دو شعر … گل سوزان … جوردانو / مینا روشن

جوردانو برونو در سال ۱۵۴۸ در شهری به نام نولا در نزدیکی ناپل ایتالیا زاده شد. او را به نام فیلیپ غسل تعمید داد. در پانزده سالگی، به یکی از صومعه های شهر ناپل پیوست و در همین صومعه نام «جوردانو» بر وی نهاده شد. سیزده سال را در صومعه گذرانید. در این مدت دانش فراوان در زمینه های گوناگون آموخت. وی از آغاز جوانی از اندیشه ها و روشهای خام و ناشیانه زندگی راهبان و کشیشان خشمگین و بیزار بود و آیینها و مراسم کشیشان را به دیده تمسخر می نگریست. در اتاق خود به جای پیکره های قدیسان مسیحی تنها صلیب بر دیوار آویخته بود. در هجده سالگی درباره یکی از مهمترین اصول مسیحیت، یعنی اصل تثلیث، دچار تردید شد. 

در همین سالها بود که با نوشته ها ی ستاره شناس بزرگ، کوپرنیک  آشنا گردید و آراء  کوپرنیک اثری ژرف و ماندنی بر اندیشه و روح او نهاد، چنانکه تا پایان زندگانی اش بدان  عقاید وفادار ماند. همچنین اندیشه های مکتب نوافلاطونی، و  اندیشه های متفکر بزرگ سده ی پانزدهم ، نیکولاس کوسانوس در شکل بخشیدن به تفکر فلسفی برونو تأثیر اساسی داشت. به هرجا پا می نهاد پس از چندی به الحاد متهم می شد. این«فیلسوف سرگردان» (نامی که بر او نهاده بودند) تقریباً همه ی زندگانی خود را به در به دری گذرانید. وی مدتی را در ژنو گذرانید، ژنو در آن زمان مرکز فرمانروایی کالون بود. برونو به زودی از خشکی و تعصب فرقه کالون، و جهان بینی ایشان که آزادی اراده را انکار می کرد و تکیه بر تقدیر الهی داشت، بیزار شد و مخالفت خود را با عقاید کالون آشکار ساخت، و بر اثر این مخالفت به زندان انداخته شد. پس از آزاد شدن، به فرانسه رفت و در سال ۱۵۸۱ به پاریس رسید. وی همواره و در همه جا عقاید خود را در کمال بی پروایی در نوشته ها و سخنرانی هایش اظهار می کرد. در سال ۱۵۸۳ به انگلستان و به شهرآکسفورد رفت. برونو بسیاری از مهمترین آثار خود را در انگلستان نوشت. در سال ۱۵۸۵ بار دیگر به پاریس بازگشت و در آنجا یک سلسله سخنرانی ایراد کرد.

پس از آن به آلمان رفت و مدتی را در شهرهای مختلف آلمان گذرانید؛ و در دانشگاههای آنجا تدریس کرد. در این سرزمین، برونو چونان اندیشمندی جامع و آگاه مورد تحسین بود. اما درباره وی می گفتند که هیچ نشانه ای از دین در وی سراغ  نمی توان کرد. برونو در مدت اقامتش در آلمان برخی از نظریات برجسته خود را به قلم درآورد. وی که دیگر از سرگردانی و در به دری آزرده شده بود، به دعوت یکی از اشراف ونیزی (جیوانی موچنیگو)، در سال ۱۵۹۱، به ایتالیا بازگشت و هنگامی که قصد بازگشت به آلمان را داشت مو چنیگو که مدتی را نزد جوردانو آموزش تقویت حافظه دیده بود بازجویان تفتیش عقاید را که به دنبال برونو بودند آگاه ساخت. موچنیگو، علت این رفتار با دوست خود را، به بازجویان چنین گفته بود که «برونو، با همه مذاهب مخالف است… مسیح و حواریون را متهم می کند به اینکه مردم را با معجزات دروغین می فریفته اند …و همه راهبان زمین را با ریاکاری و آزمندی و زندگی شرارت بار خود آلوده می کنند و فلسفه باید جای مذهب را بگیرد.» در طول هفت سال، دستگاه تفتیش عقاید، چندین بار وی را محاکمه کرد و سرانجام این حکم را صادر نمود : «زندانی بی دین، هنوز از اندیشه های نو پردازانه خود دست برنداشته و همچنان بی توبه و سرکش و خود سر باقی مانده است. از اینرو، حکم می شود که وی به دست دادگاه و حاکم رم سپرده شده تا به مجازاتی که شایسته اوست برسد.»

 نه تن از کاردینالها (که بلارمین یکی از آنها بود) این حکم را امضا کردند. بنا به گفته گاسپارسیوپیوس (دانشمند آلمانی که به تازگی کاتولیک شده و در رم ساکن بود) هنگامی که حکم خوانده شد، برونو به دادرسان چنین گفت : «شما ای داوران، می پندارم از دادن این حکم بیشتر در هراسید تا من از شنیدن آن !» در ۱۹ فوریه ۱۶۰۰، او را درحالیکه هنوز توبه نکرده بود و جامه ای بر تن نداشت و دهانش را بسته بودند، کنار میله ای آهنین، روی توده ای هیزم، در میدان گلهای شهر رم  مانند سرو ایستاده ای گذاشتند و زنده زنده سوزاندند…او شهید راه آزادی اندیشه شد.

 

 

 

به من نگاه می کردی انگار 

به من!

از میان آتش ودود 

با آن نگاه اثیری راز آلود 

توفریب بزرگ را  

در یافته بودی  

و می دانستی 

آتش بر تو گلستان نخواهد شد 

تو خود افسانه بودی افسانه 

دستهایم را بگیر 

سرم را بر دامنت بگذار 

و به من جرات ده! 

دستهایت را به من بسپار 

به سرزمین من بیا  

و ببین 

که فریب بزرگ 

چگونه هر روز در شهر 

چوب های دار به پا می کند 

 وچگونه زنان  را با سنگ می کشد 

به جرم بوییدن سیبی  شاید 

وببین که 

 چگونه دختران کبریت به دست 

 خود حکم خود را اجرا می کنند 

به جرم بوییدن گلی  شاید 

 

جوردانو!   

تو که می گفتی  

آنان که سکوت می کنند 

ماهی اند 

به من بگو!  

پشت کدام صفحه ی خونین تاریخ 

 پنهان کنم 

چهره ام را  

از شرمی که بر من می رود  

شرم سکوتی سرد 

  به من نگاه می کردی انگار   

به من! 

 

۹۰/۱۱/۲۶مینا روشن

 

 

 

 

 

در بازار گل فروشان

گل می سوزانند امروز

جوردانو

 آن یگانه نازنین را

به تماشا بیایید

ای ماهیان

سرد، ساکت، لزج

و شما ای داوران

با چهره های رنگ باخته ببینید

چهره بر افروخته اش را

سوختن گل را تماشا کنید

و ببینید که آسمان چگونه

 حریصانه

فرو می بلعد

آن دود معطر را

وزمین

در نفس خود حبس می کند

شمیم عطرش را

مینا روشن ۷ دی ۹۱