فلسفه شوپنهاور ؛ شرق گرا یا شرق زده ؟

شوپنهاور (۱۸۶۰-۱۸۸ ) فیلسوف آلمانی ، زیر تعثیر بودیسم و فلسفه کهن هند و عرفان مسیحی بود . او خود را میزانتروپ یعنی دشمن انسان میدانست گرچه به بشریت عشق میورزید . از نظر تاریخی شوپنهاور نمی توانست پرچمدار یک تئوری نجات و یا آزادی بخش باشد . وی در آغاز مخالف دمکراسی و در پایان عمرخود مخالف انقلاب ۱۸۴۸ آلمان بود . شوپنهاور میگفت که او و فرهنگ عصرش باهم سازگاری ندارند . او خود را امپراتور ناشناخته فلسفه آینده می نامید . از نظر او انسان تنها موجودی است که از مرگ حتمی خود باخبر است . شوپنهاور قبل از مارکس به از خودبیگانگی و ترس انسان در رابطه با طبیعت و انسانهای دیگر اشاره کرده بود . 

مورخین ، آشنایی او با نظرات بودا و فلسفه شرقی و عرفان را دلیل نا امیدی او میدانند . او صدای بد بینی را اولین بار وارد فلسفه ،تا آنزمان خوشبین ، آلمان نمود . مذهبیون ، آته ایست شدن شوپنهاور و بریدن او از مسیحیت را سبب ناامیدی فلسفی اش میدانند . شوپنهاور میگفت با اینهمه بی عدالتی در جهان ، آن نمیتواند آفریده یک خدای رحیم باشد بلکه مخلوق شیطان است . مورخین این جمله او را اولین نشانه آته ایستی در فلسفه غرب ذکر میکنند . شوپنهاور خلاف هگل پیشرفت اجتماعی را سبب خوشبختی و سعادت انسان نمیدانست . او میگفت که بیوگرافی زندگی هر انسانی مجموعه ای از درد و رنجهای بی پایان او است . شوپنهاور خودکشی را نفی میکند چون طبق نظرات بودیستی اش بعد از مرگ دوباره انسان به این جهان برمیگردد و از طریق خودکشی مشکل رنج انسان پایان نمییابد .
او مینویسد که هر چه شناخت انسان از جهان و خودش عمیق تر باشد رنج و غم اش بیشتر است . وی زندگی را یک مرگ تدریجی به تاخیر افتاده میدانست . برای شوپنهاور خلاف هگل علم راهی برای آزادی نیست بلکه منبع رنج است . او عرفان را کمک مهمی برای نجات از درد و رنج و رسیدن به وضعیت نیروانای بودیستی میدانست . هدف از نیروانا اینست که انسان دیگر متولد نشود و در عالم کائنات راحت گردد . شوپنهاور یکی از ساده نویسان تاریخ فلسفه غرب است . در هرجمله او میتوان درد و رنج و مظلومیت انسان جامعه طبقاتی را مشاهده کرد؛ جامعه ای که در آن کلیسا و میلیتاریسم پرویسی و اشرافیت و بورژوازی و فئودالیسم به استثمار و استحمار انسانهای زحمتکش مشغول اند .
شوپنهاور بعنوان نویسنده نه تنها یک معلم اخلاق بلکه یک هومانیست بزرگ بود . وی میگفت احساس همدردی با سایر انسانها باید اساس اخلاق در جامعه شود، چون همدردی موجب کاهش درد خود و دیگران میشود . درد و همدردی گاهی موجب وحدت انسانها میشود . فلسفه شوپنهاور کوششی برای فرار از این جهان و ضرورت مبارزه عرفانی با آن بود .
شوپنهاور یکی از پایه گذاران متافیزیک اراده گرایی است . او میگفت که اراده و خواسته های انسان مقوله هایی خردگریز هستند . در فلسفه شوپنهاور اراده گاهی به معنی قدرت نیروی طبیعی ، گاهی به معنی عقل و آگاهی است . او میگفت که جهان غیرمنطقی است و عقل ابزار اراده و خواسته های غیر منطقی میباشد . شوپنهاور اولین متفکری است که نوشت نه عقل بلکه اراده مسیر زندگی انسان را تعیین میکند . منظور او یک اراده عینی و منطقی نیست بلکه اراده ای کور و غیرآگاهانه میباشد . به نظر شوپنهاور هدف فلسفه باید سرکوب یا انکار اراده با کمک یک جهانبینی هنردوستانه یا عارفانه باشد .
او عقل و اراده انسان را مخالف همدیگر میدانست و غریزه را نیز اراده مینامید و میگفت هدف زندگی باید آن باشد که تسلیم اراده و رنج زندگی نگردد . شوپنهاور همچون کانت میگفت که واقعیات نتیجه تصورات ما هستند . او دشمن سرسخت آزادی اراده بود . وی پایه گذار نظریه ضمیرناخودآگاه فروید و نیچه نیز است .
غالب نظرات شوپنهاور کوششی برای پاسخ به نیازها و جهانبینی های جامعه شهری نیمه دوم قرن ۱۹ کشورش هستند . مخالف ریشه ای او با ماتریالیسم در آنجاست که میگفت هیچ عینی بدون ذهن وجود ندارد . انقلاب شکست خورده ۱۸۴۸ موجب شد که نمایندگان تحصیل کرده بورژوازی او را فیلسوف خود بدانند . او فیلسوف محبوب رمانتیکهای جوان آنزمان نیز بود . مورخین مارکسیست فلسفه خردگریزی نا امیدی و بدبینی رنج آور اورا نتیجه شکست انقلاب بورژوایی در مقابل قدرت زمینداران کلان و نظم فئودالی آلمان در میانه قرن ۱۹ میدانند . محققین چپ بدبینی فلسفه اورا بدلیل وابستگی طبقاتی او به قشر مرفه تجار کلان بحساب می آورند .
فلسفه متفکرانی مانند شوپنهاور و کیرکگارد و نیچه نشان دهنده بحران بورژوازی در نیمه دوم قرن ۱۹ بود . گرچه او علیه ایده آلیستها مبارزه نمود ولی خود نیز یک فیلسوف ایده آلیست ماند و حتی به جادو و جنبل اعتقاد داشت . مفاهیم اسطوره ای فلسفه او خارج از جریانات اصلی فلسفه غرب قرار دارند . او میگفت که واقعیت عینی قابل شناخت نیست چون تمام واقعیات تنها تصور و خیال ذهن شخصی ما هستند .
شوپنهاور از طریق شاگردش نیچه روی نسل های بعدی هم از نظر فلسفی و هم از نظر ادبی تعثیر گذاشت . سیستم فلسفی او ادامه سیستم فلسفی کانت و مخالف فلسفه کلاسیک و ادامه فلسفه ایده آلیسم آلمان بود . او غیر از کانت و افلاتون زیر تعثیر بودیسم و ایده آلیسم آلمانی از جمله فیشته و شلینگ بود . فلسفه اورا میتوان مخلوطی از فلسفه کانت و افلاتون و فلسفه شرقی هند دانست . شوپنهاور میگفت که فلسفه اش موجب شد که عین و ذهن باهم برخورد کنند . او یکی از کلاسیک های فلسفه غرب است .
امروزه هند شناسی غرب قدری خودرا مدیون فعالیتهای هندشناسی آنزمان شوپنهاور میداند . واگنر او را یکی از نظریه پردازان مهم تاریخ موسیقی میدانست . فروید نظریه اراده و ضمیرناشناخته رااز شوپنهاور گرفت . برخلاف آثار کانت و هگل نوشته های او را یکی از زیباترین نثرها و سبکهای ادبی میدانند .
مخالفت شوپنهاور با زنان را بعدها روانشناسان بدلیل اختلاف زودرس او با مادرش میدانند . او میگفت که قاره آسیا در سعادت زندگی میکند مگر آنجایی که دین مردم اسلام است . او نفوذ عناصر دین یهود در مسیحیت را علت سقوط و زوال مسیحیت در اروپا میدانست . مسیحیت در نظر او یک دین عمیقن بدبینانه و ناامیدانه است .
امروزه اشاره میشود که سه کشف مهم او این بود که میگفت زمین کره ای است کوچک در جهانی نامحدود، و دوم اینکه انسان با کمک روشنفکری و آگاهی میتواند روی صفات حیوانی و غیرانسانی خود روپوش بگذارد ، سوم اینکه ضمیرناخود آگاه انسان گاهی از دستور عقل و اندیشه او روی بر میگرداند .
از جمله آثار شوپنهاور – جهان بعنوان تصور و اراده ، در باره آزادی انسان ، اصول شناخت ، جملات قصار ، اشاره ای به نیستی و پوچی در هستی ، اصول اخلاق ، و دو مشکل مهم اخلاق هستند.
شوپنهاور در بحث شناخت، جای هنر را در کنار فلسفه و علم مهم میدانست . در نظر او جهان را نمیشود شناخت بلکه میتوان آنرا فقط در نظر خود تصور کرد و ایمان به ابدی بودن روح و جهان، نشانه ترس و وحشت انسان از مرگ است ،و وحشت از مرگ آغاز فلسفه گری و دلیل دین جویی انسان بود . در روی پرچم خانوادگی تبار شوپنهاور شعار ” سعادت بدون آزادی غیرممکن است ” قید شده بود .
تماس .
Nushad@web.de