“حکمتیست”ها و انکار حق ملل در تعیین سرنوشت خویش! (در پاسخ به سلام زیجی)

شباهنگ راد

اعتصاب غذای چند روز قبل تعدادی از زندانیان سیاسی کرد، باعث گردیده است تا بار دیگر اپوزیسیون خارج از کشور نظرات خود را در حول و حوش آن و مواردی چند بازگو نمایند. بی تردید تفکیک هر یک از این مباحثات به شکل صحیح و به تبع از آن پیشبرد منطقی و سازنده پیرامون آنها می‏تواند، تا حدودی مثمرثمر و مثبت واقع گردد. امّا بنابه تجارب موجود در این حوزه از جدل‏ها باید گفت که انتظار چنین تصوری بنابجاست و پیشاپیش عاقبت هر بحث و گفتمانی، روشن می‏باشد. متأسفانه این بحث‏ها و جدل‏ها نه تنها مسیر خوش‏آیند و بالنده‏ای را طی نمی‏نمایند بلکه از همان آغاز ما شاهد برخوردهای نا صحیح و نا سالم و انتساب این و آن به "ارتجاع"، "دشمن" و غیره می‏باشیم.

 

در حقیقت در میان اپوریسیون، مفوله‏ی بحث در جهت روشنگری افکار عمومی نیست بلکه در خدمت به تخریب قرار دارد. همه بدرجات متفاوت در مقابل مخالفین سیاسی – تئوریک خود، ترمزهای‏شان بُریده است و متأسفانه دارند بر انبان خسران‏ها می‏افزایند. فقر استدلال و پرتاب کلمات غیر سیاسی را به عینه می‏توان در بیش از ۹۰ در صدِ جدل‏های سیاسی – تئوریک مشاهده نمود. راحت‏ترین کار و وظیفه‏ای که امروزه از جانب اکثریت قریب باتفاق اپوزیسیون خارج از کشور تعریف گردیده است. روشن است‏که که بکارگیری اینگونه روش‏ها و برخوردها کار چندان مشکلی نیست، سختی‏ای ندارد و هر یک از ماها قادریم تا با هوچیگری، پرخاشگری و غیر مسئولانه بر "حقانیت" خود پای فشاریم؛ امّا زمانی کار مشکل می‏شود و سختی کار، خود را با بر جستگی هر چه تمام‏تر بنمایش می‏گذارد که در عمل نشان دهیم تا چه اندازه متعهد و وفادار به پرنسیب‏های اولیه و اصولی مارکسیستی با مخالفین خود می‏باشیم. به هرحال از آنجا که رفتار و منش غیر سازنده در درونِ اپوزیسیون خارج از کشور رایج و تثبیت شده است و تا کنون هم نتایج مخرب خود را در عرصه‏های متفاوت بر جای گذاشته است، بر هر انسان مدافع‏ی آزادی‏ست تا به سهم خود این ریل بی ثمری و فرسایشی را تغییر دهد و با ابزارهای مناسب‏تری به میدان آید و بحث کند و پاسخ گیرد و ایده‏ی نادرست و نا صحیح را افشاء سازد؛ بر اهداف و مضمون واقعی – نه ادعایی – جدل‏های سیاسی آشنا گردد و از روش‏های تخریبی فاصله گیرد. باید دانست که هر تشابه موردی سیاسی – تئوریک، دال بر همسوئی و همدلی با ارتجاع و خائنین به منافع‏ی کارگران و زحمت‏کشان تلقی نمی‏گردد. کاری که اکثریت اپوزیسیون خارج از کشور نسبت به مخالفین سیاسی – تئوریک خود در پیش گرفته‏اند و «سلام زیجی» هم از این قاعده‏ی کلی مستثنی نمی‏باشد و دارد بنابه عادت و منش رایج در درون اپوزیسیون به پیش می‏رود.

 

در نوشته‏ی مورد نقد «سلام زیجی» تلاش نموده‏ام تا تفکر "حکمتیست"‏ها را پیرامون اعتصاب غذای زندانیان سیاسی بعنوان یک روش مبارزاتی و همچنین – تا حدودی – موقعیت خلق‏ها را در چارچوبه‏ی نظام‏های سرمایه‏داری بر شمارم. روح حاکم بر آن نوشته، بر دو پایه استوار بود و بر خلاف نظر «سلام زیجی» در این میان هیچگونه بهانه‏ای برای ابراز نظر وجود نداشت. تاکید داشته‏ام که اعتصاب غذای زندانیان سیاسی یک روش از پیش تعیین شده و همچنین پیشاپیش رد شدنی نیست و بسته به موقعیت زندانی و زندانبان در درون زندان‏ها دارد و خودِ زندانی مناسب‏ترین عنصر برای اتخاذ این روش اعتراضی می‏باشد. در هر صورت از آنجا که «سلام زیجی» پایه‏ی نقد خود را بر "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش"، "ناسیونالیسم" و غیره بنا نهاده است، من هم در اینجا سعی خواهم نمود تا مروری کوتاه بر آنچه وی اشاره نموده است، داشته باشم و توضیح دهم که کدام ایده از عالم ذهنیت بدور می‏باشد و بر عنییت سوار است. نشان دهم که چگونه می‏توانیم حقوق خلق و ملتی را در جوامع‏ی طبقاتی و سرمایه‏داری به آنها باز گردانیم؟ نشان دهم که اساساً برسمیت شناختن حقوق خلق‏ها و ملت‏ها در قاموس مارکسیست – لنینیست‏ها امری ارتجاعی‏ نیست و از زمره خواسته‏های بنیادی انسان‏هایی‏ست که دارند سال‏ها برای دستیابی بدان با زورمداران و غاصبان می‏جنگندند و خواهان آزادی از زیر یوغ هر نوع ستم‏اند؟

 

در هر صورت اگر بخواهیم بنابه گفته‏ی «سلام زیجی» از تکرار "ملال آور" حق ملل در تعیین سرنوشت خویش که "محصول یک دوره‏ی معینی از تاریخ" مبارزات توده‏ها بوده است، خارج شویم و بخواهیم کمی عینی‏تر فکر کنیم، باید ثابت نمائیم که چرا مسئله‏ی خلق‏ها این روزها بنابه گفته‏ی "حکمتیست"ها از اعتبار افتاده است و ما دیگر با مقولاتی همچون حق ملل در تعیین سرنوشت خویش در ایران روبرو نمی‏باشیم و در همان حین خواهان رفع ستم ملی‏ایم؟!!

براستی قبل از ادامه‏ی بحث چرا "حکمتیست"ها دارند از رفع ستم ملی در ایران سخن به میان می‏آورند؟ به عبارت ساده‏تر مگر استفاده از مقوله‏ی ستم ملی به غیر از آن است‏که ما با واقعیاتی در جامعه‏ی‏مان روبرو هستیم و با مردمی، با زبان، فرهنگ، سرزمین و آداب و رسومی مشترک مواجه‏ایم که دارند توسط حاکمان مورد ستم مضاعف قرار می‏گیرند و خواهان رفع همه‏ی آنها هستند؟ مگر قصد «سلام زیجی» و "حکمتیست"ها این نیست تا ستم ملی را از شانه‏های خلق کرد بر دارند و آنانرا از دست ارتجاع و سرمایه نجات دهند؟!! بنابراین چرا در این میان حق ملل در تعیین سرنوشت خویش در این مفوله، بی مسما و بی معنی به حساب می‏آید و دارد از جانب آنان از بار واقعی و عینی خود تهی می‏گردد؟

 

بر خلاف نظر «سلام زیجی» باید اذعان نمود که این واژه‏ها و شعارهائی همچون حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، از بار سیاسی معینی پیروی می‏نمایند و نا دیده‏گیری آنها بمعنای رد حقوق پایه‏ای میلیون‏ها انسانی‏ست که دهه‏هاست دارند، مورد تعرض سرمایه‏داران قرار می‏گیرند و از حق تکلم به زبان مادری خویش محروم‏اند. در بستر چنین واقعیاتی وظیفه بر آن است تا کمونیست
‏ها، پاسخی روشن و عملی بدان دهند؛ چرا که مسئله‏ی خلق‏ها و ملت‏ها، مسئله‏ای عینی‏ست؛ عملکرد دارد و بهمین دلیل است‏که کمونیست‏ها نمی‏بایست، نسبت به خواسته‏های متفاوتِ اقلیت‏ها و خلق‏ها با بی تفاوتی کامل برخورد نمایند و کاملاً در قبال آنها مسئول‏اند. شعار حق ملل در تعیین سرنوشت خویش نمی‏تواند حاصل دوره‏ی خاصی از جنبش‏های اعتراضی توده‏های تحت ستم باشد؛ چرا که طبقات استثمارگر حاکم‏اند و دارند همچنان بر خلق‏ها و ملت‏های دیگر ستم روا می‏دارند؛ دارند استفاده از علایق مشترک آنانرا سلب و به وحشیانه‏ترین شکل ممکنه سرکوب می‏نمایند. در یک کلام سرمایه‏داری یعنی تبعیض؛ یعنی توهین به حقوق ابتدائی انسان‏های محروم؛ یعنی زیر پا گذاشتن و لگدمال نمودن آزادی‏ها اولیه و حقوق ملت‏ها. بیهوده نبود که لنین تاکید داشت که: "جنبش‏های ملی اولین باری نیست که در روسیه پدید می‏آیند و تنها مختص به این کشور هم نیستند. در تمام جهان دوران پیروزی نهائی سرمایه‏داری بر فئودالیسم با جنبش‏های ملی توأم بوده است. پایه اقتصادی این جنبش‏ها را این موضوع تشکیل می‏دهد که پیروزی کامل تولید کالائی بازار داخلی باید بدست بورژوازی تسخیر گردد و باید اتحاد دولتی سرزمین‏هائی که اهالی آنها به زبان واحدی تکلم می‏نمایند عملی گردد و در عین حال هر نوع مانعی از سر راه تکامل زبان و تحکیم آن در ادیبات بر داشته شود".

با این اوصاف مسئله‏ی حق ملل در تعیین سرنوشت و بنابه گفته‏ی «سلام زیجی» نه تنها نمی‏تواند مختص بیک دوره از تاریخ مبارزات کمونیست‏ها علیه‏ی تزار باشد بلکه از دیر باز از زمره مشغله‏ی فکری – عملی کمونیست‏ها و مدافعین رهائی ملت‏ها از قید و بندهای اسارت‏بار حاکمان بوده است.

اگر به تاریخ قبل‏تر مراجعه نمائیم، کنگره بین‏المللی در لندن – در سال ۱۸۹۶ – اعلام می‏دارد که "هوادار حق کامل کلیه ملل در تعیین سرنوشت خویش است و نسبت به کارگران هر کشوری که اکنون در زیر یوغ استبداد نظامی و ملی و غیره زجر می‏کشند اظهار همدردی می‏نماید".

بر مبنای چنین تفکری تا مادامی‏که طبقات ستمگر و استثمارگر در رأس قدرت‏اند؛ یعنی مرزها وجود خواهند داشت؛ یعنی ما با مسائلی همچون مسئله‏ی خلق‏ها و ملی سر و کار خواهیم داشت. تنها با نابودی استثمار و برقراری حاکمیت پرولتری‏ست که مرزها و ملت‏ها بی معنا خواهند گردید. به بیانی واقعی‏تر مسئله‏ی ملی امری دموکراتیک است و کمونیست‏ها موظف به، برسمیت شناختن "آیه"ی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش‏اند. بر خلاف نظر «سلام زیجی» این "آیه" حاصل شرایط خاصی از تاریخ مبارزاتی کمونیست‏ها و کارگران تلقی نمی‏گردد بلکه امری‏ست طبیعی که در جریان تکامل تاریخی شکل گرفتند. انگلس در این رابطه بروشنی می‏گوید که: "مرزهای بزرگ ملل قابل بقای اروپا" در یک جریان تاریخی شکل گرفتند که در مسیر خود یک‏سری ملل کوچک و غیر قابل بقاء را "بر حسب زبان و علایق" ساکنین در خود ادغام نموده‏اند". وی همچنین اشاره دارد به اینکه "در اروپا نیز در عصر سرمایه‏داری مترقی – حدود سال‏های ۱۸۴۸ تا ۱۸۷۱ – چنین بوده است. اکنون سرمایه‏داری امپریالیستی ارتجاعی بیش از پیش این مرزها را که بطریق دموکراتیک تعیین گردید، در هم می‏شکند".

 

بدون شک و بنابه گفته‏ی بزرگان مارکسیست – لنینیست‏ها، مسئله‏ی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش حاصل یک دوره‏ی معینی از مبارزه‏ی طبقاتی به حساب نیآمده و نمی‏آید و این سرمایه و ارتجاع است که دارد حقوق دمکراتیک انسان‏های با علائق مشترک را پایمال می‏نماید و دارد آنها را در زرورق مبارزات "ناسیونالیستی" و "ارتجاعی" می‏پیچاند. کمونیستِ مدافع‏ی حقوق خلق‏ها و ملت‏ها در این میان موظف به باز پس‏گیری همه‏ی آنها می‏باشد و دامن زدن به چنین خواسته‏های واقعی نه تنها امری ارتجاعی نیست بلکه از زمره وظایف آزادیخواهانه به حساب خواهد آمد. بر این اساس و در دنیای سراسر ظلم و اشغال، "تاریخ مصرفِ" حق ملل در تعیین سرنوشت خویش به پایان نرسیده است و همچنان بعنوان خواست حقیقی میلیون‏ها انسان مطرح می‏باشد.

 

در حقیقت مخترع کننده‏ی این دسته‏بندی‏های مرزی، فرهنگی، سیاسی و غیره ماها نیستیم. این‏ها در اثر تاریخ بوجود آمدند و در تاریخ دور دست هم از بین خواهند رفت. بله دقیقاً اگر نظام‏های طبقاتی در سرتاسر دنیا دفن شوند، همه‏ی مرزهای دنیا هم از بین خواهند رفت. آن وقت است‏که ما با چنین مقولاتی سر و کار نخواهیم نداشت. به موازات آنها طرح مسئله‏ی خلق‏ها و برسمیت شناختن حقوق آنان، بخودی خود نمایانگر همسوئی و هماهنگی با سیاست‏های ارتجاعیونی که در کمین انقلاب نشستند، نیست. این حرف به همان اندازه بی مایه و غیر منطقی‏ست که امروزه کسی پیدا شود و بگوید که "این همه طبقه و طبقه نکنید و مردم را از هم جدا نکنید"، بدون اینکه بر این امر واقف گردد که این طبقات، تضادها و خواسته‏ها عینی‏اند و کمونیست‏ها می‏بایست این حقایق را به پذیرند و کار و سیاستی را پای ریزند تا در دراز مدت به نفع طبقه‏ی کارگر منتهی گردد. ب
رای اینکه بتوانیم بورژوازی، ارتجاعیون و کلاش‏های سیاسی و همه‏ی مدافعین سرمایه را از میدان بدر کنیم، باید بطور واقعی و دقیق این نیازها و مطالبات سیاسی را شناخت و در جهت رفع همه‏ی آنها گام بر داشت.

 

به بیانی دیگر باید گفت که ما با جامعه‏ی یکدست و سر راستی روبرو نیستیم. با انواع و اقسام طبقات و اقشار و خلق‏های متفاوت روبرو می‏باشیم؛ ما با جنبش‏های اعنراضی خالصی روبرو نیستیم بلکه با جنبشی نا همگون و با خواسته‏ها و با امیال متفاوت رو در رو می‏باشیم. این جدا سازی‏ها را کمونیست‏ها بوجود نیآورده‏اند بلکه بانی اصلی و مولد همه‏ی آنها طبقات حاکم و سرمایه‏داران‏اند و چنانچه در این میان کسانی یافت شونند و بخواهند پرچم این تفاوت‏ها و پرچم شعار حق ملل در تعیین سرنوشت خویش را در دست گیرند، نه تنها به معنای تعلق‏شان به "چپ تماماً خلقی و ملی" نمی‏باشد بلکه دارند از دریچه‏ی حقیقت به جامعه‏ی نا همگون می‏نگرنند و در دنیای ذهنی و رویاءهای خویش غرق نشده‏اند؛ سوار بر ماشین عینیت‏اند و با ماشین‏های خیالی و تولید نشده خود را سر گرم نمی‏نمایند.

«سلام زیجی» شما بدرستی به این جمع‏بندی دست یافته‏اید و پشت‏بندش اعلام می‏نمائید که: "مسئله اما از جای دیگری نشاط میگیرد. شباهنگ راد نیز مانند تمام سازندگان تاریخ چپ ملیگرا نه از سر بی خبری از حقایق و پایه های فکری سیاسی و جنبشی کمونیزم (که از بیغ و تحت هر شرایطی با هر نوع رگه ای از ملی گرای در تضاد عمیق بوده و میباشد) بلکه از سر منافع سیاسی جنبش خاصی که به آن تعلق دارد و میخواهد آن جنبش به پیروزی برسد هویت چپ بودن خود را تعریف میکند. وقتی به ما خرده میگیرد که "ذهنی" هستیم و  "واقعیتهای اجتماعی" را در نظر نمیگیریم با زبان ساده اعلام میکنند کمونیزم و باورهایش ذهنی است".

 

در حقیقت این صحیح است‏که هر کسی به جنبش و طبقه‏ی معینی تعلق دارد و از همین منظر است‏که دارد هویت سیاسی خود را تعریف می‏نماید. در این هیچگونه شک و شبهه‏ای وجود ندارد؛ امّا مهمتر از ارائه‏ی چنین جمعبندی‏ای باید اذعان نمود که کدام هویت و ایده‏ی سیاسی‏ست که می‏تواند بشریت و مردم را از شر این همه بدبختی و نکبت‏ نجات دهد. اتخاذ سیاست‏های ذهنی و ادعایی و یا اتخاذ سیاست‏های عینی و واقعی؟

باور کنید "خرده‏گیری"ای در کار نیست. شما نمی‏توانید خود را در مقام "واقع‏گرایان" و آنهم در تمام زمینه‏ها به دنیای بیرونی معرفی نمائید و هر کسی را که با شما – و آنهم در هر زمینه‏ای – به مخالفت برخاسته است را به این و آن و یا ایده‏های‏اش را در خدمت به ارتجاع نسبت دهید!! این آن کمونیزم راستینی نیست که شما مبلغ آنید. این کمونیزم شما بسیج کننده نیست؛ چرا که جامعه و دنیای طبقاتی را دارد یک بُعدی می‏بیند. دقیقاً کمونیزم تعریف شده‏ی شما را باید به چالش کشاند و کمونیزم واقعی را عمومی‏تر نمود.

 

برای اینکه بیهوده حرف نزده باشم، نگاهی به نظرات "واقع‏گرایان" و "چپ‏های ملی‏گرا و خلقی" بی اندازیم تا کمی بهتر و بیشتر به سر راست بودن و یا همطراز بودن مضمون واژه‏ها و شعارها پی ببریم. روشن است‏که هر یک از ماها می‏توانیم بمنظور پیشبرد منافع و امیال سیاسی خود بر روی "آیه"های مارکس، انگلس، لنین یک "رنگ" بریزیم و "چارقد" دلبخواه‏ی خود را بر روی آنها بکشیم و به تعریف آن‏ها بپردازیم؛ امّا بدانید که در عمل سیاست و کف‏گیرمان به ته دیگ خواهد خورد؛ می‏دانید چرا، دلیل‏اش کاملاً واضح است؛ برای اینکه آن "آیه"ها دستبرد زدنی نیستند و خوشبختانه، مجالِ جابجائی را هم از همه‏ی ماها سلب نموده است. هر چقدر تلاش ورزیم تا به تحریف آنها بپردازیم و بر اساس منفعت سیاسی خود آنها را رقم بزنیم، دیوارهای حقیقت بر سرمان فرو خواهد ریخت.

 

«سلام زیجی» از شما و از "حزب"تان سئوال نموده‏ام، شمائی که اعتقاد به "مردم کرد، زنان کرد" و غیره ندارید؛ چرا در چارت‏های تشکیلاتی‏تان پرچم تشکیلات کردستان را بر افراشتید؟ پاسخی نداده‏اید. از شماها سئوال نموده‏ام، شمائی که با این نوع دسته و تقسیم بندی‏ها – کرد، ترک و امثالهم – شدیدا ً سر جنگ دارید، چرا در برنامه‏ی‏تان  از "طبقه و مردم کارگر کردستان" و رفع ستم ملی آنها سخن می‏گوئید و چگونه می‏خواهید به این تناقضات پاسخ دهید؟ باز هم پاسخی نگرفته‏ام.

امّا در عوض جواب‏تان این بود که: "آقای شباهنگ راد! مطمئن باشید هیچ تناقضی در دیدگاه های نظری ما در مورد مساله ملی نیست. درست بر عکس این تناقص از اینجا در ذهن مخدوش شما بیرون زده شده است که شما آغشته به ناسیونالیسم هستید. و کارگر و طبقه و سوسیالیسم تان هم  از نوع کمونیزم مائویی و منبع و مبنا تئوریکی ملت سازی شما نیز استالینیستی است. شما از این منظر به "واقعیتهای" اجتماعی برخورد میکنید. اینجاست که شما در تضاد با مبانی و مواضع کمونیستی در خصوص چنین رویدادهای در تناقض قرار میگیرید و خود را دچار سرگیجه میکنید. متد و نگرش شما قادر
نخواهد بود نه تنها منافع و صف غیر ملی و غیر مذهبی طبقه کارگر و جنبش آزادیخواهی را در ایران و کردستان نمایندگی و تقویت کند بلکه همیشه این طبقه و کمونیزم آنرا را در خدمت جنبشهای ارتجاعی بکار بسته اید".

در ادامه غیر مسئولانه، نخوانده و ندانسته به موضعگیری‏ها تاکید می‏نمائید که: "اگر شما من را متقاعد کردید که عراق امروز، از جمله کردستان آن، یک سر سوزنی به انسانیت به کمونیزم به آزادی و غیره شباهت و نزدیکی دارد شاید من هم با شما همراه شوم که ممکن است کمونیست بود اما پرچم  و افق و سیاست ملیگرای را برافراشت و در کنار امریکا و مقتدا صدر و مالکی  و غیره هم بود. شاید ما هم گیج شویم و چپ ملی را ارتجاعی ندانیم و در راه "خلق" و "حق تعیین سرنوشت" میتوان به سرباز جنبشهای بورژوا ناسیونالیستی تبدیل شد و مفید واقع گردیم".

 

براستی که در این میان چه کسی متبلا به سر گیجه‏ی سیاسی‏ست و دارد ملت‏سازی استالینیستی می‏کند و پشتِ‏ پای محکمی به واقعیت‏های اجتماعی می‏زند و با مبانی پایه‏ای مارکسیست – لنینیستی در تناقض قرار گرفته است و ایده‏های‏اش در خدمت به جنبش‏های ارتجاعی‏ست؟!! به اصول نوشته شده‏ی اولیه‏ی آن بزرگانی که نام برده‏اید، یک‏بار دیگر مراجعه نمائید تا دریابید که طرح و بیان ملت، نه تنها من در آوردی و خلاف نظر مارکس و انگلس نیست بلکه در ماینفست و اصول کمونیزم و همچنین صدها بار از جانب لنین مطرح گردیده است و دارند نظر و برخورد کمونیست‏ها را نسبت به میهن و ملیت توضیح می‏دهند. علاوه بر آنها انگلس می‏گوید که: "مارکس هیچگونه شکی ندارد که مسئله‏ی ملی نسبت به مسئله کارگری، دارای اهمیت فرعی است ولی میان تئوری وی و بی اعتنائی نسبت به جنبش‏های ملی فاصله از زمین تا آسمان است". همچنین مارکس در خصوص "دارودسته پرودن" در پاریس به انگلس می‏نویسد: "اینها ملیت را محمل می‏خوانند و به بیسمارک و گاریبالدی حمله می‏کند". در ۲۰ ژوئن سال ۱۸۸۶ مارکس چنین می‏نویسد: "دیروز در شورای انترناسیونال بحث بر سر جنگ فعلی بود – همانطور که انتظار می‏رفت دامنه بحث به مسئله ملیت‏ها و روش ما نسبت آن شنیده شد"… "نمایندگان (غیر کارگر) فرانسه جوان این نظریه را بمیان می‏کشند که هر ملیتی و حتی خود ملت خرافات کهنه شده‏ای است" – تاکیدات از من -.

 

قبول دارید که تمام تاریخ زندگی مارگس، انگلس و لنین پر از این تاکیدات ابتدائی‏ست و دائماً در نوشته‏جات و بحث‏های خود از ملت و ملیت‏های متفاوت سخن بمیان می‏آوردند؛ ولی در عوض شما از نفی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش شروع نموده‏اید و به رد ملت رسیدید و مهمتر از آن اینکه سئوال می‏کنید: "شما اگر حق ملل در تعیین سرنوشت را شب و روز برای یک آرمان غیر کمونیستی، ناسیونالیسم، را مانند کلید برق آماده جلو دست خود دارید چرا فراموش کرده‏اید و فراموش میکنید که تمام تاریخ و زندگی مارکس و لنین و کمونیزم پر از این تاکیدات ابتدائی است ما "ملیت نداریم "کارگر ملیت ندارد" ملت محصول ناسیونالیسم بوده و هست"، ناسیونالیسم و ملت پرستی دشمن بشریت و بانی تفرقه و عوامفریبی است درست مانند مذهب".

 

بدون شک اینها را نمی‏توان به حساب بی دقتی شما واریز نمود بلکه باید آنرا در انحراف‏تان از ایدئولوژی مارکسیست – لنینیستی نوشت. بحث مارکس و لنین پیرامون ملت‏ها همانگونه که توضیح داده شده است، در نظام‏های طبقاتی فراموش شده نیست و به تبع از آن بر خلاف استنباط شما، متد و نگرش آن بزرگان انقلابات پرولتری همواره بر این پایه استوار بود است‏که: "کارگران وطن و میهن ندارند"، نه اینکه "ملیت" ندارند؛ یعنی اینکه کارگران در سطح بین‏المللی در موقعیت مشترکی قرار دارند و جز زنجیرهای‏شان، چیز دیگری ندارند تا از دست دهند. علاوه بر آن، بحث مارکس و لنین از منظر تاریخی‏ست. یعنی در شرایطی‏که دنیا به کشورها و ملت‏های متفاوت تقسیم گردیده‏ است، انقلابات پرولتری از محتوای انترناسیونالیستی برخوردار می‏باشد و در شکل ملی‏ست‏؛ یعنی در درون مرزهای معین و توسط ملیت‏های متفاوت است‏که انجام می‏پذیرد.

 

با این تفاصیل اگر ما بخواهیم عامدانه این تعریف مارکسیستی را به کنار نهیم و با شما همراه شویم، از این به بعد، مجاز به بیان کارگران ایران، سوئد، انگلستان،.. و یا مردم ایران، عراق، افغانستان و غیره نمی‏باشیم و اضافه بر آن سخن گفتن از کشورهای مختلف و انقلابات کشوری هم می‏بایست بیهوده به حساب آید؛ چرا که بنابه باور شما مسئله‏ی ملیت‏ها، امری ناسیونالیستی و ارتجاعی‏ست!!! آن وقت این سئوال بی پاسخ را در مقابل‏مان قرار می‏دهد که، چرا شما خودتانرا "حزب کمونیست کارگری ایران" – حکمتیست مورد خطاب قرار می‏دهید و تمرکزتان بر رهائی پرولتاریای ایران از زیر یوغ سرمایه و ستم رژیم جمهوری اسلامی‏ست؟!! شمائی که این مرزها و ملت‏ها را برسمیت نمی‏شناسید، چرا شعار "انقلاب جهانی&qu
ot; را سر نمی‏دهید و همچنین چرا خود را بعنوان یگانه "حزب" جهان که به هیچیک از این ملیت‏ها و کشورها تعلق ندارد، به دنیای بیرونی معرفی نمی‏نمائید؟!!!

باید قبول کنیم که "ملت‏تراشی" هم بمانند حق ملل در تعیین سرنوشت خویش حاصل دوره‏ای از تاریخ و حاصل افکار "استالینیست"ها، "مائویست"ها، "چپ‏های ملی‏گرا و خلقی"ها نبوده و نمی‏باشد بلکه نشأت گرفته از واقعیاتی‏ست که مارکس، انگلس و لنین بدان اشاره نمودند و آنها هم در آن مقطع با چنین نظراتی همچون انکار ملتی از جانب دیگران مواجه بودند.

 

در پایان «سلام زیجی»! چه کسی دارد بر این امر تاکید می‏ورزد که نمایندگان سیاسی و حاکمان عراق، سر سوزنی با انسانیت و کمونیزم شباهت دارند. مسلماً که حاکمان سیاسی عراق – در هر منطقه‏ای از این کشور – دارند، در چارچوبه‏ی منافع‏ی سرمایه‏داران و اربابان‏شان حرکت می‏کنند و وظیفه‏ای جز سرکوب و پایمال نمودن حقوق توده‏های ستمدیده و خلق‏ها بر عهده ندارند. نمی‏دانم طرف بحث‏تان با کیست؟ دارید آدرس اشتباهی می‏دهید و طوری به پیش می‏روید که انگار جایی از جانب من بر حقانیت جانیان عراق اشاره شده است، ‏که می‏بایست آنرا برای شما اثبات نمایم!! اگر مواضع را نخوانده‏اید و آشنا نیستید، بگذارید بطور خلاصه برایتان توضیح دهم که دولت عراق بمانند تمامی دولت‏های منطقه‏ی خاورمیانه و دارودسته‏های مسلح رنگارنگ‏شان از جمله حزب‏الله، حماس و غیره وابسته به سرمایه‏های امپریالیستی‏اند و دارند از یک آبشخوار تغذیه می‏گردنند. جلال طالبانی، مالکی، مقتداء صدر و دستجات مسلح ریز و درشت که امروزه بظاهر در رکاب توده‏ها به میدان آمدند، دارند شیره‏ی جان کارگران و زحمت‏کشان را در منطقه می‏مکند. انسانیت تعریف شده‏ی من، آنی نیست که امروزه در عراق، افغانستان، لبنان، فلسطین و غیره حاکم است. همه‏ی این جانیان باید در بستر جنگی انقلابی به زیر کشیده شونند تا توده‏های محروم منطقه آزاد گردنند. بدون این راه دیگری وجود ندارد. با وجودِ این جانیان نمی‏توان از انسانیت، حقوق و احترام سخنی به میان آورد. بنابراین چسبیدن به قلاده‏ی هر یک از این حاکمان و تأیید جناح‏های مسلح رنگارنگ در منطقه، در واقع پشت پا زدن به آرمان‏های توده‏های رنجدیده‏ای‏ست که زندگی‏شان توسط این جانیان به تباهی کامل کشیده شده است. نمی‏توان خود را از یک‏سو کمونیست مورد خطاب قرار داد و از آرمان‏های توده‏های محروم سخن بمیان آورد و از سوی دیگر و بنابه هر دلیلی به حمایت از این دولت‏ها و دستجات مسلح پرداخت. بدانید که کمونیست‏های واقعی کاملاً با همه‏ی آنان مرزبندی روشن دارند و هیچیک از این دولت‏ها را بعنوان "سمبل" و الگوی" دموکراسی در منطقه و بموازات آنها دستجات جانی مسلح را بعنوان حامی مردم معرفی نمی‏نمایند و خاک به چشم کارگران و زحمت‏کشان منطقه‏ی خاورمیانه نمی‏پاشند. این آن تعریف و ارزیابی از همه‏ی دولت‏ها و دستجان رنگارنگ مسلح و وابسته در منطقه‏ی خاورمیانه است‏که می‏توان با آن به مخالفت برخاست.

 

۱۸ اکتبر ۲۰۰۸

۲۷ مهر ۱۳۸۷

 

لینک مطلب «سلام زیجی»

http://www.azadi-b.com/J/2008/10/post_284.html