کمتر قابل استفاده وغیر مدنی کرده است. بدلیل کمبود اصطلاحات، یک کلمه انگلیسی (fauna) در دیکشنری عباس آریانپور این گونه معنی شده است: “کلیۀ جانوران یک سر زمین یا یک زمان” یعنی چون اصطلاحات کامل ندارد، این بابا مجبور است برای رساندن معنی یک لغت، هشت کلمه ردیف نماید. بخصوص خط فارسی- عربی، از آنجائیکه حرف کاپیتال برای اسم معین ندارد، منابع ترجمه شده زبانهای دیگر را معیوب می کند. اگر مثلاٌ این سه کلمه انگلیسی (Baran is coming) و یا جمله ( my John is sleeping) را به خط فارسی ترجمه کنید (باران می آید) و یا (جان من خوابیده است)، بدلیل نداشتن حرف کاپیتال، خواننده سریع متوجه نمی شود که منظور از Baran “باران” و از  John “جان” نیست. حروف لاتین این مزیت را دارد که با استفاده از (حرف کاپیتال)، خواننده به طورسرراست اسم خاص و عام را در متن از هم تفکیک می کند. همچنین فارسی- عربی برای چهار حرف (w,u,v and o ) فقط حرف “و” دارد. افزون بر اینها، مردم فارس زبان “s”را بعد از حرف بی صدا  ‘es’ تلفظ می کنند و می نویسند، مانندStalin  راEstalin  و Spain را  Espainمی نویسند. اگر رسم الخط فارسی لاتین بود، مردم غیر فارس زبان که درست حرف “s” را تلفظ می کنند، مجبور نیستند اشتباه آنان را تکرار نمایند. در زمینه خدمات اجتماعی، بیمه و رفاهیات شهروندان نیز، اصطلاحات و کلمات زبان فارسی و کردی در مقایسه با زبان انگلیسی بحدی فقیر و ناکافی هستند که من همیشه در ترجمه کردن برای پناهجویان ایرانی، عراقی و افغانی کلمات کافی برای (Job seeker Allownce, Benefits, child Benefif, Housing Benefit, child tax credit Benefit)  و غیره نداشتم. کمبود اصطلاحات و کلمات زبان فارسی و کردی مشکل همه مترجمین است. البته هم اکنون برخی از دانشگاه های کردستان عراق به زبان انگلیسی تدریس می کنند و ناسیونالیستها مخالف تدریس به زبان انگلیسی نیستند، ولی مخالف زبان عربی هستند). مضاف بر همه اینها، افراد غیر مذهبی و خصوصاً کمونیست نمی توانند راحت، درست و بدون استفاده از واژه های که ریشه مذهبی دارند با این زبان ها تکلم کنند و عمیقاً احساس خود را بروز دهند. مثلاً در نشان دادن تمام علایق و نظر مساعد خود به رشد یک بچه که مثلاً خوب رشد کرده است، بدون اینکه گفته شود “ماشاالله” خوب رشد کرده است، یا در آینده موفق می شوید، بدون گفتن “انشاالله” در آینده موفق خواهید شد٬ یا برای ادای احترام به جانباختگان بدون گفتن “شهید” تصور می شود که اجتماعاً مطلب نمی رساند. بنظر می رسد این زبان ها، ابزار کامل رابطه اجتماعی انسان معاصر و لائیک نیست و در محاوره با دیگران احساس کمبود به انسان دست می دهد. در این زبانها اگر نخواهید (خدا حافظ ) بکار ببرید، بجای آن کلمه معادل توافق شده اجتماعی مانند “bye” در انگلیسی وجود ندارد. اگر انسان بخواهد تسلیم کمبودهای کنونی این زبان ها نشود و با درک بیشتر و احساس عمیق تر خود صحبت کند و در عین حال از کلمات مذهبی و آغشته به مذهب استفاده نکند، نمی تواند راحت تمام احساس خود را بیان نمائید. واژه های دو مصرعی “خدا حافظ ” انشاالله و ماشاالله ، خدا را شکر و… در گفتگوی مردم در این زبانها موج میزند. طبعاً انسان کمونیست نمی تواند تابلوی به سینه آویران کند که روی آن نوشته باشد: مردم! من واژه های “شهید” ،”خدا حافظ ” ، انشاالله و ماشاالله را دوست ندارم و لطفاً از آنها در صحبت کردن با من استفاده نکنید و لطفاً استفاده نکردن من از این واژه ها را نیز دال بر بی اهمیتی به هیچ انسانی تلقی نشود.

ساختار فعلی آغشته به فرهنگ مذهبی آنها به گونه ای است که بدون گفتن خدا حافظ… مردم زیادی فکر می کنند که هنوز بحث یا مکالمه تمام نشده، چون خدا حافظ نقطه ختم مکالمه است. تازه وقتی درهر زبان مادری دقت کنید، چند در صد از واژه های آن از زبانهای دیگر اقتباس شده و همه باهم محصول تاریخ جوامع بشر هستند. زبان فارسی در زمینه ریاضیات، هندسه، مذهب، اقتصاد، سیاست، اسامی، اصطلاحات، عبارت و قواعد از عربی استفاده می کند. در زمینه مکانیکی، فن و تکنیک از انگلیسی، و در زمینه پزشکی/علوم طب از لاتین و در زمینه سیاست و دولت از زبان فرانسوی استفاده می کند.  حتماً می توان کلمات مناسب و تازه مانند “بای بای” و “به درود و به امید دیدار” را جایگزین کلمات مذهبی در این زبانها کرد. ولی زبان های کردی و فارسی در شکل فعلیشان برای تماس و گفتگو با مردم غیر مذهبی و سکولار به شدت ایجاد اشکال می کنند. اکنون تصور کنید با زبان اورامی، لری و کردی کرمانجی علوم کوانتوم و پزشکی و نجوم را به نسل جدید بیاموزیم (١٣)!

نقطه رجوع کمونیسم به مساله زبان به مانند هر مساله ای دیگر، جامعه و مبارزه طبقاتی است.  تا به اصل مبارزه طبقاتی مربوط می شود، ما مردم از دو مادر متفاوت به دنیا آمده ایم. یعنی در همه زمینه ها نه ما کارگران زبان مادری استثمارگران بورژوازی را می فهمیم و نه بورژوازی زبان آزادیخواهانه ما طبقه کارگر را. زبان مادری نمی تواند موضوعی خارق العاده و مافوق جامعه و مبارزه طبقاتی و این قاعده باشد. گفتم مساله تا به سازمان های سیاسی مربوط است، طرح این شعار ابزار دفاعی برای فرار از پاسخ مشخص به مساله مشخص ستم ملی در ایران است. اینها فقط نوک کوه یخ در آب تناقضات تئوری زبان مشترک ملت بودند. در ادامه سایر تناقضات مبانی تعریف ملت را بیشتر می شکافم.

پاورقی ها

 (١) مجله LAMBETH LIFE در شماره ٧١ بتاریخ یکم ماه ژوئن ٢٠٠٩ نوشته بود که بیش از ١٣٠ زبان مختلف در این منطقه لندن وجود دارند که دولت سالانه مبلغ ٣٠٠ میلیون پوند جهت یادگیری زبان انگلیسی برای آنها هزینه کرده است.

(٢) ناسیونالیست های فارس مداوم به ما خرده میگیرند که لهجه کردی داریم وهرگز فارسی را درست صحبت نمی کنیم! بخاطر داشتن لهجه کردی بیرون از ما این فشار بحدی است که در برنامه های TVحککا و حزب حکمتیست اغلب برای مصاحبه کردن به فارسی با من خوداری شده است.

(٣) جنگ خلیج و نظم نوین جهانى “بازار آزاد” به رهبرى آمریکا با سرمایه دارى دولتى به رهبرى شوروى و بلوک شرق، در ١٩٩٠ به بهانه تجاوز عراق به کشور مستقل کویت و اشغال کویت صورت گرفت که بیش از ٩٠ در صد ملتهای جهان از جنگ اول خلیج و نظم نوین جهانی حمایت کردند.

 (۴) زبان کردی و فارسی بحدی به هم نزدیک هستند که (گارزونی) عقیده داشت کردی لهجه ای از زبان فارسی است.

(**) والیان اردلان ٢- حکام هکاری (شنبوها) ٣- حکام عمادی (بهدینان) ۴- حکام جزیره ( که ٣ شاخه اند: عزیزان، گورگیل و فینک) و – ۵حکام حصن و کیف.

 (۵) سوون چنین میپندارد که با این وصف اگر این عشیرت (اورامی) را از دید نژادشناسسی مورد تجزیه و تحلیل قرار بدهیم شاید معلوم گردد که گورانیها کرد نیستند بلکه فارس یا لرند. در امتداد مرزی که کردستان را از لرستان جدا می کند عشایر زیادی سکونت دارند که نه کردند و نه لر و به لهجه ای سخن می گویند که در آن واژه های بازمانده از زبان تاجیک یعنی فارسی قدیم می توان یافت، این زبان را اورامی یا شهرزوری می نامند” ” کرد و کردستان و. نیکیتین” ص ٢٧١.

 (۶) اوضاع ایتالیا در  اوائل  قرن شانزدهم چنان تاثربرانگیز بود که هر میهن پرستی را به گریه می آورد… جهاد آزادی ایتالیا که در سال ١٨٧٠ به اوج موفقیت خود رسیده بود از میهن دوست بزرگ خود یعنی ماکیاولی الهام می گرفت. (ماخذ کتابهای که دنیا را تغیردادند نوشته ROBERT B DOWNS) صفحات١١ و ٢۶ .

(٧) ویلیام هاروی علی الرسم کتاب خود را به لاتین که زبان علمی روز بود تحت عنوان ” نتایج پیکرشکافی در باره حرکت قلب و خون جانوران” نوشت. (ماخذ کتابهایی که دنیا را تغیردادند نوشته Robert B. Downs صفحه ٢۴٣.

(٨) ” در واقع یکی از خصیصه های بارز زندگی کردان… که ترکیه عثمانی و ایرانیان را از خطر قیامهای بزرگ کردان معاف داشته است – و براستی اگر این خصیصه نبود وضع به صورت دیگری می بود- این است که عشایر کرد نمی تواند مابین خود در صلح و صفا بسرببرند. و این خصیصه ای است که تقریبا در میان همه توده های کوه نشین در سایر نقاط دنیا عمومیت دارد. نقل از کتاب (کرد و کردستان و. نیکیتین) ص ٣٧١

(٩) دخالت حکومت مرکزی در امور داخلی کردان در ترکیه از زمانی آغاز شد که دولت عثمانی در ١۶٨٣در برابر دروازه های وین شکست خورد ۔۔۔ امیرنشینان کرد تبدیل به ایالات ترک شدند و برای روسای عشایر تنها یک خودمختاری رسمی باقی ماند” کرد و کردستان و. نیکیتین”  صفحات ٣٩٧ و ٣٩٨.

*  در همین کتاب در ۱۵۹ با جزیات بیشتر معضل دوزبانه و چند زبانه بودن زبان کردی اشاره شده .

 (١٠) زبان هم مثل هر پدیده دیگر همیشه در حال تغییر و تحول و از چیزی به چیز دیگر تبدیل شدن است. زبان فارسی ۵٠٠ سال پیش با فارسی امروز، زبان کردی امروز با ۵٠٠ سال

 (١١) کتاب معروف آیزاک نیوتن (اصول ریاضی) به زبان لاتین موسوم به: Philosophiae Naturalis Principia Mathematica نوشته شده بود.

(١٢) مارکوپولو(سیاح معروف ونیزی در اواخر قرن سیزده عقیده دارد که کردهای موصل مسیحی بودند(کرد و کردستان و. نیکیتین”  ص ۴٢)  برخی کردها را از اعقاب کلدانیهای ایرانی دانسته اند. کتاب “شرفنامه” که بمثابه یکی از منابع تاریخی کرد… توسط امیر شرفخان بتلیسی در ١۵٩۶ به زبان فارسی نوشته شده است. (زبان کردی که هنوز زبان آموزش و پرورش، اداری و قانون و حقوق کشوری نشده است چڱونه می تواند مثل یک زبان مشترک بین همه کردها سر آن توافق شده باشد.)

(١٣)  کتاب نتایج پیکر شکافی درباره حرکت قلب و خون جانوران علی الرسم به لاتین که زبان علم روز بود نوشته شد. ص ٢٣۴ از کتابهای که دنیا را تغییر دادند. آیزاک نیوتن “کتاب نظام کاینات)” Principala Mathematica (philosophic Naturalis اصول ریاضی را به لاتین نوشت.  صفحه ٢۵۶ همان منابع.

ب –  تضادهای تئوری سرزمین مشترک

از دیگر تناقضات نظریه اثبات مشخصات ملت، یکی هم تئوری” سرزمین مشترک” آن است. اولین تضاد تئوری سرزمین مشترک یک ملت در این نهفته است که انسان هایی- در سرزمینی که هیچ زمینی ندارند را، از هیچ دارای سرزمین مشترک می کند! ناسیونالیسم برای دخالت دادن مردم در سرنوشت مملکت، مجبور است در بعد سیاست فرمال و صوری هم شده، کارگرانی که مالکیتی بر ابزار تولید و زمین و حتی مسکن ندارند، از امکانات برابر در زمینه تحصیلات، آموزش و حرفه و فن بی بهره اند، عمر مفیدشان را در مراکز صنعتی، راه و ساختمان سازی ” چه در وطن و چه خارج از آن” سپری می کنند٬ از هیچ دارای سرزمین کند! از آنجایی که در نظام سرمایه داری ارزش انسان به اندازه میزان ثروت اوست، کسر شان ناسیونالیسم است که رسماً نصفی از شهروندان را فاقد ثروت، املاک و ابزار بر تولید و به این اعتبار بی ارزش اعلام کند. جهت به قدرت رسیدن و یا حفظ قدرت، بطور صوری تمام احاد ملت را شریک سرزمین کشور می نماید. اما علیرغم این ادعای بی اساس، ببینیم عملاً چه چیز این “سرزمین مشترک” متعلق به طبقه ای است که آزادی تشکل مستقل واعتصاب… ندارد، فعالین و رهبران آن بیشترعمرشان در زندان سپری می شود تا در ساحل دریاها و در رستوران و اماکن تفرحی؟ این طبقه، نه تنها با بورژوازی ” سرزمین مشترکی” ندارد، بلکه گردانهایی از این لشگر هر وقت خود خواستند توانایی فروش نیروی کار خویش را در ” سرزمین مشترک” ندارند و در حاشیه شهرها زندگی می کنند. معهذا در عصر سرمایه داری بخصوص در قرن٢١، سرزمین مشترک برای بیش از نصف جمعیت کره زمین (طبقه کارگر) توهمی بیش نیست. احساس تعلق به سرزمین مشترک برای طبقه کارگر، تنها یک احساس بی محتوا برای پر کردن خلاء عدم مالکیت وی بر وسایل تولید و نداشتن هیچ سرزمینی است. مقوله سرزمین در این متن، عین مولفه های دیگر تئوری معرفه مشخصات ملت، کمکی به رفع دشواری های این تئوری نمی کند.

به گفته آمار دولتی، ساکین لندن، به بیش از ١٣٠ زبان مختلف تکلم می کنند. به این خاطر پناهندگان و مهاجرین از سرزمین های مختلف در حین پرکردن فرم درخواست مسکن و…عناوین زیر را حداقل در پنج گروه جهت شناسایی اشخاص قید کرده اند: ١) سفید انگلیسی٬ اسکاتلندی٬ ولشی٬ ایرلندی و سفید پوست غیراز اینها. ٢) آسیایی- انگلیسی، هندی، پاکستانی، بنگلادشی و آسیایی وغیر از اینها. ٣)  سیاه پوست انگلیسی و کارابینی، آفریقایی و دیگر سیاه پوستها. ۴) چینی یا اقلیت های دیگر.  ۵) دورگه: سفید وسیاه کارابینی، سفید و سیاه آسیایی، سفید و سیاه آفریقایی و دورگه های دیگر. حال لندن سرزمین مشترک کیست؟ تهران سرزمین مشترک فارس، ترک، کرد، عرب، بلوچ و یا افغانی است؟ مدافعین نظریه جدید ملت با نظرات من موافق نیستند و ادعا می کنند که این ” مقوله در تئوری ناسیونالیسم بر اساس (شهروندی) یعنی افراد به حکم قبولی شهروندی جزو آن ملت در می آیند” است. ولی توجه داشته باشیم که صورت مساله این نیست که اشخاص به حکم قبولی شهروندی جزو فلان ملت در می آیند. بحث متعین کردن هویت خود ملت است که با کدام مشخصات باید یگانگی خود را از دیگری متمایز کند؟ مقوله قبولی شهروندی و جزو “آن ملت” در آمدن، در حکم آن است که باید ابتدا ملتی باشد تا که سایرین تابعیت آن را اخذ کنند. اما هسته اصلی مبحث، رد مقوله ملت در پایه ترین سطح آن است.

در عصر سرمایه داری، مبانی نظریه سرزمین مشترک ملت، فوق العاده مبهم، مجازی و غیر واقعی است. حتی نه تنها برای طبقه کارگر که غیر از نیروی کارش صاحب هیچ چیزی “وسایل تولید، و ابزار تولید ” نیست، بلکه برای طبقه حاکم ملت هایی نیز بخشاً نامفهوم است. شکل مالکیت بر زمین و ابزار تولید در سرمایه داری جهانی نیز تغییر یافته است. مبانی این تئوری از نظر تاریخی نادقیق، مبهم و گمراه کننده است. در بعد تاریخی، سرزمین ها دست به دست شده اند. مناطقی از آسیای میانه صاحبان و فرمانروایان یکسانی نداشته است. بخشی از سرزمین کشورهای کنونی ایران و ترکیه در فواصل تاریخی بین حکمرانان تقسیم شده اند. قسمت اعظم سرزمین های جهان فقط در طی دویست سال گذشته چند بار بین قدرت های بزرگ دست به دست شده است.عراق تا قبل از جنگ جهانی اول و سقوط امپراطوری عثمانی، ملت عراق نبود، بلکه آن را “بلاد الرافدین” یا (Mesopotamia) می نامیدند. تنها بعد از این تاریخ و براساس تجدید مناطق تحت کنترل امپراطوری عثمانی بین قوای فاتحین بود که اولین دولت پادشاهی عراق در سال ١٩٢٢ تشکیل شد و کشورعراق متولد شد. مصر در سال ١٩۴٨تاسیس شد. یعنی امپراطوری عثمانی به مدت حدود سیصد سال این مناطق را در دست داشته است.

در بعد حقوقی مساله، اولین سند ملک مشترک یک ملت را چه کسانی نوشتند و امضا کردند؟ کردستان عراق تا قبل از جنگ جهانی اول و سقوط امپراطوری عثمانی برای ٣٠٠ سال اغلب جزء سرزمین عثمانی بود. هنوز موصل و کرکوک مورد منازعه ناسیونالیسم ترک، کرد و عرب است.  مبنا و معیار برای اینکه کدام طرف این مناقشه را واقعی و اصیل و کدام را غیر واقعی بنامیم خود واقعی نیست.  چند سال باید به تاریخ بازگشت و چند سال و چند نسل مبنا است؟ ٢٠٠، ٣٠٠ و یا ۵٠٠ سال؟ اکثریت عظیم جمعیت کره زمین تا قبل از ظهور سرمایه داری، دهقانانی را تشکیل می دانند که نه تنها زمین نداشتن، بلکه در پاره ای از مناطق، خود نیز جزء املاک فئودال بودند. مورخین شاید این گفته معروف فرانسیس دوم (Francis II) امپراتور اتریش را به یاد داشته باشند که وقتی دهقانان “تایرول” در جنگ وی را بی دریغ حمایت می کردند گفت: “آنها امروز طرفدار من هستند، فردا شاید طرفدار مخالفین من”.

به این دلائل تاریخ اثبات صاحبان اصلی سرزمین مشترک به کلافه سر در گمی می ماند که همیشه مورد مناقشه می باشد و هیچ وقت هم انتهایش معلوم نیست. کرمانشاه و کردستان ایران چه وقت با کردستان ترکیه سرزمین مشترکی داشته اند؟ سر زمینها و مناطق دست بدست شده اند، کوچک و بزرگ شده و تا امروز هر صد سال یک بار تغییر کرده اند. خاک ترکیه امروز یک پنجم زمان ترکیه عثمانی است. حدود ٣٠٠ سال امپراطوری عثمانی سرزمین کرمانشاه تحت حاکمیت سلاطین ایران کنونی بوده و در طول تاریخ پیدایش ملت، سرزمین مشترکی با “دیاربکر” و “قامیشلو” نداشته است. از چه زمانی باید تاریخ سرزمین مشترک این سه بخش کردستان را مبنا قرار بدهیم*؟  با معیار رکن دوم مشخصات ملت، ملت ایران مجوز ملت بودن خود را از کجا آورده است؟ با توجه به این تئوری (سرزمین مشترک)، ملت ایران که شامل مردم بلوچ هم هست، در حالیکه ناسیونالیسم بلوچ خود را صاحب کردستان نمی داند و بر این باور است هر دو سرزمین ملت کرد و بلوچ با زور به ملت ایران الحاق شده است. اینجا اصلی که ملت بودن ایران را ثابت می کند، همان اصلی است که ملت بودن کرد و بلوچ را زیرسئوال می برد. ناسیونالیست ها می گویند سرزمین ملت کرد بین چهار کشور از جمله ایران تقسیم شده است. اما، مگر قبل از انکشاف ناسیونالیسم، سرزمین مشترکی به اسم ایران یا کردستان وجود داشته تا تقسیم شده باشد؟ اگرملت قبل از تشکیل دولت متمرکز در یک جغرافیا وجود خارجی دارد، چرا در تاریخ بعکس بوده یعنی همیشه بعد ازتشکیل دولت ملت متولد شده است؟

فقط پس از سر کار آمدن جمهوری اسلامی، حدود سه میلیون نفر مهاجر و پناهنده ایرانی به کشورهای اروپایی و آمریکایی پناهنده شده و آنجاها سکونت دارند. حال این مهاجرین و پناهندگان ایرانی و فرزندانشان که در آمریکا متولد شده اند، آنجا درس خوانده و ازدواج کرده و همراه خانواده شان در آمریکا کار و زندگی می کنند٬ سرزمین مشترکشان کجاست؟ ایران یا آمریکا؟ اگر با این استدلال که هرکس به اصل اجداد خویش برمی گردد، آنها را ایرانی دانست، آمریکا سرزمین مشترک کیست؟ پس مهاجرین ایرلندی، انگلیسی و سوئدی که طی ٢٠٠ ٬ ٣٠٠ سال گذشته به آمریکا مهاجرت کرده و اکثریت جمعیت امروز آمریکا را تشکیل داده اند سرزمین مشترکشان کجاست؟ آیا هنوز سرزمین مشترک آنها ایرلند، انگلیس و سوئد و یا آمریکا است**؟ در صورتی که اگر بر اساس تیره و نژاد سرزمین تعیین شود، آمریکا مال کدام تیره و نژاد است؟ توجه داشته باشیم که اینجا بحث راجع به مساله حقوقی نیست که گویا مشکل ملیت دوگانه را با (Dual-Nationalty) می توان پاسخ داد، بحث اثبات هویت یگانگی ملت واحد بر اساس سر زمین است. برای نمونه چنانچه مسلمانان هویت متمایز خود را در مقابل مسحیت و غیره تعریف کنند با  Dual-Religionمشکل مسلمان- یهودی یا مسلمان- مسیحی( رفع نخواهد شد و زیر پایه دین اسلام را تخریب و تعریف یکانگی آن را زیر سوال می برند. همچنین ملیت دوگانه تعیین کردن، تعریف یکانگی ملت واحد را زیر سوال می برد.

با معیار رکن سوم تعریف ملت، تمام سفید پوستانی که به کشورهای آفریقای جنوبی، زیمبابوه، استرالیا و… مهاجرت کرده اند، یا باید به خاک آبا واجدادی سفید پوست خود برگردند و یا هرگز جزو ملت آن کشورها محسوب نمی شوند. بالعکس هم صادق است. سیاه پوستان مهاجر در اروپا، هیچ سرزمین مشترکی با سفید پوستان اروپایی ندارند. اگر بخواهند مدرک ملت بودن خویش را کسب کنند، لازم است به سرزمین آبا و اجدای خود برگردند. طبق این فرمول آقای بارک اوباما از طریق سحر و جعل و تقلب رئیس جمهور آمریکا (در سال ٢٠٠٩) شده است. بر اساس تئوری ملت، وی به آنجا تعلق ندارد و رئیس جمهور غیر قانونی است. ایضاً آقای جلال طالبانی که خود را یک کرد معرفی می کند و تمام عمرش در خدمت جنبش ناسیونالیسم کرد و ساختن هویت ملی برای خود مبارزه کرد است، بر اساس کرد بودنش نمی بایست رئیس جمهور بغداد شود، زیرا با تئوری “سرزمین مشترک”٬ بغداد هیچ وقت متعلق به کردستان نبوده و نیست.  با فرمول مزبور رئیس جمهوری ایشان بر عراق نامشروع و غیره قانونی است. اگر ادعای ناسیونالیسم را درست بدانیم، ایشان همان خطایی را مرتبک شده است که رئیس جمهور پیش از او در عراق مرتکب شد.

تمام ایده یولگهای ملت و کشورهای “متمدن” اروپایی که فریدریک ویهالم دکلرک (Friederik Wilhelm de Klerk) رئیس جمهور اسبق آفریقای جنوبی را برای چند سال به رسمیت شناختند و نلسون ماندلا را در زندان پیر کردند، آب دهن خود را توی هر چه تئوری ملت هست، ریختند. سخن کوتاه. با غلبه نظام سرمایه داری بر فئودالیسم، جامعه بشری تحول بنیادینی کرده است. در تمام جوامع سرمایه داری طبقه ای وجود دارد که غیر از نیروی کارش هیچ مالکیتی بر زمین و ابزار تولید ندارد. اگر تئوری سرزمین مشترک را به پیش ازغلبه نظام سرمایه داری هم تعمیم دهیم، آنگاه این تئوری، راهزن و غارتگر، قاتل و مقتول، خان و رعیت، برده و برده دار در زمان فئودالیسم را به اسم ملت در یک کیسه می کند. و اگر بپذیریم ملت مخلوق ناسیونالیسم و عصر سرمایه داری است، آنگاه کارگر و صاحب کار را در کیسه به اسم ملت در هم می آمیزد و اخلاق و وجدان و سرزمین مشترکی برای آنها می آفریند! این شاخص برای شناسایی هویت ملت، بی اساس، پوچ و فاقد اعتبارعلمی است. تضادهای مبانی سرزمین مشترک یک ملت، یکی دو تا نیستند. این جزء را، چه در ارتباط با ارکان دیگر آن تئوری و چه قائم بذات و بر روی پای خود در نظر بگیریم، سرشار از تناقضات است. چنانچه مشاهده شد، این رکن تا چه حد بی اساس است! برای اینکه بتوان مردم منقسم به طبقات اجتماعی در یک کشور را ملت واحد خواند، باید تا چه حد پرت و پلاها را بعنوان پایه های مادی هویت متمایز این یکی از آن دیگری سرهمنبدی کرد؟ چگونه مقوله ای چون زبان مشترک، سرزمین مشترک و… به عنوان مبانی یک ملت هم پیش شرط ملت بودن هستند هم نیستند٬ هم خمیر مایه وحدت درونی آن و هم جوهر متمایز و دافع یکدیگر هستند. خلاصه هیچ زبان و سرزمینی نیست که خالص متعلق به یک ملت باشد.

——————————————–

* تا قرن دوازدهم میلادی اثری از نام کردستان نبوده و تنها در زمان سلطنت سلطان سنجر آخرین پادشاه سلجوقی ایالتی را بوجود آورد که مرکز آن قلعه بهار واقع در شمال غربی همدان قرار داشت. نخستین مولفی که از کردستان نامی برد، حمدالله مستوفی قزوینی در قرن چهارده میلادی بود.  ” کرد و کردستان و. نیکیتین” ص ٧۵. اگر چه کشوری بنام کرد هرگز وجود نداشته است” (لویی ماسینیون) همان ماخذ.

** در آمریکا، ایجاد قبایل و لهجه‌های محلی جدید، از طریق تقسیم مجدد، تا همین زمانهای اخیر وجود داشته است، و حتی امروزه نیز بسختی میتواند کاملا قطع شده باشد. هنگامی که دو قبیله ضعیف شده در یک قبیله ادغام میشوند، بطور استثنایی دیده میشود که دو لهجه محلی خیلی نزدیک به هم در یک قبیله واحد تکلم میشود. تعداد متوسط جمعیت قبیله آمریکایی کمتر از دو هزار نفر است. اما چروکی‌ها Cherokees تقریبا ٢۶ هزار نفرند – که بزرگترین تعداد سرخپوستان ایالات متحده هستند که به یک زبان واحد تکلم میکنند. کتاب منشاء خانواده، فردریک انگلس.

 پ-  تضادهای تاریخ مشترک ملت

قائل بودن به تاریخ مشترک یک ملت، ایضاً حکمی ماورا طبقاتی و از نظر مضمونی متضاد است. نگاه کردن به تاریخ از این منظر، تاریخ آزاد مرد و برده، پاتریسین و پلبین، ارباب و رعیت، سرمایه دار و کارگر، حاکم و محکوم و زندانی و زندانبان را یکی حساب می کند! این دیدگاه، تاریخ پادشاهان و غلامان، اشراف و رعیت، شکنجه گر و شکنجه شده را یکی فرض می کند و معتقد است اینها همه باهم تاریخ مشترک یک ملت را تشکیل می دهند! زمانی که سیاه پوستان را (هشتاد سال پیش) در اماکن عمومی سفید پوستان راه نمی دادند، زمانی که نیمه جمعیت کره زمین یعنی زن، حق رای نداشت (در بعضی از کشورهای جهان هنوز هم حق طلاق ندارد و با مرد برابر نیست) را تاریخ مشترک تمام ملت می داند. این تبیین، قهرمانان طبقه بورژوا را که مدال قهرمانانی خود را بخاطر سرکوب قیام ها، طغیان ها، سرکشی های طبقات ستم کش و استثمارشده ملت، به جرم سر پیچی از پرداخت رهن، سرانه و اجاره و  مالیات گرفتن را همزمان قهرمانان طبقه استثمارشده و استثمارگر ملت معرفی می کند. از نظر ایشان، افتخار تن ندادن قهرمانان طبقه استثمارشده به اوامر ارباب٬ همزمان “افتخارات” پیروزی سلاطین بر قیام کنندگان و کل تاریخ مبارزه طبقاتی، تاریخ مشترک یک ملت است! اما در پاسخ به این جعل کافی است جمله اول “مانیفست کمونیست” را متذکر شد که می نویسد: ” تاریخ تمام جوامع بشری، تاریخ مبارزه طبقاتی است”. مبارزات طبقاتی همیشه بصورت مستقیم و جنگ های عریان پیش برده نمی شود، بلکه در قلمروهای حقوق، فلسفه، هنر، مکاتب فکری، سیاست و غیره نیز جریان دارد. در تحلیل نهایی مبارزه سیاسی احزاب و افراد تابع منافع طبقاتی وانعکاس این تضادها است. تنها زمان وقوع این کشمکش ها که برسر منافع متضاد طبقاتی است، از نظر زمانی، برای هر دو طبقه (استثمارشده و طبقه استثمارگر) یکی است. یعنی سال١٩١٧همزمان سال ١٩١٧حکومت بورژوازی (کرنسکی) روسیه و پرولتاریایی این کشور است. اما از روی زمان مشترک اتفاقات نمی توان مضمون تاریخ مشترک ملتی را استنتاج کرد.

تاریخ هیچ ملتی جدا از روندهای جهانی نیست. هر تغییر و تحول در زمینه پیدایش نهضت های بورژوایی بر ضد فئودالیسم، لغو برده داری، عروج جنبش های ملی و ناسیونالیستی در کشوری که عروج کرده اند، بی ارتباط با روندهای عمومی دنیای هم چرخ خود نبوده و دارای زمینه های جهانی بوده است. حتی با مفهوم بورژوایی کلمه، تاریخ ویژه و مختص یک ملت معین هم دقیق نیست. بحث این نیست که هر رویداد محلی تاریخ خود را ندارد، یا اتفاقات محلی و کشوری بر سیر تکوینی رویدادها و تحولات جهانی بی تاثیر بوده اند٬ مساله این است که تاریخ ملتی جدا از روندهای جهانی باشد، نامربوط است. هر تاریخی که هویت ملتی را از باقی ملل جهان و جوامع بشری متمایز کند، بی اعتبار است. چون اولاً تاریخ طبقاتی است و دوماً منشاء رویدادها متاثر از ده ها مولفه های است که با جهان هم چرخ خود در ارتباط هستند. اضافه بر این، اصل تاریخی که ملت بودن ایران و ترکیه را ثابت می کند، همان اصلی است که ملت بودن افغان، کرد و تعدادی از کشورهای آسیای میانه را زیرسئوال می برد. مثلاً بر چه اساسی تاریخ شهرایلام یا کرمانشاه تاریخ مشترک کردهای سوریه و ترکیه است، ولی تاریخ مشترک ایرانیان نیست؟ بخاطرداشته باشیم که یکی از ارکان ملت بودن تاریخ مشترک است، در حالیکه از زمانیکه ملت پیدا شده تا به امروز هیچ وقت ایلام و کرمانشاه بخشی از کشورهای سوریه و ترکیه نبوده اند. چنانچه پیش تر به آن اشاره شد، جغرافیا وسرزمین دست بدست شده، کوچک و بزرگ شده و تا امروز هر صد سال یک بار تغییر کرده است. با هر دست به دست شدن و تحولی در جغرافیای سیاسی، تاریخ هم دستخوش تحول و دگرگونی خواهد شد. فقط اگر اسامی شهرهای امروز نه با هزار سال پیش، بلکه با ٢ صد سال پیش مقایسه شوند، متوجه خواهیم شد که شباهتی باهم ندارند. در پروسه تاریخ ده مورد اسم همین کرمانشاه راعوض کرده اند. کرماشان به باختران وبعد کرمانشاه، و رضائیه  به ارومیه، محمره به آبادان، احواز و اهواز و غیره تغییر یافته اند. لرستان و کرمانشاه در حدود سیصد سال امپراطوری عثمانی جزو ایران بوده اند و در طول این سیصد سال تاریخ مشترکی با دیاربکر و قامیشلو نداشته اند. پس از چه زمانی تاریخ این بخشهای کردستان را باید مبنا قرار داد؟ بینش ناسیونالیستی از نظر زمانی چه چیزی را مبنای قرارمی دهد؟ تاریخ فعلی ملت ترکیه را به کدام دوران میتوان تعمیم داد؟ با فرمول تاریخ مشترک ملت، مردم آمریکا و استرالیا تاریخ مشترکی ندارند و جمعیت این کشورها مرکب از مردم سرزمینهای مختلفی هستند که طی٢٠٠ سال گذشته پا به این کشورها گذاشته اند.

کل اهمیت درک تاریخی رویدادها در اهمیت روند محرک های آنان، یعنی مبارزه طبقاتی- طبقات علیه همدیگراست. یکی قلمداد کردن تاریخ مشترک طبقه کارگر وطبقه سرمایه دار از نظر مبارزه طبقاتی شعبده بازی است. اولین تردستی نظریه پردازان بورژوازی رد این حکم پایه ای و درک ماتریالیستی تاریخی افول و عروج نظامات و سرپوش گذاشتن بر تضادهای طبقاتی در هر مرحله نظام تولیدی است. ناسیونالیسم فتوحات (غارات و چپاول) ترکیه عثمانی را تاریخ کارگر ترکیه، مصر و عراق میداند، ولی مبارزات کمون پاریس، اکتبر و معدنچیان انگلیس را از تاریخ کارگر ترک زبان و مصری جدا می کند!  

————————————————————————————————–

*” دخالت حکومت مرکزی در امور داخلی کردان در ترکیه از زمانی آغاز شد که دولت عثمانی در١۶٨۶در برابر دروازه های وین شکست خورد…امیرنشینان کرد، تبدیل به ایالات ترک شدند و برای روسای عشایر تنها یک خودمختاری رسمی باقی ماند. ماخذ” کرد و کردستان و. نیکیتین”  صفحات ٣٩٧ و ٣٩٨.

ت- تضادهای حیات اقتصادی مشترک ملت

تا همینجا مشخص شد که سه رکن از پنج رکن اصلی مشخصات ملت یعنی زبان، سرزمین و تاریخ مشترک ملت، مملو ازتناقضات بنیادین و لاینحل هستند. تناقضات تئوری “اقتصاد مشترک” هم از بقیه ارکان ملت کمتر نیست. اکنون به بررسی تضادهای “نظریه حیات اقتصادی مشترک” به مثابه رکن دیگری از وجوه تمایز خصیصه ملتی از ملت دیگر بپردازیم. فعلاً از جنبه گمراه کنندگی و غیر طبقاتی بودن این مفهوم “اقتصاد مشترک” بگذریم و از همان زاویه دید نظریه پردازان ملت به مساله نگاه کنیم که واقعاً اقتصاد مشترک چیست؟

اقتصاد شامل ابزار تولید، منابع طبیعی، زمین، جنگل و رودخانه ها است. اینجا مردم کرد زبان را مثال میزنیم تا بینیم مردم کرد از کی اقتصاد مشترکی داشته اند و آیا بر این اساس می توان اصولاً وجود ملت کرد را اثبات کرد؟ چنانچه تجزیه و تحلیل ما روشن ساخت که ملت کرد هیچ گاه اقتصاد مشترکی نداشته است، پس آنگاه مردم کرد شامل یک ملت نمی شوند؟ ناسیونالیست های ما اگر هیچ چیزی را بلد نباشند، حداقل این اصل را می فهمند که ملت محصول تاریخ سیصد سال گذشته است و قبل از پیروزی نظام سرمایه داری بر ملوک الطوایفی، پدیده ای به اسم ملت به معنی دولت متمرکز با مشخصاتی که امروز برای ملت قائل هستند، وجود نداشت. اقتصاد مشترک با همان مفهوم بورژوایی کلمه پس از تشکیل دولت متمرکز در یک جغرافیای معین شکل میگیرد. در حالی که از نظر تئوری ملت، اقتصاد مشترک پیش فرض وجود ملت است. اگر این رکن یکی از زمینه های مشروعیت ملت است٬ و بر این پایه دولت تشکیل می شود، در حالیکه می بینیم در تاریخ همیشه بالعکس بوده است. یعنی دولت تشکیل شده و بعداً تولد ملت رسمیت یافته است. هر زمانیکه دولتی حدود و مرزجغرافیای معینی را تحت کنترل در آورده، آنگاه آن محدوده را متعلق به ملتی اعلام کرده است. و اقتصاد مشترک که یکی از پیش شرط وجود ملت بود، اینجا پس از خلق ملت بوجود می آید. این عامل که یکی از ارکان آفرینندۀ ملت بود، اینجا مخلوق ملت می شود. فرض کنیم که مثلاً ملت کرد اقتصاد مشترکی داشته است که بعداً توسط چهار دولت “بیگانه” سرزمین و کشورشان اشغال شده است. سئوالات بی پاسخ این فرضیه اینها هستند: از چه زمانی کشور قبلی اشغال شده؟ اسم آن کشور چه بود و…؟

اگر اقتصاد مشترک پیش شرط وجود ملت باشد، ناسیونالیسم کرد نمی تواند ملت بودن کردها را اثبات کند. چون هیچ اشتراکی بین اقتصاد کردهای سوریه با کردهای ایران وجود ندارد. اگر منظور از اقتصاد مشترک نوع سیستم تولید است، سیستم تولید نظام اجتماعی بیشتر مدلی جهانی است تا محلی. مثلاً سیستم تولید فئودالیستی تا قبل از انقلاب صنعتی و ظهور سیستم سرمایه داری، مدل غالب تولید جوامع بشری در تمام کشورهای کنونی جهان بود. در زمان فئودالیسم، تمام سرزمین هند، چین و آسیا دارای یک نوع تولید اقتصادی غالب بوده است. پس از انقلاب صنعتی هم، سیستم تولید سرمایه داری نظام ملوک الطوایفی را مغلوب و شیوه غالب تولید جهان معاصر شد. ابزار تولید درکل این جوامع در تملک یک طبقه یعنی طبقه سرمایه دار است و کارگر با وی هیچ تشریکی در آن ندارد. باز اگر این رکن را به نحوۀ تولید دوران کشاورزی ماقبل نظام سرمایه داری تعمیم دهیم، زمین، جنگل و رودخانه(١)٬ کوه٬ زمین بایر به مثابه وسایل و مواد خام تولید ملک طلق فئودال و مالک بوده است. اگر منظور تجارت و داد و ستد است، اتفاقاً بعد از تشکیل دولت و ملت شدن است که آن باصطلاح اقتصاد متمرکز”مشترک” در یک جغرافیای معین ملک ملت نامیده می شود و قبل از آن چنین نیست. لذا ناسیونالیسم در تعمیم این رکن هم ناتوان است.

برای اثبات یک ملت تا کی باید زمان را به عقب برگرداند*؟ بین سال های ١١٧٠ تا ١١٩٣ میلادی، صلاح الدین ایوبی حاکم سوریه، مصر، یمن، بخشهایی از فلسطین، لبنان، اسرائیل و ترکیه کنونی بوده است. ترکیۀ عثمانی برای ۴٠٠ سال تا قبل از جنگ جهانی اول بخشهایی از این مناطق و تا ١٩١٢ بخشهایی از کشورهای بالکان را تحت کنترل خود داشت. صد کشور دنیا با ملت های آنها از جمله عراق، سوریه، مصر، لبنان، اسرائیل و غیره طی صد سال گذاشته متولد شده اند. از طرفی نمی توان اقتصاد مشترک و بازار داخلی را قبل از وجود ملت داشت٬ و از طرفی دیگر برای اینکه بتوان ملت بود، باید از قبل اقتصاد مشترک داشت! یعنی چیزی که بعد از وجود کشور و ملت شدن ملتی پدید می آید را، به قبل از آن تعمیم داد. ملتفت شدید که این معرفه چقدر غیر واقعی، بی اساس، ساختگی و بی اعتبار است.

باز نمونه نزدیکتر به خودمان، اگر مردم کردستان روزی یک ملت شوند و کشور مستقلی را تشکیل دهند، تازه آن موقع است که حتی به معنی بورژوایی کلمه “اقتصاد مشترک”ی خواهند داشت. اکنون و قبل از تشکیل دولت مشترک کردستان مساله چنین نیست. امروز اقتصاد شهر”قامیشلو” با دمشق، اقتصاد دیاربکر با انکارا(انقره) و کرمانشاه٬ کرماشان٬ باختران) با تهران و کرکوک با بغداد بیشترمشترک است تا با بقیه. این مساله که گویا استعمارگران و اشغالگران سر زمین ها را به وسیله زور از هم جدا نمونه اند مساله را توجیه نمیکند. به این سبب، مگر قبل از به وجود آمدن ایران، ترکیه و سوریه و عراق، کردستان یک کشور یک پارچه و یک ملت مستقل بود و اقتصاد مشترکی داشت که بعداً توسط نامبردگان تقسیم و اشعال شده است؟ جواب روشن است٬ خیر. نهضت میهن پرستی کردستان اگر پس از نهضت میهن پرستی در ایران، ترکیه و عراق متولد نشده باشد، قطعاً پیش از آنان بوجود نیامده است.

اقتصاد کشورهای جهان سرمایه داری به هم وابسته هستند و تعدادی از شرکت ها به اصطلاح خود بورژوازی، “شرکت های چند ملیتی” هستند. از جنگ جهانی دوم به بعد، اغلب کشورهای جهان سوم و تحت سلطه و به اصطلاح اقتصادهای در حال رشد و وابسته به اقتصاد جهانی و بخصوص آمریکا، ژاپن و آلمان بوده اند. تولیدات آمریکا، ژاپن و آلمان کشورهای تحت سلطه را اشباع کرده است. اکنون چین تنها برای بازار داخلی خود تولید نمی کند، بلکه دارد بازار جهانی را قبضه می کند(٢). سرمایه داری یک نظام جهانی شده است و برای نمونه بحران در اقتصاد آمریکا، آلمان و انگلیس در سال ٢٠٠٨ منجر به بحران سایر کشورهای دنیا شده است. یعنی نه تنها کارکرد قوانین اقتصادی در شرایط متعارف، بلکه بحران اقتصادی هم جهانی شده است. عمری است کشورهای جهان سومی به امید ملی کردن و استقلال ملی سر طبقه کارگر این کشورها کلاه گذاشته اند تا برای آنها مجاهدت کنند و قدرت آنها در رقابت با رقبای قدرتمندترخود را برسرسهم بری بیشتر از محل تولید ارزش اضافه، بیشتر کنند. شعار”استقلال ملی” یکی از شعارهای هویتی و پایه ای احزاب بورژوایی ناراضی از سهم خود در تقسیم ثروت جهانی است. اما عملاٌ این پروژه بورژوازی کشورهای تولید کننده نیروی کار ارزان متحقق نشد. امروز از طریق همراهی و هماهنگی با اقتصاد جهانی در صد حفظ موقعیت خویش هستند. تدابیر و تنظیم استراتژی پایه ای تر، هدفمند و طولانی مدت تر جهت جلوگیری از بحران اقتصادی هم جهانی شده و بر این اساس گروهای شش بعلاوه یک و G٧ و G٢٠ و بانک جهانی پول قدرت تصمیم گیری یک جانبه یک ملت را از هر ملت و اقتصاد مشترکی سلب نموده اند. نه تنها اقتصاد مشترک ملت جدای از اقتصادها و بازار جهانی وجود مستقل ندارد، بلکه خود حکومت و دولت مردم (ملت) توانایی آزادی عمل واستقلال کامل از روند جهانی شدن سرمایه داری را ندارند. بنظر می رسد که “استقلال ملی” در این کانتکس مفهوم خود را از دست داده است. چنانچه می بینیم هر چند کشور بلوکی را مانند ” پیمان ناتو”، “کشورهای غیر متعهد” و غیره تشکیل داده تا در مقابل بلوک رقیب از خود دفاع نمایند. از این نظر، ترمنولوژی استقلال ملی بی معنی شده است. کشور “مستقل” تازه تاسیس احتمالی در آینده، با کدام یک از این “هم پیمانان” هم پیمان خواهد شد؟ کشور مستقل اسرائیل۵٠ سال است با حمایت آمریکا سرپا مانده. افزون بر اینها، اقتصاد دانان لیبرالیست قرن نوزده معتقد بودند هر جمعی که خود را ملت نامند را نمی توان ملت خواند، زیرا برای ملت بودن باید به اندازه کافی زمین، منابع طبیعی، نیروی انسانی و زیر ساخت اقتصادی داشت. تا همینجا مساله باجزئیات روشن شد که اقتصاد مشترک به مثابه رکن دیگری از مشخصات تشکیل دهنده تئوری ملت، پایه و اساسی ندارد و این تئوری سوراخ های دارد که نه تنها توسط اقتصاد دانان بی مایه طرفدار مدل تاچریسم و ریگانیسم معاصر، حتی توسط اقتصاد دانان عاقل تر بورژوازی مانند “ریکاردو” و “آدم اسمیت” پر کردنی نیست. این مساله هم روشن شد که کاربرد اقتصاد مشترک جهت فریب و مغشوش کردن منافع متضاد طبقه کارگر با سرمایه دار به نام ملت است. از نظر عینی به دو طریق پوچی این رکن به ماعیان شد: یکی اینکه اقتصاد و ابزار تولید و نیروهای مولده در دست یک طبقه در هر جامعه سرمایه داری است٬ و دوم سرمایه داری جهانی شده و استقلال ملت در آن نظام افسانه و توهمی پوچ است. فرضاً ادعانامه ناسیونالیسم ناراضی در توضیح سرچشمه فقر و فلاکت را عدم تاسیس کشور مستقل بدانیم، اما مگر ٢٠٠ کشورجهان مستقل چه گلی به سر مردم کارگر زده اند تا کشور جدیدالتاسیس گلی به سر آن بزند؟ مشکل پیش روی مردم کشورهای مستقل- کمتر از مردم کشورهای غیر مستقل نیست.

———————————————————–

 (١) رودخانه های دجله و فرات از کوه های آرارات سرچشمه گرفته و به شط العرب میریزند، همزمان سمبل اصالت ملت عرب و کرد و مورد ستایش شاعران عرب و کرد هستند- تا کجای این آب ها متعلق به سرزمین و اقتصاد مشترک کرد و تاکجا متعلق به عرب است؟ یا روخانه نیل از چند کشور آفریقایی عبور می کند تا ازمصر به دریای مدیترانه می ریزد مال کدام سرزمین مشترک است؟

(٢) تولید ناخالص ملی و تولید ناخالص داخلی به عنوان شاخص رفاه نسبی اقتصادی مردم کشورهای مختلف به کار برده می شود. تولید ناخالص ملی، خود عمومی ترین شاخص سطح کلی فعالیت اقتصادی است…در سال ٢٠٠٠ کل ارزش تولید کشورهای جهان به بیش از ٣١٠٠٠ میلیارد دلار بالغ شد که تقریبا ۵٠٠/۶ میلیارد دلار آن در کشورهای در حال توسعه و توسعه نیافته تحقیق یافته است و ماباقی آن مربوط به کشورهای توسعه نیافته است، یعنی در حدود ٨٠ در صد ارزش کل تولیدات دنیا مربوط به کشورهای توسعه یافته است. منابع : “معنای دولت مدنی در جهان سوم” علی ربیعی صفحات١٢۴ و ١٢۵*. “حدود ٨٣ کشور جهان سوم جمعیتی کمتر از ۵ میلیون نفر، و ٩٠ کشور کمتر از پانزده میلیون نفر دارد.” همان ماخذ صفحه ١۶٧.

* کتاب “معنای دولت مدنی” علی ربیعی با توجه به متدلوژی که به کار برده است، موضوعات کلی که به آن پرداخته است وقطب های اقتصادی بزرگ و قدرتهای جهانی مانند چین، روسیه و هند را در ردیف کشورهای جهان سوم و در حال توسعه و توسعه نیافته قرار داده است. موضوعات دو پهلو و درهم و برهم در این کتاب فراوان است. لذا از نظر من اینها این اثر را در لیست کتاب های بی مقدار و از نظر مضمونی بی محتوا، توخالی و بی خاصیت قرار داده است. نقل نمونه فوق از این کتاب، تنها جنبه آماری دارد و نه چیزی بیشتر.

ث-  تضادهای تئوریک شکل و شمایل مشترک ملت

اگر بخواهیم در میان ارکان معرفه تئوری ملت، نامربوط ترین، مجازی ترین و غیر علمی ترین آن را دست چین کنیم، آن نظریه”شکل و شمایل مشترک” یک ملت است. بافت جمعیت دهکده جهان امروز (دموگرافی) چنان انتگره شده است که نه تنها “شکل و شمایل مشترک” یک ملت، بلکه حتی شکل و شمایل مشترک یک خانواده هم به طرز عجیبی دگرگون ساخته که شما انسان سیاه پوست، سفید پوست و دورگه را در یک خانواده با مادران اروپایی از پدران آسیایی، آفریقایی… و بالعکس خواهید یافت. تغییر شرایط زیربنای تولید امروز با زمانی که قبایل تنها با قبیله خود وصلت (ازدواج)، زاد و ولد داشتند، پایان داده و به تاریخ سپرد.

اکنون ملت انگلیس از روی مشخصات “شکل و شمایل مشترک” با غیر انگلیسی چگونه بازشناسی خواهد شد؟ قبلاً نوشتم که در پرکردن فرم استخدام در ادارات دولتی کشور بریتانیا برای شناسایی وغیره، حداقل شانزه گروه را با شکل و شمایل مختلف لیست کرده اند. فوقاً به مجله (Lambeth) شماره ٧١ بتاریخ یکم ماه ژوئن ٢٠٠٩ اشاره شد که نوشته بود که بیش از١٣٠زبان مختلف در یک منطقه لندن وجود دارند. امروز هیچ انسانی قادر به بازشناسایی ملت انگلیس بر اساس شکل و شمایل مشترک کشور بریتانیا نیست. شکل و شمایل مشترک ملت که منظور از آن نژاد و رنگ پوست (سیاه پوستان، سفید پوستان، زرد پوستان و black British,white British  …) است٬ (تمام نژادها و رنگین پوستان دنیا) در لندن موجودند. یک سوم نسل جدید جوانان لندن را دورگه ها، سیاه پوست ها و رنگین پوست ها تشکیل میدهند. حتی در ایران، ما انسان بور بورتر از یونانی ها وتیره پوست”حبشه” بمانند آفریقایی داریم. اینکه سیستم فکری و مهندسی افکار عمومی کنونی بورژوازی، جهت منحرف کردن مبارزه طبقه کارگر در نشانه گرفتن ریشه استثمارانسانها، آنها را بر حسب ملیت، مذهب، رنگ و نژاد و شغل تقسیم بندی می کند، و بر این اساس بین آنها تبعیض قائل می شود، بخاطر این است تا جا خالی بدهد و تناقضات درونی منافع خود با کارگران را مایه نزاع و اختلافات بین کارگران مهاجر و بومی، شاغل و بی کار، سیاه و سفید، زن و مرد سر شکن کند! به این خاطر هنوز مثلاً در هویت افراد می نویسند: یک عرب، یک انگلیسی، یک شیعه، یک سنی، یک یهودی و … همیشه یکی از این پیشوندها را به طرف می بندند که بقبولانند انسان واحد و یگانه نیست٬ بلکه باید یکی از این هویت ها را داشته تا معرفی شود. حتی وقتی کسی کمونیست می شود باز وی را کمونیست کرد، کمونیست فارس و یا سابقاً مسلمان(١) به او می بندند. این نشانه رسوخ این فرهنگ در جامعه است. تا چه حد کمونیست ها از استعمال این فرهنگ پرهیز و به بورژوایی بودن آن آگاهی داریم، فعلاً خواهیم گذشت.

نظریه “ملت های بدون دولت” به لیست افزوده می شود!

پنج رکنی که از نظرتان گذشت، اساسی ترین استدلال به اصطلاح معتبر و مایه دارتر شبه علمی نظریه پردازان ناسیونالیست های کلاسیک، جهت توضیح مشخصات ساختار ملت بودند. اما جدیداً نظریه “ملت های بدون دولت”، “ملت های مرکب و کوچک که یک ملت برزگ را تشکیل می دهند، مانند سوئیس” و “ملت های که علاقه به استقلال از ملت بزرگ ندارد” مانند ناسیونالیسم ترک ایرانی که نمی خواهند ازایران٬ و بورژواهای کرد ترکیه از ترکیه جدا شوند را بعنوان آخرین دست آورد های نظریه در زمینه مورد بحث به لیست مشخصات ملت افزوده اند. نظریه “ملت های بدون دولت” و…، حتی خود را بی نیاز از توضیحات نیمچه علمی طیف کلاسیک آن مکتب می داند. اگر تعاریف دسته اول حداقل ولو درهم و برهم- هم شده، باز توضیحاتی برای پایه و ساختار اقتصادی، تاریخی، زبانی  و دمگرافی انکشاف ملت قائل است؛ اما این ورژن جدید، حتی مجازی تر از آن است که خود را موظف به پیروی از اسلوب یاد شده نماید. عصاره و جوهر این نظریه را اگر خلاصه و ساده کنیم به این می ماند: “ناسیونالیسم حق است، چون من ناسیونالیست هستم. آزادی بشر به آزادی ملت من گره خورده است. ملت تعریف معین و فیکسی ندارد، نوابغ هر ملت آن را بنابه نیازهای زمانه معنی می کنند”. در این تبیین می توان ملتی بود در ملتی دیگر، ناسیونالیست بود و جدایی از کشور مادر را نخواست. خلاصه این ورژن از تعاریف ملت، اصول با ثباتی ندارد. هم خواهان جدایی و تشکیل کشور مستقل است، هم خواهان اتحاد و ادغام چند ملت کوچک در ملت بزرگ است.

این قبیل نظرات محصول آشفتگی و تناقضات و بی ثباتی تعابیر به اصطلاح معتبر تر کلاسیک ملت است. وقتی عملاٌ دینامیزم تکامل و دگرگونی های سیاسی، اقتصادی، جغرافیایی و دموگرافی جهان روزمره تعاریف کلاسیک آن را خنثی، بی اعتبار و از دور خارج می کند، ناسیونالسیم با آن ابزارو وسیله نمی تواند از هویت ملی خود دفاع نماید. اکنون که تعاریف هویت ملت شکل و مضمون بازشناسی اولیه خود را از دست داده، ناسیونالیست ها قرار نیست تسلیم واقعیت های مادی جهان شوند. طبقه بورژوا جهت معامله، بده بستان و… به حفظ آن نیاز دارد و در تلاش است که آن را با واقعیت های آخرین مرحله سرمایه داری تطبیق دهد. ضرورت بقای ناسیونالسیم بعنوان یک پرچم سیاسی برای بورژوازی، مثل مذاهب برای این طبقه خاصیت و مبرمیت دارد. متفکرین این مکتب، عیناً متفکرین مذهبی که می خواهند صنعت مذهب را حفظ کنند و تناقضات آن با جهان معاصر را برطرف کرده و ورژن قرون وسطایی آن که با زندگی امروز سنخیتی ندارد، از دور جارج- و ورژن تازه آن را با دنیای امروز تطبیق نمایند. هسته اصلی این نظریه باصطلاح مدرن، تنها آشفتگی تئوریکی تعاریف ملت در سطع عمومی و کلاسیک آن است. برای خلاصی از سردرگمی بی سر و ته… جنگ سیاسی، اقتصادی و دست یافتن به سود، نیاز به حفظ آن در “قالب معقول”و  باز تعریف آن دارند. قبلاٌ متذکر شدیم که ناسیونالسیم حاکم و محکوم برای معامله و… در مناقشه و کشمکش های منطقه ای و جهانی به این ابزار نیاز دارند. اکنون مدل قدیمی تر آن کهنه شده است، باید مدلی جدید ارائه داد. یکی از پایه های استدلال این ها این واقیعت است که کسانی در آمریکا، اروپا… به دنیا می آینده، کاملاً فارسی، عربی و کردی نمی دانند، ولی خود را فارس، عرب و کرد می دانند. در پاسخ به این استدلال باید یادآور شد که تا اجتماعاً هویت انسانی انسان بدون پناه بردن به هویت ملی و مذهبی به رسمی شناخته نشود، برای به رسمی شناسی، مردم فراوانی مجبور به پوشیدن نوعی یوینفرم در دفاع از کرامت خود هستند. برای اکثریت مردم جهان مشکل است خود را از این قید و بندها رها کرده و خود را فراتر و والاتر از هویت ملی و مذهبی تعریف نمایند. پناه بردن به این هویت ها، جبری در جامعه موجود است که وی را وادار به پذیرش قالبی برای احساس به بودن خود می کند. در جهانی که هویت انسانی انسان را تهی کردند، برای عزت نفس، کرامت و احساس بودن، انسان های عادی به هویت های ملی و مذهبی پناه می برند. با نبودن آنها احساس نبودن، بی هویتی و بی معنی و هیچ بودن می کنند.  لذا ظواهر و معلول، توضیح علت نیستند. یعنی معتاد بودن نشانه ضرورت اعتیاد انسان نیست، بلکه مساله وارونه است. یعنی بی هویت کردن و از خودبیگانگی انسان در نظام سرمایه داری است که مردم را مجبور به پناه بردن به هویت های ملی و مذهبی وادار می کند. بنابر این، اگر ناسیونالیست ها به اندازه تعداد آدم های که اسیر این خود آگاهی وارونه هستند، تئوری جدید کشف نمایند و نمونه و فاکت از اینکه مردم چگونه به عرب، انگلیسی، ترک و ایرانی بودن خود افتخار می کنند، ارائه دهند، در این قلمرو بمانند این است که به اندازه تعداد انسانهای سیگاری که از آن لذت می برند به این نتیجه رسید که تعریف علمی مضر بودن دخانیات برای انسان را غلط بدانیم. و یا به اندازه تعداد مسلمانان استدلال کرد که صنعت مذهب افیون توده ها و خرافات و جهالت نیست. بنابر این، لازم نیست باب دیگری به نقد این ورژن اختصاص داد که چرا کسانی حتی درست فارسی، عربی و کردی بلد نیستند ولی ناسیونالسیت فارس، عرب و کرد هستند. عوارض از خود بیگانگی به این اشکال خودنمایی می کند. تنها زمانی این زمین جنگ سیاسی اقتصادی طبقه بورژوا را تعطیل نمائیم، بازار تمام تعاریف قدیم و جدید ملت سازی نیز تعطیل خواهد شد. اما این بازار تا بازار سرمایه داری دایر است، بازاری گرم و پر رونق برای چانه زدن ناسیونالیست ها بر سر سهم خواهی خود در اشکال مدرن و کهنه باقی خواهد ماند. سرمایه داری بدون تعریف سوبژکتیو و نظری و سیاسی، نمی توان لخت و عریان با عرصه ابژکتیو بسنده کند. خلاصه اگر بتوان اسم ورژن جدید را سیستم گذاشت، چیزی مانند سیستم مذهبی است. این ورژن مقوله ملت را از اصلی منسجم خارج کرده و معجونی شبه به مذهب از آن ساخته است.

ملت با مذهب قابل قیاس است

نباید به هیچ وجه از مبحث تا کنونی ما این نتیجه را گرفت که چون هیچ کس نمی تواند تمایزات ملت اصیل را از ملت نا اصیل اثبات کند و یا چون تعاریف ملت منطقی و تاریخی نیست، پس ناسیونالیسم و جنبش ساختن هویت ملی و ابقای آن بعنوان یک پرچم سیاسی وجود ندارند. معنی تحلیل ما این نیست که هر آنگاه نتوان ملت را با معیارهای علمی، تاریخی و ابژکتیوی و یا سایر مولفه هایی که انسان برای پی بردن به وجود شئی مستقل از ذهن بکار می گیرد را اثبات کرد، بدان معنی است که پس اصلاٌ آن شئی وجود ندارد. ناسیونالیسم در عرصۀ سیاست و تصورات وجود دارد. جنبش های اجتماعی، حکومت ها را بر اساس زیربنایی تولید اقتصادی می سازند و خود نقش روبنایی دارند. گفتیم ملت خارج از فرایند سیاسی و خارج از تصورات ذهن انسان قابل اثبات نیست٬ ولی در عرصه سیاست وجود دارد و می توان آن را با مذهب مقایسه نمود. مقایسه ملت با مذهب به درک بیشترمساله کمک می کند. به این منظور لازم است که آن را با مذهب مقایسه نمائیم تا درک واقعی تری از این پرچم سیاسی داشته باشیم.

در مبارزه سیاسی طبقه بورژوا با طبقه کارگر، ناسیونالیسم نقش مذهب بازی می کند. نفس صحت و سقم مساله عینیت ناسیونالیسم و علمی و عقلانی بودن آن نیست که تعیین کننده است، بلکه جنبه سیاسی، ابزاری و امکانی که این جنبش در اختیار طبقه بورژوا می گذارد، حائز اهمیت است. از منظر علمی و منطق هم به مذهب نگاه کنیم، خدا وجود ندارد. تعاریف مذهبی در مورد هستی، علمی، منطقی و حقیقی نیست. اما مهم درک این مساله است که بوجود آمدن مذهب، دلائل خاص تاریخی دارد. این که انسان بدلیل عجز و ناتوانی در پی بردن به دنیای پیرامون خود در ایام قدیم، مذهب را آفرید٬ و همچنان برای توجیه منافع برتر طبقه ای که تولید و ابزار تولید را در دست دارد و برای حفظ منافع برتر طبقۀ دارا آن را طرح و بروز می نمایند٬ زیرا حفظ مالکیت خصوصی به دستگاه مذهب نیاز دارند. به این منظور هر روز آن را باز تولید کرده و هر چه در توانایی دارند در همه زمینه ها در مقابل تعرض جنبش مساوات طلبی، تعقل و منطق به آن، از مذهب دفاع می کنند.

دقیقاً جنبش ملت سازی هم به مثابه یکی دیگراز ارکان و اهرم بورژوازی به همین منظور، توسط نمایندگان فکری “علما”، استراتژیسین و تئوریسین های آن و برای همان امر “مقدس” یعنی حفظ منافع بورژوازی بکارگرفته خواهد شد. با وجود این واقعیت که هر دو (ناسیونالیسم و مذهب)غیرعلمی و غیر قابل اثبات هستند، اما چون منفعت واقعی یک طبقه معین اجتماعی را پاسداری می کنند، از عالم نیستی به عالم هستی پا می گذارند. و این منفعت واقعی و زمینی است که احزاب و گروه های متنوع طبقه بورژوا با آنکه بخشاً خود را سکولار و غیر مذهبی، عالم و دانشمند می دانند٬ به مذهب نان قرض می دهند و هنگامی پای منافعشان در میان است به خدایان آسمان پناه می برند. علما، دانشمندان و نوابغ سکولار این طبقه، به هنگام انتخاب سیاسی بین کمونیسم و ناسیونالیسم، همیشه به دومی متوسل می شوند و این یکی از علل و ریشه های مادی این جنبش است که بر تاروپود زندگی اجتماعی مردم تسری داده شده است.

اما تفاوت های نیز بین این دو جنبش بورژوایی وجود دارد که نباید از ذکر آن گذشت. یکی از تفاوت های این دو جنبش این است که، نهضت سکولاریسم، تعقل، علم و خرد در زمینه های متعددی، چنان جهانبینی مذهبی را نقد کرده و جنبه های غیرعلمی، تخیلی و بی پایه و اساس سیستم مذهبی و ضدیت آن با آزادی و سعادت بشر را نشان داده که در نتیجه آن، امروز در خیلی زمینه ها با سهولت بیشتری می توان به جامعه فهماند که دارو بهتر از دعای شیخ، دکتر بهتر از رفتن به امامزاده و بیمارستان بهتر از رفتن به مکه، مدینه و نجف است. در این زمینه، تاریخاً کار زیادی شده است. اینکه ناسیونالیسم دوران ما به مذهب متوسل می شود و از ارزش های آن طرفداری می کند، هم گندیدگی و هم پیچیدگی آن را که برای تامین و بقای منافع طبقه بورژوا به هر قباحتی متوسل خواهد شد- نشان می دهد. هر کسی شانس و موقعیت آن را پیداکرده باشد که درجه ای از منطق و شناخت و کارکرد پدیده ها را از منظر علم و دانش بشری نگاه کند، صحت و سقم پدیده ها را با معیار علمی بسنجد، خیلی سریع بین خود و مذهب، بین معیارهای علمی و جهالت مذهبی احساس تناقض می کند. آنگاه، با سهولت به ضدیت مذهب با سعادت و تعالی بشر پی خواهد برد و قبول میکند که برای رهایی از قید این سیستم جامد و اساطیری و تلقیات آن، لازم است خود را رها کند. اما در مورد جنبش ملت سازی و ناسیونالیسم، متاسفانه هنوز مساله به این روشنی و سهولت نیست- ولی روزی چنین خواهد شد.

این مقایسه در ابتدا ممکن است غیر منصفانه و نا صحیح بنظر برسد و صدای اعتراض برخی از ناسیونالیست های سکولار را بر انگیزد. زیرا زمانی طرفداران ملت خود از قهرمانان مبارزه با خرافات مذهبی در قالب سیستم و ارزش های مناسبات فئودالیستی، ملوک الطوایفی، عشایری و محلی گری بودند. آنان می توانند مدعی شوند که ناسیونالیسم در قرون ١٩و٢٠در ضدیت با ارزش های قرن عتیق شکل گرفتند. مگر اغلب رهبران، متفکران و خط دهندگان وطن پرست (٢) بجای دامن زدن به فرهنگ مذهبی، عشایری، قبیله گری و محلی گری، خواهان محدودیت آنها و ایجاد اتحاد ملی در ابعاد سراسری تر و بزرگ تر و خواهان شخصیت دادن به فردیت اجتماعی در مقابل هویت های قبیله ای و رعیتی و وابستگی موروثی نبودند؟ تعدادی از متفکرین خود طبقه بورژوا نیز این را قبول دارند که مذهب یک سیستم ایدئولوژیکی تماماً خرافاتی، جامد، خشک و غیر علمی و به این اعتبار ضد دانش، ضد خرد و مهمتر از اینها ضد آزادی انسان از قید و بند خدایان مخلوق خویش است. جنبش های مذهبی با شبکه های مساجد، آیت الله ها، حوزه ها و فقیه ها، پاپ، کشیش و کلیسا و آموزش و اخلاق مذهبی، پندار و کردار مذهبی و حکومت های مذهبی وجود دارند. اکتیویست های جنبش نامبرده هر روز جای قمه را روی گردن انسانی مظلوم که ممکن است خلاف قوانین شریعت اندیشیده باشد می گذارند. رهبران احمق تر آنان فتوای قتل سلمان رشدی، ریبوار احمد، تسلیمه نسرین، مریوان ههلبجه ای و… را صادر می کنند. زن را بجرم رعایت نکردن قانون رسمی کشور (شریعت) و یا منبعث از همان ارزش های مذهبی سنگسار می کنند. متاسفانه اینها در اغلب کشورهای جهان وجود دارند.  پیش چشم ما هر روز بخشهایی از مردم فقیر جامعه را به روز سیاه می نشانند و به کام مرگ می برند. اینکه هیچ کسی نمی تواند عملاً وجود خدا را اثبات کند، اتوماتیک دلیلی برای عدم وجود نمایندگان خدا بر روی زمین و تلاش مداوم آنان برای ساختن افکار و باور مردم به “خدای” آسمانی شان نشده است. وجود خدا برای خداسازی این جنبش از پیش مفروض است.

بله، البته جنبش های ناسیونالیستی قرن نوزده و بیست با هر تعریفی که خود از لائیک بودن و چپ داشتند، بخشاً غیر مذهبی “چپ” و طرفدار “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” و وطن پرست بودند. ناسیونالیسم قرن نوزده در مقابل مذهب تا حدودی برارزش های علمی، حقوق شهروندی و جامعه مدنی پافشاری می کرد. اشخاص و رهبرانی که ضمن تاکید بر ناسیونالیسم و وطن پرستی خود، در عین حال سکولار نیز بودند و آبشان با مذهب به جویی نمی رفت.  به لحاظی این ملاحظات در مورد تفاوت های جنبش یاد شده در قرون ١٩و٢٠با جنبش های مذهبی از طرفی٬ و جنبش های ناسیونالیستی آن ایام با ناسیونالیسم امروز از طرفی دیگر، درست است. ناسیونالیسم قرون هجده و نوزده، خواهان حکومت سراسری و متمرکز، و طرفدار قوانین مدرن مدنی بجای قوانین الهی وعرفی شریعت بود. از این منظر این جنبش خود را به مسائلی چون برابری شهروندان در برابر قانون، حمایت از آزادی ملت های زیر دست و تحت سلطه قدرت های بزرگ، پایبند می دانست و پوپولیسیم را به عرش اعلا برده بود. تئوری ملت سازی در آن ایام، در خیلی موارد با مذهب تفاوتهای اساسی داشت. این نهضت حتی در جامعه بدوی روستایی و به شدت تحت نفوذ قوانین که منبعث از هرج و مرج و اقتباس شده از مذهب بودند٬ جامعه ای که مردم آن به عشایر، قبیله و گروهای محلی کوچک و بی سواد و مجزا از هم که در جهل زندگی می کردند؛ علم دار برابری شهروندان، قانون و توسعه و پیشرفت بود. پیشکسوتان آن، جهت باز کردن دست و پای خود از قیود مذهب و کهنه پرستی، طرفدار نظم و قانون امروزی تری بودند. البته با باز کردن دست و پای خود (طبقه بورژوا)، از آن قید و بندها ، دست و پای جامعه را نیز تا حدودی باز می کردند. ناسیونالیسم قرون هجده و نوزده آن صفات منفی قشری گری، تعصب، جهالت، کهنه پرستی و سنتی بودن و صوفی منشی ناسیونالیسم مذهبی کنونی را کمتر داشت. ایشان کراوات را بر دستمال گردن، کت و شلوار را بر دیشداشه و طرز زندگی مدرن و فرهنگ جهان شمول را بر عمامه، ریش قشریگری ترجیح می داد و خواهان مدرنیسم، دانش علمی، توسعه و صنعتی کردن مملکت بود. وطن پرستی هنوز آن صفات نژاد پرستانه و فاشیستی و بنیادگرایی شبیه مذهبی امروز را نداشت. نهضت سکولاریسم، در زمینه های زیادی جهانبینی نامبرده را نقد می کرد و تعقل و خرد را بجای آن می نشاند. در سایه این تلاش ها بود که جامعه با سهولت بیشتری توانست بفهمد که برای درمان، دارو، دکتر و بیمارستان از … از خرافات کارآمدتر است.

لیکن پرچم بورژوازی نوپا در نبرد با سیستم فئودالیستی و ملوک الطوایفی و درعین حال در ضدیت با کارگر تازه سر بر آورده قرون گذشته، تفاوت های زیادی با پرچم ناسیونالیسم معاصر در ضدیت با کارگر و سازش با مذهب و کهنه پرستی کرده است.  این جنبش جنبه ضد مذهبی اوائل حیات خود را از دست داده و حتی یک ذره از جوهرمترقی بودن در آن باقی نمانده است. امروز مذهب و ناسیونالیسم تبانی و دست بدست هم داده و علیه طبقه کارگر و کمونیسم متحد و دارای یک بستر هستند. مصیبت ها، فجایع و جنگ های قومی در رواندا، یوگسلاوی، ناگورن و قره باغ، “پاکسازی انفال” و بمب باران شیمیایی شهرک حلبچه در کردستان، محصول ناسیونالیسم در قرن بیست-بیست ویک٬ با کشتارهای دهه شصت جمهوری اسلامی از کمونیست ها و دگراندیشان، جنایت مجاهدین و طالبان و القاعده در افغانستان قابل قیاس هستند. از آنجا که جنبش نامبرده، نه از انسان، بلکه از ملت خویش شروع می کند، مالکیت خصوصی بر ابزار تولید را تقدیس می کند و وجود ملت را مقدم بر جنبش ملت سازی و مبارزه طبقاتی فرض می گیرند، ناگزیر است با مذهب کنار بیآید. در مذهب نیز خیر و شر جامعه نه از مبارزه طبقاتی، بلکه از تقسیم مردم به مسلمین و کفار شروع میشود.

با استقرار سیستم بورژوایی و غلبه آن بر سیستم پیشین، ماموریت ناسیونالیسم هم به پایان رسید. هر دو جنبش علیه کمونیسم باهم متحد شده اند. اگر بر سر موضوعاتی توافق نداشته باشند، در ضدیت با کارگر و کمونیسم توافق دارند. ترس هر دوی آنها از کمونیسم بحدی است که همیشه در انتخاب سیاسی کنار لیبرال سکولار کنار آخوند، آخوند کنار شاه می ایستند. ترس هر دوی آنها از کمونیسم است که اولی بجای برچیدن خرافات در هر سطح و اشکالی، خواهان حفظ و بقای آن بمثابه یکی از ارکان حفظ مالکیت خصوصی است. و دومی، مروج و مبلغ اشاعه جهالت، نادانی و بوجود آوردن هویت های کذایی مذهبی مردم بجای آگاهی دادن به سلامتی جامعه است. اولی بجای تلاش جهت زدودن هویت های عشایری، قبیله ای و محلی گری و تکیه بر هویت انسانی انسان، خواهان تمایزات ساختگی فولکلوری، کولتور (فرهنگ) ملی متفاوت و ابدی و ازلی کردن آنها و ایجاد تفرقه و نفرت از دیگران به نام “بیگانه” بر اساس هویت ملی است. “تمدن” ناسیونالیسم اروپایی را در روزهای آفتابی و در حالت پاسیفیستی در روضه خوانی های تئوریسین های آن در نظر نگیرید، بلکه وقتی آتش آن شعله ور میشود ظرفیت کثافت خود را نشان خواهد داد. همینکه ویروس آن به اندازه کافی در جامعه پخش شد، همینکه جامعه را با آگاهی وارونه وطن پرستی آلوده کردند و وقتی به اندازه کافی رشد کرد، شدت از خود بیگانگی وآگاهی وارنه این مکتب فقط با جنبش های کور مذهبی قابل مقیاسه است. از نظر امتداد نتیجه نهایی پراتیک جنگ های ناسیونالیستی معاصر، تنها شبیه به جهاد اسلامی و جنگ های صلیبی است. همه شاهدیم چگونه در مدت کوتاهی کشور یوگسلاوی سابق را با آن درجه از رشد مدنیت تبدیل به منبع نفرت علیه همدیگرکردند. خصومت ملت های ارامنه و ترک بدلیل قتل عام “ملت ارامنه” بدست “ملت ترک”، پاکسازی های کرواتها، بوسنی ها و صربی های یوگسلاوی سابق در سال ١٩٩١، قتل عام قومی کشور رواندا، هوتوها و توتوها در در سال ١٩٩۴، فجایع جدایی طلبان چچن و گروگانگیری کودکان روس زبان و متقابلاً حمله روسیه به آنها، حملۀ وحشیانه حکومت اسرائیل به فلسطینی ها هرکدام گوشه هایی از چهره واقعی ناسیونالیسم امروز را به نمایش می گذارند. خصومت ملی در تابستان ٢٠١٠  قرقیزها و ازبک های  قرقیزستان که طی ده روز بیش از دو هزار نفر را بکام مرگ و هزاران نفر مجروح و چهارصد هزارنفر را از محل زندگی خود فراری داد.

امروز وطن پرستی، جنبشی برای اتحاد ملتهای کوچکتر (از نظر سیاسی و اقتصادی) و ایجاد ملتی بزرگ تر نیست، جنبشی برای تجزیه ملت های بزرگ به کوچک تر است. یوگسلاوی بمدت ٣۵ سال یک ملت بود، بعد از ٣۵ سال این ملت خود را به اتحاد ۶ جمهوری مشروعیت بخشید. بعد از٣۵ سال ملت سازی، تازه ماهیت ملت خالص خود را در تجزیه ملت یوگسلاوی به ۶ ملت کروات، بوسنیا، سلواکی، مقدونیه منتینیگرو و صرب دنبال می کند. پوچ بودن هویت ملی در این است که اگر ملتی از روی تمایزات خود با دیگران ملت تلقی کرد، چگونه این ملت، چند ملت دیگر را بمدت ٣۵ سال در شکم خود می پروراند؟ کافی بود درد زایمان را بپذیرد و در دامن خود نه یک ملت، بلکه ملت چند قلو بزاید! این نمونه یک حقیقت را بیان میکند: آنزمان عوامل جهانی آنها را در کنارهم متحد یا ملحق نمود و سال١٩٩١عوامل جهانی نیاز جنبش ملت سازی به تفرقه، آنها را متفرق کرد. آنگاه شوروی ملت بودن زمان استالین را در متحد کردن هفده جمهوری پیش می برد و امروز با ایجاد هفده جمهوری مستقل از ملت “اصیل” قبلی خواهان تمایز ملت ها از هم هستند. بنابر این، از یک طرف خودآگاهی کمونیستی تغییر کرده و از طرف دیگر ماهیت جنبش ناسیونالیسم و ملت سازی فرق کرده است. ناسیونالیسم و استعمال ملت در زمان ولتر، با عصر ما فرق می کرد. نه ماهیت جنبش های ملی آن زمان و نه اولویت هایشان عین امروز بود. جنبش ملت سازی امروز در مقابل تمام ارزشهای مضمونی انسان های برابری طلب قرار می گیرد. آن زمان جنبش کمونیستی و بورژوایی در بر خورد به مساله ملت و با همدیگر به اندازه امروز عمیقاً دارای دو خصلت متفاوت نبودند. این جنبش حتی با گذشته خود قرابتی ندارد. این جنبش حامی ارزشهای عقب مانده ای است که زمانی خود خواهان محدود کردن، تغییر دادن و نفی آنها بود. در عصر تفوق سرمایه داری بازار آزاد بر مدل سرمایه داری دولتی، ناسیونالیسم پرچم اصلی طبقه استثمارگر جهان است و به این خاطر هر روز ملتی خلق می شود. غافل از اینکه تولد هر ملت، وحدانیت و وجود ملت قبلی را بی اعتبار خواهد کرد. الحاق و ملحق شدن مردم نیست که ملتی را تشکیل می دهد٬ بلکه این جدایی و الحاق های تحمیلی در دوران مختلف به توده های انسانی است که ملتها را شکل می دهد.

تاکنون برخی از تضادها و اجزای متشکله و معرفه ملت کدام هستند را در بعد نظری روشن ساختیم. با در دست داشتن این قطب نما، جهت شناخت عنصر فعاله آن در بعد تحزب و دولت، مسیر حرکت خود را دنبال خواهیم کرد. در فصل های بعدی بیشتر وارد مبحث مشخص ناسیونالیسم ایرانی، ناسیونالیسم ترک و ناسیونالیسم کرد و غیر می شویم.

—————————————————————-

(١) حزب کمونیست کارگری ایران برای بدست آوردن رضایت پارلمانتارها و سازمان های مذهبی ضد اسلامی و ضد کمونیستی کشورهای اروپایی، که او را با اسم و رسم مشخص کمونیست راه نمی دهند و کمکی به او نمی کنند، خود را “اکس مسلم” معرفی می کند و سازمانی را به اسم”اکس مسلم” تاسیس کرده است.

(٢) شخصیت و اخلاق و آداب و رسوم و استعدادهای اصلی و حتی عیبهایی را که موجب تمایز ملتی از ملتی دیگر می شود نبوغ آن ملت می نامند ” ولتر کتاب فرهنگ فلسفی”.

٣- طیف های به اصطلاح چپ هستند که زمین و زمان را به هم می بافند تا راهی برای مترقی نشان دادن ناسیونالیسم ملت خود و آشتی دادن آن با طبقه کارگر( مانند “ایران، یک ملت یاکشوری چند ملیتی” وحید عابدی) بیابند! از آنجا همچنین راهی اصولاً وجود ندارد، در تحلیل نهایی آنان در عمل همان ناسیونالیسم خالص می مانند. ادبیات و نوشته های این طیف، یک سردرگمی هم به نعل و هم به میخ زدن را برای آنان به بار آورده که تناقضات فاحشی را با خود حمل می کنند. به این خاطر نوشته های آنان بسیار شاخ به شاخ و درهم برهم و کسل کننده است. این چپ پوپولیست، دنبال نوعی راه حل می گردد که هم ناسیونالیستی باشد و هم طرفدار کارگر و زحمتکش! از آنجایی که منافع آنتاگونیستی طبقه سرمایه دار راهی برای این وحدت باقی نگذاشته است، این پرچم طبقه سرمایه دار است که طبقه کارگر را تشویق به برداتشن آن می نمایند. موضعگیری ایشان تا به منافع کارگر برمی گردد، چنان غیر شفاف، کند و دو پهلو است که حوصله انسان از مطالعه این منابع سر می رود. ادبیات این چپ پوپولیست البته نمی تواندغیر ازاین باشد. باید این گونه ناسیونالیسم را با زبان کارگری و زحمتکشان و “خلق” به خورد جامعه بدهند. چون سر راست از منافع کارگر در مقابل بورژوازی دفاع نمی کنند، مجبور به مبهم گویی و… سردرگمی هستند. این طیف خصومت و پاکسازی های ملی از رواندا تا یوگسلاوی را که محصول خود آگاهی ملی است را دیده اند، انتگره شدن جامعۀ معاصر را می بینند، که مرزها را درهم نوردیده است. آنها طبقات جامعه را می بینند و داده های دنیای معاصر سرمایه داری را انکار نمیکنند. این شکاف طبقاتی است که راهی برای آنان نگذاشته که حتی آن چهره چپ نمای-پوپولستی خویش را حفظ نموده و حرفی متمایز از جناح راست سرمایه داری برای گفتن داشته باشند.