تاثیر فرهنگ شیعە بر پراتیک چپ ایران: تبادل نظری با رفیق ایرج فرزاد

در رابطە با  مقالەای که تحت عنوان “بازتاب شیعە گری در نگرش روشنفکران ایران“، اخیرا نوشتە بودم، رفیق ایرج فرزاد طی  مطلبی با عنوان “بایکوت”  نکاتی را عنوان کرده اند که تمایل دارم به آنها بپردازم. علیرغم لحن بیان نویسنده، کار ایشان شایستە قدردانی است. زیرا وقت گذاشتەاند و نقدشان را از بحث من را  در دسترس خوانندگان قرار داده و در عین حال این فرصت را برای من ایجاد کرده اند تا حاشیە تبادل نظر با ایشان، اشارە ای مختصر به تاثیر فرهنگ شیعە بر منش سیاسی  چپ کمونیست هم  داشتە باشم.  

در حاشیه یک پرسش

ایراج فرزاد  در بخشی از مطلبش پرسیده اند که:

 چە فشاری ” موجب شده است که سعید کرامت هم با “موج” همراه شود و مُهر تایید بر بایکوت سنگین ترین، مهمترین و عمیق ترین و علمی ترین ادبیات  در طول تاریخ جامعه “ایران” بکوبد؟”

ادامە داده اند: “آیا به این ترتیب بطور غیر مستقیم خود را به عنوان یکی از “روشنفکران” “بی طرف” و “غیر متعصب”، اما در هر حال قربانی داوطلب قدرت جادوئی “شیعه گری” معرفی نکرده است؟ آیا “شیعه گری” هم در ذهنیت سعید کرامت آنهم در سال ۲۰۱۵، هنوز “بازتاب” دارد؟ اگر نه، چرا هیچ جلوه ای، هیچ اشاره ای حتی استعاره ای، از “جانبداری” او به آن ادبیات سوسیالیسم نوین در سراسر مقاله اش دیده نمیشود؟ و برعکس با تلخی زیاد ناظر سنگینی یک سکوت معنی دار و بایکوت غیر رسمی آن از طرف “او هم” هستیم…”

تا آنجایی که من متوجە شدەام، کلیدی ترین مسئلە رفیق فرزاد این است که چرا من به  ادبیات کمونیسم کارگری  در نقد مذهب اشاره ای  ننموده ام. در جواب لازم است یاد آورشوم  که اولا، قصد من از نوشتن آن مقالە اشاره به نقش ارزشها و فرهنگ نهاد شیعە بر تفکر و هویت ناسیونالیسم ایرانی بود. آن مطلب چارچوبە معین و معدودی داشت و قرار نبود که  نقش آتە ئیستها و یا کمونیستها در تقابل با مذهب  را هم مورد بررسی قرار دهد.

دوما،  شاید من بە اندازه رفیق فرزاد از میزان تاثیر ادبیات مورد نظر ایشان واقف نباشم. به نظرم بجای اینکە ایشان مرا همراه با بی بی سی، رادیو فردا و مسعود بهنود در یک صف “بایکوت” کننده ادبیات کمونیسم کارگری قرار دهد، بهتر این بود که خودش با استفاده از دانش و تجربه شخصی فراوانش، در این زمینە مینوشت تا هم من و هم دیگران از آن استفاده میکردیم.

سوما، آن ادبیاتی که رفیق فرزاد به آن اشاره کرده است تصور میکنم کارها و پراتیک منصور حکمت و فعالین دیگر جنبش کمونیستی است. بە فرض اینکه این برداشت من درست است، دوست دارم نقطه نظراتم در رابطه با این موضوع با خوانندگان در میان بگذارم. چکیده بحث من این است که هرچند در یک برش تاریخی تا سال ٢٠٠٢،  حکمت یک فرهنگ متمایز و مدرن   بە چپ ایران معرفی کرد.  اما پراتیک و محصولات فکری  او متاسفانە نتوانستە است حتی شیوه برخورد سیاسی بخش عمده ای از کادرهای بالای حزب کمونیست کارگری (حککا) را عوض و  از  سنتهای رایج در فرهنگ شیعە  بە گونە ای   ریشە ای متمایز گرداند. برای درک این حکم  “کفر آمیز”  نیاز است کە واقعیات تلخ زندگی سیاسی خود را هم بشناسیم.

اقرار به یک واقعیت تلخ

  ممکن است که بسیاری از خوانندگان ربط دادن فرهنگ شیعە و چپ را مبالغە  و یا حتی توهین بە جنبش چپ و کمونیستی قلمداد کنند. اما قصد من نە اغراق  است  و نە اهانت به کسی یا گروهی. تنها میخواهم شناخت درستی از فرهنگ ناظر بر رفتار سیاسی خودمان بعنوان فعالین چپ و کمونیست بدست بدهم.  واقعیت این است که علیرغم آرمانهای انسانی و فداکاریهایمان ما بعنوان فعالین طیف چپ نقائص عمیقی هم داریم که لازم است آنهارا شناخت، مورد بحث قرارد داد و درصدصد اصلاح آنها برآمد. ما پرورش یافته جامعەای با فرهنگ سیاسی غیر منطقی، خشن و متعصبی هستیم. خواه ناخواه آن فرهنگ دیرپا و قدرتمند در رفتار ناخود آگاه ما هم تاثیر گذاشته است.    درست است که فاکتورهای دیگر نظیر سیستم سیاسی –اقتصادی و فرهنگ فئودالی در قالب زدن نگرش و ارزشهای جامعە دخیل بوده اند. اما  بعلت حضور سنگین تاریخی نهاد شیعە در ایران و در هژمونی بر نهادهای  آموزشی، فرهنگی و تبلیغی از مدارس گرفتە تا مساجد، مجالس، پلیس، دادگاه، روزنامە و نشریات، مجالس عزاء و عروسی، روش و منش فرهنگی  شیعە  درتارو پود فکری  بخش عمده ای از شهروندان جامعە و  از جمله کمونیستها هم رسوخ کردە است.  خارج از اینکه در چە خانواده و یا کجای ایران بزرگ شدە باشیم، فرهنگ سیاسی غالب تاثیر خودش بر روی منش و کنش تک تک ماها، کم و بیش،  گذاشتە است. در حین جدالهای سیاسی و برخورد به اختلافات سیاسی نمود این فرهنگ در رفتار گروهها و یا فعالین طیف چپ هم به شیوه ای برجسته دیده شده است.

شالوده  فرهنگ شیعە

برای توضیح ادعای بالا اجازە میخواهم قبل از هر چیز اشارەای به شالوده و یا ساختار فرهنگ غالب مورد بحث، یعنی فرهنگ شیعە، و دلیل تاثیر آن  برشهروندان پرورش یافتە در ایران را داشتە باشم. دو عنصر مهم در فرهنگ شیعە کە مرتبط با این بحث است، عبارتند از “ایمان” و” تعصب” بر سر اعتقادات.  “ایمان” شامل یک سلسلە اعتقادات به کتب دینی، آخرت، امامان و اصول دینی شیعە میشود.  ایمانداران مذهبی تصور میکنند که ابزارهای که ساختار دینی شان را شکل داده اند بی نقص، غیر قابل نقد،  بهتر و والاتر از هر نوع ایده دیگر هستند، در نتیجه خودشان هم برگزیده، مقرب به خدا و حق به جانب ترین انسانها هستند. به سخن دیگر، آنها یک حقانیت خیالی و غیر عقلانی برای ارزشهای فکری خود قائل هستند.   در نتیجه این حقانیت خیالی،  هر نوع انتقاد و یا اختلاف نظر با خود  را مترادف با “شرک، ارتداد و کفر” میدانند.  باور شدید به “حقانیت خود”، “ایمان خود” و عدم آمادگی برای تحمل انتقاد از آن باورها “تعصب” نامیده میشود. انسان متعصب کسی است که نقد یا تفاوت نظر را “کفر”، “گناه” و “دشمنی با خدا” تلقی میکند. و خود را موظف میداند که به هر شیوه ای ممکن (تهمت، ترور شخصیت،  و یا حتی قتل و کشتار) منقد خود را از میدان بدر کند.

تاثیر فرهنگ شیعە بر فرهنگ ما

چون ما در سایە هژمونی این فرهنگ پرورش یافته ایم، بە نوعی از آن تاثیر گرفته ایم. این روشن است که عنصر ایمان به مقدسات مذهبی  در چپ مزموم و مردود است. اما چپ در مواردی بجای هویت اسلامی،  یک هویت مارکسیستی برای خودش تعریف کرده و آموزه های مارکسیستی را از یک جهانبینی علمی قابل نقد و انسداد  به یک ایدئولوژی دگم و کم ظرفیت تقلیل داده است. در همان حال عنصر تعصب و یا   متدلوژی برخورد شیعیان  به مخالفینشان را حفظ کرده اند. بە بیان دیگر، چپ علیرغم نقد مذهب و گسست از خرافات دینی،  رفتار، منش و شیوه برخورد مرسوم مذهبی در جامعە را برای دفاع یا ترویج باورهای جدیدش حفظ کرده است. بە زبان سادتر، جای مقدسات مذهبی را با مقدسات آرمانی عوض کرده است.  نمونە های زیادی در تاریخ چپ ایران این دگرگونی متناقض، یعنی از یک سو گسست از مذهب، و از سوی دیگر حفظ رفتار فرهنگی غیر قابل انعطاف و تعصبی  را نشان میدهد.

نمونە اشتراک فرهنگی

با باز نگری شیوه انشعاباتی که در جریانات چپ در چندین دهە اخیر رخ داده است میتواند ردپای فرهنگ شیعە را بە روشنی در برخورد سیاسی بخشی از چپ  نشان داد. بعنوان نمونە، پس از انشعاب خلیل ملکی از حزب توده، در سال ١٣٢۶  شمسی، از جانب مخالفینش  القابی  نظیر “خائن”، “عامل امپریالیسم”، “نوکر انگلیس”، و …بە او داده شد. علاوه بر این، برخورد چریکهای فدائی به اختلافات درونی و انشعاب مسلحانە آنها در کردستان عراق در سال ١٩٨۴میلادی بماند. چون اینجا بحث بر سر ادبیات کمونیسم کارگری است، اجازه بدهید تا  برای یکبار هم شده است نگاهی انتقادی بە فرهنگ خودمان هم داشتە باشیم.

 تحوالات تاریخی درون جریان کمونیسم کارگری از  سال ١٩٩٠ تا ٢٠١١ میلادی میتواند  عروج و افول فرهنگهای متفاوت در آن جریان را بە نمایش بگذارد.  در جریان انشعاب ١٩٩٠ از حزب کمونیست ایران، منصور حکمت طی یک پروسە سیاسی، منطقی و آموزنده مباحث و انتقادهای خود را مطرح و سپس از آن حزب استعفاء کرد. قبل از کناره گیری، نامبردە صاحب بالاترین اتوریتە در آن تشکیلات  بود؛ اما باوجود آن مقبولیت،  بدون چمداشت بە امکانات مالی و معنوی و یا نظامی آن حزب،  بقول خودش تنها با قلمش رفت.  فراخوان به کسی  نداد کە همراه او برود. هر چند اکثریت کادرها و فعالین آن حزب همراه منصور حکمت رفتند اما او تاکید کرد که از نظر حقوقی مجاز نیستند که از حزب کمونیست ایران طلب امکانات مادی بکنند.   به هرحال، جوهر مطلب این است که در آن دوره،  کمونیسم کارگری یک فرهنگ  سیاسی تازه و نوید بخش  در معرض دید جامعە قرار داد.

اما علیرغم تجربە  این فرهنگ پیشرو، بعد از مرگ منصور حکمت بسیاری شاهد بودند که در جریان انشعاب ٢٠٠۴  در حککا  فرهنگ بسیار متفاوت تر از دوره قبلی در آن حزب عرض اندام نمود. تعصب ایدئولوژیکی جایگزین تدبیر سیاسی سنجید را گرفت و فرهنگ رایج درجامعە، سنت برخورد بە انشعاب دوره گذشتە را جارو کرد؛ یک عده بدون اینکه به عواقب سیاسی اجتماعی کار خود بیندیشند، خود را “ایمان دارتر”، “حق به جانب تر” و یا مارکسیست تراز همسنگران خود قلمداد و آنها را بە  عوامل اهریمنی تشبیه نمودند.   عباراتی تکفیری نظیر “یزید” و “شمر” که متفکران شیعە برای توجیه از میان بردن رقیب بکار میبرند، در دستگاه فکری چپ  جای خودشان را به واژەگانی اهریمنی که در گفتمان چپ رایج هستند دادند. رهبر دیروز به ناگاه مبدل “مکارتیست” و “طرفدار حجاریان” و “بخشی از جمهوری اسلامی” شد. علاوه بر این، اصطلاحاتی از قبیل “کافر”، مرتد”، “مشرک” و “منافق” که از مهمات فرهنگی شیعە برای نابودی منقد محسوب میشوند، با عباراتی از جمله “راست”، “ناسیونالیست” و “فراریان از سوسیالیسم” جای گزین شدند. حمید تقوائی کە در آن هنگام در راس حزب بود، مدعی شد که “حزب لازم است که غسل تعمید بکند.”  ترجمه این عبارت این است که حزب بعلت اختلاف نظر “نجس” یا “آلوده بە گناه” شده است در نتیجە لازم است “غسل” بکند.  من وقتی که خاطرات و رفتار سیاسی رفقا را در آن دوره در ذهن مرور میکنم، احساس میکنم که حمید تقوایی و همفکرانش در راس حزب، ساختار فرهنگی رایج را از پیکره نهادهای مذهبی پیاده کرده و آنرا  برروی حزب نسب کرده بودند. قالب هر دو فرهنگ یکی بود. هدف از استفاده از آن قالب هم یکی بود؛ اما  کلمات بکار برده در آن ساختار جایگزین شده بودند. در نتیجه این بازگشت به “اصلیت”،  یا عاریە گیری از فرهنگ مذهبی،  یک حزب سیاسی با موازین تعریف شده روشن و ارگان های تصمیم گیرند معین، تبدیل بە یک نهاد خصوصی در تملک لیدر شد؛  رهبر سیاسی متنخب بجای رجوع به اساسنامە و موازین مدنی و مدرن حزبش،  بە سنت مراجع دینی روی  آورد و نهادی کە او را انتخاب  کردە بود و اختیار عزل و نصب  او را داشت  دور زد؛ راه را بر هرگونە دیالوگ متمدنان مسدود و آن حزب را به انشعاب کشاند.

طنز تلخ اینجا است که ابتذال این فرهنگ به آن رفتارها محدود نمیشود. اکنون بعد از بیش از ده سال از آن جدال، عدە ای از طیف تقوایی هنگامی که قصد دارند منقدین امروزی و رفقای دیروزیشان را “تحقیر” و یا “تکفیر” کنند، او را متهم به این میکنند که “طرفدارتزهای کورش مدرسی است”؛ “دنباله رو” کورش مدرسی است. یا بە منظور “کوبیدن” او میگویند “بفرستیدش برای حزب مدرسی”.  این شیوه برخورد در حالی روی میدهد که هم کورش مدرسی و هم رهبری حککا و هم منقدین هر دو طرف، خود را ادامە دهنده راه یک مرجع فکری میدانند و برای تحقق یک برنامە سیاسی مبارزه میکنند. اما برسر چگونگی به سر انجام رساندن آن آرمانها هر کسی نظر متفاوتی دارد. من هنگامی کە  بە این شیوه گفتمان نگاه میکنم، احساس میکنم یک عده در صندلی رهبران متعصب شیعە نشستە و از کورش مدرسی یک “عمر لعنت الله علیه” ساخته و او را منشاء هر زشتی ای و ناکامی ای در دنیای فرقە ای خود قلمداد میکنند.

البتە در حین بازگو کردن حقایق نبایستی در مقابل نقش کورش مدرسی هم در جدالهای درونی حککا ساکت ماند. نامبرده درسال ٢٠٠۴ از موازین تشکیلاتی و راه حل متمدنانە برای برخورد به اختلافات بدرست دفاع کرد. شاید دلیل این کار او این بود که چون اکثریت اعضای کمیتە مرکزی در کمپ او بودند، توسل به موازین تشکیلاتی در عین حال امری اصولی بود، نهایتا موضع او را هم تقویت میکرد. اما اختلافات درونی حزب حکمتیست در سال ٢٠١١ این گمان را در من بوجود آورد که  شاید دفاع آن دوره ایشان از موازین تشکیلاتی و مدنیت، بجای اینکه امری اصولی باشد رویکردی  تاکتیکی بود. اگر دفاع ایشان از مدنیت درسال ٢٠٠۴ امری اصولی بود پس چرا در سال ٢٠١١ جانب کسانی را گرفت که  بعلت عدم توانائیشان در اقناع  آکثریت هم حزبی هایشان، فتوای خلع ید از جناح مقابل را صادر نمودند؟

 در جریان آن اختلافات، تعصب کور و بی معنا هم در آن افرادی که مسبب انشعابات ویرانگرانە  کلان شدند و هم در اشخاصی که بە گونه فردی بعدا از بلوکهای بزرگتر جدا شدند، مشاهدە میشد. هر فردی کناره میگرفت،  بخاطر یک برخورد ناسنجید دیگران، یا قبول نداشتن یک مصوبە  معین حزبی، تمام آرمان، اهداف و سابقه مبارزاتی رفقای دیروزی خود را ضربدر صفر میکرد. هرگاه کە بە اختلافی برخورد میکردند، اصرار داشتند  که نظر خود را بصورت صددرصد به طرف مقابل بقبولانند.  هر چند عوامل متعددی در بروز این قبیل تعصبات، تمامیت خواهانە ، حذف کردنها و اقدامات نامسئولانە  ممکن است دخیل باشند، اما بطور عمده بازتاب ازرشها و فرهنگ استبدادی شیعە حاکم بر جامعه است که بصورت یک عادت ناخود آگاه در منش روزانه ما جا خوش کرده است.

 در جامعە ایران نهادهای حاکم در طول تاریخ از بی پرنسیبی  برای دفاع از ایمانشان استفاده کرده اند. این امر به حدی تکرار شده است که بعضی از کمونیست ها هم قباحت آن رفتارها را نە تنها تشخیص نمی دهند بلکە آنرا اقتباس و استفاده از آن  متدلوژی برای دفاع از آرمانهای خود موجە میدانند.

به همین دلیل اغراق کردن در مورد نظرات مخالفین، زدن اتهامات ناروا، تعصب ورزیها  و بی مسئولتیها، حذف مخالفین از منظر یک عده، دفاع از کمونیسم  محسوب میشد. اما از دید من این قبیل برخوردها نە تنها قرابت با مدنیت ندارد بلکە بیانگر دفن شدن آثار و پراتیک منصور حکمت، و عروج تعصب شیعە وار در حککا قلمداد میشود.  تحولات مورد اشاره و  و برخوردهای بعدی بسیاری از رفقای موسم به  “فعالین کمونیسم کارگری” به درجەای برایم ناخوشایند هستند کە  تمایل بە اشارە و یا نقل ادبیات مورد نظر رفیق فرازد را از من شدیدا سلب کرده است.

سخن پایانی 

داستان بسی به درزا کشید. درپایان یک بار دیگر یاد آور میشوم کە حسن کار رفیق فرزاد در این بود که این امکان را برای من فراهم نمود تا  بدون تعارف به یک حقیقت تلخ در رفتار سیاسی بخشی از چپ پرداختە و یاد آور شوم که اسکلت بندی فرهنگی بخشی ازفعالین کمونیست کپی مونتاژ شده سنن رایج در ارزشهای شیعە است. هدف از این نوشتە نقد رفتارهای مشخصی  بود که از جانب این طیف از کوشندگان چپ سر زده است. اکثر رفقایی که عضو یا همراه طیف مورد نقد من دارای آرمانها و اهداف سیاسی اجتماعی انسانی والائی هستند. شاید در مقاطعی جانشان را برای اهدافشان به خطر انداختەاند. احترام آنها از این بابت محفوظ است. در مورد کمبودها اما، اگر ما اکنون به آنها شاره نکنیم دوبار و چند باره ممکن است تکرار شوند.  امید است که آن دستە از دوستانی کە خود را با طیف مورد انتقاد من تداعی میکنند یا نزدیک میدانند و یا به خاطر نزدیکی علی العموم  بە چپ، چنین این مقایسه فرهنگی بین چپ و شیعە را شخصی نگرفته و  بجای میدان دادن به احساسات  متعصبانە،  با ذهنی گسترده و دیدی نافذ ساختار فرهنگی و رفتار سیاسی مورد اشاره در این مطلب و پی آمدهای آنها را در خلوت خود مرور و بازبینی کنند.