به مناسبت سالگرد انقلاب اکتبر

مظفر محمدی

١- مقدمه

٢-  گزیده ای از یک اظهار نظر منصور حکمت در مورد انقلاب اکتبر و لنینیسم 

 

مقدمه

در اخبار آمده است که استیصال اقتصاددانان جهان در حل بحران شدید اقتصادی جهانی موجب اهتمام دوباره آن ها به کتاب های کارل مارکس شده است. "یورن اشترومپ" رئیس انتشارات "کارل – دیتس" شهر برلین در همین رابطه به روزنامه گاردین چاپ لندن گفته است: "این روزها کتاب‌های مارکس در نمایشگاه های کتاب به خوبی فروش می‌رود و این افزایش بی‌سابقه موجب شگفتی ما و همه نمایشگاه های کتاب جهان شده است. مارکس دوباره مد شده است.» وی میافزاید: "بیشتر جوانان و نسل امروز دانشگاه ‌رفته کتاب‌های مارکس را می‌خرند و این نشان‌دهنده اوضاع بد اقتصادی امروزماوهمچنینن شکست اقتصاد نئولیبرال امروز اروپا است.منتقدان همچنین بر این باورند که اوضاع بد اقتصادی و بحران شدید مالی در آمریکا و اروپا اعتماد مردم را از سیستم اقتصادی این کشورها دچار تردید کرده است."

و من اضافه میکنم که این روزها نیز مصادف است با  سالگرد انقلاب اکتبر. و قاعدتا اوضاع کنونی و بحران اقتصادی مرگبار سرمایه داری که آوارش بر سر طبقه کارگر و اقشار محروم جوامع بشری خراب میشود باید سرها را به طرف لنین هم برگرداند. به نظر من مارکس بدون انقلابیگری لنین و اراده انسان برای تغییر، برای طبقه کارگر مزدی فقط  در سطح آرزوهایی  دست نیافتنی باقی میماند. درحالی که خود مارکس گفته است که هدف او تغییر جهان است نه تفسیر آن.

بنا براین، رجوع به مارکس و استدلالهای مارکسیستی در مورد سرمایه داری و بحران هایش و استثمار و ارزش اضافی و بردگی مزدی و لغو کار مزدی، باید بلافاصله ضرورت و لزوم  تغییر این دنیای وارونه را به اذهان طبقه کارگر جهانی خاطرنشان کند. و اینجا است که ما به لنین و لنیینسم میرسیم. چرا که لنینیسم،  مارکسیسم  پراتیک است. یک متد و روش  عملی شدن مارکسیسم است.

این روزها داشتم به این فکر میکردم که اگر در باره لنین و انقلاب اکتبر حرف بزنم و چیزی بنویسم از کجا باید شروع کنم و جواب چه سوالاتی را بدهم.  ایا میبایست برگردم به تاریخ این انقلاب و شرح ماجرا و دستاوردهای آن و اینکه چرا اینچنین شد و دلایل شکست آن را بگویم و سرانجام باز بگویم انقلاب کارگری خوب است و از این قبیل!؟ پیش خودم فکر کردم که  این کار را کتابهای تاریخ و حتی فیلم ها و خاطرات نویسیهای چه مخالف و چه موافق، کم نکرده اند.

انقلاب اکتبر خوب بود و لی شکست خورد هم کسی را قانع نمی کند. بنا براین باید لنین و انقلابیگری اش را علیرغم شکست انقلاب اکتبر، برای طبقه کارگر و بشریت امروز هم قابل توجه و رجوع کرد. و این کار را نمیتوان کرد مگر اینکه لنینیسم را شناخت .

در تجربه سالهای اخیر مبارزه طبقاتی و کمونیستی در ایران، برای بخشی از نسل کمونیستهای این دوره، لنین و  لنینیسم  پدیده ای عجین با زندگی و مبارزه بوده است. این که طبقه کارگر باید حزبش را داشته باشد. حزب قدرت سیاسی. این که کسب قدرت سیاسی امری برای امروز است نه زمان دور. این که با اقلیتی هم  میشود قدرت را گرفت. این که انقلاب کارگری را باید سازمان داد. اینکه شرایط  انقلاب کارگری در جهان معاصر و برای ما کمونیستهای ایران فراهم است اما باید کمونیست ها و انسانهای حی و حاضر کنونی، ملزومات  این انقلاب را فراهم کرده و نقشه کار را بریزند و در زمان معینی برای کسب قدرت اقدام کنند. و اینکه حزب کمونیستی کارگری فرقه ای ایدئولوژیک نیست،  حزبی اجتماعی است و عجین در زندگی و مبارزه طبقه کارگر و مردم زحمتکش، لولای اتحادشان و سازمانده مبارزه و اعتراض روزمره شان و رهبر و سازمانده قدرت طبقاتیشان علیه کل بورژوازی و دولت ..

این درسی است که کمونیستهای کارگری و انقلابی امروز از لنین دارند. بنا بر این شناختن  لنین و لنینیسم قبل از اینکه از پیروزی یا شکست انقلاب اکتبر در بیاید، یک  متدولوژی مارکسیستی برای تغییر دنیا است. عین مارکسیسم است. این با نمیشود و نمیتوانم و الان وقتش نیست و شرایط هنوز فراهم نیست و فعلا برویم با دوم خردادیها بسازیم و دوره دوره انقلابات همگانی یا انقلابات مخملی است و یا طبقه کارگر هنوز امادگی ندارد و کار فرهنگی و روشنگرانه و  تئوریک باید کرد و غیره، همان اندازه متفاوت است که لنین و لنینیسم با منشویسم دوران خودش داشت.

خلاصه بگویم آنچه که من از لنینیسم فهمیده ام این است که هر کاری میکنم در خدمت انقلاب کارگری و کمونیستی است. و هیچ کاری نمیکنم جز اینکه به این هدف و این افق خدمت کند و خیری برساند. درست مثل این که اگر از یک کارگر کمونیست که جلو صف کارگران هفت تپه یا شرکت واحد و غیره دارد راه میرود و حقوق معوقه کارگران را می طلبد، اگر کسی بیاید و از او بپرسد به چه مشغولید؟ بگوید انقلاب کارگری. حتما طرف با پوزخندی خواهد گفت: بابا جان تو که داری برای حقوقی که بهت نمیدهند اعتراض میکنی و هنوز زورت هم به این نمیرسد که سر وقت مزدت رابگیری آنوقت داری از انقلاب کارگری حرف میزنی!؟ و او با خونسردی بگوید. آره درست به همین دلیل میگویم. من امروز دارم کارگران را برای گرفتن مزدمان متحد میکنم اما در دل همین مبارزه کوچک و دفاعی، هم طبقه ایهایم را برای پایان این دردها که یکیش همین است تو میبنی آماده میکنم، برای انقلاب کارگری. برای من انقلاب کارگری امری مداوم و مال امروز است…

 این درکی لنینیستی از کارگر و مارکسیسم و کمونیسم است. تلاش مداوم برای سازماندهی انقلاب کارگری و کمونیستی  نه کم تر و نه بیش تر…

با این مقدمه میخواهم به خوانندگان این یادداشت بگویم که وقتی داشتم فکر میکردم که در باره انقلاب اکتبر چه بگویم. ادبیات حکمت را ورق میزدم و میخواستم ببینم او در مورد انقلاب اکتبر چه گفته و چه فکر کرده است. کسی که حزب و قدرت سیاسی را مطرح کرد و گفت با اقلیتی هم میشود و باید رفت قدرت را گرفت و به اکثریت سپرد، کسی که گفت سوسیالیسم بازگرداندن اراده وا ختیار به انسان است… ، این همان متدولوژی لنین و لنینیسم است و بنا بر این نظر او در مورد انقلاب اکتبر برای من مهمتر از این بود که در این باب خود چیزی بگویم.

خوشبختانه در جایی به اشاراتی از حکمت به
انقلاب اکتبر برخوردم که برای اولین بار بود میدیدم. وقتی این را میخواندم فکر کردم، بگذار  این شانس برای خوانندگان هم فراهم شود که با اظهار نظرات کوتاه حکمت که در میانه سخنرانی کورش مدرسی در مورد تجربه شوروی در انجمن مارکس لندن،ایراد کرده آشنا بشوند. جوهر بحث حکمت در این اظهار نظرات، توضیح ساده و روشن و مستدل، متدولوژی لنین و لنینیسم است. متدولوژی ای که از نظر من کماکان راهنمای مارکسیست ها برای تغییر دنیا است  نه تفسیر آن،‌ آنطور که مارکس گفت.

کاش این بحث کوتاه منصور حکمت در مورد انقلاب اکتبر و لنین و لنینیسم این روزها روی میز و در دسترس همه کارگران کمونیست و فعالین ورهبران کارگری قرار داشت. این کاری است که بر عهده ما قرار گرفته است.

اجازه بدهید در اینجا خاطرنشان کنم که کورش مدرسی هم در بررسی انقلاب اکتبر و بلشویسم و منشویسم بحثهای ارزشمندی در مورد لنینیسم دارد که توجه علاقمندان را به آن‌ جلب میکنم. این سلسله مباحث درسایت حزب حکمتیست و سایت شخصی کورش مدرسی درج شده است.

لنینیسم و بلشویسم

بحث در سمینار کورش مدرسى در مورد تجربه شوروى
انجمن مارکس لندن – شنبه ۶ اکتبر ٢٠٠١

نوبت اول

 منصور حکمت

سئوال من راجع به تاربخ انقلاب بلشویکى نیست. بحثم راجع به الان است. بحثت راجع به لنین و تزهاى آوریل و چرا این یا آن را گفت، وقتى معنى پیدا میکند که ما یک ارزیابى مثبتى از آنچه اتفاق افتاده است، داشته باشیم. مثل اسپارتاکوس، ممکن است هیچ اهمیتى نداشته است و او تصمیم گرفت قیام کند و شکست خورد. وقتى شکست خورد باید توضیح داد که این پدیده قیام اسپارتاکوس چرا مهم بوده است؟

تجربه اتحاد جماهیر شوروى دیگر الآن وجود ندارد که بگوئیم ولو شکست خورده است، ولى غولى وجود دارد. اما آن غول هم دیگر موجود نیست که حتى اگر ما هم قبولش نمیکردیم در واقعیت این غول تاریخى شکّ میکردیم. الان آن عظمت هم دیگر وجود ندارد. شخصیت لنین دارد به اسپارتاکوس شبیه میشود، یعنى یک کسى که یک روزى یک قیامى را سازمان داد اما نهایتا شکست خورد. در نتیجه این سؤالات مطرح میشوند، که باز تأکید میکنم در مورد انقلاب اکتبر نیستند.

سؤالات اینها هستند: اگر لنین تزهاى آوریل را نیاورده بود، و آلمان در جنگ شکست میخورد، روسیه موقعیتى شبیه به ایتالیا پیدا میکرد، چرا این پروسه تاریخى مفروض، بر آن پروسه‌اى که اتفاق افتاد ارجحیت نداشت؟ یعنى اگر کسى بیاید بگوید اگر لنین تزهاى آوریل را نمیآورد و اجازه میداد که آن کشور پروسه انقلاب بورژوا دمکراتیک خودش را طى کند، بالاخره روسیه یک کشورى میشد شبیه ایتالیا و دنیا یک طور دیگرى میبود. چرا از یک شخصیت که پروژه‌اى را آورده است و نهایتا شکست خورده است، باید با این اهمیت یاد کرد؟ ممکن است اشتباه کرده باشد.

محمد فتاحى میگوید این بحث ممکن است روى چپ خیلى تأثیر بگذارد. به نظر من اینطور نیست! به خاطر اینکه لنین در تصویر چپ جهان دیگر آن اهمیت را ندارد، اما مارکس دارد. براى اینکه تجربه‌اى که لنین را با آن تداعى میکنند، انقلاب روسیه بوده است و نه یک گرایش جدید کمونیستى که ممکن است احیا شود. تجربه انقلاب روسیه شکست خورد. اگر لنین را به اعتبار انقلاب روسیه بخواهید براى بقیه توضیح دهید، آخرش به شما میگویند که چى؟ معلوم بود که اشتباه بوده است! یا ممکن است بگویند حق با مارتف بود، یا بگویند یواش یواش جلو برویم چرا که در آن صورت احتمال داشت روسیه شبیه فنلاند بشود تا شبیه چین. چرا این تجربه هنوز میتواند مهم باشد وقتى که از نظر تاریخى تمام شده است؟

دوم اینکه اگر درافزوده لنین، این درافزوده تاریخى است، الآن دیگر نقشش را از دست داده است. چه چیزى ماوراى تجربه شوروى وجود دارد که الان بگوئیم لنین هنوز مهم است؟ فکر نمیکنم در میان سازمانهاى چپ لنین این اندازه مهم باشد که براى او و نظراتش حلوا حلوا بکنند. سؤال بعدى من این است، بگذارید به این شکل بگویم: در غیاب این پروسه، تاریخ قرن بیستم ممکن بود چه طورى باشد؟ چرا هنوز ما فکر میکنیم که تزهاى آوریل از نظر تاریخى هم درست بودند و نه فقط از نظر به پیروزى رساندن یک انقلاب معین؟ ممکن است کسانى بگویند که روسیه آمادگیش را نداشت و با تزهاى آوریل لنین آن وضعیت را تحمیل کرد؟ چه جورى میشود از تزهاى آوریل و لنین دفاع کرد وقتى که تجربه تاریخى شکست خورده است؟

نوبت دوم

منصور حکمت: سؤالى که در مقابل لنین قرار داشت، در ایران نیز در برابر ماست. یک پدیده ملموس مثل جمهورى اسلامى و اسلام سیاسى و حکومت استبدادى در برابر ماست که بشر نمیتواتند تحت حاکمیت آن زندگى کند، ما به عنوان حزب کمونیست کارگرى میگوئیم باید جمهورى سوسیالیستى را ارائه بدهیم و غیره… و در این میان یک عده به ما میگویند مگر شما "کوسوو" را ندیدید؟ میزنند داغانتان میکنند! میگویند اقتصاد ایران ظرفیت جمهورى سوسیالیستى و راه حلهاى کمونیسم کارگرى را ندارد، میگویند دارید راه خود
تحمیل میکنید، میگویند راه بهتر این است که از یک راه ائتلاف بورژوائى یا راه دموکراتیک سکولاریست و یا هر چیز دیگر شبیه به اینها، به تدریج و قدم به قدم پیش بروید. عین همان بحثهاى دوره لنین به یک نوعى در مقابل ما قرار دارد.

تجربه تاریخى انقلاب بلشویکى اگر بخواهد چیزى را نشان بدهد، این است که کار با قیام و گرفتن قدرت تمام نمیشود، هنوز حتى شروع نشده است. اگر بخواهیم از لنینیسم درس بگیریم، و منظورم نه از سابقه تاریخى آن و اینکه قدرت را گرفتند، بلکه از متدولوژى لنین است. اما در آن دوره به نظر من کارشان خیلى آسان تر بود: نه CIA وجود داشت، نه جنگ سرد وجود داشت و نه قطب‌بندیهاى بین المللى ضد کمونیستى وجود داشتند و نه این هوشیارى بورژوازى در مورد کمونیسم بعنوان یک پدیده "خطرناک" مطرح بود. فکر میکردند که یک عده کمونیست در جائى قدرت را گرفته‌اند، دفعه اول بود که کمونیسم به عنوان یک نیروى سیاسى سرش را بلند کرده بود و در جهان بورژوائى آمادگى براى مقابله با آن وجود نداشت. حتى این مسأله که "باید قدرت را گرفت"، درس زیادى براى ما ندارد، الان خیلى وقت است که کمونیستها بحث گرفتن قدرت را طرح کرده‌اند، یعنى اینکه تصرف قدرت مرحله‌اى نیست و باید قدرت را گرفت، یک مشکل حل شده است. ما که میخواهیم قدرت بگیریم، نمیگذارند!

در چهارچوب تاریخى فعلى این بحث کسب قدرت سیاسى با دوره ١٩٠٣ تا ١٩٠۵ روسیه منطبق میشود، چون بعد از آن ما با عروج شوروى روبرو هستیم، که آنرا قبول نداریم. در نتیجه بحث را اگر در سطح عمومى و براى مردم میخواهیم توضیح بدهیم و مردم بطور علی‌العموم موضع کمونیستها را تعقیب نکرده‌اند، قدرى متفاوت است. به این معنى که در درون فرقه و گروههاى کمونیستى این مسأله که لنین مهم است، فرض گرفته شده است.

ما در جمع عمومى مردم ما باید توضیح بدهیم که آن پیروزى کارگرى در روسیه حتى با اینکه شکست خورد، مهم بود. چون به قول تو مُهر خود را به دنیا کوبید. و آن انقلاب باعث شد که دنیا در جهت مثبتى تغییر کند. این جنبه به نظر من کار بیشترى میخواهد. یعنى دفاع از لنین و دفاع از حتى یک انقلاب شکست خورده و اینکه انقلاب کردن بهتر از انقلاب نکردن است، مسأله‌اى است که باید روى آن کار کرد.

نکته دوم به نظر من این است که در مورد ایران این سؤال در برابر ما قرار میگیرد. به ما میگویند شما یک بار دیگر میآئید، به زور انقلاب و فشار مبارزات مردم و در دوره تلاطمها، و به عنوان انقلابی‌ترین نیرو، قدرت را میگیرید. و به ما میگویند، که حتى این سؤالات هم اکنون هم اینجا و آنجا چاپ و منتشر هم شده است، شما فکر نکرده‌اید که یکهو جنگتان با آمریکا شروع میشود، آمریکا تحریم اقتصادى میکند. و به ما میگویند که خود شما مجبورید مخالف خودتان را بگیرید که بی‌ثباتتان نکنند و بگیر و ببند راه میاندازید، و در نتیجه به ما از هم اکنون میگویند که بعد بوروکراسى را میآورید و استبداد برقرار میکنید و همان تجربه شوروى را تکرار میکنید. چه پدیده‌اى از این پروسه، میتواند از نظر ما در برابر بورژوازى که این آمادگى را که به آن اشاره کردم در مقابل ما کمونیستها دارد، باید مورد توجه و دقت ما قرار بگیرد؟ به نظر میآید تجربه انقلاب بلشویکى الآن دارد از نظر سیاسى به ضرر ما تمام میشود. یعنى اینکه الان به ما میگویند که ثابت میشود که شماها، یعنى کمونیستها، نمیتوانید کارى بکنند. چگونه میشود کمونیستها با عِلم به اینکه این تجربه لنین و شوروى را پشت سر دارند، از آن تجربه انقلاب اکتبر دفاع کنند؟

نوبت سوم:

منصور حکمت: من راجع به دو نکته میخواهم صحبت کنم، یکى راجع به بحث فاتح شیخ و دیگرى در مورد اینکه گفته شد که ما از لنینیسم جلوتر هستیم.

ببینید الان تیم فوتبال برق شیراز تیم منچستر یونایتد سال ١٩۵۶ را ۵ هیچ میزند، در این شکى نیست. در نتیجه اینکه ما از بلشویکها جلوتر باشیم، بخودى خود در جهان امروز چیزى را راجع به وضعیت ما نشان نمیدهد. چون طرف مقابل صد مرتبه از موانعى که در برابرشان قرار داشته است، قوی‌ترند. در نتیجه لنین و رفقایش شانسى داشتند که در حالى که جهان مقابل آنان براى مقابله با کمونیسم آماده نبودند، یک فرصت تاریخى بدست آوردند و قدرت را گرفتند. بعدا چینی‌ها که خواستند همان کار را انجام بدهند، کارشان به مراتب سخت‌تر بود. ما ممکن است خیلى روشن‌تر و بهتر مسائل را ببینیم، تجربه تاریخى را داریم، از نظر سازمانى از بلشویکها در سال ١٩١٧ قوی‌تر هستیم، در ایران به نسبت بلشویکها در روسیه شناخته شده‌ترهستیم. چون بحث بلشویکها به دو پایتخت، سن پترزبورگ و مسکو، محدود بوده است و کسى از نفوذشان در مثلا آستراخان حرفى نمیزند. در نتیجه سؤال اصلى این است که قوی‌تر بودن به نسبت بلشویکها، در کانتکست و متن دنیاى امروز به کجا منتهى میشود؟

به نظر من قدرت بلشویکها براى اینکه در محیط خودشان و در دنیا تأثیر بگذارند خیلى بیشتر بود، براى اینکه جهان آن آمادگى را براى مقابله با آنها نداشت. یک ارتش در مقابلشان قرار داشت با تفنگهاى سرپر، بدون سازمانهاى جاسوسى، بدون میدیا و بدون تجربه دمکراسى پارلمانى که بتواند علیه آنها حرف بزند، بدون بور