در باره سازمان سراسرى کارگران ایران

مقدمه

انتشار قطعنامه “نشست سقز” در باره ضرورت تشکیل سازمان سراسرى کارگران ایران، واکنش بسیارى از فعالین جنبش کارگرى و جریانات سیاسى در داخل و خارج کشور را به دنبال داشته است. از نتایج مثبت این رخداد یکى مطرح شدن خود مبحث “ضرورت” ایجاد سازمان سراسرى است که بجرات مى توان گفت در حال حاظر مهمترین مساله پیشاروى جنبش کارگرى ایران است. سرنوشت جنبش کارگرى و نیز آینده تمام جریانات سیاسى متعلق به آن به احتمال قوى به چگونگى پاسخ شان به همین ضرورت بستگى خواهد داشت. اما متاسفانه سال هاست که این بحث مهم به فراموشى سپرده شده. انتشار این  بیانیه دست کم مسبب جلب توجه فعالین و پیشروان کارگرى به مساله ضرورت سازمان سراسرى شده است.

از طرف دیگر، اما، نحوه بیان این ضرورت توسط گردانندگان این “نشست” و مفاهیم آشکارا متفاوتى که از درک این ضرورت، و یا راه هاى پیشنهادى  ضدو نقیضى که تا کنون در باره چگونگى تحقق آن، ارائه داده اند، واکنش هاى منفى بسیارى را نیز برانگیخته است که مى تواند، در این جو سرتاپا آلوده به فرقه گرایى، خود مساله ضرورت این سازمان را لوث سازد. بخصوص این که همان طور که حدس زده مى شد جناح دلباخته به کمک هاى امپریالیزم آمریکا فورا دست بکار تبلیغاتى چسباندن خود به مساله ضرورت سازمان سراسرى (و در نتیجه بى آبرو کردن آن) شد. شاید بزرگترین ایرادى که بتوان به بیانیه نشست سقز گرفت در واقع در همین نادیده گرفتن این خطر نهفته بوداست.

امروزه، براى هر فعال جنبش کارگرى که به ضرورت دفاع از استقلال طبقه کارگر پى برده است، باید روشن باشد که استقلال تشکل هاى کارگرى نه فقط از کارفرمایان و دولت شان در ایران بلکه شامل استقلال از امپریالیزم و نهادهاى کارگزارش نیز مى شود. بى توجهى به سو استفاده هایى که دولت آمریکا از جنبش هاى کارگرى براى پیش برد اهداف امپریالیستى خود مى کند، نا بخشودنى است. بویژه در ایران. چشم بستن به این واقعیت که همین اکنون در ایران افراد و محافلى مشغول سازماندهى شبکه اى کارگرى تحت نفوذ موسسات وابسته به دولت آمریکا هستند، خود فقط مى تواند به مثابه همکارى تلقى شود. شکل مسخره و عجولانه اى که صداى آمریکا تلاش کرد افراد مشخصى را بزرگ کند و نشست سقز و سازمان سراسرى را به آن ها و خود بچسباند، خود حکایت از این داشت که از قبل هماهنگى هایى میان این افراد صورت گرفته بود و این شتاب کودکانه تصادفى نبود.

در چنین شرایطى بیانیه سقز براى امر ساده نشان دادن اینکه ریگى در کفش ندارد مى بایست  پیشاپیش در کنار بسیارى نکات مهم دیگر که در بیانیه به درستى ذکر شده بود، با موضع گیرى علیه سیاست جنگ افروزى آمریکا در ایران و منطقه استقلال خود را از امپریالیزم نیز روشن مى ساخت.  چندین هفته بعد از انتشار این بیانیه و علیرغم تمام توضیحاتى که افراد مختلف درگیر در تهیه آن در مقام پاسخ به ایرادات دیگران داده اند، هنوز جاى این مرزبندى صریح در بحث ها خالى است.

اما باید این دو جنبه را از یکدیگر جدا کرد، یعنى مساله ضرورت سازمان سراسرى و نحوه اقدام و یا اعلام آن توسط این نشست. نباید اجازه دهیم این مساله که چرا جنبش کارگرى ایران همین امروزه نیازمند تشکلى است سراسرى و یا این که با شروع از وضعیت موجود چه باید کرد تا به سازماندهى آن نزدیک شد، فداى کمبود هاى بیانیه نشست سقز و پاسخ هاى متفاوت فرقه ها به آن بشود.  و یا فردا فداى جوابى دیگر به این نیاز شود. با آشنایى که همه ما با وضعیت فرقه ها داریم مى توان پیش بینى کرد حتما تا قبل از ساخته شدن هر چیزى ده ها نوع من درآوردى آن را نیز خواهیم دید! آن چه واکنش به این بیانیه اثبات کرده ناروشنى عمومى در باره مفهوم سازمان سراسرى، ضرورت آن و راه هاى موجود براى ساختن آن است. بنابراین حتى اگر فردا بیانه بعدى یا دیگرى ادعا کند که آن را “ایجاد” کرده است نباید اجازه داد نقد شیر بى یال و دم و اشکمى که بدون تردید ارائه  خواهد شد، فداى خود امر ضرورت این بحث شود.

در باره اهمیت این بحث در شرایط فعلى هرچه غلو کنیم کم گفته ایم. از شکست انقلاب ۵۷ تا کنون، هر چند ضرورت سازمانیابى سراسرى کارگرى بارها و به اشکال و عناوین مختلف مطرح شده است، اما این نخستین بارى است که این مساله هم در دستور کار عملى فعالین جنبش کارگرى قرار گرفته است وهم امکان برداشتن گام هاى جدى در راه تحقق آن فراهم شده است. سطح بالاى مبارزات کارگرى، رشد لایه فعال تر و آگاه ترى از کارگران مبارز و تجربیات مبارزاتى چشمگیرى که بویژه در دهه اخیر کسب شده همگى حکایت از شکل گیرى گرایش مهمى درون طبقه کارگر مى کنند که مى توان گرایش مبارزه طبقاتى نامید. گرایشى که به منافع ویژه طبقاتى خود پى برده و خواهان سازمانیابى طبقه و مبارزه براى دفاع از این منافع است. ردپاى این گرایش را در بسیارى از مبارزات اعتصابى و اعتراضات توده اى اخیر مى توان مشاهده کرد. حتى درون تشکل هاى به اصطلاح کارگرى شدیدا وابسته به دستگاه دولتى مى توان حضور این گرایش را دید.

وجود این گرایش هم نقدا  تناسب قواى طبقاتى مساعدترى براى ایجاد تشکل هاى سراسرى را فراهم کرده و هم خود امر ضرورت این نوع از سازماندهى را برجسته تر ساخته است. حتى اگر شده فقط از همین لحاظ، مهم ترین واکنش فعالین سوسیالیستى و کارگرى به هر گونه اقدام واقعى در راه ایجاد آن باید قبل از هر چیز استقبال از این حرکت و تشویق و ترغیب آن باشد. این که پیغام آورندگان چه کسانى هستند و پیغام چگونه بدست ما رسید البته مهم است اما نه به اندازه اهمیت خود پیام. مهم است که در همین ابتدا از انحرافات و مشکلاتى که وضعیت فعلى ناشى از تفرقه و پراکندگى جنبش بناچار بر این بحث تحمیل خواهد کرد مطلع باشیم و آگاهانه تلاش اصلى را مصروف مساله واقعى سازیم.

مشاهده مى کنید که نه هنوز چیزى واقعا ساخته شده و نه بحث اصلى بر سر این که سازمان سراسرى چیست و چرا ضرورت دارد حتى آغاز شده، اما، در همین ابتداى کار، خطر تبدیل آن به بازى پینگ پنگ جریانات سیاسى موجود بخوبى آشکار شده است. نقدا، قبل از این که حتى خود مفهوم سازمان سراسرى براى “صاحب نظران” روشن شده باشد، مسائلى از قبیل این که شکل رهبرى آن فلان باشد یا بهمان، این یا آن جریان را راه بدهیم یا ندهیم و حتى امور جنایى-پلیسى از قبیل این که سر نخ کى به کجا وصل است، به مسائل عمده بحث تبدیل شده اند.

ضرورت سازمان سراسرى

راه حل هر مشکلى طبعا نخست باید با فهم مشکل آغاز شود. مشکل فعلى جنبش کارگرى ایران چیست؟ مشکل تازه اى نیست که کسى بتواند بسادگى فراموش کند. مشکلى است که از آغاز دوره سرکوب خونین انقلاب به دست رژیم قرون وسطایى ولایت فقیه تا کنون با آن مواجه بوده ایم و آن تناسب قواى سخت نامساعد براى فعالیت هاى مستقل کارگرى در ایران است. مشاهده و کشف آن نیز نیازى به میکروسکوپ و علم هسته اى ندارد. پس از انقلاب ۵۷، طبقه کارگر ایران قبل از آنکه بتواند به ابتدایى ترین درجات سازمان یابى طبقاتى دست یابد، سرکوب شد. در دوره خفقان و پس از ۳۰ سال تلاش، هنوز طبقه کارگر نتوانسته است به همین درجات ابتدایى دست رسى یابد. اثرات این تناسب قواى نامساعد را دقیقا در میزان موفقیت طبقه در ساختن تشکیلات مستقل صنفى مى توان مشاهده کرد. ابتدایى ترین شکل سازماندهى، و شاید ساده ترین شکل براى طبقه کارگر در همه جوامعى که تاکنون وارد مناسبات سرمایه دارى شده اند،  ایجاد اتحادیه هاى صنفى و صنعتى و شرکتى بوده است. اما پس از بیش از سى سال تلاش و مبارزه تعداد اتحادیه هاى مستقلى که در ایران ایجاد شده به انگشتان یک دست هم نمى رسد. و آن ها که ساخته شده نیز به محض آن که بخواهند به اقدامى جدى دست بزنند، سرکوب مى شوند. مضافا به این که اساسا بخش عمده اى از طبقه کارگر ایران در واحد هاى تولیدى آن چنان کوچکى فعال است که امر تشکل یابى بر اساس واحدهاى تولیدى را تقریبا غیر ممکن مى سازد.  در دوره اخیر با گسترش قرارداد هاى موقتى اینگونه سازماندهى حتى دشوارتر نیز شده است.

بنابراین، قبل از هر چیز، پیشنهاد ایجاد سازمانى سراسرى باید به مثابه پاسخى به این وضعیت مشخص تلقى گردد. تاکید شود، مساله بر سر خوبى یا بدى اتحادیه ها نیست. و مساله حتى بر سر اینکه آیا مى توان در شرایط خفقان اتحادیه ساخت نیز نیست. هر چند هردو در جاى خود قابل بحث اند. مساله در دو جنبه دیگر است.

اول این که برخى از “فعالین کارگرى” ما یا خود جز سندیکالیزم هیچ فعالیت دیگر “کارگرى” ندارند یا کارى جز آن را براى کارگران تجویز نمى کنند. این گونه از فعالین و جریانات سیاسى همفکرشان همواره از هر گونه سیاسى شدن جنبش کارگرى دورى مى جویند. براى اینگونه افراد مهم این نیست که آیا سازمانى سراسرى  (یا هر گونه تشکل نوع دیگرى) ضرورت دارد یا خیر. چرا که براى ایشان امر سندیکا سازى ضرورتى همیشگى است. نزد اینان هیچ مساله اى نباید باعث شودکارگران به امر اتحادیه سازى توجه نکنند (و ایشان بى کار شوند).  پاسخ این جریانات به ضروریات دوران پس از قیام و یا دوران پس از سرکوب دهه ۶۰  همان بود که اکنون نیز است: اتحادیه بسازید!

مساله دوم این جاست که در شرایطى که تناسب قواى طبقاتى در سطح محلى سخت به ضرر طبقه کارگراست، اتفاقا هر چه بیشتر باید سراسرى عمل کرد. این یک مساله به اصطلاح “ایدئولوژیک” نیست بلکه مساله اى است صرفا تکنیکى. در تاریخ جنبش جهانى کارگرى ما شرایط مشابه با ایران فعلى را در بسیارى کشورها و در دوران هاى مختلف تجربه کرده ایم. باید از این تجربه استفاده کرد و در کنار امر اولیه اتحادیه سازى باید اشکالى از سازماندهى را در پیش کشید که بتوانند باتکاى این تجربه پاسخ مناسب ترى به این تناسب قواى نامساعد ارائه کنند.

مثلا، در اغلب کشورهاى سرمایه دارى، در دوران اولیه رشد سرمایه دارى و شکل گیرى جنبش کارگرى، یعنى در شرایطى که هنوز نه تشکیلات صنفى گسترده اى شکل گرفته بود و نه تناسب قواى طبقاتى اجازه شکل گیرى به هیچ گونه تشکل کارگرى در سطح واحد هاى تولیدى را مى داد، کارگران از دو طریق توانستند سازمان هاى طبقاتى خود را ایجاد کنند. در سطوح محلات و واحد هاى تولیدى از طریق انجمن، باشگاه، تعاونى… و در سطح سراسرى از طریق کارزار و ایجاد جنبش هاى مطالباتى. شکل سازمانیابى طبقاتى کارگران در چنین شرایطى عمدتا سراسرى است تا محلى. به عبارت دیگر، “تشکیلات” سراسرى کارگرى عمدتا حالت نوعى هیات هماهنگى متشکل از افراد شناخته شده و خوش نام جنبش کارگرى براى سازمان دادن یک “جنبش” کارگرى را داشت تا شکل اتحادیه اى. جنبش چارتیست ها در بریتانیا نمونه معروفى از این پدیده است. چارتیست ها از همان ابتدا سازمانى ساختند سراسرى پیرامون منشورى از خواست هاى اولیه کارگرى که هر چند در شهر ها و حتى محلات مختلف واحد هاى تشکیلاتى داشتند و هر چند خود این واحد هاى محلى متشکل از فعالینى بوند که در سازماندهى تشکل هاى تعاونى، صنفى و محلى درگیرى داشتند، اما سازمانى از سنخ اتحادیه ها نبودند. چارتیزم در واقع کارزارى بود کارگرى و در سطح سراسرى. و دقیقا این از نتایج مبارزات  چارتیزم بود که تناسب قوا را براى رشد جنبش اتحادیه اى در بریتانیا فراهم ساخت. در ضمن اشاره شود از لحاظ بسیارى از مبارزین آن دوران این واقعیت که جنبش اتحادیه اى بسرعت جایگزین جنبش چارتیستى شد، نوعى پس رفت تلقى مى شد نه پیش رفت. چرا که طبقه کارگر انگلیس صداى سراسرى خود را براى نیم قرن بعد از دست داد. عملا فقط در دوره پس از جنگ جهانى اول است که جنبش اتحادیه اى به درجه اى از تشکل مى رسد که قادر است در سطح “شوراى اتحادیه هاى کارگرى” به شکلى سراسرى عمل کند و حتى حزب سیاسى خود را بسازد.

در آلمان و روسیه برعکس از همان ابتدا اتحادیه ها به شکل غالب تبدیل مى شوند. اما در هر دو دلیل عمده وجود حزب قوى سوسیال دموکرات است. بخش عمده کارگران پیشرویى که در امر ساختن اتحادیه ها دست بکار شدند درواقع از اعضا و طرفداران آن بودند. (یکى از دلایل نفوذ گسترده سوسیال دموکراسى آلمان و روسیه در جنبش اتحادیه اى آن دوران همین نکته بود.) اما اینجا نیز مشاهده مى شود که این وجود حزب “سراسرى” و در نتیجه سازماندهى کارگرى در سطح سراسرى بود که توانست تناسب قوا را براى ساختن اتحادیه ها فراهم سازد، نه بالعکس.

و یا مثلا در دوران معاصر در کشور هاى “بلوک شرق” (اقمار شوروى در اروپاى شرقى)، تنها روشى که در ساختن تشکیلات کارگرى مستقل از تشکیلات دولتى موجود توانست موفق شود، سازماندهى در سطح سراسرى بود. تلاش براى ایجاد اتحادیه هاى منفرد مستقل در کم و بیش تمام این بلوک به جایى نکشید چرا که براحتى و در انزوا یکى پس از دیگرى سرکوب مى شد.  اما سازمان هاى سراسرى اغلب سال ها دوام مى آوردند. مثال جنبش همبستگى در لهستان هنوز در یاد ها هست. این جنبش بعد ها (دهه ۸۰) تحت رهبرى لخ والسا به آلت دست سیاست خارجى آمریکا در لهستان تبدیل شد، اما همین واقعیت که آمریکا نیز به آن علاقمند شد به دلیل شبکه گسترده و با نفوذ و سراسرى جنبش همبستگى بود. جنبش همبستگى در کمتر از ده سال توانست نه تنها اکثریت اعضاى اتحادیه هاى رسمى-دولتى را بخود جلب کند، بلکه عملا به مثابه اپوزیسیون اصلى رژیم موجود تلقى شود..

امروزه در ایران نیز عینا همین مساله در برابر ماست.  با ترکیبى از دو وضعیت بالا. یعنى از طرفى طبقه کارگر ایران از لحاظ تجربیات و سنن تشکیلاتى کارگرى بالنسبه جوان است و از آن پیشینه و درجه از سازمانیابى قبلى برخوردار نبوده است که بتواند در شرایط نا مساعد فعلى تشکیلات مستقل خود را حفظ کند یا از نو بسازد؛ و از طرف دیگر با رژیم سیاسى شبه فاشیستى اى مواجه ایم که فعالانه با ایجاد سازمان هاى دولتى “کارگرى”  از سازمانیابى مستقل طبقه جلوگیرى مى کند.  بنابراین سئوال این نیست که اتحادیه بسازیم یا نسازیم بلکه این که در شرایط مشخص ایران درکنار این کار چگونه اقدامات دیگرى لازم است و یا براى کمک به تلاش هاى کارگرى براى ایجاد تشکیلات مسقل چه اشکال دیگرى از سازماندهى موثرتر است.

در چنین شرایطى بوضوح نیروى کم را با مبارزات پراکنده هر چه بى اثرتر خواهیم کرد در صورتى که با تمرکز و سراسرى کردن مبارزات، همان نیروى کم مى تواند دست کم ده ها برابر بیشتر موثر باشد.  مثلا به وضعیت مشخص فعلى جنبش کارگرى نگاه کنیم. شاید بتوان گفت مبارزه براى تعیین حداقل دستمزد  نقدا مهمترین مساله اى است که به دغدغه بزرگ  ترین بخش طبقه تبدیل شده است. اما این مبارزه در سطح پراکنده و محلى، از درون سازمان هاى دولتى و یا با این درجه از تشکیلات مستقل که تا کنون شکل گرفته ناموفق خواهد بود. درصورتى که اگر سازمانى سراسرى (یا جنبشى سراسرى) براى این مبارزه وجود مى داشت فعالین منفرد در هر جا که بودند بهتر مى توانستند براى جلب توده طبقه در محل به این مبارزه موثر باشند. ایجاد تشکیلاتى اولیه براى راه انداختن جنبشى سراسرى پیرامون این مساله هم موثرتر و هم ممکن تر است تا ایجاد یک اتحادیه. و دقیقا به همین دلیل که طبقه کارگر فاقد مراجع سراسرى طبقاتى خویش است، سخنگویان “اصلاح طلبان” داخلى و امپریالیزم آمریکا و رسانه هایشان به قهرمانان این مبارزه تبدیل خواهند شد.

ازطرف دیگر، در ایران سرکوب دائمى مبارزات کارگرى و جلوگیرى سازمانیافته از شکل گیرى تشکیلات مستقل کارگرى، خود معرف مداخله بیش از معمول دولت در حتى ساده ترین منازعات اقتصادى بین کار و سرمایه است. طبقه کارگر در هر مبارزه اى علیه شرایط مشخص و کارفرماى مشخص بسرعت خود را در مقابل کل دولت سرمایه دارى پیدا مى کند. اما اگر طرف مقابل همواره دولت است، طبقه کارگر چگونه مى تواند در سطح تشکیلات محلى و صنفى به جنگ آن برود؟ ضرورت تشکیلات سراسرى بدین ترتیب، همواره، و بنا به تعریف، ضرورت به تشکیلاتى براى مبارزات سیاسى است تا صنفى، چرا که  در مقابل دولت قرار دارد. فراموش نشود که اینگونه تشکیلات سراسرى حتى اگر به صورت شوراى سراسرى اتحادیه ها باشد، تشکیلاتى سیاسى خواهد بود و نه صنفى چرا که “شوراى اتحادیه ها” نیز باید با دولت و کارفرمایان در سطح سراسرى وارد بحث و مذاکره و مشاجره شود.

بنابراین اگر سرمایه دارى قدرت سراسرى خود را بصورت یک دولت خشن در برابر جنبش کارگرى قرار داده است راه مقابله با آن ادامه شکست قهرمانانه در نبردهاى نامساوى در سطوح پراکنده دراین یا آن صنف و کارخانه نیست بلکه تبدیل مبارزه به مبارزه اى سراسرى است.  پس اگر روشن باشد که سازمان سراسرى نمى تواند صرفا به مثابه تداوم سازمان هاى “صنفى” تلقى شود، و تکرار کنم، حتى اگر توسط خود اتحادیه ها ساخته شده باشد، بیهودگى بحث هایى که آن را در مقابل اتحادیه ها قرار مى دهند نیز روشن خواهد شد. فعالیت سازمان سراسرى عمدتا از نوع دیگرى است و وجود یکى متناقض دیگرى نیست. در واقع سازمان سراسرى خود مى بایست و مى تواند باعث تقویت جنبش اتحادیه اى شود.

انتقادات به ضرورت سازمان سراسرى

با در نظر داشتن مقدمات بالا، واکنش گروه ها و محافل سیاسى مختلف در خارج کشور به بیانیه سقز،  جریاناتى که هر کدام از چندین “متخصص کارگرى” هم برخوردارند، خود بیشتر گویاى وضعیت “هوایى” (یعنى غیرزمینى!) این جریانات است تا و ضعیت جنبش کارگرى در ایران. شاید حتى از گویا ترین نمونه هاى “بحران چپ” ایران باشد. (بحران چپ به مثابه بحران سازمان هاى موجود چپ نه برنامه چپ)،  یعنى بحران جریاناتى که سى سال است کماکان در این یا آن نشست و شوراى مرکزى و هماهنگى  اتحاد چپ و سوسیالیست و کمونیست بحث مى کنند که چه باید کرد که چپ ایران بهتر شود، اما، در مورد این مشکل مشخص و عملى جنبش کارگرى حرفى براى گفتن ندارند.  جالب تر این جاست که حتى چند هفته پس از انتشار این بیانیه و پس از مداخلات و مصاحبه هاى متعدد هنوز بسیارى از جریانات مدعى طبقه کارگر سکوت را ترجیح داده اند. یا هنوز نمى دانند چه بگویند یا منتظر وزش بادند.

اولا کجا بود آن جریانى که قبل از بیانیه سقز در این باره حرفى زده باشد؟ آیا این ضرورت فقط بخاطر بیانیه سقز پیدا شد یا از قبل هم قابل بحث بود؟ ثانیا کجاست آن جریانى که واقعا علیرغم این همه قلمفرسایى در باره نشست سقز در باره خود امر ضرورت سازمان سراسرى و پاسخ به سئوالات اصلى بالا هیچ گونه نظر یا بحث جدى ارائه داده باشد؟

مثلا به یکى از مضحک ترین “نقد” هاى در مخالفت با طرح ضرورت سازمان سراسرى نگاه کنیم. این نقد که متاسفانه از محبوب ترین و ظاهرا معقول ترین نقدهاى تاکنونى نیز تلقى مى شود از این کشف جهان سوز سندیکالیستى بیرون آمده است که سازمان سراسرى باید از دل سازمان هاى پایه اى ایجاد گردد. این بحث معمولا با چاشنى اخلاقى ضرورت “سازماندهى از پایین” هم تزیین شده است. یعنى، اول اتحادیه ها باید شکل بگیرند، سپس نمایندگان خود را انتخاب کنند تا از بین آنها شوراى سراسرى اتحادیه ها ایجاد شود. این جواب در واقع یعنى کشک بسابید! یعنى، اول بروید کارى را که نمى توان کرد و سى سال است نشده انجام دهید، سپس تازه سازمان سراسرى ضرورت  مى یابد!

این پاسخ مکانیکى به مفهوم لغوى واژه “سراسرى” در واقع صرفا معرف نوعى نابینایى سیاست گریز سندیکالیستى است. نادیده گرفتن مشکل اصلى جنبش کارگرى در مقابله با دولت سر تا پا مسلح سرمایه دارى. براى سندیکالیزم این قابل درک نیست که تمام این وضعیت در جامعه ما دقیقا به این خاطر پیدا شده است که حتى براى اینکه بتوان چنین اتحادیه هایى ساخت باید جنبش سراسرى کارگرى را بسیج کرد. نقطه اتکا گرایش مبارزه طبقاتى امروزه جنبش هاى سراسرى است نه محلى. سطح آگاهى فعلى و میزان مطالبات کارگران امروزه به جایى رسیده است که ضرورت استفاده از ظروف سراسرى براى طرح شان و مبارزه براى تحقق شان را مى طلبد. اما رهبران و تئوریسین هاى احزابى با این همه عناوین پرطمطراق خود ساخته  با کلى جملات اندیشمندانه توصیه مى کنند که آرى عقیده سازمان سراسرى عقیده بدى نیست، اما فعلا راه ساختنش این است که همان کار سابق را ادامه دهید! و در ضمن، برحذر باشید از شیطان “سازماندهى از بالا”

و واقعا این پاسخ مضحک به آن سئوال همراه با این موعظه “دموکراتیک” از آن نوع فکاهیاتى مى شود که به اصطلاح خون آدم را بجوش مى آورد. حضرات ظاهرا نمى دانند باید اول سازمانى وجود داشته باشد که “سازماندهى از پایین” معنى پیدا کند، اما اسم “فرمان” به کشک ساییدن مى شود “سازماندهى از پایین”.  دوستان فراموش مى کنند در دوره اى که سازمان هاى مستقل کارگرى وجود خارجى ندارند و یا بسیار اندک و کوچک اند و در درون تشکیلات دولتى نیز نمى توان “از پایین” سازمان داد، پس پیشنهاد ایجاد هر نوعى از سازمان و تشکل مستقل، منجمله اتحادیه ها، و همه اقدامات اولیه در راه ایجاد آنها نیز همواره “از بالا” خواهد بود. آیا براى تشکیل یک اتحادیه نیز نخست نباید اقلیتى از بالا پیشنهاد دهند و پیشقدم شوند؟ در هر حال، این بحث همواره درست که بهترین شکل سازمان سراسرى “صنفى” کارگرى که مثلا یا احتمالا در ایران آینده شکل خواهد گرفت سازمانى خواهد بود که متکى بر اتحادیه هاى موجودو پایه هاى کارگرى باشد. و صد البته، اصل سازماندهى از پایین باید در آن اجرا شود. واقعا عالى! بسیارى از ما هنوز حتى همین را هم نمى دانستیم، اما آیا این “کشف” هر چند بزرگ، ارتباطى با مساله مورد بحث دارد، یعنى مساله اکنون چه باید کرد؟

جالب این جاست که برخى از فعالین سابق یا فعلى کمیته هماهنگى یا پیگیرى نیز بین این دسته دیده مى شوند. دوستان فراموش مى کنند که دست کم از همان دوره ایجاد کمیته هاى “حامى”، بحث میان طرفداران دو نوع “استراتژى” سازمان یابى “از پایین” و “از بالا” وجود داشته است. یکى از سازمان یابى تدریجى بر اساس محل کار دفاع مى کرد در صورتى که دومى بر ابتکار عمل فعالان و پیشروان کارگرى در راستاى ایجاد سازمان هاى سراسرى تاکید داشت.  مثلا مباحثات درونى قبل از ایجاد کمیته هماهنگى به نحوى از انحا معرف تلاش آن دسته از دوستانى بود که خواهان زدن پلى بین این دو استراتژى بودند: یعنى ایجاد کمیته اى از فعالین کارگرى، و “از بالا”، اما براى کمک به سازمانیابى کارگران “از پایین”. بنابراین، هنگامى کسانى که خود ده سال پیش کمیته اى از بالا ساختند یا از این روش دفاع کردند، اما امروز ایراد مى گیرند که این طرح “جدید” از بالاى سر کارگران آمده است، باید جواب خودشان در ده سال پیش را در پاسخ به همین سوال در مقابل شان قرار داد. اما واقعا یکى از دوستان پاسخ دهد، چرا مى توان “از بالا” کمیته هماهنگى براى “کمک به ایجاد تشکل هاى کارگرى” ساخت، اما نه براى “کمک” به ایجاد سازمان سراسرى؟

ایرادات “جدى” دیگرى نیز البته طرح شده است. از قبیل این که چرا  این پیشنهاد “ناگهانى” بود؛ و یا چرا نمایندگان همه کمیته هاى کارگرى و کمکى و سندیکاهاى علنى و غیر علنى موجود در نشست حضور نداشتند؛ و یا چرا فلان فرد که من دوست ندارم نیز از آن دفاع مى کند!؟

نکته اول اینکه بحث ضرورت سازمان سراسرى کارگرى همانطور که اشاره شد بحث جدیدى نیست و دست کم از دوره بعد از شکست انقلاب تا کنون مطرح بوده است. در خود انقلاب نیز بحث ضرورت وحدت شوراهاى موجود به مثابه نیروى سراسرى کارگران در برابر وزارت کار از همان روز اول پس از قیام در میان بسیارى از فعالین کارگرى در تهران جریان داشت. اعتصاب عمومى چندین ماهه کارگران مهمترین عاملى بود که شرایط را براى قیام فراهم ساخت و خود کارگران اعتصابى یکى از مهمترین اجزا شرکت کننده در امر قیام بودند. اما روز پس از قیام حکومتى ضد کارگرى و از بالاى سر توده ها قدرت را در دست گرفت و پایان اعتصاب عمومى را اعلام کرد، در صورتى که طبقه کارگر از کوچکترین مرجع سراسرى حتى براى بیان اعتراضات خود برخوردار نبود. کجا بود آن صداى طبقه که اعلام کند اعتصاب عمومى زمانى پایان مى یابد که خواست هاى کارگران تحقق یابند؟ بحث ضرورت سازمان سراسرى کارگرى در پاسخ به این نقصان بزرگ مطرح شد.

کمیته هاى اعتصاب اکنون به شوراهاى کارگرى (و کارمندى) در محل کار تبدیل شده بودند. براى پیشروان جنبش کارگرى آن دوره مسلم بود که اتحاد همین شوراها، علیرغم رهبرى شان، طبقه کارگر را به مثابه نیرویى اجتماعى در مقابل دولت قرار خواهد داد. در چند ماه اول پس از قیام تلاش عمده حکومت “موقت” بازرگان بیرون کشیدن کنترل محل کار از دست کارگران و کارمندان و انتصاب مدیریت جدید بود. در آن زمان فقط اتحاد شوراها مى توانست نیروى مقاومت توده ها را در مقابل اینگونه تلاش هاى ضد انقلاب به حرکت در آورد، اما همان زمان هم بودند نیروهایى، و نه چندان کوچک،  که به کارگران توصیه مى کردند به جاى تلاش براى اتحاد شوراها اتحادیه هاى صنفى را بسازید. نتیجه را همه مى دانیم، همان هنگامى که فعالین و پیشروان کارگرى سرگرم ساختن اتحادیه ها بودند، ضد انقلاب نخست با در دست گرفتن کنترل شوراها سازمان سراسرى ضد کارگرى خود را ایجاد کرد و سپس به جنگ سندیکالیست هاى ما رفت. .

در آغاز دوره خفقان دهه ۶۰ نیز مساله این که چگونه شکلى از سازماندهى مى تواند هم به حفظ کمیته هاى غیر رسمى کارگران مبارز در سطح واحدهاى تولیدى کمک کند و هم آن هارا به هم مرتبط سازد، از مسائل عمده مورد بحث جنبش بود. همان کسانى که قبلا هم امر ساختن اتحادیه ها را  اصلى مى دانستند مجددا همان را در مقابل جنبش قرار دادند. همان طور که در بالا گفته شد کمیته هاى موجود در راه کمک به تشکل یابى طبقه کارگر خود محصول آن بحث هاو تجربه هاى قبلى اند.  براى آن ها که تازه از خواب پریده باشند همه چیز عجیب و “ناگهانى” است! غالب این نوع ایراد گیران در واقع از آنهایى هستند که حتى در سطح صرفا نظرى افقى فراتر از اتحادیه ها ندارند و نخواهند داشت، و طبعا  ایراد می گیرند که چرا به ناگهان ما را در برابر سازمان سراسرى قرار داده اید؟

به ایراد دوم که به محدود بودن جمع سقز اشاره دارد و خواهان نشست گسترده ترى است باید پاسخ داد چرا دوستان آستین بالا نمى زنند و دست بکار فراهم کردن نشست گسترده ترى نمى شوند؟ مسلما براى آغاز کار مى بایستى گسترده تر از این عمل مى شد. اما این تازه آغاز بحث است، پس باید راه گسترده ترکردن آن را نشان دهیم و نه این که چون تا بحال گسترده نبوده  پس باید اصل بحث را کنار بگذاریم. بخصوص دوستان خارج از گود بهتر است بجاى ایرادگیرى به سطح تبلیغات قبل از نشست، مساله یارى رسانى به هر اقدام مثبتى را در داخل اصل اول کار خود بدانند. گاهى ما فراموش مى کنیم ایران سوئد نیست! البته، در این تردیدى نیست که در مباحثات پیرامون ضرورت سازمان سراسرى و چگونگى ایجاد آن باید بیشترین و گسترده ترین طیف از فعالین فعلى کارگرى را مشارکت داد و هر نوع توافقى که برآیند آن است متکى بر گسترده ترین پایه هاى ممکن باشد، اما شکل و نحوه اجراى آن را بهتر است خود آن ها تعیین کنند. در هر حال، مثبت یا منفى، بیانیه نشست این ضرورت را برجسته ساخت. بنابراین کسانى که ظاهرا تنها ایرادشان به این ضرورت “ناگهانى” بودن بیانیه و یا “گسترده” نبودن آن نشست است اکنون خود باید جلودار این تلاش شوند.

اما بدترین “انتقادات” فحاشى هاى شخصى است. واقعا باید پرسید “افشا” کردن سرنخ هاى واقعى یا حتى بدتر موهوم ارتباطى افرادى که در داخل اند (وتحت خفقان شبه فاشیستى) با “بیگانگان” چه هدفى را دنبال مى کند؟ اینکه نباید اجازه داد امپریالیزم آمریکا در جنبش کارگرى ایران نفوذ کند آیا مساوى است با اینکه در کنار دادگاه هاى رژیم براى افراد پرونده سازى کنیم؟ آیا ما مامور جاسوس گیرى براى رژیم خود سرتاپا جاسوس شده ایم؟  این روش در واقع به دلباختگان کمک هاى امپریالیستى اجازه خواهد خواهد داد که نقش مظلوم را ایفا کنند.

شکلى که “صداى آمریکا”، با همراهى آقاى اسانلو، نشست سقز را کار آقاى ثقفى اعلام کرد، خود به تنهایى هشدار کافى براى افشاى دسیسه هاى امپریالیزم را در اختیار همه قرار داده است. همانطور که در بالا اشاره کردم عجله نشان داد که این تصادفى نیز نبود. و دقیقا نیز این همان مساله اى است که همه باید بدانیم و در دام نیفتیم. نزدیک یک سال پیش اخطار داده شد که اگر فعالین کارگرى براى ساختن سازمان سراسرى دست بکار نشوند، “آمریکا براى ما خواهد ساخت”. این حادثه در واقع اثبات همان اخطار است.

اما از جنبه فحاشى ها و پرونده سازى هاى شخصى که بگذریم، مساله اى که در پشت برخى از این انتقادات نهفته درکى سکتاریستى از تشکل هاى کارگرى است. آیا در سازمان سراسرى آینده کارگران ایران نیز قرار است با این گونه پرونده سازى ها افراد را حذف کرد؟ آیا قرار است فقط طرفداران جریانات سیاسى خاصى در سازمان هاى توده اى-طبقاتى طبقه کارگر حضور داشته باشند؟  آیا شرط اول حفظ وحدت طبقاتى نیست؟ آیا هدف از پیشنهاد جنبش براى ایجاد سازمان “سراسرى” کارگرى جلب وسیع ترین طیف از کارگران ایران نیست؟ پس چگونه مى توان دست رد به سینه کسى زد که دعوت شما را مى پذیرد؟ گرایش هاى سیاسى “انحرافى” موجود در طبقه کارگر ایران را نمى توان با روش فیزیکى حذف کرد، بلکه باید با بحث و قانع کردن توده کارگران بى اثرشان ساخت. اهداف و اصول جنبش باید خود به اندازه کافى روشن باشد که  اهداف “غیر” را بى اثر سازد.

بگذارید صریح تر صحبت کنیم. هم اکنون در جنبش کارگرى ایران، حتى آن بخش که دست کم در حرف از استقلال طبقه دفاع مى کند،  نقدا جریاناتى رفرمیستى وجود دارند که دانسته یا ندانسته سرگرم وصل کردن آن به نهادهاى “کارگر دوست” اصلاح طلبان داخلى و یا نهادهاى “دموکراسى پرور” امپریالیستى هستند. براى اینان سازش و مدارا با بورژوازى بهترین راه تحقق منافع کارگرى است. هنگامى که بورژوازى خود یک چشم به اصلاح طلبان و یک چشم به امپریالیزم دوخته است، آیا تعجبى دارد که این سه در واقع یک جریان بشوند؟ بنابراین عناصرى که آًمریکایى” هستند اغلب همان اند که عاشق جنبش سبز هم شده اند و هردو باهم با رفرمیزم دست در دست یکدیگر دارند. بنابراین چرا یکى بهتر از دیگرى است؟ چرا آمریکایى بودن جنایت است اما سبز بودن یا رفرمیست بودن خیر!؟

اما آیا در دورن مثلا یک اتحادیه کارگرى مى توان چنین جریاناتى را بطور فیزیکى حذف کرد؟ خیر! آیا در سازمان سراسرى باید این جریانات را حذف کرد؟ خیر! آیا حتى در شوراهاى آینده مى توان این جریانات را حذف کرد؟ خیر! سیاست درست سازماندهى کارگرى نه در امتحان ایدئولوژیک ورودى است و نه در “سر نخ ها”ى مشکوک افراد را جار زدن بلکه در عمل مبارزاتى مشترک و سیاست مشترکى که از آن عمل مشترک بر مى خیزد. در همان آغاز جنبش، اعلام اینکه هدف عملى ما ایجاد سازمان سراسرى کارگرى مستقل  از نهادهاى دولتى و امپریالیستى است، شرط لازم و کافى براى روشن کردن جهت کار است.

چگونه سازمانى مى توان ساخت

اگر بخواهیم محور اصلى مبارزات کارگرى دوران بعد از خفقان دهه ۶۰ را مشخص کنیم باید بگوییم مبارزه براى تشکیلات مستقل کارگرى. این مطالبه در تمام این دوره در واقع مرز گرایش مبارزه طبقاتى را از سایرین مشخص ساخته است. امروزه نیز به شرایطى رسیده ایم که براى پیشبرد استقلال طبقاتى، مبارزه براى سراسرى کردن این تلاش محور دوره بعدى را تعیین خواهد کرد. این است سئوال اصلى. این است آن مساله اى که باید بر سر آن بحث کرد و تصمیم گرفت، باید اهداف کلى آن را درک کرد و براى تحقق آن گام هاى سنجیده و عملى برداشت: چرا اقدامات عاجل در راه ایجاد سازمانى سراسرى کارگرى، به آن مفهوم کلى که در بالا اشاره شد، ضرورت دارد و چگونه طرحى مى تواند به ایجادش کمک کند؟ و اینجاست که مشارکت فعالین کارگرى در پاسخ به آن خود مى تواند به بزرگترین عامل همکارى و نزدیکى کل گرایش مبارزه طبقاتى تبدیل شود. فقط تصور کنید اگر اقداماتى جدى براى ایجاد این سازمان سراسرى آغاز شود چه جهشى در  روحیه مبارزاتى کل اپوزیسیون رخ خواهد داد.

اما باید روشن باشد که نخست باید فعالین و پیشروان کارگرى در داخل پیش قدم شوند. بوضوح این سازمان نخست از پایین و توسط توده ها ساخته نخواهد شد. عاقبت عده اى باید ابتکار را در دست بگیرند و پیشنهاد آن را طرح کنند و به بحث و مشورت بگذارند. منظور از “عده” اینجا امضاى تعدادى افراد که معمولا زیر این چیزها امضا مى کنند نیست! بلکه، عده اى از درون جنبش کارگرى، شناخته شده و خوش نام در جنبش و درگیر در مبارزات و تشکیلات فعلى. البته اگر فردا چند فرد یا فرقه رفتند و چنین چیزى را از کله خود ایجاد کردند، مسلما آن چیزى که جنبش لازم دارد نخواهد بود.

نکته مهم این است که مرحله کار را از یاد نبریم. مرحله فعلى در راه سازماندهى سازمان سراسرى در واقع مرحله اولیه سازماندهى جنبشى است براى ایجاد آن. هنوز به آن سطح از آمادگى نرسیده ایم که بتوان حتى “کمیته تدارک” آن را سازمان داد. همان طور که بحث هاى اخیر نشان داد هنوز حتى روشنى یا توافق بر سر تعاریف کلى سازمان سراسرى نیز وجود ندارد. و بدون تردید محدود بودن آن به جریانى خاص و یا ادعاى رهبرى کردن آن توسط افرادى که نقدا بسیارى مشاجرات بر سر سوابق و اعمال شان در جنبش کارگرى در جریان است، مسلما کمکى به شکل گیرى آن نخواهد کرد. مسلم است که تجمع و همگرایى بین فعالین فعلى کارگرى براى اعلام ضرورت چنین جنبشى لازم است و چنین همبستگى و یا همنظرى در باره ضرورت این جنبش خود باید محصول دوره اى بحث و مشورت باشد.

هنوز نه تشکل یا کمیته اى وجود دارد و نه اقدامات اولیه براى ساختن آن به جایى کشیده است که بتوان امیدوار به موفقیت آن بود. راه رسیدن به آن نیز روشن نیست. اقدامات عجولانه و نپخته (و یا بدتر، فرقه بازى هاى کودکانه) فقط به وظائف اصلى لطمه خواهد زد. “جنبش” فعلا در مرحله بحث و تبادل نظر بسر مى برد:  بحث در باره ضرورت سازمان سراسرى و بحث در باره چگونگى ایجاد آن.

حتى هنگامى که این بحث اولیه به نتیجه برسد و توافق گسترده جمعى نیز حاصل شود، هنوز نه چنین سازمانى ساخته خواهد شد و نه هیچ یک از کمیته هایى که احتمالا براى کمک به ایجاد آن ساخته خواهند شد مى توانند جایگزین آن شوند. بنابراین باید در نظر داشت که حتى پس از رسیدن به توافقات کافى و لازم آن چه باید ایجاد شود خود تشکل نیست بلکه سازماندهى جنبشى است براى ایجاد آن. اینکه شکل اعلام این جنبش و شکل هماهنگى آن چه باشد، باید توسط خود فعالین داخل تعیین شود اما از تجربیات قبلى واضح است که اعلام ضرورت آن باید از گسترده ترین تعداد ممکن امضاى طرفداران طرح برخوردار باشد و هیات موقتى که براى هماهنگى فعالیت ها انتخاب مى شود بتواند از طرفدارى  طیف گسترده اى برخوردار باشد.

اما هر جنبشى منشورى نیز لازم دارد. مثلا، و صرفا به عنوان فکرى اولیه، اگر بخواهیم به منشور چنین سازمانى نگاه کنیم چه نوع مطالباتى را باید و یا مى تواند عمده کند؟ بوضوح عمدتا مطالباتى در برابر دولت و مطالباتى که نقدا در همین سطح فعلى جنبش قابل لمس و درک اند. در کنار اعلام ضرورت استقلال تشکیلات کارگرى از نهادهاى دولتى و امپریالیستى پس اولین خواست عمده هر سازمان کارگرى در ایران باید خواست آزادى بیان و تشکل باشد (و آزادى زندانیانى که بخاطر مبارزه در این راه دستگیر شده اند). دوم البته خواست تدوین قانون کار جدیدى است که با مداخله خود کارگران نوشته شود، فراگیر باشد، و مهمتر از هر اصل دیگرى، حق اعتصاب را برسمیت بشناسد. سومى نیز روشن است؛ مطالبه براى بیمه هاى همگانى اجتماعى براى چندین دهه یکى از مرکزى ترین خواست هاى کارگرى در ایران بوده است.

این چند مطالبه ساده نه از کله کسى بیرون آمده اند و نه دلبخواه اند. جنبش براى ایجاد “تشکل مستقل کارگرى” در ایران در واقع در همین مطالبات ریشه دارد. بدون این مطالبات استقلال طبقاتى بى معنى مى شود. در شرایط کنونى در ایران، حتى آن اتحادیه اى که در سطح مرامنامه و منشور خود از مطالبات بالا دفاع نکند، اتحادیه “مستقل” نیست. بنابراین مطالبات این سازمان سراسرى نیز باید همان مطالباتى باشند که هر جریانى که خواهان ایجاد تشکل واقعا مستقل کارگرى است همان را طلب کند و هر فعال کارگرى که خود را جزیى از گرایش مبارزه طبقاتى درون جنبش کارگرى مى داند بپذیرد. به این البته مى توان مطالبات “عملى” و دیگر مسائل روز را نیز افزود. مثلا و از همه مهمتر، تعیین میزان حداقل دستمزدها که در بالا اشاره شد. آیا همین چند مطالبه در ایران هم اکنون از بعد گسترده پشتیبانى کارگران برخوردار نیست؟ بعلاوه اگر بتوان کارزارى کارگرى پیرامون این خواست ها براه انداخت یقینا از پشتیبانى سایر لایه هایى که خود در مقابل دولت موجود قرار دارند، نیز برخوردار خواهد شد.

پس مساله فعلا این نیست که به این یا آن کمیته بپیوندید تا سازمان سراسرى تحقق یابد، بلکه پیش بسوى کارزار براى ایجاد سازمان سراسرى کارگران ایران! تشکلى که از دل این کارزار نیز بیرون خواهد آمد طبعا تشکلى است براى پیش برد آن کارزار و نه هنوز خود سازمان سراسرى. اما پایه هاى محلى این جنبش، فعالین و سازماندهندگانش اجزاى سازمانده سازمان سراسرى خواهند شد.

بهمن ۱۳۹۳