پروژه سازش هسته ای و پروسه متعارف شدن جمهوری اسلامی

یاد داشت

 

من در این نوشته کلمه “سازش” را برای هر دو “پروژه سازش هسته ای” و “پروسه متعارف شدن رژیم” بکار می گیرم.
سازش هسته ای یک پروژه است به این معنی که فی الحال بعنوان یک امر یا کار مشخص در دستور و بر روی میز آمریکا و ایران تحت نام “مذاکرات هسته ای” در حال انجام و جریان است و زمان شروع و پایان آن کم و بیش مشخص است. متعارف شدن رژیم امریست پیچیده و پر ازکش و قوسها و فراز و نشیب های زیاد که نیاز به زمان نسبتا زیاد و غیر قابل برنامه ریزی و نامشخص دارد و بنابر این یک پروسه است.

 

اهمیت سازش

 

مسئله سازش هسته ای که پشت آن سازشهای همه جانبه جمهوری اسلامی با آمریکا و غرب مورد گفتگو قرار میگیرد و جریان می یابد از مهمترین مسائل مربوط به سیاست و اوضاع سیاسی ایران است. برخورد احزاب و جریانات سیاسی به این مسئله تئوری و پراتیک آنها را به آزمایش می گذارد و درجه ربط داشتن یا نداشتن آنها به تحولات روی زمین سفت سیاسی و اجتماعی ایران را نشان می دهد. خطا در تحلیل و موضع جریانات در برابر این مسئله امریست که می تواند آنها را تماما به جامعه و تحولات آن بی ربط کند و از صحنه سیاست کنارشان بگذارد. اینکه ما چه درک و برداشتی از مسئله سازش داشته باشیم و چه تحلیلی از آن ارائه دهیم طبعا روشن می کند که ما چه پراتیکی در برخورد به این مسئله و در برخورد به مسائل مهم سیاسی دیگر مثل امر انقلاب و سرنگونی در پیش می گیریم.

 

سازش از آن جهت اهمیت دارد که تقریبا تمام روابط سیاسی، اقتصادی، نظامی بین فاکتورهای دخیل در زندگی مردم ایران را تحت تاثیر قرار میدهد. رابطه بین جمهوری اسلامی و غرب، رابطه بین ج.ا. و جامعه بین المللی، رابطه بین حناحهای ج.ا.، رابطه بین مردم و ج.ا.، رابطه بین مردم و احزاب سیاسی، و خیلی روابط دیگر تحت تاثیر مسئله سازش قرار می گیرند. اگر بخواهیم اهمیت مسئله سازش را بیان کنیم شاید بتوانیم در یک کلمه بگوییم که بود و نبود رژیم به این مسئله گره خورده است و این مهمترین مسئله برای مردم ایران است. اینکه رژیم در چنبره بحرانها و تلاطمات اقتصادی و سیاسی و نظامی هلاک شود یا برای چند سال یا چند دهه هم که شده تثبیت شود به مسئله سازش مربوط می شود.

 

تاریخ سازش

 

جمهوری اسلامی ایران بعنوان یک آلترناتیو برای سرکوب انقلاب ۵۷ توسط غرب و رسانه های آن سر کار آورده شد ولی برای رسیدن به این هدف ناگزیر شد شعار “مرگ بر آمریکا” را پرچم خود کند. این شعار و این پرچم تا پایان جنگ بین ایران و عراق یک ابزار مهم در دست ج.ا. برای سرکوب نیروهای سیاسی و هرگونه اعتراض اجتماعی بود، اما بلافاصله بعد از پایان جنگ عراق به طوقی بر گردن جمهوری اسلامی تبدیل شد و جریانی به رهبری رفسنجانی در داخل رژیم شکل گرفت تا به هر ترتیب از این شعار و از موضع ضد آمریکائی گری خلاص شود که طی بیست و پنج سال گذشته از “سازندگی و مدل چنینی” به اشکال مختلف دوم خرداد و سبز و بنفش تحول یافت که مجموعا میشود آن را جریان اصلاح طلبی نام گذاشت. محور و استراتژی و قلب جریان اصلاح طلب چیزی نبوده و نیست جز رها شدن از ضدیت با غرب و متعارف شدن رژیم در منظر آمریکا، غرب، و مجامع بین المللی.

 

جریان کنار گذاشتن موضع ضد غربی و متعارف شدن رژیم امروز از ایده و نظر و تئوری به یک واقعیت عینی و ملموس و عملی و به یک پروژه در دست اقدام و در حال جریان تبدیل شده است که ما شکل و شمایل و ساختار آن را در مذاکرات هسته ای بین کری و ظریف می بینیم. مذاکرات هسته ای، که متعارف شدن رژیم هم در پشت آن مورد بحث و گفتگو هست،  دو مرحله عینی و واقعی و قابل مطالعه را پشت سر گذاشته و قرار است ظرف سه ماه آینده به مرحله پایانی خود برسد. این امر می تواند بجای سه ماه چندین ماه و حتی چند سال طول بکشد، اما نکته حائز اهمیت این است که هر چقدر طول بکشد، اولا امری در جریان است و ثانیا، اگر اتفاق خاصی نیافتد، مثلا اگر انقلابی صورت نگیرد، آن را باید امری تمام شده در آینده فرض گرفت. شتر سازش هسته ای و متعارف شدن در جلوی در جمهوری اسلامی خوابیده است و بلند بشو نیست. اما چرا من میگویم سازش را باید امری پایان یافته تلقی کرد؟

 

چرا باید سازش را امری پایان یافته تلقی کرد؟

 

اگر سازش صورت نگیرد، بخاطر بیرون افتادن از چرخه اقتصاد و سرمایه جهانی، اقتصاد ورشکسته جمهوری اسلامی ورشکسته تر می شود، تهدید یا واقعیت جنگ بر سر آن قرار میگیرد، و در نتیجه آن، رژیم یا از طریق یک انقلاب سرنگون میشود و یا اینکه به اشکال دیگری از هم می پاشد و از بین میرود. این گفته به این معنی نیست که اگر سازش صورت پذیرد افتصاد رژیم راه می افتد و رژیم از مرگ نجات می یابد. آنچه که حائز اهمیت است این است که اگر سازش صورت نگیرد رژیم می میرد و این بخودی خود انگیزه و محرک و عامل کافی برای رفتن به پای یک سازش تمام عیار هست. حداقل کاری که این سازش می تواند برای رژیم بکند این است که، در نبود یک انقلاب، از فروپاشی رژیم جلوگیری کند و چند سال یا چند دهه برای آن عمر بخرد و یا، و مهمتر، وقوع انقلاب را مشکل کند و آنرا به عقب بیاندازد. نکته این است که متعارف شدن رژیم به بود و نبود آن گره خورده است. یا سازش یا مرگ، این است مسئله و واقعیت روی میز رژیم و بخاطر آن هم رژیم سازش را انتخاب کرده است. اینکه سازش میتواند راه یا پروسه پرپیچ و خم خود را طی کند، عملی شود، و واقعیت یابد یا نه امریست که می تواند با مطالعه فاکتورها یا عوامل دخیل در آن مورد نقد و بررسی قرار گیرد.

 

فاکتورهای دخیل در سازش

 

چهار فاکتور اصلی و یک فاکتور فرعی در پروسه سازش دخیل هستند:

  1. آمریکا
  2. اصلاح طلبان
  3. اصول گرایان
  4. مردم
  5. ناتانیاهو و سناتورها و عربستان و غیره

 

 

 

از این چهار فاکتور اصلی سه فاکتور اول مشخص و تعریف شده و “نقد” هستند، و فاکتور چهارم، مردم، نامشخص و تعریف نشده و “نسیه” است.

فاکتور فرعی پنجم تاثیر چندانی در شرایط کنونی بر پروژه و پروسه سازش ندارد و من به آن نمی پردازم. این فاکتور امروز تابع فاکتورهای اصلی هست و نقش زیادی ندارد، اما در شرایط مشخص دیگری میتواند نقش برجسته تری داشته باشد که این شرایط قابل پیش بینی نیست و من به آن نمی پردازم.

 

منظور من از مشخص و تعریف شده و نقد این است که میتوان شخصیتها و نهادها و دولتها و نماینده ها و پرچمداران و قد و قواره و قدرت و نیرو و ارتش و پاسدار و بمب و تفنگ و پول آنها را نشان داد و این فاکتورها عملا در صحنه حاضر هستند و دراند بطور آشکار و پنهانی روی مسئله سازش کار می کنند و برنامه میگذارند و مذاکره می کنند و توافق نامه امضا می کنند. فاکتور مردم نامشخص و تعریف نشده و “نسیه” است بخاطر اینکه هیچکدام از مشخصاتی که در بالا ذکرش شد و خیلی مشخصات دیگر مردم معلوم نیست. معلوم نیست شخصیتهایش کیانند، برنامه اش چیست، سازمانها ونهادهایش کدام است، چه پلاتفرم یا کار عملی روی میز خود دارند و غیره. نسیه است بخاطر اینکه فعلا مردم در صحنه پروسه مذاکره حضور ندارند. نمی شود گفت و نشان داد که مردم در باره این پرسه این را گفتند و آنرا کردند و آن دیگری را امضا کردند.

 

دو تا از فاکتورهای نقد، آمریکا و اصلاح طلبان، بطور مشخص بنفع پروسه سازش کار می کنند و کلی هم نیرو و امکانات دارند. فاکتور اصولگرایان دو برخورد متفات به سازش دارند. اینها آشکارا پشت “پروژه هسته ای” هستند، ولی عمدتا و در ظاهر هم که شده مخالف “پروسه تعارف” هستند. می گویم عمدتا و در ظاهر بخاطر اینکه معلوم نیست اینها تا چه درجه ای به پای عملی مخالفت با این پروسه خواهند رفت. خامنه ای این را بخوبی می داند و خاطرنشان هم کرده است که مذاکرات هسته ای در سطح مسئله هسته ای باقی نمی ماند و آمریکا به دنبال تحمیل خواستهای زیاد دیگری هم هست که بسیار فراتر از هسته میرود، می داند که در فرای هسته ظریف و کری بطور غیر رسمی و دور از چشم دوربینها دارند راجع به نرمال شدن و متعارف شدن و کنار گذاشتن ضدیت با غرب و شعار مرگ بر آمریکا و خیلی چیزهای دیگر صحبت می کنند و به توافقات غیر رسمی میرسند، روحانی هم بصراحت گفته است که برنامه ما این است که به دشمنی با غرب تماما خاتمه دهیم، و با وجود آنچه که گفته شد، خامنه ای پشت “پروژه هسته ای” رفته است و صراحتا از آن دفاع می کند. خواست قلبی خامنه ای و اصول گرایان هرچه باشد و در پشت دوربینها هر چه بگویند، احتمال اینکه آنها هم، در خلوت،  تا درجاتی پشت “پروسه تعارف” رفته باشند کم نیست و باید در محاسبات ما وارد شود.

 

بنابر این دو فاکتور  دخیل در سازش، آمریکا و اصلاح طلبان، که “نقد” هستند و خیلی هم نقش و قدرت و ارتش و پول دارند پشت سازش هستند و بطور عملی و روشن برای آن کار می کنند.  تنها فاکتور مخالف سازش اولا ضعیف است و ثانیا معلوم نیست مخالفتش با سازش تا چه درجه ای هست و معلوم هم نیست که پشت پرده خلوت از پروسه تعارف حمایت می کنند یا نه.  فاکتور مردم که نسیه است و هیچ چیزش معلوم نیست، از جمله معلوم نیست که مردم مخالف سازش هستند یا موافق آن یا بی طرف. من در نوشته های زیادی به فاکتور مردم پرداخته ام و اینجا همینقدر بگویم که تنها شکل دخالت مردم در پروسه تعارف می تواند از طریق یک انقلاب باشد که در آن صورت مردم اصلی ترین و تنها فاکتور در مسئله سازش خواهند بود.

 

با توجه به آنچه که در باره فاکتورهای دخیل در امر سازش گفته شد می توان به این نتیجه مشخص رسید:

 

سازش پیش خواهد رفت و صورت خواهد پذیرفت، مگر اینکه انقلاب اتفاق بیافتد.

 

وقوع انقلاب یا عدم وقوع آن، مکانیسم شروع و رشد و نمو انقلاب، نیروهای دخیل در انقلاب، رابطه حزب و انقلاب، در دستور روز گذاشتن انقلاب توسط حزب، طراحی و تدارک و سازماندهی و رهبری انقلاب توسط حزب، و بطور مشخص چگونگی به میدان آوردن توده های ده ها میلیونی برای سرنگونی جمهوری اسلامی در یک روز مشخص، و مسائل زیاد دیگر مربوط به انقلاب مهمترین و فوری ترین و مبرم ترین مسائل روی میز ما هم در رابطه با مسئله سازش و هم، فراتر از آن، در رابطه با نفس و کیفیت زندگی انسانها هستند که باید در جای خود مورد نقد و بررسی و مطالعه قرار گیرند.