از رستاخیز و حماسۀ سیاهکل و جنبش فدایی تا کنون

منبع: ماهنامۀ دیدگاه سوّم

جنبش های اجتماعی با ماهیتی انقلابی، از عملکرد هماهنگ و سازمان یافتۀ  گروهی یا گروه هایی از افراد با ارزشهای مشترک، با اعتقاد به تضاد آشتی ناپذیر طبقاتی، جهت  نیل به هدفی مشترک و ایجاد دگرگونی ریشه ای و بنیادین، تعریف می شوند که در روندِ رشد و بالندگی قادرند بخش عظیمی از توده های تحت ستم را وارد صحنۀ پیکار علیه دشمن مشترک نمایند. چرخۀ حیات یا فرایند پیشرفت جنبشهای اجتماعی به چهار علت: “ظهور یا وضع مقدماتی”، ” ادغام و رسمیّت یافتگی”، “همه گیر شدن” و “رکود”، حادث می شود که این خود، بر چهار علّتِ عُمده: “سرکوب”، “طمعکاری و تبانی با حاکمیت”، “قصور و انحرافات درونی” و “پیروزی” استوار است.

حماسه و رستاخیز سیاهکل، اعلام موجودیت و ظهورِ جنبش پیشتاز فدایی، نیز بخشِ ستایش انگیزی از تاریخ جنبش اجتماعی و انقلابی معاصرِ میهنمان می باشد که شالودۀ نبردی نوین و سازمان یافتۀ در شکل مسلحانۀ انقلابی، علیه دیکتاتوری “آریامهری” را بنیاد نهاد و پروسۀ جدید و خلاقی را در جنبش انقلابی و کمونیستی، پدید آورد. برافراشتن رزم مسلحانه و اعمال قهر انقلابی پیشتازان فدایی سبب ساز ظهور جنبش فدایی گشت که توانست توده ها را از نومیدی مطلق و  تسلیم خارج  کند و رسالتِ پیشاهنگ و پیشتاز جنبش عمومی ضد نظامِ سلطنتی را بعهده بگیرد. جنبش پیشتاز فدایی را، نیز می توان، بدور از هر گونه رویکرد ذهنی، متافیزیکی و مکانیکی، در چرخۀ عمومیِ حیات جنبشهای اجتماعی و در پارادایم مبارزات جهانی و شرایط سیاسی دوران خود مورد ارزیابی و تجزیه و تحلیل قرار داد. چه بسا، چنین کنکاشی در گذشته، ما را در ارزیابی وضعیت و موقعیتِ کنونیِ کُنشگران و رهروانِ آرمانهای انقلابی فدایی و سوسیالیستی، یاری رساند و ره گشای طرحِ مطلوبتری برای آینده و آیندگان، باشد.

فازِ نُخست: ظهور یا وضع مقدماتی

رستاخیز سیاهکل: “پاسخی قاطع و اجتناب ناپذیر به شرایط اختناق، ترور و دیکتاتوری”

عوام فریبی نظام ستم شاهی پیرامون اصلاحات ارضی و انقلاب سفید هیچگونه بهبودی در وضعیت فلاکت بارِ اقتصادی و سیاسی و فرهنگیِ جامعه، بهمراه نداشت. اختناق و خفقانِ فزاینده، تمامی فرصتهای انتقاد و مبارزۀ مسالمت آمیز را از مخالفان، ربوده بود. یأس و قنوط مطلق توسط نیروی سرکوبگر مخوف ساواک بر فضای سیاسی، سایه ای سنگین افکنده بود . “شاه” بسانِ خروس دغلبازی بر تپه ای از زبالۀ خود بانگ می کشید و به امپریالیسم نوید “جزیرۀ ثبات” می داد. رفیق امیرپرویز پویان در کتاب “ضرورت مبارزۀ  مسلّحانه و ردّ تئوری بقا” پیرامونِ غلظت شدید جوّ پلیسی می نویسد:” تحت شرایطی که روشنفکران انقلابی خلق فاقد هرگونه رابطۀ مستقیم و استوار با تودۀ خویشند، ما نه همچون ماهی در دریای حمایت مردم، بلکه همچون ماهی های کوچک و پراکنده در محاصرۀ تمساح ها و مرغانِ ماهیخوار بسر می بریم، وحشت و خفقان، فقدان هر نوع شرایط دموکراتیک، رابطۀ ما را با مردم خویش بسیار دشوار ساخته است. همۀ کوشش دشمن برای حفظ همین وضع است تا با تودۀ خویش بی ارتباطیم، کشف و سرکوبی ما آسان است.”

 تئوری بافی و بی کرداری عافیت طلبان که تنها به شیوۀ ازبَر کردن و تکرار عینی فرمولهایِ فلسفۀ مارکسیسم- لنینیسم، که فوقش اهدافی عام را معین می کرد، بسنده می نمودند، به جوانان و روشنفکران بویژه مارکسیست، سرگردان در  بحث پیرامون شرایط عینی و ذهنی، راهکاری علمی و عملی، ارائه نمی داد . اکثرقریب به اتفاق گروهها و احزاب مدعی مارکسیسم بدون توجه به شرایط سیاسی خاص ایران به دیپلماسی بی چون و چرای شوروی و چین و آلبانی، وابسته بودند و انفعال و بریدگی و خیانت پیشگی خودشان را تحت لوای صبر و شکیبایی، تئوریزه و در رگهای تشنۀ رهایی و عدالت، تزریق می کردند. «تاکتیک مبارزۀ مسلحانه» متاثر از موقعیت رکود و خمود فضای سیاسی داخلی، بی رونقی تئوریِ انحلال طلبی، شکست سیاستهای رفرمیستی، سازشکارانه و اُپورتونیستی حزب توده مُنتج از اختلافات بین شوروی و چین، بموازاتِ پیروزی انقلابات و تلاطمات و نقش انکارناپذیرِ خط مشیِ چریکی و شکل گیریِ جنبش های مترقی در سراسر جهان (۱)، به مثابۀ یگانه راه گشایش فضای سیاسی و خروج از بن بست بیحرکتی و تسلیم توده ها و پیوند پیشاهنگ با توده، در دستور کار نیروهای جدّی انقلابی و مارکسیست قرار گرفت. در چنین شرایط تاریخی، گروهی از پیشگامان جنبش فدایی با تحلیل درست از شرایط مشخص، اعتقاد به نقش محوریِ تاکتیک مبارزۀ مسلحانه و  انسانگرایی بر پایۀ حمایت از منافع طبقاتی کارگران و زحمتکشان، پاسخی قاطع و ضروری به شرایط اختناق بود تا پویاییِ بینش مارکسیستی، فرارویِ اندیشه های جزمی و نسخه وار را، نظیرِ شیران شرزه در بیداری و نه چون شغالان در خواب آلودگی، آشکار سازد. از دهۀ چهل گروههایی به مبارزۀ مسلحانه جهت آبیاریِ بذر آگاهی توده های تحت ستم می اندیشیدند. در همین روند، رفیق فدایی، بیژن جزنی، بعد از سال ۱۳۴۲، با عده ای دیگر یاران فدایی، گروهی تشکیل دادند که در سال ۴۶، ضربه خورد و رفیق جزنی دستگیر شدند، بقایای این گروه، صفایی فراهانی، صفاری آشتیانی، حمید اشرف، غفور حسن پور، اسکندر صادقی نژاد، به سازماندهی گروه مذبور پرداختند. سرانجام، این گروه معروف به گروه جنگل، گروه یک یا گروه سیاهکل، به انجامِ عملیاتِ سیاهکل در شامگاهِ نوزده بهمن ۱۳۴۹، در تیره و تارترین دوران اختناق و سرکوبگری، اقدام نمودند و شعله های شور و روحیۀ انقلابی را در «جزیرۀ ثباتِ» شاه خائن و مردم فریب، برافروختند. رستاخیز سیاهکل، طنین مواضع اصولی و انقلابی مُحکم مارکسیستی دورانِ خویش است که مبیّنِ صحتِ استنتاج تاکتیک و تعاریف مقولات و مفاهیم مارکسیستی از درون شرایط معین تاریخی نسبت به موقعیتِ خاص اقتصادی و سیاسی هر فاز و برهۀ تاریخی علیهِ برداشتهایِ ملا لغتی که قصد داشتند، علمِ مارکسیسم  را از پراتیک و عمل انقلابی، تهی و به یک دُگمِ بی جان و منجمد تنزل دهند، می باشد. بدین ترتیب، در فاز مقدماتیِ شکل یابیِ جنبشِ فدایی، گروهی از پیشاهنگانِ جنبش فدایی بر پایۀ اصلِ  کلاسیک مارکسیسم- لنینیسم مبنی بر نقش عمدۀ تاکتیک مبارزۀ مسلحانه و تعیین شکلِ صحیح مبارزه بر اساس ضرورتِ اجتماعی و سیاسی آن دوران، بر خرده کاری و بی هدفی و انتظار کشیدنِ غیرفعال مُهر باطل کوبیدند. گروه سیاهکل، از نظرگاه دیالکتیکی بجایِ حرکت از مفاهیم و تعاریف مُجرّد با مطالعۀ تجارب واقعی و مشخص و تحلیل درست از شرایط مشخص نقشِ راهنما و پیشاهنگ را برای عمل انقلابی توده ها، ایفاء نمودند و در عینیتی انکارناپذیر که قابل خدشه و تخطئه نیست این اصل مارکسیستی مبنی بر” سلاحِ انتقاد نمی تواند جایگزین انتقاد سلاح گردد” را به اثبات رساندند. برخی جنبشهای اجتماعی در تاریخ، در فازِ مقدماتی شکست می خورند ولی رستاخیز سیاهکل از خون، باز برخاست و با ادامۀ  مبارزۀ مسلحانه نقطۀ عطفِ عمل و پراتیک انقلابی در تاریخ مبارزات رهایی بخش و کمونیستی میهنمان، در مراحلِ حیاتِ خویش، موجباتِ شکل گیریِ جُنبشی فراگیر و پیشتاز با تمامی کارکردها و ویژگی های یک جنبشِ مترقی و انقلابی و سوسیالیستی، برایِ تدارُکِ انقلاب را، فراهم ساخت. چنانکه بعد‌ها رسولی بازجوی مشهور ساواک گفت: «ما اشتباه کردیم که سیزده نفر سیاهکل را با هم به اطاق بازجویی آوردیم و با هم به جوخه اعدام سپردیم. باید آنها را تک تک می‌آوردیم، می‌شکستیم و به تلویزیون می‌کشیدیم!”

رفیق بیژن جزنی، از بنیانگزاران و تئوریسین های جنبش فدایی و کمونیستی ایران در نقش پیشاهنگ و توده در این رابطه، می نویسد؛ “سرانجام، در ۱۹بهمن سال ۱۳۴۹ “تعرّض انقلابی” قلب “وحشت و اختناقی” را که بر جامعه چیره بود، نشانه رفت و “مبارزۀ مسلّحانه” که طی چندین سال در شرایط دشوار تدارک یافته بود، با حملۀ یک دستۀ چریک به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل آشکار شد. ما این واقعه را نقطۀ آغاز جنبش مسلّحانه می شناسیم. این رستاخیزی بود که به قریب بیست سال عقبنشینی جنبش رهایی بخش پایان داد و پیشروی نیروهای جلودار خلق را آغازکرد… میتوان گفت که درست پیش از رستاخیز سیاهکل، مردم و جریانها و محفلهای مخالف رژیم، بر اثر قدرت نمایش رژیم، در نومیدی به سرمی بردند. در این شرایط بود که رستاخیز سیاهکل درخشید. سیاهکل در شرایط سکون و خفقان و در اوج نومیدی مردم، سکوت را شکست و رژیم را که در اوج قدرت نمایی و ثبات ظاهری بود، به مبارزه طلبید.”

فازِ دوّم: ادغام و سازمان یافتگی

وُرود مبارزه به این فاز، برای کلیۀ جُنبش های اجتماعی، هر چند با گروه کوچک یا بزرگ آغاز شوند، بمعنای چیرگی بر برخی موانع رشد تکاملِ پیش رونده، است. فعالیتهای انقلابی در پروسۀ رشد و تمایل تبدیل به جُنبشی همه گیر شدن، بالاجبار مخفی و پنهانند، ولی از نظر کمّی و کیفی به سطح عالی تری ارتقاء و سازمان یافته تر می شوند. جزیرۀ ثبات و ارکانِ نظام خودکامۀ سطنتی با عملیات سیاهکل به لرزه در آمد. شاه از موضع ضعف و زبونی که صفتِ مشترکِ همگیِ مستبدانِ تاریخ است، به شتاب، فرمانِ سرکوب مطلق و گسترده را به نیروی سرکوبگر ساواک، صادر نمود و تلاش کرد با اعدام سیزده تن از رزمندگان قهرمان فدایی در ۲۶ اسفند سال ۴۹، کنترل اوضاع را دوباره در دست بگیرد غافل از اینکه مستبدان می توانند مانع مبارزۀ علنی شوند، ولی این به معنای تعطیلیِ مبارزه نیست! به بیانی دیگر، سرکوب همواره ره به تسلط نمی برد! بدنبالِ رستاخیز سیاهکل، کاخ قدرقدرتی نظام با ادغام دو گروه جنگل ( جزنی- ضیاء ظریفی) و گروه (رفقا احمد زاده – پویان) واعلامِ موجودیت سازمان چریکهای فداییِ خلق ایران، شکاف دیگری برداشت و پیشگامان مبارزۀ مسلحانه و رهایی بخش ستمدیدگان فاز دوّمِ حیاتِ خویش را ظفرمند، پُشت سر نهادند و علیرغم سرکوب خشن، اتوکراسی حاکم را با جذب نیروهای بالفعل جامعه و کادرسازی، به مصافِ جدی طلبید.

فاز سوم: همه گیر شدن

بزرگترین سازمان کمونیستیِ خاورمیانه در انقلاب بهمن ۵۷

سازمان چریکهای فدای خلق ایران از حماسه سیاهکل تا انقلاب ۲۱ بهمن سال ۱۳۵۷ با مبارزه سیاسی – نظامی، علیرغم ضرباتی که رژیم دیکتاتوری شاه بر آن وارد کرد و با وجود آن که تمامی رهبران آن و منجمله رفقای فدایی، بیژن جزنی، حمید اشرف، رفقا غفور حسن پور، مسعود احمد زاده، امیر پرویز پویان،  اسکندر صادقی نژرادو عباس مفتاحی … طی درگیری با ساواک شاه و یا در پای جوخه های اعدام جان باختند، ولی با بسیاری کمبودها و اختلافات درونی توانست در راسِ جنبش ضد دیکتاتوری سلطنتی، قرار بگیرند. تظاهرات روزهای ۱۹ و ۲۱ بهمن سال ۱۳۵۷ که توسط سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در تهران برگزار شد بیانگرِ توانمندی بنیانگذاران و تئوریسین ها و فعالان و کُنشگران فدایی از آغاز فاز مقدماتی تا فاز همه گیر شدن بود. تحقق انقلاب ضد سلطنتی علیرغم ضجه های شاه، بیانگر توانِ چریک فدایی خلق در بسیج نیروهای اجتماعی زیر شعار صحیح توسعۀ جنبش انقلابی به مثابۀ وظیفه ای ملی و انترناسیونالیستی بود.  آنگونه که بانگ و غوغایِ ” ایران را سراسر سیاهکل می کنیم” در قیام توده ای علیه استبداد سلطنتی جلوه ای از تلاش، فداکاری و روش خلاق و اصولی و انقلابی پیشاهنگ بود که سرانجام انرژی ذخیرۀ توده را به انفجار کشید.

فاز کنونی : رکود

فاز رکود، بمعنای “شکست” نیست! “سرکوب” و “طمعکاری و تبانی با حاکمیّت” و “قصور و انحرافات درونی” از دلایل عمدۀ فاز مذبور به شمار می روند که در پارادایم وضعیت جهانی و داخلی و درون تشکیلاتی قابل تجسسند.

جنبشهایی که در طول نبرد به خواسته های خود نائل می آیند و پیروز می گردند نیز در صورتِ عدم تلاش برای دستیابی به حقوق و نیازهای روز توده ها در تناسب با دوران، موضوعیّت خود را از دست داده و از نظر کمّی و کیفی به فاز رکود وارد می شوند. جنبش فدایی برای تحقق دموکراسی، عدالت اجتماعی و سوسیالیزم مبارزه می کرد و تضاد عمده دوران را بر اساسِ  اسلوب تفکر صحیح از مارکسیسم و عمل انقلابی و رابطۀ دیالکتیکی بین آرمان گرایی و واقع گرایی، دیکتاتوری شاه می دانست و به ارتباطِ ارگانیک بین امپریالیسم و کُل مناسبات سرمایه داری و دیکتاتوری شاه معتقد بود. از همین رو، مبارزه با امپریالیسم و کل سیستم و مناسبات سرمایه داری را  اساساً در مقوله مبارزه با دیکتاتوری شاه مطرح می نمود و خواستار یک انقلاب دموکراتیک به رهبری طبقۀ کارگر برای وارد شدن به گام بعدی، مبارزه برای سوسیالیسم بود. باور به‌ ضرورت رهبری طبقه کارگر برای پیروزی قطعی انقلاب دموکراتیک و گذار بی وقفه به‌ انقلاب سوسیالیستی و دیکتاتوری پرولتاریا برای استقرار سوسیالیسم از وجوه مشترک بین گرایشاتِ جنبش فدایی تا انقلاب ۵۷، بود. جنبش فدایی با قدرت گیری خمینی و آغاز استبداد ناهنجارِ ولایی، قادر نشد به اهداف دموکراتیک و سوسیالیستی جهت سیادت طبقۀ کارگر، دست یابد. لهذا، “شکست” به عنوان یکی از نشانه های رکود در رابطه با جنبش فدایی، مردود شمرده می شود.

رکود پیامدِ تهاجم راست گرایان و بحرانِ ایدئولوژیک طبقۀ کارگر

تهاجم گرایشات نولیبرالیستی، استبدادی و روشنفکران دست راستی در دهه های اخیر به مارکسیسم خلاق و ظهور عنان گسسته ی فاشیزم در اشکال گوناگون؛ داعش، بوکوحرام، قدرت گیری احزاب دست راستی در کشورهای اروپایی و اوکراین و حماس و شوونیسم وحشی و تقویت و تحکیم صهیونیسم، مبیّنِ بحران جنبش کمونیستی و بحران ایدئولوژیک طبقۀ کارگر، می باشد. جنبش فدایی نیز متاثر از وضعیت مذبور است. برآمد و صعود بنیادگرایی مذهبی در دوران کنونی یک معضل جهانی است که همچون زنجیری بهم پیوسته عمل می کند. این صعود دهشتناک و مخرب نه تنها به اجرای سیاستهای جنگ طلبانه از یک سو و از سوی دیگر سیاست مماشات طلبانه  نمایندگان سرمایه داری انحصاری با نظامهای خودکامه از جمله جمهوری اسلامی به مثابه سلسله جنبان بنیادگرایی مذهبی در منطقه ربط پیدا می کند، بلکه نشاندهندۀ بحران در سازمانها و احزاب کمونیستی و بحران ایدئولوژیک در طبقه کارگر نیز می باشد. ژرفش تناقضاتِ عمیق سرمایه داری انحصاری، رشد  بیگانگی و از بی خویشتنیِ انسان و انزجار از تضاد فاحش طبقاتی و شکست انتگراسیون، سبب سازِ جذبِ نیروهای ناراضی بسوی گروههای مذبور می شود. این در حالیست که،  خروج پیکارِ طبقه ی کارگر از حوزه ی تقاضاهای اقتصادی و بسیج کارگران و ستمدیدگان و هر چه بیشتر سیاسی کردن مبارزه طبقه ی کارگر وظیفۀ جنبش و احزاب کمونیستی و انقلابی است تا برابر فاشیزم و بنیادگرایی مذهبی چه در شکل دولتی مثل استبداد حاکم بر طهران یا شکل غیردولتی آن، قد علم نماید تا ریشه آنرا بخشکانند. ولی بحران ایدئولوژیک طبقه کارگر ناشی از عملکرد ضعیف جنبش کمونیستی، راه را برای هجوم گرایشات فاشیستی و بنیادگرای مذهبی هموارتر ساخته تا خلاء ناشی از این بحران را برای طبقه ی کارگر، پُر کنند.در همین روند، احزاب و سازمانهای کمونیستی نتوانستند سطح جنبشهای بهار عرب، جنبش برآشفتگان و اشغال وال استریت و ..دوران سرمایه داری انحصاری را تا سطح نبرد علیه سیاستهای نولیبرالیستی، ارتقاء دهند.

طمعکاری و تبانی با ارتجاع  و قصور و انحرافات درونی

در اوایل انقلاب بهمن، گرایش فرصت طلب و سازشکار و خائن در درونِ سازمان که هر اقدام انقلابی را طرد می کرد و برآن بود تا ماهیت ارتجاع حاکم و جناح ها و باندهای در قدرت را بپوشاند و آنرا بزک کند، به دفاع از سیاستهای حاکم که  با هدف فریب توده ها طراحی می شد، و در نهایت به تداوم و تثبیت و تشدید استثمار زحمتکشان به وسیلۀ طبقۀ حاکم می انجامید، پرداخت. فرصت طلبان خیانتکاری که با تصاحب و انحصار و تقسیم مسوولیتهای تشکیلاتی بین طرفدارانشان، و دفاع از «مواضع ضد امپریالیستی خمینی»، موجد انشعاب در بزرگترین سازمان کمونیستی خاورمیانه شدند و تا قعر منجلاب ارتجاع، پیش رفتند. تسلط گرایش اپورتونیستی، در شرایطی استثنائی که اکثریت رهبران  ذیصلاح جنبش فدایی در خون خود غلطیده بودند، با اخراج مخالفان و سپردن مسوولیتها و اهرمهای تشکیلاتی و اعمال سیاست فرقه سازی در مناسبات تشکیلاتی، میسر شد و موجبات پراکندگی کادرها، و دو انشعاب را در سال ۱۳۵۸ فراهم ساخت.

 آنها هنوز هم، با هر شیوه و طریقۀ انقلابی و ایثار و از خودگذشتگی مخالفند و چیزی جُز حفظ وضع ناعادلانه طبقاتی موجود را نمی خواهند و از این وضعیت آشفته، سود می جویند. حمایت از سیاست انحرافی دفاع از مواضع ضد امپریالیستی خمینی پس از تسلط گرایش اپورتونیستی بوسیلۀ شیوه های غیرتشکیلاتی و اتوریتۀ منفی، را میتوان از نمودهای نقش هژمونیکِ گرایشات اپورتونیستی و انحرافات بدلیل «طمعکاری و تبانی با حاکمیّت» بحساب آورد. این در حالی اتفاق می افتاد که رفیق جزنی قبل از جان باختن با درایتی بی نظیر خطر قدرت گیری ارتجاع را به جنبش گوشزد و دقیقاً از “خمینی” نام بُرده بود.

انشعابات پی در پی و ریزش کادرها و فعالان جنبش فدایی از این دوران به بعد، به سببِ سرکوب ددمنشانه و خشن فعالان توسط شاه و بعد از آن ارتجاع از یکسو  و قدرت گیری گرایشات سکتاریستی و دگماتیستی به مثابۀ انحرافات درونی از سوی دیگر، صورت پذیرفت. بزرگترین سازمان کمونیستی بخاطرِ باند بازی، عدم رعایت اصل «سانترالیزم دموکراتیک» و رعایت حقوق برابر اعضاء، تصفیه و حذف بخاطر انگیزه های ذهنی و شخصی با شیوه ها و اسالیب آلوده و مشکوک، تقسیم مسوولیّتهای مهم تشکیلاتی بر پایۀ رفیق بازی و رواج سرخوردگی، حذف و تصفیه فعالان بجای برخورد ریشه ای با بحران تشکیلاتی، جذب نیرو بدون توجه به پیشینۀ مبارزاتی، عدم ایجاد فضایی سازنده و فزایندۀ در دفاع از حیثیت و اعتبار فعالان، تنگ نظری و قدرت گیری مافیایی.. ، تکه پاره شد. “جنایتِ گاپیلون” یکی از نمودهای فاجعه بار بدلیل انحرافات درونی بود که نیروهای فدایی را در تقابل مسلحانه در برابر یکدیگر قرار داد.

برآمد: راه برون رفت از رکود و خمودی

آرمانهای فدایی هنوز در چشم انداز همۀ آنانی است  که برای رهایی و سوسیالیسم مبارزه می کنند

در درازنای تاریخ مبارزات انقلابی، کمونیستی و رهایی بخش ایران، هیچ جنبشی به اندازۀ جنبش فدایی تا آغاز انشعابات نتوانست با سلاح برندۀ مارکسیسم- لنینیسم و مبارزۀ سیاسی- نظامی، در نضج قیام ضد سلطنتی با پرهیز از دگماتیسم و سکتاریسم و ولنتاریزم و فقط با اتکاء به نیروی توده ها، در بدترین شرایط اختناق و سرکوب، پایدار و سرفراز باقی بمانند.

دستگاهِ تبلیغاتی رژیم پیوسته در تلاش است تا با استفاده از اسناد ساواک شاه و حمایت افرادی زبون و سست عنصر، اعتبار انقلابی جنبش فدایی را خدشه دار سازد. این موضوع از سوی دستگاه اطلاعاتی رژیم درشرایط بحرانهای عمیق سیاسی و اقتصادی  و  شکاف و شکنندگی در ساختار سیاسی حاکم، به منظور ایجاد انفعال در ذهن نسل جوان، صورت می پذیرد. زیرا، جنبش فدایی نمادِ عمل انقلابی و ایثار و سخت کوشی و از خودگذشتگی برای منافع محرومان است که اگرچه به اهداف نهاییِ خود نرسید، اما تجارب غنی و گرانبهایی به میراث نهاد که کماکان روشنایی بخش راه تمامی فعالان و کنشگران مبارزه قهر آمیز علیه استبداد حاکم است. نگاهی به فازهای تکامل پیشروندۀ جنبش فدایی تا فاز رکود، نشان می دهد که بنیانگذاران و تئوریسین ها و فعالانِ آن، علیرغمِ اختلاف نظرها پیرامون برخی موضوعات قادر شدند بخاطر منافع طبقۀ کارگر و اقشار ستمدیده  با وحدت عمل انقلابی و تاکید بر عنصر پیشاهنگ و مبارزۀ سیاسی و نظامی، راه پر فراز و نشیبی را طی کنند. پراکسیس مناسب و صحیح جنبش فدایی از طریق ارتباط آنان با کارگران و دیگر گردانهای زحمتکش اجتماعی  و مشارکت در زندگیِ روزمرۀ آنان حاصل گشت تا آنجا که زنان فدایی برای نخستین بار در تاریخ، نه تنها بطور سازمان یافته پا به عرصۀ مبارزه مسلحانه گذاشتند بلکه به کار در کارخانجات و کارگاهها جهت ارتقاء آگاهی و تضمین رهبریت طبقۀ کارگر در نبرد علیه دیکتاتوری پرداختند. در شرایط کنونی نیز وظیفۀ عنصر آگاه و پیشاهنگ فدایی، رشد و ارتقاء آگاهی سیاسی توده هاست، و نه لنگ لنگان در پشت صف مبارزات خودانگیخته آنها روان شدن!

درس گرفتن از کاستی ها بویژه بدلیلِ انحرافات درونی که مهمترین علتِ موقعیت رکود کنونی است را می بایست با دیدگانِ باز دید و صادقانه با آن برخورد کرد. قبل از اینکه به دنبال مقصر بگردیم به نقد خود بپردازیم و کمی و کسری ها را جبران کنیم.

برخی فاز رکود و شرایط کنونی را، «تداوم» می نامند. برعکس آنچه معمولاً تصور می شود، «تداوم»، قانون تکامل نیست. بلکه، ادوار تکامل همواره توسط تغییرات تند و ناگهانی قطع می شوند. ظهور مرحله جدید در تکامل وقتی انجام می پذیرد که شرایط برای آن فرارسیده باشد که در آن حالت، انقطاع در تداوم، جهش از یک حالت به حالت دیگر را محقق می کند. خروج از فاز رکود و نیل به فاز عالی تر در راستای تکامل پیشرونده، مستلزم محکم نمودن صفوف ” فدایی” است، تا آگاهی بر ضد خودانگیختگی در اعتراضات جاری قد علم کند. اختلافات آشتی پذیر را معمولاً می توان با تکیه بر روی وحدت عمل یا کوشش برای حل تضاد، با بر ملا ساختنِ نقاط اختلاف، انتقاد و کوشش برای دستیابی به یک سنتز عالی تر که موجبِ اتحاد عمیق تری شود، حل کرد. در غیر این صورت گرایشات ارتجاعی، بورژوایی و تریدیونیونیستی و رفرمیستی خلاء حضور پیشاهنگ فدایی را برای طبقۀ کارگر بار دیگر، پُر خواهند کرد.

پانویس

۱٫ پیروزی انقلاب کوبا به رهبری فیدل کاسترو، تشکیل گروههای کوچک چریکی در بولیوی به رهبری چه گوارا و قتل وی، پیروزی انقلاب رهایی بخش الجزایر، جنگ ویتنام، مبارزات ترقی  خواهانه گروههای چریکی در فلسطین و تشکیل سازمان آزادیبخش فلسطین، مبارزات چریکی در کشورهای اروگوئه و برزیل و آرژانتین و فعالیت سازمانهای مسلح در کشورهای اروپایی از  قبیل ایتالیا، آلمان، انگلیس، اسپانیا و یونان، رستاخیز جنبشهایِ دفاع از حقوق مدنی در آمریکا برای برابری و عدالت اجتماعی، جنبشهای دانشجویی در اروپا و آمریکا و مبارزات ضد استعماری کشورهای اروپایی و…