یک “مبادله” و نه یک “معامله” نظر

دوست گرامی،“سعید کرامت”، به نظرم متین و خونسرد، در رابطه با نوشته من، بایکوت، ملاحظاتش را نوشته است. خواننده، هر دو نوشته قبلی من و ایشان را، “بازتاب شیعه گری در نگرش روشنفکران ایران”، در دسترس دارد که میتواند به آنها رجوع کند و خود راسا و مستقلا به قضاوت بنشیند. من در پایان نوشته اول، که در سایت شخصی ام هست، لینک به مطلب اول سعید کرامت را نیز آورده ام، تا بقول معروف “یک تنه” به قضاوت نروم. خواننده بروشنی متوجه خواهد شد که در آن نوشته، من به “بایکوت” یک ادبیات متفاوت، یک ادبیات نوین، یک ادبیات که “هیچ” ریشه ای در طول تاریخ “نظرات” سیاسی و اجتماعی و نگرشی و نیز”مکاتب ادبی” جامعه ایران از دوره سرآغازین “انقلاب مشروطه” تا سالهای پر تب و تاب “انقلاب ۵۷” نداشت، انگشت گذاشتم. نوشتم آن ادبیات اصلا هیچ ریشه ای در “بورژوازی ملی” و “سنتی”، و حتی در تمام دوران تاریخ باستان و مدرن جامعه ایران نداشت، بلکه مستقیما از سنت سوسیالیسم اروپای غربی “وارد” جامعه ایران شد و در تحولات اجتماعی آن سالهای متلاطم “ضرب” شد. تحت هژمونی آن ادبیات، اکثریت قریب به اتفاق نخبگان سیاسی جامعه آن دوره ایران، از جمله رهبری کومه له، بازماندگان جان بدر برده مجاهدین م.ل، از شکنجه ساواک و “تصفیه” های درونی، و نیز مهم ترین عناصر شاخه های مختلف فدائی، خود را در آن ادبیات باز یافتند و حول آن “حزب سیاسی”، حزب کمونیست ایران، تشکیل دادند. اتتقاد مارکسیستی به منابع و اجزاء “سوسیالیسم خلقی”، و “سوسیالیسم مولا علی”، و “شهید خلقهای خاورمیانه” تسلط سالهای سال هراس و وحشت از “غرب زدگی”  و “بیگانگی” با  مارکس سی سال نشسته در پشت میز کتابخانه لندن در میان کل طیف الیت سیاسی را نقطه پایانی گذاشت. ادبا و شعرا و  نویسندگان متاثر از “شیعه گری” را به کنج “خلوت اُنس” آل احمدها، اما این بار از نوع “پلاستیکی” آن به عقب نشاند. دریغ و درد که این ادبیات نوین، نتوانست برخلاف ادبیات و “نگرش” لنین و بلشویکها در جریان “انقلاب اکتبر ۱۹۱۷”، به “قدرت سیاسی” دست ببرد. نتوانست مثل انقلاب آکتبر آن ادبیات را تا سطح “قانون اساسی” آن مملکت تا آن وقت “عقب مانده”، “دهقانی” و زیر سلطه سالیان سال هژمومی کلیسای “ارتدوکس” ارتقاء بدهد. کمونیسم کارگری درست در آستانه فروپاشی دیوار برلین و آن “زلزله سیاسی”، با “یک دنیای بهتر” از زیر آوار، درخشش مدنیت را بشارت داد. برای چند سال هم یک حزب قدرتمند در عرصه سیاست جامعه ایران را روی نقشه جغرافیای سیاسی گذاشت، اما کماکان به عنوان یک “دیدگاه” باقی ماند و بر سر سرنوشت حزب کمونیست کارگری ایران آن آمد، که دیدیم. پس از شکست تحزب کمونیسم کارگری، دوره ای باز شد که در آن مبانی همان “دیدگاه” هم مورد “شک” قرار گرفتند. و سوالی که من در نوشته بایکوت رو به دوست گرامی طرح کردم این بود: شما هم؟

سعید کرامت در نوشته دوم خود، به “مثالهائی در برخورد طرفین دعوا در جریان اختلافات درونی حزب کمونیست کارگری در سال ۲۰۰۴ و سپس برخورد “حذفی” کورش مدرسی به مخالفانش در جریان انشعاب در حزب “حکمتیست” در سال ۲۰۱۱ اشاره کرده است. برچسپهائی چون “حجاریانی”، “مک کارتیست”، “غسل تعمید”، دوخردادی و  ”دور زدن” کمیته مرکزی در هر دو مورد انشعاب را به عنوان نمونه هائی از رسوبات “شیعه گری” ذکر کرده است. اما در هر حال همه آن نمونه ها و فاکتها را پشت بند یک استنتاج “عمومی” تر ساخته است. استنتاجی که متاسفانه بسیاری دیگر در بررسی انتقادی “استالینیسم” در برخورد با “مخالفان عقیدتی”، به لنین و بلشویکها و “کمونیسم” بطور عموم نیز تسری دادند. انتقادی که بطور یکجا بر یک نقطه متمرکز شد: “تعصب” به”دگم” ها و “ایمان” کمونیستی. از برخوردهای “سکتی” طرفین آن دعواها مثال می آورد اما، متاسفانه لبه اصلی انتقاد نه رد یابی ریشه آنها در روش و متد و سنت طبقات دیگر و سوسیالیسمهای “مربوطه”، که تعلق و تعبیر “دگماتیک” و “تمامیت خواهانه” از خود “اصول” کمونیسم کارگری است. به این جمله لطفا دقت کنید: ( دو عنصر مهم در فرهنگ شیعە کە مرتبط با این بحث است، عبارتند از “ایمان” و” تعصب” بر سر اعتقادات).  و در ادامه: ( آموزه های مارکسیستی را از یک جهانبینی علمی قابل نقد و انسداد  به یک ایدئولوژی دگم و کم ظرفیت  تقلیل داده اند).

 آیا واقعا “شیوه برخورد” حمید تقوائی با مخالفان در سال ۲۰۰۴ هیچ ربطی به “چپ ۵۷”ی و تعلق او به آن روایت از سوسیالیسم داشت یا نه؟ آیا “تمامیت خواهی” کورش مدرسی در سال ۲۰۱۱ با سوسیالیسم “دفتر تحکیم وحدت” او بی ربط بود؟ مگر نمیداند که کورش مدرسی در مقابل “ناتوانی” و “شکست” منصور حکمت برای ایجاد “حزب داخل کشوری” تصمیم گرفته بود به همه تاریخ و تجربه های کمونیسم در ایران پشت پا بزند و همراه با “طیف چپ” دفتر تحکیم وحدت حزبی بسازد که اعضای چندین ساله کمونیست را تحت هژمونی “فکری” آنها ببرد؟ چرا سعید کرامت تعلق اینها به “کمونیسم کارگری” و مبانی آنرا “فرض” میگیرد و به غلط بر این توهم است که “تعبیر” آنها از کمونیسم کارگری ایراد داشت؟ آیا واقعا متوجه نیست که خارج از ذهنیت او، خارج از هر “نیت خیری” که او در این ملاحظات با خود حمل میکنید، در دنیای “بیرون”، استالینیسم را به لننینیسم و سپس به خود مارکسیسم ربط  دادند و کماکان ربط میدهند؟ مگر سعید کرامت از تلاش سازمانیافته جهان بورژوازی برای “این همانی” تمامیت گرائی استالین با  کمونیسم بی اطلاع است؟ هیچ متوجه هست که “فاکتهای” نقل شده او در کدام نوع انتقاد به “کمونیسم” و در اینجا به مبانی کمونیسم کارگری جای میگیرد؟ متوجه نیست که حمید تقوائی و کورش مدرسی و برخوردهای “سکتاریستی” و “تمامیت خواهانه” آنان را مثال میاورند تا نشان بدهند که خود تدوین کننده مبانی کمونیسم کارگری، “سنت گذار” همان روشها بوده است؟ نمی بیند که پرت ترین و حاشیه ای ترین انزواهای “کمونیستی”، خود کمونیسم کارگری و جایگاه و نقش منصور حکمت را هدف گرفته اند؟

من نه تنها هیچ مشکلی با بازخوانی انشعابات در حزب کمونیست کارگری ندارم، بلکه از آن نیز استقبال میکنم. من در این رابطه کم ننوشته ام، اما، تمام تلاشم بر این بوده است که نشان بدهم که “اختلافات” در حزب کمونیست کارگری، تداوم تقابل و صف آرائی مدافعان سوسیالیسمهای “متفاوت” بوده است که رگه کمونیسم کارگری که منصور حکمت آنرا تماما نمایندگی کرده است، به دلیل جان سختی سنت سوسیالیسم خلقی و ملی، همواره در “اقلیت” قرار داشته است. با اینحال علیرغم اینکه لنین و مارکس و انگلس هم همواره با رزم سیاسی تلاش کردند تا در برابر نفوذ نارودنیسم، اکونومیسم، لاسالیسم و پرودونیسم و باکونونیسم، و موضع “اکثریت” کمونارهای فراری موقعیت  همواره اقلیت کمونیستی خود را بر حزب بلشویک و انترناسیونال برقرار کنند. از منظر جامعه شناسان آنان به توتالیتاریسم و تمامیت خواهی متهم شدند. مساله، اما،  این بود که از نقطه نگرش مبارزه طبقات و منافع سوسیالیسم طبقه کارگر، آنان نه “دگم”، که در پاسداری از هژمونی کمونیسم مانیفست و کاپیتال بر نبرد طبقات و بر احزاب موجود،”رزم” کردند و “بُردند”. و همین  پیروزی انقلاب اکتبر و جایگاه پر ابهت انترناسیونال اول را ضمانت کرد.

سعید کرامت متاسفانه در دنیای درونی خویش، و در بررسی منشا “شیعه گری” در میان روشنفکران ایران، هر چند با نیت پاک و شریف و منصف، اما در مصاف با جهان “بیرون” و دندان قروچه ای که به مبانی کمونیسم کارگری و بنیانگذار آن میشود، چندان “جانبدار”  و “عمیق” نیست.

نگاه سعید از زاویه سیاسی و مصاف گرایشهای سیاسی و نبرد طبقات و بازتاب این مبارزه طبقات در اختلافات بین احزاب “چپ” و سوسیالیست و کمونیست نیست، “جامعه شناسانه” است. به این اعتبار تا آنجا که به نقد و بررسی تقابل گرایشات سیاسی و در مورد مساله مورد بحث، یعنی به مصاف گرایشات مختلف  رگه های گوناگون وگاه متخاصم”سوسیالیستی”در درون احزاب کمونیستی و تاریخ و پیشینه تاریخی اختلافات و “انشعابات” میپردازد، “بی طرف” و غیر جانبدار و “آکادمیک” است.

با آرزوی سلامت برای سعید کرامت

 iraj.farzad@gmail.com

۹ فوریه ۲۰۱۵

لینک به مطلب دوم سعید کرامت:

http://www.azadi-b.com/G/2015/02/post_53.html