حزب انقلابی یا بستر حزب؟

مقدمه:

طی بحث های درونی در پروژۀ تدارک حزب انقلابی، دو نظر اصلی مطرح شده که در تقابل با یکدیگر قرار گرفته است.یک نظر که من طرح کرده ام این است که این پروژه باید بر اساس توافقات اصولی بر سر مؤلفه های تعیین کننده، مشخص کند که اعضای شرکت کننده در آن اعتقاد به ساختن حزبی دارند که در اساسی ترین و کلی ترین خطوط با یکدیگر مشترک اند. پس از این توافق است که می توانیم وارد مرحلۀ سازندگی حزب شده و سایر اختلافات و مبانی را که باید بر سر آن ها نیز توافق حاصل شود به بحث بگذاریم. برای روشن شدن موضوع این مثال را آوردم که عده ای به این نتیجه رسیده اند که یک ساختمان بسازند، شکل و محتوی داخلی و طراحی ها و انواع مسایل دیگر آن هنوز روشن نیست، اما سؤال این است که این موارد برای چه کسانی باید روشن باشد؟ برای هرکسی که از کنار یک قطعه زمین عبور می کند؟ و یا برای کسانی که دارای حداقل درک مشترک از مفهوم ساختن ساختمان آن به دست آورده اند؟ بنابراین ضروری است ابتدا بین آن عده که قصد ساختن ساختمان را دارند توافقات اصولی بر سر مبانی اصلی ساختمان سازی به دست آید، سپس آن هایی که توافق حاصل کرده اند یک حصار به دور زمین محل احداث کشیده و وارد آن شده و شروع کنند به ساختن ساختمان، در این صورت ضرورتی نخواهد داشت که هر کسی از آن اطراف رد می شود نظرش را در مورد نوع پنجرۀ طبقات و در و پیکر ساختمان ارائه کند و بعد به راهش ادامه دهد و برود، این یک موضوع داخلی بین آن عده ای خواهد بود که بر سر کلیات ساختمان سازی با هم توافق کرده اند. با این که از مثال و استعاره گریزانم، اما ظاهراً حتی با تکرار مکرر این موضوع و چندین جلسه بحث بر سر آن، هنوز توافقی بین دست کم من به نمایندگی از گرایش مارکسیست های انقلابی و رفیق محمد اشرفی از گرایش مارکسیست- لنینیست حاصل نشده است. هستۀ اصلی بحث من این است که ما تا یک چند مؤلفۀ اصلی در مورد حزب مورد نظرمان را تعریف نکنیم، نمی توانیم مدعی ساختن حزب مشترک باشیم، ما ابتدا باید بر سر یک چند مؤلفه به توافق رسیده باشیم تا معلوم شود اساساً قصد ساختن حزب داریم و یا هرکس می خواهد چیزی که در ذهن دارد را به جای حزب بگذارد. نظر دوم که در مقابل این نظر مطرح می شود، نظر رفیق محمد اشرفی است که می گوید، ما باید ابتدا بستر حزب را بسازیم و بعد خود حزب را. بر اساس این اختلاف اولین مشکل جدی نیز خود را بروز داد که ذیلاً به آن می پردازم.

آیا بستر حزب مقدم است بر حزب؟

پاسخ به این سؤال مربوط است به درک هرکس از حزبی که می خواهد بسازد. از نظر رفیق محمد اشرفی، همۀ احزاب موجود طی شصت هفتاد سال گذشته ابتدا بر سر یک سری اصول توافق حاصل کرده و سپس رفته و حزب ساخته اند، و همۀ آن ها نیز شکست خورده اند، ایشان معتقد است ما باید مسیر معکوس را رفته و ابتدا بستر حزب را بسازیم تا بعد از این بستر، ساختن حزب هموار و ممکن شود. و اما این بستر چیست! البته این بخش بحث ایشان به طور گنگی باقی مانده است و امیدوارم در این شمارۀ نشریۀ پرژوۀ تدارک حزب بحثی ارائه کند تا طی آن روشن شود خود بستر از نگاه رفیق محمد دارای چه ویژگی ها و خصوصیاتی است. اما آن چه که از میانگین بحث های شفاهی رفیق محمد در این رابطه مشخص است این است که ما باید با ورود به انجام کارهای مشترکی که بتواند عدۀ دیگری را در بر بگیرد و سایرین را هم وارد کار مشترک کند، شرایطی را فراهم کنیم که آن ها نیز بتوانند در بحث ها و مسائلی که در این پروژه در جریان است شرکت و دخالت کنند، در غیر این صورت آن ها علاقه ای به ساختن حزب در خارج از چنین بستر هایی از خود نشان نداده و اصلاً متوجه نخواهند شد بحث و نظر ما چه هست که بخواهند با آن موافق یا مخالف باشند. این چکیدۀ نظر رفیق محمد است که در بحث های شفاهی مطرح کرده و من این جا از روی ذهن خود نوشتم. بنابراین از نظر رفیق محمد حزب بر روی این بستر ساخته خواهد شد وگرنه حتی اگر هم به گونه ای دیگر ساخته شود محکوم به شکست است، مانند همۀ احزاب تاکنونی. اولین اشکالی که این نظر به وجود آورده این است که، بنا بر توافقات اولیه، ما اعضای شرکت کننده در این پروژه باید در یکسری کارهای عملی که با آن ها توافق داریم شرکت کنیم، مثلاً کارهای دفاعی از کارگران زندانی و یا صدور اطلاعیۀ مشترک و نظایر این؛ اما آن اشکال در کجا است؟

بنا بر بحث های اولیه و حتی پیشنهاد اعضای دیگری از این پروژه، قرار شد هرکس مؤلفه های اصلی که مورد نظرش است را معرفی کرده تا به هر حال در مورد میانگینی از آن به توافق برسیم و بر اساس این اشتراکات روند کار را دنبال کنیم. من داوطلب ارائۀ مولفه های مورد نظر خود شده و طی بحثی شفاهی آن ها را معرفی کردم. رفیق محمد اشرفی در واکنش به آن ها به صراحت نگفت مخالف است، بلکه کل مبنای توافق اصولی را به زیر علامت سؤال برد و گفت نمی توان با تعیین یک سری اصول حصاری به دور خود بکشیم که از ورود دیگران جلوگیری به عمل آید، ما باید بدون تعیین چنین اصولی برویم و ابتدا بستر را بسازیم و در آن جا این موضوعات را به بحث بگذاریم تا امکان دخالت عدۀ بیشتری فراهم بشود. همان طور که بالاتر گفتم بستر مورد نظر رفیق محمد نیز ناروشن و گنگ و در واقع چیزی فراتر از یک اتحاد عمل عام بین انواع گرایش ها، اعم از موافق یا مخالف حزب نبود. مگر در بحث مکتوب ایشان بتوان بستر مورد نظر وی را چیزی بیش یا متفاوت از همین اتحاد عمل عام دید. در نتیجه و مخلص کلام این که از نظر رفیق محمد اشرفی حزب بنا بر توافق اصولی بین عده ای که نقداً اعلام آمادگی برای ساختن حزب کرده اند شکل نخواهد گرفت، بلکه بر بستر آن چیزی شکل می گیرد که مقدمتاً «ما» باید آن را بسازیم. اما مسأله این است که ایشان هنوز حزب یا بستر را نساخته، سخت مایل است که نام « تدارک حزب انقلابی» را به عنوان امضای کارهای مشترک بین خود اعضای این پروژه و سایر کسانی که در آن بستر مورد نظر هستند استفاده کند. این اختلافی است که طی چند جلسه بحث فشرده هنوز به نتیجه نرسیده است. اما اشکالات این نظر چیست؟

سؤالی که از رفیق محمد باید پرسیده شود این است که چه طور عده ای بدون آن که بدانند چه اشتراکاتی در مورد ساختن حزب و نوع آن بین هم دارند می توانند دارای امضای مشترکی باشند. مثلاً امضای «پروژۀ تدارک حزب انقلابی» (حتی همین نام هم به طور موقت استفاده شده تا درک همۀ اعضا از حزب مشخص شود تا نام اصلی این پروژه تعیین شود). لابد اعضای این پروژه باید معتقد بوده باشند که به جای سندیکا و اتحادیه و سایر ظرف های تشکیلاتی باید حزب انقلابی ساخت، و یا نه اگر به جای آن، بلکه به موازات آن، اما توسط کسانی که به ساختن حزب انقلابی معتقدند. منتها مشکل این جا است که هنوز روشن نیست درک هرکس از این حزب چیست و همۀ اشتراکات تاکنونی فقط به حول اسمی به نام «حزب» است، این که این حزب طبقۀ کارگر است یا اقلیت پیشتاز کارگری، حزب توده های کارگر است یا رنجبران و یا … موضوعی است نا روشن به طوری که گرایش هایی سخت نامتجانس به دلیل ناروشن بودن این مفاهیم اکنون در کنار یکدیگر نشسته و به انتظار این که بالأخره آن حزب مورد نظر چه خواهد بود تا تکلیف هرکس روشن شود و بدانند تا کجا می توانند با این پروژه همراهی کند. مثلاً تا جایی که به گرایشی که من به نمایندگی از آن در این پروژه شرکت می کنم مربوط می شود؛ حزب مورد نظر ما حزب اقلیت کارگران سوسیالیست است و نه حزب کارگران به معنی عام، این حزبی است که به حول برنامه ساخته می شود و نه ایدئولوژی یا شخصیت و یا هر موضوعی به غیر از برنامه، این حزبی است که اعتقاد عمیق به دمکراسی کارگری داشته و مصداق آن را پذیرش حق گرایش به عنوان یک اصل اساسی دمکراسی کارگری درونی می داند. این حزبی است با اعتقاد به رادیکالیسم انقلابی به معنی دخالت گری در درون جنبش کارگری و پذیرش وظیفۀ کارهای عملی در درون این جنبش. بدیهی است که ده ها موضوع اصلی و فرعی دیگری نیز وجود دارد که باید یک به یک به بحث گذاشته و بر سرشان به تفاهم رسید، اما در عین حال معتقدیم حزب انقلابی تنها بین کسانی ممکن است ساخته شود که مؤلفه های اساسی فوق را پذیرفته باشند؛ وگرنه ما حتی در مسیر تدارک ساختن حزب هم نخواهیم بود، اما این مانع از ادامه همکاری بر سر کارهای مشترکی که می توانیم انجام دهیم نیست، ما می توانیم به حول یکسری مطالبات مشترک فعالیت مشترک داشته باشیم بدون این که اصلاً نیازی به ساختن حزب یا اعتقاد به ساختن حزب باشد. مسأله این است که این دو حوزه جدا است که هر کدام باید در کانال خود انجام گیرد. اما رفیق محمد معتقد است حزب را کسانی خواهند ساخت که بتوانند در عمل کارهای مشترکی بکنند! یقیناً گرایش ما می تواند مثلاً در کنار حزب رنجبران از کارگران زندانی دفاع کند، اما در کجای تاریخ مشاهده شده که دو گرایش متضاد با یک دیگر بر اساس چنین کارهای مشترکی بتوانند حزب مشترک هم تشکیل دهند! این تناقضی است که رفیق محمد اشرفی برایش جواب ندارد و در واقع به جای جواب، دوباره همان مسألۀ بستر حزب مقدم بر خود حزب است را مطرح می کند.

بستر حزب را چه کسانی می سازند:

این سؤالی است که به تناقض رفیق محمد عمق بیشتری می دهد. او مرتب تأکید دارد که «ما» باید ابتدا بستر های مناسب برای ساختن حزب را بسازیم تا بر آن بستر امکان ساخته شدن حزب فراهم شود، اما مطلقاً مایل نیست روشن کند که این وسط، معنای «ما» را بر چه اساس و معیاری به دست می آورد. حقیقتاً این «ما» چه کسانی هستند که باید بروند بستر حزب را به جای خود حزب بسازند، و یا نقطۀ اشتراک و شکل دهندۀ «ما» چه چیزی می تواند باشد به جز تعریف کردن یک سری اهداف و اصول پایه ای. رفیق محمد از روی این مرحله جهش می کند و به یک «ما»ی فرضی می رسد، از این به بعد کار او روشن است که عبارت است از ساختن یک بستر در بیرون این پروژه توسط «ما» اعضای این پروژه! اما پاسخ به این سؤال که خود «ما» را چه چیزی می سازد و به حول توافق کدام اصول مؤلفه ای شکل گرفته است، نامعلوم باقی می ماند. البته رفیق محمد اشاره به مطلب و مواردی می کند که در ابتدای این پروژه در بحث های داخلی طرح شده و با آن توافق حاصل شده است. گویا معیارهای شکل دهندۀ «ما» همین موارد است، اما این موارد چیست که همان مؤلفه های تعیین کننده برای اعتقاد به ساختن حزب نیست و خلاصۀ آن ها چیست که مغایرتی با بستر سازی ندارد، اما همین که چهار مؤلفۀ اصلی به عنوان حداقل هایی برای توافق جهت ساختن حزب معرفی می شود، رفیق محمد با سماجتی هرچه تمام تر و بدون یک میلیمتر عقب نشینی از نظرش مبنی بر عدم نیاز به آن ها برای شروع ساختن حزب، به آن مؤلفه بی اعتنایی کرده و خواهان ساختن حزب بر اساس حضور در بسترهایی است که اتفاقاً قرار است همان بستر ها را هم «ما» بسازیم که معلوم نیست بر اساس کدام اصل و اصولی به دور هم جمع شده ایم.

به نظر من رفیق محمد نگران این است که اگر مؤلفه های کمونیستی برای ساختن حزب به عنوان شرط ورود به پروژۀ تدارکات ساختن حزب تعیین شود، عده ای که می توانند در کارهای عام دمکراتیک مشترک باشند دیگر نخواهند بود، و این نگرانی باعث می شود که او یک پرنسیپ کمونیستی را دور بزند تا در جای دیگر فرصت رعایت همان پرنسیپ را به دست آورد. هرچند همین نوع نگاه به ساختن حزب، یعنی ابتدا ساختن بستری که بتواند بعدها شکل دهندۀ خود حزب باشد، خود بیانگر درک نوع حزب مورد نظر رفیق محمد هم هست. در این روش از ساختن حزب، دیگر نیازی به پیشروان سوسیالیست کارگران- همان هایی که همواره گفته شده، آگاه ترین، شجاع ترین، از خود گذشته ترین و … عناصر جنبش کارگری هستند که به ضرورت ساختن حزب انقلابی رسیده اند- نیست، یا اگر هست باید از میان کسانی پیدا شوند که نه لزوماً جهت ساختن حزب بلکه به حول یک سری فعالیت های عام دمکراتیک به دور هم جمع می شوند. رفیق محمد اسم این اتحاد را «بستر» گذاشته و معتقد است در آن جا می توان بحث های در مورد حزب را دامن زد، با این احتمال که استقبال خواهد شد و ممکن است عدۀ بیشتری به پروژۀ ساختن حزب جلب شوند. من فکر می کنم در ته ذهن رفیق محمد این نیز قرار داشته باشد که با وجود چنین بستری، اگر هم حزبی ساخته نشد، اقلاً کارهای مشترکی صورت گرفته، و تو گویی آن کارها تحت نام و عنوان دیگر بر روی زمین خواهد ماند!

رابطۀ حزب و بدنۀ جبش کارگری:

در این رابطه نظر دیگری نیز وجود دارد که چندین بار دقیق و روشن و واضح تر از نظر رفیق محمد اشرفی است، اما در هر حال دارای ماهیت مشترک و یکسانی با همین نظر است. این نظر از یک سؤال اساسی آغاز می کند، و آن این که، مگر ممکن است حزب در جایی به جز درون جنبش کارگری و در ارتباط مستقیم با بدنۀ جنبش کارگری ساخته شود، سؤال می شود که چگونه عده ای می توانند بدون ارتباط تنگاتنگ با بدنۀ جنبش کارگری بروند حزب بسازند. و پاسخ یا نتیجه چنین می شود که «ما» باید ابتدا و در گام اول در دخالت گری در درون جنبش کارگری دست به ساختن نهادهای کارگری بزنیم که بعد با دخالت گری در درون آن ها عناصر سوسیالیست را به ساختن حزب دعوت کرده و بر روی سایرین تأثیرات انقلابی بگذاریم. باز مشاهده می کنیم که در واقع ساختن حزب منوط به ساختن نهادهای کارگری دیگری است که بتواند بستر ساختن حزب مورد نظر شود. یعنی در این نظر نیز اساس ساختن بستر حزب به عنوان مرحلۀ مقدماتی برای ساختن خود حزب است. با این فرق که در این نظر بستر فقط یک اتحاد عمل بین انواع گرایش ها به حول کارهای مشترک نیست، بلکه اساساً ساختن نهادهای کارگری است. بنابر این نظر، حتی ساختن تشکل های توده ای کارگری نیز به عهدۀ عناصر پیشروی سوسیالیست است، زیرا که اولاً در شرایط موجود هر مطالبۀ عام و دمکراتیکی قابلیت تبدیل شدن به یک مطالبۀ سیاسی را دارد (که از نظر من هم کاملاً صحیح است) و ثانیاً، چون هزینۀ ساختن یک تشکل حتی صنفی کارگری هم برای کارگران خیلی بالا است، در نتیجه اقدام به ساختن آن توسط خود کارگران یا به کندی صورت می گیرد و یا اصلاً صورت نمی گیرد، در نتیجه وظیفۀ ساختن آن نیز به عهدۀ کارگران سوسیالیست قرار می گیرد. چنان چه آن ها بتوانند چنین تشکیلاتی را ساخته و کارگران را متشکل کنند، خواهند توانست آن تشکل ها را که یقیناً در شرایط موجود تشکلات رادیکال خواهند بود به عنوان بستر ساختن حزب خود نیز قرار دهند. در نهایت بدون چنین بسترهایی حزبی ساخته نخواهد شد و یا اگر بشود بی ربط به جنبش کارگری خواهد بود.

ضعف اساسی این نظر نیز مانند نظر رفیق محمد در این است که معلوم نمی کند آن هایی که قرار است چنین نهادهای کارگری یا بسترهایی را بسازند خود در چه «بستر» و نهادی ساخته شده اند. به حول چه چیزی به یک «ما»، به یک تشکیلات بدون برنامه و بی اساسنامه تبدیل شده اند. متأسفانه در نبود یک تشکیلات حزب انقلابی، انواع وظایف مختلف و ناهمگون به عهده پدیده ای به نام «ما» قرار گرفته است بدون این که معلوم شود خود ما دارای چه خصوصیات و ویژگی های است. مثلاً اخیراً در انتخابات یونان و پیروزی سیریزا، انواع نظراتی مطرح شده است که با خطاب قرار دادن خود به عنوان «ما»، ضرورت حمایت از آن ها را مطرح می کند؛ بعضاً حتی اذعان دارند که اگرچه سیریزا انقلابی نیست اما «ما» باید از آن ها حمایت کنیم. خلأ تشکیلات انقلابی باعث شده انواع وظایف معلوم و نامعلوم به عهدۀ «ما» قرار بگیرد، و جالب این که این «ما» به عنوان یک نیروی انقلابی مفروض گرفته شده بدون این که روشن باشد چرا! و درست بر همین درک مغشوش است که گفته می شود اگر چه سیریزا انقلابی نیست اما «ما» باید از آن حمایت کنیم! کار «ما»ی انقلابی به این جا می رسد که از یک نیروی غیر انقلابی حمایت کند! شبیه به این وضعیت در مورد بحث حاضر این می شود که عناصر سازندۀ حزب انقلابی، به جای این که حزب بسازند، بروند بستر حزب بسازند و بعد با اعضای آن بسترها بیایند حزب مورد نظر خویش را ساخته و به این ترتیب با بدنۀ جنبش کارگری مرتبط شوند. دقیقاً همین درک در میان عدۀ قابل توجهی از پیشروان سوسیالیست کارگری باعث شد که آن ها یک دهۀ کامل، با وجود امکانات نسبتاً مساعد برای فعالیت و دخالت گری، به خصوص در دورۀ گشایش های حکومت خاتمی، به جای آن که بروند حزب بسازند، رفتند انواع بستر های حزب را ساختند، و آن هم بسترهایی که اعضای آن ها فقط خودشان بودند. کمیته هایی که اکثر اعضای شکل دهندۀ آن سوسیالیست های معتقد به حزب اخص کارگری بودند، به جای آن که با یکدیگر همان حزب مورد نظرشان را بسازند، این حوزه را رها کردند و رفتند بستر ساخته و در همان بستر هم متوقف ماندند، بدون ما به ازای لازم چنین نیروی قابل توجهی در درون جنبش کارگری.

به علاوه این پرسش مطرح است که اگر در حین پروسۀ ساختن «بستر»، توانستیم افرادی را جذب فعالیت انقلابی برای ایجاد حزب انقلابی کنیم، در آن صورت تکلیف «بستر» با کسانی که خواهان ایجاد حزب نیستند و در این بستر باقی مانده اند چیست؟ آیا باید بستر را منحل کرد؟ یا آن را به دست این افراد سپرد؟ یا همچنان این «ما» بار آن را به عنوان یک امر موازی به دوش خواهد کشید؟ وقتی معنای «ما» مشخص نیست به راستی کارگران قرار است به کجا جذب شوند؟

اگر در جنبش کارگری ایران نقداً اتحادیه و سندیکاهای بزرگ کارگری امکان فعالیت می داشتند، شاید می شد گفت که عده ای تحت عنوان «ما» لازم بود به درون آن ها رفته و با دخالت گری در بدنه و پایه های این نهادها، بر روی عناصری از پیشروان کارگری عضو تأثیرات کمونیستی گذاشته و آن ها را برای ساختن حزب انقلابی متقاعد کنند. اما اولاً چه تضمینی وجود دارد که این «ما» در همان بستر حل نشود؟ (درست مانند مارکسیست هایی انقلابی که بدون برخورداری از یک حزب انقلابی برای دخالتگری وارد پارلمان می شود و پس از مدتی، خود به یک پارلمانتاریست منضبط تبدیل می شوند) و ثانیاً در شرایطی که چنین نهادهایی امکان شکل گیری ندارند، آیا کار کسانی که می توانند با هم حزب مورد نظرشان را بسازند و از نظر کمّی هم تعدادشان بسیار قابل توجه است باید این باشد که حزب مورد نظر را رها کرده و بروند تشکل توده ای کارگری و کمیته های مختلف بسازند!؟ این همان درک وارونه ای است که باعث شده مهمترین وظیفۀ کمونیستی کسانی که نقداً به سوسیالیست انقلابی تبدیل شده اند بشود ساخت تشکل سراسری و توده ای کارگری، و در نهایت نه تشکل سراسری و توده ای ساخته خواهد شد و نه دیگر رمقی باقی خواهد ماند برای ساختن همان تشکلی که از ابتدا به آن اعتقاد داشته اند و برای ساختن آن نیز نیروی خودشان بیش از کفایت نیز کفایت می کرد. اکنون انبوهی از کارگران سوسیالیست تحت عنوان «فعال کارگری» و چندین برابر آن تحت عنوان سوسیالیست و مارکسیست هایی که حزب انقلابی را به عنوان حزب رهبری کننده طبقه کارگر نیز پذیرفته اند، در پراکنده ترین وضعیت ممکن به سر می برند، و سؤال ساده این است که مگر روزی حزبی ساخته شود، اولاً به بیش از این نیروی بالقوه برای آغاز کار نیازمند است و ثانیا مگر باید کسانی به جز همین نیرو باشند!؟ چرا با نیروی بزرگی که می توانست در ساختن حزب انقلابی گام بردارد، به جای ساختن حزب باید می رفت به دنبال بستر سازی تا شاید کارگرانی را که حتی اسم سوسیالیست هم به گوششان نرسیده بود، فقط به صِرف کارگر بودن به دور هم جمع کنند و بعد هم خود ندانند که با آن ها چه باید بکنند و در کدام ظرف اخص انقلابی تعالیم و تربیت کمونیستی بر روی آن ها را آغاز کنند. به نظر من رفرمیسم هرگز نمی توانست بهتر از این به درون فعالین سوسیالیست طبقۀ کارگر وارد شود و کاری کند که حتی نام بردن از حزب انقلابی به تابو تبدیل شود. رفرمیسم خوب می دانست که هرچه می خواهد ساخته شود بشود به جز حزب، و همه چیز نیز ساخته شد به جز دقیقاً همین حزب! کارگر کمونیست ما رفت سندیکا بسازد و لابد کارگر سندیکالیست باید می رفت حزب بسازد، دست آخر نه سندیکایی باقی ماند و نه حزبی ساخته شد! حال به جای درس گرفتن از این همه عقب گرد و بی برنامگی و درجا زدن و طفره رفتن، به جای فراخوان دادن به همۀ فعالین و گرایش های مارکسیستی و انقلابی برای قرار گرفتن در پروژۀ ساختن حزب انقلابی و دعوت از آن ها برای شرکت در مباحثات مربوط به ساختن حزب انقلابی به حول یک بولتن مباحثات، باید رفت و بسترهای حزب را ساخت.

به راستی پایه های حزب انقلابی چیست؟

بدیهی است که حزب انقلابی بر پایۀ هسته های مخفی کارگری سوسیالیستی ساخته می شود، به این معنی که سازندگان حزب انقلابی دائماً در تلاش برای ایجاد هسته های مخفی کارگران سوسیالیست در کارخانجات و مراکز تجمع کارگری هستند. این هسته ها پایه های شکل دهندۀ حزب انقلابی اند، همان طور که حزب بلشویک بر پایۀ ۱۶۰۰ هستۀ مخفی کارگری سوسیالیستی شکل گرفت و از این طریق در متن جنبش کارگری قرار داشته و با بدنۀ این جنبش ارتباط ارگانیک برقرار می کرد. این هسته های کارگری تشکل علنی و قانونی نیستند و به این دلیل ملزم به رعایت موازینی که بتوانند حیات خود را بر آن اساس تضمین کنند نخواهند بود، آن ها اعتصابات کارگری و اعتراضات کارخانجات را تدارک می بینند و به تدریج در ارتباط با سایر هسته های مشابه خود قرار می گیرند. اگر منظور از ساختن «بستر» حزب انقلابی چیزی به جز همین هسته های مخفی کارگری سوسیالیستی باشد، یقیناً آن حزب چیزی به جز یک حزب انقلابی خواهد بود. برخلاف نظر رفیق محمد اشرفی در بحث های شفاهی که می گوید همۀ احزاب ۶۰ هفتاد سال گذشته تا به حال بر اساس توافق بر سر اصول ساخته شده اند و اکنون نوبت به مسیر دیگری است که از ساختن بستر حزب آغاز می شود، باید بگویم که اولاً این احزاب مطلقاً توافق بر سر اصول نداشته اند، بلکه اغلب یا به حول شخصیت شکل گرفته اند یا ایدئولوژی. ثانیاً، اگر ساختن بستر بتواند جایگزین توافق بر سر اصول باشد و خود آن هم یک اصل اساسی نباشد، چگونه می توان از آن به عنوان یک کار اصولی یاد و دفاع کرد! ثالثاً، اگر بستر حزب مفهومی به جز تلاش برای ساختن هسته های مخفی کارگری سوسیالیستی باشد، لابد باید به طور دقیق و روشنی معلوم باشد آن ها چه مشخصه ای دارند. آیا بستر حزب یک اتحاد عمل به حول فعالیت های عام و دمکراتیک ما بین انواع گرایش ها معتقد یا بی اعتقاد به حزب انقلابی است؛ آیا ساختن مثلاً یک تشکل اتحادیه و سندیکا می تواند بستر ساختن حزب انقلابی محسوب شود، و اگر چنین است، همین سندیکا را چه کسانی باید بسازند، سندیکالیست ها یا سوسیالیست های انقلابی سازندۀ حزب انقلابی؟ مگر یکی از مهمترین احزاب این شصت هفتاد سال گذشته به نام حزب توده نبود که همواره از این نوع بسترها و سندیکاها به جای خود کارگران ساخت، آیا از آن بسترها حزب انقلابی بیرون آمد و یا در واقع آن ها انعکاسی از ماهیت همان حزب بودند. چرا کارگر سوسیالیست انقلابی می تواند تشکل سندیکایی بسازد، اما از انجام وظیفۀ تاریخی که به عهدۀ خودش است ناتوان می ماند! اگر پاسخ این است که در شرایط کنونی وظیفۀ ساختن تشکلات صنفی کارگران هم به عهدۀ کارگران سوسیالیست است، پس باید برای این سؤال پاسخی پیدا کرد که اولاً همان کارگران سوسیالیست در کدام بستر ساخته شده اند و ثانیاً، چه حصار و مصونیتی می تواند مانع تأثیر رفرمیسم اتحادیه ای بر همان کارگر سوسیالیست بدون حزب شود که نقطۀ آغاز را ساختن سندیکا قرار می دهد، بدون آن که خود در یک هستۀ انقلابی و به حول اصول متشکل شده باشد! اگر اصول اساسی کمونیستی نتواند معیار وحدت اصولی عده ای به نام «ما» باشد، دقیقاً کدام مؤلفه می تواند معیار تمایز یک کمونیست انقلابی با یک سندیکالیست و نظایر آن باشد! این سؤالی است که مبنای متافیزیکی نگرشی را برجسته می کند که متأسفانه رفیق محمد اشرفی با سماجت هرچه بیشتر از آن دفاع می کند.

جمع­بندی:

نمی توان بستر حزب را با خود حزب جایگزین کرد. اگر بستر ساختن حزب تشکلات توده ای کارگری باشد، به این معنی است که تشکلات توده ای کارگران تقدم بر تشکل حزبی طبقۀ کارگر دارد و به همین دلیل ابتدا باید آن ها را ساخت و بعد وارد پروژۀ ساختن حزب انقلابی شد. اما اگر سازندگان تشکلات توده ای کارگران همان عناصر پیشروی سوسیالیست طبقۀ کارگر هستند، لابد باید به این معنی باشد که این عناصر، در بستری به پیشروی سوسیالیستِ معتقد به تشکیلات حزبی تبدیل شده اند؛ در نتیجه به دلیل ناموزونی در کسب دانش طبقاتی، عده ای از کارگران زودتر از کارگران دیگر به ضرورت ساختن تشکیلات حزبی می رسند، و نظر به این که تشکل حزب انقلابی تشکیلات اخص طبقۀ کارگر است و نه تشکل عام توده های کارگر، در نتیجه سازندگان آن نیز همان کسانی خواهند بود که به اشتباه وظیفۀ ساختن تشکل های توده ای یا سراسری کارگران را به عهده گرفته اند. هرچند این هنوز به معنای ساختن تشکل سراسری یا توده ای کارگران از بالا نیست، از بالا ساختن یک تشکل توده ای و سراسری به معنی دخالت نهادهای خارج از جنبش کارگری، و به طور دقیق تر دولت یا نهادهایی مانند «آی ال او» در ساختن این نوع تشکلات است؛ اما نمی توان گفت که این نوع تشکل سازی نخبه گرایانه هم نیست. هر بخشی از طبقۀ کارگر، مادام که خود به نتیجۀ ساختن تشکیلات کارگری نرسیده باشد، حتی اگر چنین تشکیلاتی را هم به طور حاضر و آماده ای در اختیار داشته باشد، باز نخواهد دانست که با آن چه باید بکند. اما کارگران سوسیالیستی که به دلیل کسب آگاهی سوسیالیستی از لقب پیشروی سوسیالیست برخودار می شوند، می توانند وارد پروسۀ ساختن حزب انقلابی شوند. بستر حزب آن ها همان دخالت گری های روزمره شان در مبارزۀ طبقاتی است، همان کمیته ها و هسته های مخفی کارگری سوسیالیستی که در محل کار و زندگی خود شکل داده اند. کارگر سوسیالیست انقلابی تنها به این دلیل ملقب به صفت انقلابی می شود که به نتیجۀ متشکل شدن در یک تشکیلات انقلابی جهت رهبری کل جنبش طبقۀ کارگر رسیده باشد. پیشروی غیر متشکل در بهترین حالت یک علاقه مند و دارای سمپاتی به سوسیالیسم و مارکسیسم است، اما نمی تواند یک مارکسیست باشد، زیرا که مفهوم مارکسیسم در متشکل شدن در یک ظرف انقلابی است، در غیر این صورت انواع مارکس شناسان آکادمیک نیز حق داشتند خود را مارکسیست بشمارند. بستر تشکل های توده ای کارگری مبارزۀ روزمرۀ آن ها در کف کارخانه و مراکز تولید است، بستر کارگران سوسیالیست سازنده حزب انقلابی، در ادامه حضور در همین مبارزه، ساختن هسته های مخفی کارگری سوسیالیستی، رسیدن به آگاهی سوسیالیستی است؛ این آگاهی سوسیالیستی است که منجر به نتیجه تشکیلات خاص کارگری می شود، تشکیلات مجهز به برنامۀ انقلابی با افق و چشم انداز بیرون رفتن از چهارچوب نظام موجود؛ کارگری که هنوز به این نتیجه نرسیده باشد، هرچند می تواند کارگر پیشرو باشد، اما پیشروی سوسیالیست انقلابی نخواهد بود.

۲۰ بهمن ۱۳۹۳