یادداشت های جنبش کارگری:کارگران و روشنفکران، در پایان یک رابطه سنتی

اکنون بیش از یک سده از این گفته مشهور لنین در «چه باید کرد؟» می گذرد که:

« آگاهی سوسیال دمکراتیک در کارگران اصولا نمی توانست وجود داشته باشد. این آگاهی فقط از خارج محیط کارگری می توانست بدان محیط برده شود. تاریخ تمام کشورها گواه بر آنست که طبقه کارگر تنها با نیروی خودش به چیزی جز آگاهی تریدیونیونیستی یعنی اعتقاد به ضرورت گرد آمدن در اتحادیه ها و مبارزه با کارفرمایان و واداشتن دولت ها به وضع این یا آن قانون مورد نیاز کارگران و غیره  نمی تواند برسد. ولی آموزش سوسیالیسم زاییده آن تئوریهای فلسفی، تاریخی و اقتصادی است که نمایندگان با سواد طبقات توانگر یعنی روشنفکران تدوین کرده اند. بنیانگذاران سوسیالیسم علمی عصر ما- مارکس و انگلس- خودشان هم از نظر وضع اجتماعی به روشنفکران بورژوا تعلق داشتند».

اگر این نقش برجسته روشنفکران که همان «نمایندگان با سواد طبقات توانگر» هستند در تولید تئوریهای مورد نیاز مبارزه طبقاتی کارگران، و نیز اگر این وابستگی کارگران به روشنفکران برای رفع نیاز های نظری و تئوریک مبارزه طبقاتی در اوایل قرن بیستم یک ضرورت تاریخی بود و شرط پیشرفت این مبارزه که توسط لنین بدرستی تشخیص داده شد و پاسخ گرفت، اکنون اما مدتهاست که دیگر چنین نیست و این نوع رابطه بین کارگران و روشنفکران برای مبارزه طبقاتی کارایی و کاربرد خود را از دست داده و ضرورت آن  از بین رفته است. این رابطه که در آن روشنفکران تولید کننده تئوری و آگاهی و کارگران مصرف کننده آنند مدتهاست که تمام شده است. چرا که به دلایل که در زیر می آید نه کارگران امروز مانند کارگران یک قرن گذشته هستند، و نه روشنفکران کنونی از جنس روشنفکران آن دوران می باشند.

در مقطع طرح این ایده لنینی، خود جنبش کارگری در روسیه تازه در حال پیدایش بود و کمتر از دو دهه از ورود مارکسیسم به  روسیه می گذشت. مارکسیسم حتی برای روشنفکران روس پدیده ای کاملا جدید و تازه بود که می بایست می آموختند. این وضعیت کمابیش در همه جای دنیا جاری بود به استثنای برخی کشورهای اروپایی و بطور مثال انگلستان که جنبش کارگری در آنجا تحت نفوذ تریدیونیونیسم و لیبرالیسم سیاسی از مارکسیسم فاصله داشت، و یا برعکس در آلمان که که جنبش کارگری بواسطه تلاش های امثال بلبل و لیبکنخت و دیگر یاران مارکس و انگلس در انترناسیونال اول وسیعا تحت تاثیر تئوریهای مارکس و انگلس قرار گرفت تا جائیکه انگلس تاکید می کند که اگر «فهم تئوریکی» در «با صطلاح طبقات با سواد آلمان تقریبا پاک از میان رفته است» اما کارگران آلمانی آنرا «حفظ کرده اند».

طبقه کارگر امروز اما بر قله بلند کوه تجربیات نزدیک به دو قرن شامل پیروزی ها و شکست های مبارزات و انقلابات کارگری و سوسیالیستی، پیروزی و شکست استقرار سوسیالیسم بر بیش از نیمی از کره زمین، عروج  و افول صدها حزب و جنبش سوسیالیستی و کمونیستی، و در دوران استقرار مطلق نظام سرمایه داری بر کل جهان، و بالاخره در امتداد چندین دهه از جهانی شدن مارکسیسم قرار دارد. اکنون مدتهاست که مارکسیسم از «خارج محیط کارگری» وارد «محیط کارگری» شده است. اگر روشنفکران یعنی «نمایندگان با سواد طبقات توانگر» رسالتی در انجام این امر داشته اند اکنون دیگر پایان یافته است. انتقال مارکسیسم از بیرون به درون «محیط کارگری» انجام شد. لذا مساله تاریخی اکنون دیگربه معنای انتقال مارکسیسم از بیرون به درون نیست، بلکه به معنای توسعه وسعت و عمق نفوذ مارکسیسم  موجود در درون طبقه کارگر است که این خود تابع تناسب قوای طبقاتی و ایدئولوژیک و سیاسی و تشکیلاتی بین پرولتاریا و بورژوازی است.

کارگران امروزی در امتداد چندین نسل پی در پی کارگران گداخته شده در آن مبارزات و جنبش ها و انقلابات کارگری و سوسیالیستی قرار داشته و میراث داران آن  تجربیات اند. این به معنای سوسیالیست بودن کارگران و جنبش های کارگری کنونی نیست، کاملا برعکس هیچگاه در تاریخ سرمایه داری به اندازه امروز طبقه کارگر چنین تحت نفوذ و سیطره ایدئولوژی طبقه حاکمه نبوده است. بلکه مساله اینست که وجود این تجربیات عظیم انقلابی و سوسیالیستی به بخشی از هستی طبقه کارگر بدل شده است، چیزی که در اوایل پیدایش سرمایه داری و تولد طبقه کارگر کلا ناموجود بود. این تجربه در دسترس طبقه کارگر است. همیشه و در همه حال طیفی از فعالین درورن جنبش کارگری هستند که دایما سراغ این تجربیات غنی می روند و از آنها درس می گیرند، آثار مارکسیسم را مطالعه می کنند و آگاهی طبقاتی کسب می کنند و آنرا به دیگر هم طبقه ای هایشان می آموزند، و به اینترتیب طیف خود را باز تولید کرده و گرایش سوسیالیستی دورن طبقه را زنده و جاری نگه می دارند. لذا تولید  و اشاعه آگاهی سوسیالیستی به امر خودپو و درونی طبقه کارگر بدل شده است.  از اینروست که امروز بخش زیادی از  کارگران و اکثر فعالین کارگری حتی بصورت مبهم و  کلی با سوسیالیسم و کمونیسم آشنایی دارند. اما اگر اغلب آنرا به آگاهی طبقاتی خود و چراغ راهنمای مبارزه شان ارتقاع نمی دهند به دلیل وجود تناسب قوای ایدئولوژیک به ضرر طبقه کارگر و تفوق ایدئولوژیک بورژوازی است.

به موازات و بهمراه این منبع عظیم آموزش تجربی و وجود منابع غنی تئوری مارکسیستی، امروز عواملی در کارند که به امر خود پوی تولید و اشاعه آگاهی سوسیالیستی در درون طبقه کارگر کمک می کنند. رشد سطح سواد و دانش عمومی در بین کارگران که با گذشته قابل مقایسه نیست یکی از این عوامل است. دیگر اینکه بدنبال تحولات عظیم تکنولوژیک در کل پروسه تولید و توسعه بی سابقه صنعت خدمات و نیازهای آموزشی مربوط به آنها ضرورتا بخش مهمی از طبقه کارگر دارای تحصیلات متوسط به بالاست، و نیز در اثر وجود بحرانهای مزمن اقتصادی و بیکاری دایمی و لاینحل نظام سرمایه داری بخش هایی از فارغ التحصیلان به طبقه کارگر منتقل شده و در آن ممزوج شده اند.  و بالاخره باید به انقلاب انفورماتیک نیم قرن اخیر و اینترنت با همه جعبه های جادویی اش از گوگل و ویکیپدیا تا رسانه های اجتماعی و انواع بیشمار ابراز های تحقیقی و آموزشی آن اشاره نمود که همه دانش بشر تاکنونی را یکجا در اختیار عموم قرار داده است. امروز هر کارگری که به کامپیوتر و اینترنت دسترسی داشته باشد (چیزی که بطور فزاینده کاربرد همگانی می یابد) به همه دانش بشری دسترسی دارد. آنجا هم که زبان انگلیسی لازم است، آموختن این زبان از طریق همان اینترنت برای همگان سهل و آسان شده است.

تا پیش از عصر اینترنت آنچه که به روشنفکران به عنوان تولید کنندگان و دارندگان آگاهی در مقابل طبقه کارگر نقش برجسته ای می داد اول این بود که آنها حجم وسیعی از اطلاعات در زمینه های متنوع علوم اجتماعی را در اختیار داشتند. و دوم اینکه دیقیا به دلیل برخورداری از چنین اطلاعاتی می توانستند توان تجزیه و تحلیل مسایل اجتماعی و تئوری پردازی در باره آنها را کسب نمایند. توان اکتسابی که هرکس می تواند از آن برخوردار شود و در خود رشد دهد(از جمله کارگران) مشروط بر اینکه از آن مجموعه اطلاعات به مثابه مواد اولیه اندیشه برخوردار شود. آنچه که روشنفکران را روشنفکر می کرد پیش از هر چیز دسترسی انحصاری آنان به همان مجموع اطلاعات اولیه بود. در دوران پیشا – اینترنت تنها راه ممکن برای کسب این اطلاعات تحصیلات بالای متوسط و دانشگاهی و آکادمیک بود. از اینرو آن اطلاعات منحصرا در اختیار کسانی قرار می گرفت که می توانستند به این سطوح تحصیلی وارد شوند. همین انحصار کسب اطلاعات بود که روشنفکران را به عنوان تولید کنندگان و دارندگان آگاهی و به عنوان یک قشر برگزیده اجتماعی خلق نمود. با اینترنت این انحصار درهم شکست و نابود شد و همه اطلاعات و آگاهی های تاکنونی بشری در اختیار همگان قرار گرفته است. امروز کارگران می توانند حتی کمتر از آن مقدار زمانی را که می باید صرف آموختن از روشنفکران می کردند به خود آموزی خویش و رشد بی واسطه آگاهی خود از طریق اینترنت اختصاص دهند و نتیجه بیشتر و بهتری هم  بگیرند.

عوامل دیگری نیز به سقوط نقش سنتی روشنفکران در قبال کارگران یعنی به عنوان کسانی که آگاهی طبقاتی را به کارگران منتقل می کردند انجامیده است. تا نیمه اول قرن بیستم و پایان جنگ جهانی دوم، نظام سرمایه داری هنوز از ظرفیت کافی برای جذب روشنفکران و پاسخ به نیازهای آنان برای جایگاه و مقام و منزلت برجسته برخوردار نبود. لذا بخش وسیعی از آنان به جنبش های تحولخواهی نظیر سوسیالیسم کشیده می شدند که به همان نیازهای آنان در هیئت روشنفکران انقلابی و رهبران و تئوریسین پاسخ می داد. با توسعه عظیم و همه جانبه سرمایه داری پس از جنگ جهانی دوم ظرفیت آن برای جادادن روشنفکران وسیعا  افزایش یافت و عمده روشنفکران انقلابی دوران قبل اکنون جذب سیستم شدند و به نظریه پردازان و منهدسین فکری و نخبگان جامعه بورژوایی بدل گشتند. فروپاشی دیوار برلین به این واگرایی ابعاد بی سابقه ای بخشید که تاکنون نیز ادامه دارد.

این البته  هنوز نافی وجود روشنفکران مارکسیست و متعهد به امر رهایی طبقه کارگر نیست. اینها اما در مقایسه با دوره های قبل بسیار محدودند و می توان از آنها به عنوان استثنا یاد کرد. همچنین عموما توان فکری و کالیبر نظری و خلاقیت شان از دو نسل روشنفکران مارکسیست و انقلابی قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم فرسنگها عقب تر است. این ضعف و ناتوانی فکری فقط به مسایل کلان فلسفی و اقتصادی و سیاسی محدود نشده و در تحلیل مسایل سیاسی روز نیز مشهود است. تا آنجا که به روشنفکران چپ ایرانی برمی گردد بعضا همان بضاعت فکری محدود خود را در خدمت فرقه سازی قرار داده و با حقیقت جویی سنت فکری مارکسی بیگانه شده اند. از اینروست که آثار مارکس و انگلس و لنین همچنان منبع لایزال تولید آگاهی طبقاتی در بین کارگران و چراغ راهنمای مبارزه طبقاتی آنان است. اما بسختی بتوان به یک اثر فکری هم وزن آنها برای این مبارزه  در دوران معاصر اشاره کرد.

بنابراین همانطور که دیدیم از یکسو تولید و گسترش آگاهی طبقاتی به امر خود پو و دینامیک درون جنبش کارگری بدل شده است، و از سوی دیگر  روشنفکران دوران ما آن نقش و اهمیت مورد نظر لنین را برای مبارزه طبقاتی کارگران از دست داده اند. این تحولی واقعی است. اما باید توجه داشت که استنتاج درست از آن نمی تواند ونباید به معنای بازگشت به نگاه آن فرقه های واپسگرای کارگری باشد که «ضد روشنفکری» خصلت نمای آنان بود. استنتاج درست تنها می تواند به معنی نفی آن رابطه سنتی باشد که در آن روشنفکر تولید کننده و دارنده آگاهی بود و کارگر دریافت کننده و مصرف کننده آن، یکی آموزگار بود و آموزش می داد و دیگری دانش آموز بود و می آموخت. رابطه نوین اما آنست که  روشنفکر و فعال کارگری هر دو به لحاظ آگاهی و توان ذهنی و قدرت نظریه پردازی و برخورداری از اندیشه انتقادی و خلاقیت تحلیلی یکسان و برابرند. هر دو مفسر و تحلیلگر و تئوریسین هستند. در این رابطه آگاهی و تئوری در اختیار هر دو طرف است و به مثابه دو صاحب نظر مستقل وارد تبادل فکری و تشریک مساعی برای پیشبرد امر رهایی طبقه کارگر از بردگی مزدی سرمایه داری و رهایی بشریت از کل نظام طبقاتی می شوند.

امیر پیام

۲۶ دی ماه ۱۳۹۳

۱۶ ژانویه ۲۰۱۵

amirpayam.wordpress.com

***********************************