اسم شب

آرام دوست داشتی

مهربان خانه ها را به نام صدا می کردی

بدون دغدغه با شب راه می رفتی

و برای دورترین ستاره بوسه می فرستادی 
آنقدر به نام مسافران سرتکان می دادی

که قطار از رفتن باز می ماند

و به احترامت غزل عاشقانه می خواند 
بدون مقدمه برای آمدنت قرار می گذاشتی

و با تکان انگشتانت

همه را خبر می کردی که غنچه دارد باز می شود

و غروب دیگر از آشیانه های کوچک دلگیر نیست 
بلند نگاه می کردی

شمرده شعر می خواندی

و نمی خواستی زیر باران به چتر اعتماد کنی 
چنان به ارتفاع نزدیک بودی

که از روزهای فرسوده صبح می ساختی

و آن گونه در پیچ و خم جاده می تاختی

که باد هم به گردت نمی رسید 
امروز که نفس های خسته در خیابان ها بادبان برافراشته اند

پشت کدام دروازه مانده ای که برق چشم هایت

شهر به این شلوغی را نمی بیند

مگر قرار نبود در دست های ما گل بدهی ؟ 
حالا که خاک به انتظار آمدن تو گلگون شده است

پراکنده تر از قدم تو ندیده ام

که این گونه در بارش نا به هنگام

مقصدش را به کولاک باخته باشد 
عاشقان به هوا تنه می زنند

زنبورها بر آشفته اند که چگونه از مهلکه بگریزند

و آن همه نیش را پنهان کنند

نمی دانم چرا خبری از تو نمی رسد

و صدای تو چرا کوچه ها را بر نمی دارد

نکند که یادت رفته باشد چگونه می شود وزید

و مثل نسیم از لابه لای پنجره ها گذشت

به من بگو که بدون تو

با کدام پرچم از این راهبندان بگذرم

و زنجیری چنین گران را

چگونه از پا بگشایم 
خبرم کن که می شود دوباره بدون مزاحم

با پیاده روها حرف زد

به من بگو که بازهم

می شود آسمان آبی را دوست داشت

و سینه در سینه باد

به هوائی چنین گرفته پشت کرد

بیا که دوباره اسم شب را گلدان بگذاریم

و مثل طراوت دوست داشتن

برای مسافران دست تکان بدهیم

هوا از این هم که بیشتر خراب شود

قطار می خواهد به نام نامی گل ها غزل عاشقانه بخواند . 
دی ماه ۱۳۸۸