یاد, رفقای جان باخته‏

یاد, رفقای جان باخته‏
غروب یک زندگی سخت …
رفیق عزیز حق جو
عزیز جان ، الان در ولایت ماه در اومده .

شصت و دو ساله بود که در گذشت . بچه که بود ،پدرش را از دست داد . در دامان فقر و کار طاقت فرسا بزرگ شد . این زندگی زمینه ای بود که واقع گرایی را در او و در نگرشش به
زندگی و سیاست برجسته کرده بود . توام با طنز و طنز گویی .
در ارتباط با محفلی سیاسی قبل از قیام فعالیت داشت . بعد مبارزه در دوران قیام و بعد ها فعالیت در جمعیت دفاع از آزادی و انقلاب و بعد ملحق شدن به کومه له .سالها مسئولیت های مختلفی را در کومه له عهده دار بود . وظیفه شناسی خصلت بر جسته اش بود .
اهل هنر و ادبیات بود و در گذشته در تاتر شهر سنندج فعالیتی داشته بود . دکلمه در پشت صحنه . از دوران جمعیت او را میشناختم . در دوران اردوگاه ها شب و روزمان با هم گذشت . در آن سالها ،در غروبای دلتنگ و غمگین وقتی که خورشید غروب میکرد و ماه از پشت کوه ها سرک میکشید ،عزیز همیشه این قطعه را دکلمه میکرد : الان در ولایت ماه در اومده ،با دامن سبز و یل ارغوانی .
در دوران اختلافات درون حزب کمونیست ایران ،طرفدار گرایش چپ بود . از گرایشات راست و سانتر خاطرۀ خوبی نداشت و طبعا” مخالف آنها .در سالهای بعد با هیچ جریانی نبود . اما همچنان کمونیست بود و آزادیخواه .
در سالهای اقامت در سوئد به مریضی سخت و لاعلاج دچار شد و زندگی سخت … هیچگاه از این زندگی سخت شکوه نکرد .زندگی را میشناخت . آنهم زندگی دردناک بعضی ها را .
با شنیدن خبر مرگ عزیز و یاد زندگی و مرگ سختش ، این دنیا برایم تیره تر از آنی که هست ،شد .عزیز ،انسانی ،انسان دوست به تمام معنا بود .دوست غم خوار و یار همۀ انسانها بود .
یادش گرامی باد .
بهروز شادیمقدم
۲۰۱۵٫۱٫۱۳