دو تاکتیک و یک تاکتیک

ایرج فرزاد

در بخشهای قبلی به جوانبی از کلیشه سازیهای ناسیونالیسم چپ از سیر وقایع انقلاب ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ در روسیه پرداختم و توضیح دادم که چگونه بر مباحث لنین در"چه باید کرد" و"امپریالیسم"، آرمانهای بورژوازی صنعتی در لفافه رشد نیروهای مولده مونتاژ میشوند و  چگونه طبقه کارگر را، بویژه در کشورهای "توسعه نیافته"، دعوت میکنند تا با تئوری دوایر روشنفکری آن آرمانها، "پیوند" برقرار کنند. یک دلیل بی تفاوتی جنبش کارگری نسبت به این تلاش سوسیالیسم خورده بورژوائی و محافظه کار را در ماهیت بورژوائی این آرمان و جدائی آن جنبش فکری از بستر مبارزه واقعی و دائمی طبقه کارگر علیه بردگی مزدی برشمردم.

اینجا قصد دارم به وجوهی از کلیشه پردازی از رساله "دوتاکتیک" لنین که در مورد برخورد به انقلاب ۱۹۰۵ نوشته است و موضع اختلاف بین دو گرایش مختلف، گرایش سوسیالیسم "اقتصادی" و سوسیالیسم "سیاسی" در جنبش کمونیستی و حزب کمونیستی بوده است بپردازم. لنین با حرکت از تزهای نقد فوئر باخ به روشنی بر اختلاف بین این دو گرایش اشاره میکند و بحث را بر خلاف تعبیر "مرحله" ای و "دورانی" ناسیونالیسم چپ، به تفاوت بین دو روش متفاوت طبقاتی، یکی انقلابی و پراتیک و دیگری زائده و دنباله رو بورژوازی و در حاشیه این طبقه، ترجمه و تبیین میکند و نمایندگان سیاسی و "میلیتانت" دو طبقه بورژوا و پرولتر را در پس آن اختلاف "نظری" و تاکتیکی بیرون میکشد. به این جمله از رساله دوتاکتیک دقت کنید:

 

" اگر شما مایل باشید مسئله را از لحاظ "تاریخی" مورد بررسی قرار دهید، نمونه هر کشور اروپائی به شما نشان خواهد داد که همانا یک سلسله از حکومتهائی که بهیچوجه "موقتی" هم نبوده اند، وظایف تاریخی انقلاب بورژوازی را انجام داده اند و حتی حکومتهائی که بر انقلاب چیره شده اند باز مجبور شده اند وظایف تاریخی این انقلاب مغلوب را انجام دهند، ولی "حکومت انقلابی موقت" ابدا آن حکومتی نیست که شما در باره آن صحبت میکنید!" ( گیومه ها در اصل متن ترجمه شده هستند)

 

و نیز:

 

" این تفاوت همان تفاوتی است که مدتهاست مارکسیستهای روس را به دو جناح تقسیم میکند: جناح عبارت پردازان و جناح انقلابیون در دوره های سابق مارکسیسم علنی، جناح اقتصادی و جناح سیاسی در عصری که جنبش توده ای آغاز شده است."

 

من تصور میکنم این چند جمله از کتاب دو تاکتیک لنین، جوهر اختلاف بین دو گرایش کمونیسم پراتیک و کمونیسم تکامل گرا و محافظه کار و غیر انقلابی را به نحو برجسته ای نشان میدهند. لنین به "دو جناح" در جبهه بندی مارکسیستها اشاره میکند که ریشه یکی از آنها در دوره "مارکسیسم علنی" است و از نظر بستر طبقاتی خود به حکومتهای بورژوازی اروپا متعلق اند که "وظائف تاریخی" و "اقتصادی" طبقه خود را به سرانجام رسانده اند. جناح دوم همان جناح لنین و کمونیسم انتقادی تزهای فوئر باخ است که "سیاسی" است. جناح و رگه ای از کمونیسم که "مرحله" و "دوران"، توجیه گر خالی کردن میدان دخالتگری سیاسی از جانب طبقه کارگر و حزب او در صحنه جدال بر سر سرنوشت جامعه نیست.

 

نقاط اشتراک و افتراق منشویسم و ناسیونالیسم چپ( بطور مشخص در ایران)

 

محوری که بطور شگفت آوری منشویکهای آن دوره جامعه روسیه را از ناسیونالیسم چپ ایران جدا میکند، همان گرایش "اقتصادی" است. اگر چه لنین در کتاب دو تاکتیک به تقابل دو گرایش پراتیک – سیاسی و تاریخی- اقتصادی در درون حزب سوسیالیستی و نهایتا جدائی و انشعاب بین آنها اشاره کرده است، اما وجوه آن گرایش اقتصادی را اساسا به این دلیل که در پشت صحنه جدال بر سر تاکتیک در انقلاب "بورژوا دمکراتیک"، پنهان مانده است و اختلاف حول اقتصاد قطبی نشده است، لازم ندیده است باز کند. در دو تاکتیک، به این دلیل مبارزه بر سر اینکه چگونه و با چه روشی باید "انقلاب را به جلو سوق داد" و یا مبارزه برای ساقط کردن رژیم تزاری و جمهوری انقلابی؛ و یا شیوه های مبارزه با "ناپیگیری" بورژوازی دور میزند. منشویسم و سوسیالیسم تکامل گرا حتی در هیات معرفه و شناخته شده خود، وارد بحث نیروهای مولده و تکامل نیروهای مولده نمیشود و فلسفه عدم دخالتگری خود را از اقتصاد نمیگیرد. در ایران، برعکس، خمیر مایه این عدم دخالتگری سیاسی و سوسیالیسم تکاملگرا، از اقتصاد و نیروهای مولده تشکیل یافته است و به همین جهت ناسیونالیسم چپ و الیت سیاسی و روشنفکری آن صریحتر با مباحث اقتصادی: اقتصاد ملی و مستقل، کشور تک محصولی( نفت)، سرمایه و کالای مولد و صنایع مادر و یا وارداتی و  "بنجل" و در چپ ترین و "سوسیالیستی" ترین آن "سرمایه داری وابسته" وارد "جدل"های درونی میشود. نکات محوری اختلاف سوسیالیسم پراتیک با این ناسیونالیسم چپ، حول اقتصاد است. "نظریه مارکسیستی و استنتاجاتی در مورد سرمایه داری وابسته"، "اسطوره بورژوازی ملی و مترقی"، "برخورد کمونیستها پس از حل مساله ارضی در ایران"؛ اولین وجوه تفاوتهای مارکسیسم انقلابی ایران با بنیانهای ناسیونالیسم چپ در پوشش سوسیالیسم خلقی است. این اختلاف بر سر اقتصاد و نقش اقتصاد و"انشعاب"های  خطوط مختلف در کمونیسم و تحزب آن در ایران کماکان خصلت نمای جدال سوسیالیسم پراتیک و سوسیالیسم تکاملگرائی است که تا آمده است و چوبدستی های عاریه ای از مارکسیسم و کمونیسم کارگری را رها کرده و "تزهای خودش" را "آورده" است، هر چه صریح تر، در حاشیه چپ ناسیونالیسم جای گرفته است. وقتی جدال و مبارزه ایدئولوژیک سوسیالیسم کاپیتال مارکس با لیبرالیسم چپ در تمرکز بر
محور اقتصاد، این ناسیونالیسسم چپ را در مقام سخنگوی بورژوازی صنعتی تصویر میکند و بحث و اختلاف حول سرنگونی رژیم اسلامی به "دکترین رفسنجانی" و پروسه متعارف شدن سرمایه داری ایران و طرحهای بانک جهانی تغییر ریل میدهند، این خصلت اقتصادی ناسیونالیسم چپ و منشویسم ایرانی و تقابل آن با سوسیالیسم "سیاسی" و پراتیک را شفافتر به جلو صحنه میراند. همین تعلق ناسیونالیسم چپ به اقتصاد و نقش "دوران" ساز آنست که در تقابل با سوسیالیسم "سیاسی" و بحث حزب کمونیستی و "قدرت سیاسی"، آنرا از منشویسم متمایز میکند و در دایره ناسیونالیسم و آرمان صنعتی کردن قرار میدهد. در اینجا همه انواع سوسیالیستهای محافظه کار انگار وعده ملاقات داشته اند. تزهای متعارف شدن رژیم جمهوری اسلامی مبانی تئوریک و فقر فکری اش را از ایدئولوگ سیر اجتناب ناپذیر تبدیل شدن رژیم سرمایه یه رژیم سرمایه داران و "چشم انداز" آن وام میگیرد و بحث دو جناح رژیم و نقد پایه های دو خرداد و دکترین رفسنجانی با "خلا استراتژیک در سیاستهای کمونیسم کارگری" و عبارت پردازیهای رژیم اسلامی، رژیم ناسیونالیسم ایرانی است از پنجره به بیرون پرتاب میشود.

 

اما منشویسم و سوسیالیسم تکاملگرا، با ناسیونالیسم چپ، بویژه در ایران که برای ما آشنا تر است، تفاوت های دیگری هم دارد. تقابل این دو گرایش در روسیه بر سر چگونگی دخالت یا عدم دخالت در سیر تحولات، نوع و شیوه متفاوت در تاکتیکهای سیاسی برای مواجهه با همان تحولات و نیز چگونگی ساختن حزبی انقلابی به عنوان سلاحی در دست طبقه کارگر جریان داشت. در ایران، کمونیسم پراتیک و سوسیالیسم مارکس درست در بطن تحولات انقلابی و در دوره بحران انقلابی است که تازه وارد صحنه سیاست جامعه میشود. جدل و صف بندیها در تاریخ جامعه ایران، بطور مشخص از دوران پس از کودتای سال ۱۳۳۲ و دوران بعدی اصلاحات ارضی و تا مقطع سال ۵۷،  بین رگه های مختلف ناسیونالیسم چپ و جناحهای میلیتانت و چریکی و جناح "سیاسی – تشکیلاتی"کار آن در جریان است. در دوران پس از انقلاب ۵۷ است که مارکسیسم انقلابی و کمونیسم پراتیک، به مبارزه همه جانبه با بنیانهای فکری و سیاسی و تئوریک ناسیونالیسم چپ که در هیات "سوسیالیسم" خلقی سر برآورده است و عرض اندام کرده است، میپردازد. واضح بود که ماتریال انسانی سوسیالیسم خلقی و نقطه رجوع آن، نمیتوانست از گرایش اجتماعی و طبقاتی و آرمانی خود جدا باشد. این بستر طبقاتی و جدائی و تمایز بین خطوط فکری این گرایش نمیتوانست چون نمونه حزب سوسیال دمکرات روسیه و بلشویکها و منشویکهای بعدی جدال و تمایز بین رگه های مختلف سوسیالیسم در درون جنبش کارگری باشد. جدال و اختلاف بر بستر اعتراض ناسیونالیستی به سرمایه و استثمار سرمایه داری؛ از موضع رادیکال و میلیتانت به موضع سازشکارانه، پاسیفیستی، از موضع رزم و فداکاری در مقابل "بقا" و محافظه کاری در همان نقطه اشتراک و "درونی" اعتراض ناسیونالیستی به سیستم موجود بود. به بحث مشخص تر سیر افت و خیز مارکسیسم انقلابی، تحزب آن، حزب کمونیست ایران، که تمامی مشخصات انقلاب ۵۷ و محدودیتهای تاریخی و  ائتلافی آنرا با خود حمل میکرد و سپس مباحث کمونیسم کارگری و حزب کمونیست کارگری و تکه پاره شدن آن جداگانه باید پرداخت. اما یک واقعیت را به روشنی و در پس ویرانه ای که از زلزله تکه پاره شدن حزب کمونیست کارگری برجای مانده است، بروشنی میتوان دید: نشان دادن تقابل و جدل سوسیالیسم پراتیک و تفاوت بنیانهای سیاسی – تاکتیکی و تئوریک آن با ناسیونالیسم چپ و سوسیالیسم "تاریخی" و مقدر و تکامل گرا نیازی به بکار بردن شیوه انتزاع علمی ندارد. این انواع روایات "سوسیالیستی" از اسطوره سازی از "دولت موقت"، سوسیالیسمی که از "جنبش سرنگونی" و "انقلاب" علیه رژیم اسلامی زاده میشود و تجدید حیات تز پیوند و "انتقال" سوسیالیسم خلقی و فلسفی از "بیرون" و از میان دانشجویان و دانشگاه وروشنفکران بورژوازی به  میان طبقه کارگر و سیر محتوم متعارف شدن رژیم اسلامی و فعالیت اکس کمونیستها در هیات "اجتماعی" اکس مسلم، حتی دیگر نیازی هم در شکل فرمال به کمونیسم کارگری و مبانی سیاسی و اشکال تحزب واصول تاکتیکی آن ندیده است. کیلومترها صفر شده اند و ما بار دیگر با تقابل کمونیسم کارگری با دیگر انواع سوسیالیسمهای محافظه کار، بورژوائی، خرده بورژوائی و حقیقی و فلسفی و ارتجاعی روبرو هستیم.     

 

ناسیونالیسم پیروز، قطب نمای ناسیونالیسم چپ و سوسیالیسم تکامل گرا

 

اما مقدرات سوسیالیسم، بویژه پس از "فروپاشی" اردوگاه سرمایه داری دولتی و سرانجام و نتیجه مبارزه برای پایان دادن به وضعیت اقتصادی "نیمه مستعمره – نیمه فئودال" در چین، موضوع اختلاف بین کمونیسم پراتیک و "سیاسی" با سوسیالیسم مقدر و نتیجه طبیعی سیر تکامل تاریخ و "محور" خواندن نقش نیروهای مولده را فیصله داده است. آنچه که بر جای مانده است صریح و بی پرده سرمایه داری است که حتی دیگر نیازی هم به آویزان کردن خود به مارکس و لنین نمیبیند. این روزها، از جانب پوتین اعلام شده است که او از پیشنهاد یکی از مورخان روسیه "نوین"
برای گنجاندن استالین در لیست شخصیتهای ملی و در کتابهای درسی مدارس روسیه، حمایت میکند. به عبارتی دیگر، مستقل و صرفنظر از هر قضاوتی درمورد دوران "وحشت" استالین، در پس فروپاشی آنچه که به نام مهد اردوگاه سوسیالیسم برجای مانده است، چیزی جز تکامل اندیشه ها و آرمانهای میهنی "پطر کبیر" نیست. در چین، یک سرمایه داری با نظم پادگانی و به اتکا یک ناسیونالیسم خود محور و آزمند و طماع، زیر شمایل مائو، سر برآورده است. سوسیالیسم تکامل گرا و مدافع رشد نیروهای مولده، در هیات تمام نمای بورژوائی و سرمایه دارانه خود قد علم کرده است و خصلت تماما بورژوائی خود را به زبان رسمی بورژوازی، یعنی ناسیونالیسم در هر دو این دو قطب سابقا "کمونیستی" برجسته و به جلو صحنه رانده است. بعید نیست که در آینده، از لنین، همچون مائو در چین، سیمای یک رهبر بزرگ نجات ملی تصویر کنند و او را در امتداد پطر کبیر – استالین به ردیف قدیسان ملی روسی اضافه کنند. من در نوشته های قبلی سعی کردم توضیح بدهم که پیروزی سوسیالیسم تکامل گرا و مدافع رشد نیروهای مولده، بویژه بطور مشخص در روسیه، در واقع بر بسترشکست سوسیالیسم کارگری ممکن و میسر شد. و تلاش کردم نشان بدهم که این "انشعاب" در جنبش سوسیالیستی با اختلافات و سایه روشنهای سیاسی و تئوریک بین روایات مختلف از انواع سوسیالیسم، متفاوت است. تضاد و تفاوتهای بین گرایشات مختلف سوسیالیسم، از بورژوائی و خرده بورژوائی و فئودالی و محافظه کار و آلمانی و حقیقی آن گرفته تا سوسیالیسم کارگری، در "مانیفست کمونیست" بروشنی در یک تقابل انتقادی، توضیح داده شده است. اما پس از پایان خود تجربه سوسیالیسم اردوگاهی، این دیگر سرمایه داری و ناسیونالیسم است که پوست انداخته است و زنجیرهای دست و پاگیر "برنامه" و کنترل دولت بر مکانیسمهای اقتصاد سرمایه داری دولتی را گسسته است. بنابراین ادامه کلیشه پردازیهای ناسیونالیسم چپ و سوسیالیسم تجدید حیات کرده تکاملگرا در ایران از سیر انقلاب های ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ در روسیه، دیگر صرفا درجازدن در یک "دگماتیسم" و کپی برداری از سیر انقلاب در روسیه باقی نخواهد ماند. اگر نتیجه واقعی سوسیالیسم تکامل گرا و مدافع رشد نیروهای مولده، بر بستر شکست کمونیسم پراتیک و سیاسی، در هیات تمام نمای سرمایه داری بی پرده و ناسیونالیسم صریح الهجه تظاهر و بروز عینی یافته است، کلیشه پردازی ناسیونالیسم چپ از خطوط تاکتیکی و سیر مشخص انقلاب در روسیه، دیگر از همین بدایت، بی پرده ضد سوسیالیستی و آشکارا بوژروائی است. این ناسیونالیسم حتی نمیتواند، چون دوران قبل، و چون دوران انقلاب ۵۷، و تقابل مارکسیسم انقلابی با سوسیالیسم خلقی "چپ" بماند و حتی در قالب چپ ظاهر شود.

 

دو نکته در مورد کلیشه سازی از دو تاکتیک لنین را لازم است مختصرا توضیح بدهم:

 

دوران و مرحله، دو مفهوم کلیدی در سنت سوسیالیسم تکامل گرا

 

اگر لنین در کتاب دو تاکتیک بر مساله جمهوری به جای سلطنت تزاری و دولت موقت انقلابی بجای یک مفهوم عام "دولت بورژوا دموکراتیک" تاکید کرده است، دقیقا به این دلیل است که در درون حزب سوسیال دمکرات که در میان طبقه کارگر نفوذ معینی دارد، باور به عدم دخالت حزب در سرنگونی رژیم تزار و آلترناتیو ممکن به جای رژیم ساقط شده، مقاومت جدی وجود دارد و این مقاومت در مصوبات کنگره اکثریت حزب و کنفرانس اقلیت حزب به تمامی قابل رویت است. کنفرانس باتکا سیر تاریخ و نتیجه محتوم انقلاب بورژوا دمکراتیک در اروپا، رهبری انقلاب را "تاریخا" طبقه بورژوازی میشناسد و دخالت طبقه کارگر و حزب انقلابی آنرا را موجبی میداند که بورژوازی از وظیفه "تاریخی" خود بترسد و رم کند و "ناپیگیر" بشود. برعکس لنین و کنگره اکثریت حزب دقیقا به استناد نقد تزهای فوئر باخ، نه تنها خواهان شرکت فعال طبقه کارگر و حزب آن در جریان انقلاب اند، بلکه مدافع تشکیل دولت آلترناتیو  هم هستند و لنین این را اتفاقا موضعی مینامد که تکلیف موضع ناپیگیر و متزلزل بورژوازی لیبرال را یکسره میکند. با تغییر معادلات سیاسی و در شرایطی که روسیه به دوره بحران انقلابی سال ۱۹۱۷ نزدیک میشود، لنین برعکس دیگر از دولت موقت دفاع نمیکند و خوهان دخالت مستقیم حزب در تصرف قدرت سیاسی و سازماندهی قیام است. در این دوره لنین حتی میگوید در شرایطی که شوراهای کارگران و دهقانان تحت سیطره منشویکها و کادتها و اس ارها هستند، شعار "تمام قدرت بدست شوراها" دیگر "قدیمی و کهنه" است. بنابراین واضح است که لنین تز و تئوری و تاکتیک و سیاست "دوران" و "مرحله" را نداشته است. این برعکس کمونیسم ملی و ناسیونالیسم چپ در پوشش کمونیسم است که بطور مشخص در ایران از اصطلاحات "دولت موقت انقلابی" و "جمهوری" و یا رفتار قاطع انقلابی در سرنگونی در مبارزه با تزلزل و ناپیگیری بورژوازی لیبرال، یک تئوری و تاکتیک "مرحله" ای و "دوران"ی و حتی مبارزه مرحله ای برای تشکیل دولت ائتلافی با بورژوازی لیبرال استنتاج کرده است. برای لنین در عمل سوسیالیسم به معنی عبارت پردازی در وصف سوسیالیسم نیست. سوسیالیسم یعنی سیاست سوسیالیستی در عمل در برابر هر مساله اجتماعی.
این مساله اجتماعی میتواند مساله موقعیت زنان یا کودکان و یا تبعیضهای دیگر و یا مطرح بودن سرنگونی رژیم ها بطور واقعی باشد. فکر میکنم بیان این موضع لنینی از مارکس و برداشت لنینی از تزهای فوئرباخ، در کمونیسم منصور حکمت و در مبانی کمونیسم کارگری بسیار روشن تر و شفافتر شده اند. شاید اکنون و پس از تجربه شکست انقلاب اکتبر و فروپاشی بعدی سرمایه داری دولتی این تفاوت مرحله ای و دورانی از سوسیالیسم و کمونیسم روشن تر به جلو صحنه آمده باشند. خیلیها، و بویژه از کمونیست سابقی ها، در تحلیل از علل شکست انقلاب اکتبر و فروپاشی سرمایه داری دولتی، بر فاکتور "عدم رشد نیروهای مولده" و عقب ماندگی اقتصادی روسیه دوران اکتبر انگشت گذاشته اند و به روشنی نوشته اند که دست بردن به تغییر معادله قدرت و دخالت در قدرت سیاسی در کشوری که فقط دو شهر آن بطور محدودی صنعتی شده بود، اشتباه بلشویکها و مشخصا و بیشتر از همه، اشتباه لنین بوده است. این همان کمونیسم و جناح "اقتصادی" مارکسیسم است که لنین در سال ۱۹۰۵، با آن درگیر شد و آنرا در میان طبقه کارگر به اقلیت تبدیل کرد. و این نوع منتقدین نمیگویند که اتفاقا همان دست بردن کمونیستها به قدرت سیاسی بود که نه تنها در روسیه، بلکه در چین هم، به دلیل انگشت گذاشتن بر آزاد تر کردن انسانها از نظر اقتصادی، منشا تحولات عظیم و جهشهای عظیم اقتصادی شد. منصور حکمت دقیقا با تکیه بر همین موضع دخالتگری کمونیسم است که دست به قدرت بردن یک حزب کمونیستی را در صورتی که هدف رفاه مردم و خارج کردن زندگی مردم از شمول قانون تولید ارزش اضافه و تولید کالائی را تعقیب کند، منشا حتی "انقلاب صنعتی" در ایران میداند. لنین اتفاقا با اشاره به تجربه اروپا اثبات میکند که واگذاری سرنوشت جامعه به مقدرات تاریخ و خصوصیات دوران و مرحله، سلطه بورژوازی را تحکیم میکند و ابزار سیاسی و مهمترین اهرم تغییر معادلات اقتصادی یعنی دولت و قدرت قانونگزاری را در اختیار طبقه سرمایه دار قرار میدهد. فکر میکنم در مقایسه با سال ۱۹۱۷، هر کسی میپذیرد که "تکامل نیروهای مولده" در اروپا و آمریکا و ژاپن فوق العاده سرسام آور است و فکر میکنم هر انسان منصفی هم می پذیرد که موقعیت نا امن اقتصادی مردم، کارگران و مزد بگیران در همین کشورها به نسبت روسیه عقب مانده از نظر اقتصادی پائین تر و بسیار ناانسانی تر است. در فقدان قدرت سیاسی کمونیسم در میان طبقه کارگر و در شرایط بی تفاوتی کمونیسم در اروپا و آمریکا نسبت به جدال بر سر سرنوشت جامعه، "مرحله" و "دوران" و سطح رشد نیروهای مولده، به تحکیم خود بخودی و اجتناب ناپذیر و محتوم سوسیالیسم منجر نشده است و برعکس با این ضعف سوسیالیسم و تبدیل شدن جنبش کمونیستی به جریانات حاشیه ای و درونی، این وضعیت بحرانی اقتصادی در دنیای سرمایه داری، بطور اتومات به قدرتگیری طبقه کارگر نیانجامیده است. تصور میکنم ساکت ترین جریانات در شرایطی که بیکارسازیهای وحشتناک در اروپا و آمریکا زندگی کارگران و مزدبگیران و خانواده آنها را به مرز نابودی روحی و جسمی سوق داده است، جریانات باصطلاح سوسیالیست و کمونیست اند. اما برعکس اگر در همین شرایط بحرانی و فلاکتبار زندگی کارگران و تهدید زندگی و شغل و بیمه بیکاری آنان، شما بروید و در دفتر مثلا یک حزب سوسیالیست حضور داشته باشید و بگوئید مثلا در اختلاف تروتسکی و استالین، در فلان مورد حق با استالین بوده است، اگر شما را بیرون نکنند، حتما رگ گردنشان باد میکند و بسیار به خشم می آیند.  شاید بخاطر جدا شدن این کمونیسم درون طبقه کارگر و تبدیل شدن آن به جریانی که گویا در بیرون از زندگی و مبارزه کارگران صنعتی، در هیات فلان حزب که "خط فکری" استالین و یا ترتسکی را، هر کدام به تعبیر خود، "کمونیسم"، را نمایندگی میکنند، است که تمامی برداشتهای کمونیسم تکامل گرا و "مکتبی" و نه کمونیسم به عنوان یک"جنبش سیاسی"، از کمونیسم دیگر حتی آن جاذبه قدیمی تر منشویکها و بلشویکها را هم در میان کارگران ندارد. دلیل بسیار روشن است، کمونیسم مرحله و دوران و تکامل تاریخ، در شرایط امروز دنیای سرمایه داری ناچار است رسما هم ناسیونالیسم چپ را آنهم در حاشیه بورژوازی حاکم و یا احزاب بورژوائی و سوسیال دمکرات نمایندگی بکند.

در ایران، با توجه به سیر تاریخ کمونیسم در سی سال اخیر، تئوری پردازی از مواضع مشخص لنین در روسیه، مثل دولت موقت انقلابی و تز دولت ائتلافی و غیر آن، نمایندگان سیاسی صریح الهجه خود را در هیات حزب توده و کل طیف "چپ" ناسیونالیسم ایرانی دارد و بنابراین به قول معروف این میدان و این صندلی "اشغال" است. شاید باز  به همین دلیل است که استنتاج واقعی از طرح دولت موقت و منشور سرنگونی و "مرحله دمکوکراتیک" سرنگونی رژیم اسلامی، از جانب ناسیونالیسم چپ، بطور عینی شرکت در دولتی است که با فروپاشی "جناح تمامیت خواه" توسط بقایای لایه های دوخرداد سابق ممکن میشود. طرح و تاکتیک "مرحله" ای و "دوران"ی که "جمهوریخواهان" و مشروطه خواهان به یک اندازه برای آن برنامه روشن دارند و البته به همان اندازه هم "قاطع" اند که در مقابل "خشونت طلبی" کمونیستها و مواضع ضد "حقوق بشری" شان بایستند. برداشت دورانی و مرحله ای از لنین و کپی برداری کلیشه ای از مواضع لنین در انقلاب ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷، بنابراین، در این "دوران"صراحتا بورژوائی و فراتر ا
ز آن نه در متن تحولات سیاسی که در حاشیه "چپ" ناسیونالیسم است.   

۸ اکتبر ۲۰۰۸