اندر مکاشفات جهاد نکاح ….! / فریدون حسین زاده

دختر مُخ ترشیده سلفی که از پیدا کردن یک شوهر مناسب برای خلاص شدن از دست زندگی نکبت بارش، پاک ناامید شده بود، بقول معروف : به سیم آخر زده و بکمک یکسری دستان نامرئی، سوار طیاره شده تا از راه دوستان نئوعثمانی وارد بلاد شامات گشته و به حجله برادر یا برادران داعشی در آید. در پایین شرح ماجرای آن دیدار تاریخی و توهمات منتج از آن را بروایت شعر خواهیم داشت.

اندر مکاشفات جهاد نکاح ….!
نرینه سلفی :

فتبارک الله خواهر جهاد دیده ام
بدان که در حسرت وصالت سالها ملولیده ام

بر جمال بی مثال و چشمان سیاهت قسم
که از فرط زیبایی شان بی زبان و لالیده ام

گر کنی مرا داخلِ اندرونی ات
ول کنم جهاد را که از دستش ملاسیده ام

گر کشم دستی بر جادوی سینه هایت
عود کند مردانگی فراموشیده ام

گر به آغوش کشم قامت رعنایت
عذاب جهنم را پاک بی خیالیده ام

گر به دندان کشم آن لبهای شرابیت را
فراموشم شود کله هایی را که سلاخیده ام

گر چنگی کشم بر موهای آشفته ات
تمام عمرم را برایت پاچه خواریده ام

مادینه جهادی :

ای وا چه حرفا برادرِ سلفیده ام
قربون اون ریش و معامله پلاسیده ات

شیخ اجل مرا بهر تو اینجا روان کرد
تا شوم همبسترِ شبهای ترکیده ات

چنان حالی دهم به تو از جناحین
تا سرریز کند بیضه های خشکیده ات

حال جاری کن آن عقد نکاح را
تا برق و جلا دهم معامله ژولیده ات

مرا نگیر دست کم ای برادر
تا نتراشیده ام ریش و پشمِ بوزینه ات

بیا دخولت دهم در حجله صد باره ام
تا مثل دیگر برادران آتش زنم بر سینه ات

راوی :

شب از نیمه بگذشت و آندو همبستر گشتند
تخم کین و نفرت همی آغشته یکدگر کردند
تا نزدیکای صبح یکریز درهم لولیدند
به ناگه صدای انفجاری بزرگ شنیدند
هر دو لخت و عریان بسوی در دویدند
و با انفجار دوم به اسفل السافلین شتابیدند
خدایشان نبخشاید مزدوران بلک واتر و دیک چنی را …!