رُزینا / علی رسولی

«رُزینا»

 

رُزینا

لب‌هایت شکفته است

ماه شرمگین‌تر از آنی­­‍‍‍‍‍ست که رقص کنان

بر دامنت بلغزد

بند گیسوانت

روبانی­ست که مادر معدنچی‌ات

با دست‌های زغالی‌اش بافته است.

 

 

رُزینا

خفته میان بازوان ملوانی از سرزمین خشک

ملوانی تنها با نیروی بازویش

و چند کتاب از مردی ریشو.

 

رُزینا

رُزینا خفته میان بازوان ملوانی شرقی

بوسه کدام آیین را می‌شناسد؟

ناقوس پوسیده­ی کلیسا بیهوده می‌خواند.

 

 

رُزینا

رُزینا

ملوانان اعتصاب کرده‌اند

بندرگاه ازآنِ کسی­ست که کار می‌کند

نان از کدام آسمان می‌آید؟

کشیش­­ها بیهوده از کارفرما می‌گویند.

 

 

رُزینا

می‌داند

در دست آن ملوان شرقی

لباس‌های سرخ اوست

رُزینا

بی‌تاب است

ملوان شرقی خونی­ست

پرچم اتحادیه بالا رفته است.

 

«علی رسولی _ اورست»

 

(۱/۱/۹۴)