یاداشتی نسبتاً بلند بر سه یاداشت «کوتاه» بهروز شادیمقدم

مقدمه:
اخیراً در صفحۀ فیسبوک بهروز شادیمقدم، ذیل پستی که وی دربارۀ نظر کسی دیگر نوشته بود، کامنت ها و پلمیک هایی صورت گرفت، در آن جا ایشان به گونه ای گنگ و ناروشن از تئوریسین بودن منصور حکمت و «تئوری های» وی صحبت کرده بود، من که از نوشتۀ ایشان متوجه موضع وی نشده بودم، با این حال خطاب به فرد دیگری که مدعی تئوری پردازی توسط منصور حکمت بود، پرسشی مطرح کردم که در «یاداشت کوتاه» بهروز شادیمقدم هم آمده، جواب های آن فرد بماند که از مدار سیاسی خارج و غیر قابل اعتنا و فاقد ارزش پاسخگویی است، اما بهروز شادیمقدم، تو گویی مانند کسی که ادای سهمی را به «تئوری های» منصور حکمت بدهکار است، لیستی از مقالات و نقد های ایشان را به عنوان «تئوری های» منصور حکمت معرفی کرده تا به زعم خود کار را تمام کند! شخصاً پاسخ هایی به ایشان دادم که ذیل این مقدمه آمده است.
از این نوع بحث ها بارها در فیسبوک انجام می شود، گه گاه نیز منتخبی از آن ها بر روی سایت ها هم می آید، بهروز شادیمقدم نیز سعی کرده همین کار را بکند، اما یک بار در مقام فرد بی طرفی که فقط «تئوری های» منصور حکمت را لیست کرده، و ذیل پیامی به عاریه گرفته شده از سعید پوریان که بالأخره معلوم نگشت موضوع نقد و نفی ایشان بود یا دفاع و برجسته کردن آن، و بار دوم به عنوان معلم اخلاقیات که متأسفانه این روزها، به خصوص از زمانی که استفاده از فیسبوک متداول گشت، به یک اپیدمی تبدیل شده است، به طوری که اغلب با احساس آموزگارانه و از موضع بالا، پند های حکیمانه و دالایی لامایی و گاندی مآبانه ای بیان می دارند که بیش از نود درصد آن ها نه بار معنایی و مفهومی مشخصی دارد و نه بار سیاسی. بخش سوم یاداشت های کوتاه بهروز شادیمقدم نمونۀ زمختی از همین احساس خودآموزگاربینی است، و جنبۀ خنثی و بی ربط آن به خصوص به آن قسمت برمی گردد که مربوط به مدت طولانی اقامت در خارج است، بدون این که خود ایشان روشن کنند آیا این حکم حکیمانه شامل منصور حکمت یا خود وی هم می شود یا فقط کسانی را که به ایشان نقد می نویسند شامل می شود. در هر حال بد نیست جهت تکمیل پند های نتیجه گیری بهروز شادی مقدم به او بگویم که اولاً شخصا بیشترین نقد و بحث هایی که نسبت به جریانات مختلف، از جمله و به خصوص منصور حکمت و کمونیسم کارگری داشته ام، در دوره ای بود که با نام مستعار «عابر سرخ» در وبلاگ هایی در ایران می نوشتم، این را خود اعضای این گرایش های بهتر از بهروز شادیمقدم که معلوم نیست چندین سال در خارج از کشور مقیم است می دانند. ثانیاً، یک آموزگار پند آموز مادام که خود نتواند یک شاگرد پند آموز باشد، علاوه بر نقض دیالکتیک پروسۀ انتقال آگاهی، به یک استاد یک طرفه مبدل خواهد گشت که بیشتر به حکیم پیر و فرازنه شبیه خواهد بود تا یک دخالت گر سیاسی. در دخالت گری سیاسی، به خصوص در حوزۀ چپ انقلابی، شرط اول رعایت پرنسیپ های الفبایی به معنی بازگو کردن موضوعاتی است که نسبت به آن جوابیه ای نوشته می شود، این دقیقاً همان کاری است که بهروز شادیمقدم از قلم انداخته و به این تریب به یک آموزگار فرزانه، اما بدون تعویض جایگاه در مقام شاگرد تبدیل می شود، این روش مدرسی هر جا که بتواند قلمرویی پیدا کند در حوزۀ چپ انقلابی جای مناسبی پیدا نخواهد کرد. اگر بهروز شادیمقدم رسم امانت داری را به جا آورده و مباحثی که در مقابل ادعای ایشان از سوی من مطرح شده بود را هم منعکس می کرد( گیریم یاداشت اش کمی طولانی تر می شد)، طبعاً دیگر انتشار این مقدمه و انعکاس آن نظرات غیر ضروری می نمود، که متأسفانه اینگونه نبود و این دلیلی شد که بخش مباحثات با بهروز شادیمقدم نیز از سوی من منتشر شود، تا به این ترتیب کار« یاداشت کوتاه» ایشان کامل شود.
***
علیرضا بیانی
یک سؤال از بهروز شادیمقدم قبل از پرداختن به نمونه هایی که او به جای تئوری از سوی منصور حکمت معرفی کرده است، سؤال من این است که آیا شما قبول دارید منصور حکمت یک مارکسیست بود و در نتیجه آن چه به عنوان تئوری او معرفی کردید، به معنی تئوری های مارکسیستی است؟
==
بهروز شادیمقدم
موارد آورده شده را مواضع و نظریات مارکسیستی می دانم .
==
علیرضا بیانی
سؤال من در مورد « مواضع» نبود، بلکه مواردی را که به عنوان « تئوری» معرفی کردید بود و همچنین شخص منصور حکمت که آیا ایشان را هم مارکسیست می دانید یا غیر مارکسیستی که «مواضع» یا تئوری های مارکسیستی ارائه کرده است؟
==
بهروز شادیمقدم
علاقمندم که بحث کنیم تا سؤال و جواب . طبعاً مواردی را که آورده ام، مارکسیستی و صاحب آن اندیشه را مارکسیست می دانم .
==
علیرضا بیانی
البته تا کنون هم شما بحث نکردید، رفرنس هایی دادید که برای من معلوم نبود به چه منظوری است، از این جهت سؤال کردم تا موضوع برایم روشن شود. اما هنوز روشن نیست که شما این استاتوس از سعید پوریان را به عنوان آن چه که با آن مخالف هستی شِر کردی یا به دلیل تأیید آن. شما الآن توضیحی بینا بینی می دهی و یک بار از « مواضع» و اکنون از «اندیشه» به جای « تئوری» صحبت می کنی و «صاحب آن» را مارکسیست می دانی، بگذریم که صاحبان اصلی آن چه که شما به عنوان « تئوری » معرفی کردی کیستند، مسأله اکنون این است که در استاتوس شما متنی از سعید پوریان آورده شده که می گوید:
«به باور من به چند دلیل منصور حکمت به هیچ وجه ، تئوریسین برجستهای نبوده… »
آیا شما در مخالفت با این ادعا این استاتوس را گذاشته ای یا در تأیید آن، اگر در مخالفت آن، لطفاً نقد خودت به این ادعا را هم این جا بگذار، و اگر در تأیید آن، پس کامنت بالای شما به چه معنی خواهد بود؟
از نظر من اشکال نظر سعید پوریان این است که منصور حکمت را « تئوریسین» معرفی کرده اما نه به هیچ وجه برجسته. هنوز روشن نیست که آیا نقطۀ اختلاف شما با او بر سر برجسته بودن او به عنوان تئوریسین است و یا با ایشان اختلافی ندارید، اما منصور حکمت را صاحب «اندیشه» مارکسیستی یا «مواضع» مارکسیستی می شناسید. اگر این سؤالات را می پرسم به دلیل کنجکاوی نیست بلکه به این دلیل است که اول صورت مسأله به خوبی روشن باشد تا معلوم شود بر سر چه چیز باید بحث شود.
==
بهروز شادیمقدم
بحث با پوریان به جای خود، شما در کامنتی آورده بودی که : «اگر کسی نیست که مفهوم “تئوری” را به سعید صالحی نیا بیاموزد که مدام مرتکب تناقض نشود، خوب است که خودِ او یک، فقط یک ” تئوری” از منصور حکمت معرفی کند تا ما هم او را بی درنگ تئوریسین بدانیم.» – کامنت های بالا را من در جواب این درخواست شما نوشته ام .
==
علیرضا بیانی
بحث با پوریان برای نشان دادن تناقض شما بود، اما اگر آنچه که به عنوان «تئوری»، آن هم تئوری مارکسیستی معرفی کردی، با عرض معذرت باید بگویم با تئوری مارکسیستی کمترین آشنایی نداری. شما «نظریه پردازی» و تحلیل را به جای تئوری فهمیده ای! در این صورت همۀ کسانی که در ذیل استاتوس ها در ستون کامنت ها نظر می دهند لابد باید «تئوریسین» باشند، و یا هر ژورنالیستی که تحلیلی از اوضاع و جناح های یک حکومت می دهد لابد باید «تئوریسین» باشد! اما متأسفانه به اطلاع شما می رسانم که تعداد تئوریسین های مارکسیستی به سختی اگر به انگشتان دست برسند.
تئوری مارکسیستی باید بتواند در واقعیت بیرون ما به ازایی داشته باشد، و در عین حال منشا خود را در واقعیت بیرون می یابد. مثلاً وقتی کمون پاریس شکست خورد، کارل مارکس دریافت که اشتباه فاحش آن در این بود که می خواست دولت حاضر و آماده را به دست آورد و در آن محتوی سوسیالیستی قرار دهد، و همین دلیل شکست، منشأ تئوری خرد کردن ماشین دولتی از طریق قهر انقلابی بود که توسط مارکس تئوریزه شد. در این جا موضوع فقط یک « تحلیل، اندیشه، یا اتخاذ مواضع» نیست، بلکه استنتاج تئوری به نام «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا» بود که بر اساس آن کل انقلاب روسیه بر روی ریل صحیحی قرار داده شد. این همان ما به ازای تئوری بود.
اما دست کم در مورد همین یک «تئوری»، منصور حکمت به کلی آن را از برنامۀ خود کنار گذاشت، تصورش از خرد کردن ماشین دولت سرمایه داری، سرنگونی رژیم سیاسی شد و برای این منظور هم گفت که با ۳ میلیون رأی « فرق هم نمی کند رأی چه کسانی» می توان قدرت را به دست گرفت! به این ترتیب او نه تنها تئوری تازه ای ارائه نکرد، بلکه برای دور زدن تئوری دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا، رجعتی به منشویسم و بازنگری های انترناسیونال ۲ کرد. تئوری مارکسیستی در واقع به اصول مارکسیسم انقلابی مبدل می شود، کسی که این اصول را کنار می گذارد، می تواند هرچه باشد به جز مارکسیست.
یا مثلاً تئوری ونگارد پارتی لنین که بر آن اساس حزب بلشویک بنا نهاده شد، توسط منصور حکمت شخم زده و مبدل به «حزب و شخصیت ها» شد. اما این خود یک تئوری نبود، بلکه فرمولبندی قیم مآبی بود که عمق آن به احزاب استالینیستی باز می گردد که به جای طبقه حزب را قرار می هد، به جای حزب کمیتۀ مرکزی را می نشاند، و به جای کمیتۀ مرکزی لیدر را قرار می دهد. تازه همین موضوع هم یک نوآوری توسط منصور حکمت نبود، دقیقاً کپی برابر اصل مشابهات فراوان پیش از خود بود. ماهیت این قیم مآبی آن گاه که به مبارزۀ مسلحانه و بلانکیسم منجر شود، یعنی یک گروه بیاید کل طبقه را نجات دهد، کمترین تفاوتی با نظریۀ حزب و شخصیت ها و حزب و جامعۀ منصور حکمت ندارد.
مفهوم امپریالیسم، تئوری است که توسط کارل کائوتسکی و بوخارین و غیره ارائه شد و سپس توسط لنین تکامل یافت. ما به ازای این تئوری این بود که بر اساس درک و شناخت از آن، استراتژی انقلاب در هر کشور ترسیم شد. منصور حکمت به بهانۀ نقد به بورژوازی ملی که این خود دست کم از ۱۹۰۶ به بعد نقد و ارزیابی شده بود و کمترین ربطی به منصور حکمت نداشت، کل مفهوم امپریالیسم را کنار گذاشت و به همین سادگی امکان تحلیل مارکسیستی از خود سرمایه داری در کشورهای پیرامونی را از دست داد و دچار اغتشاش عمیق فکری شد از رابطۀ کشورهای سرمایه داری پیرامونی و ادغام آن در سرمایه داری جهانی. این اشکال اساسی نیز رجعتی به منشویسم بود که شکل تکامل یافتۀ آن به پذیرش نظریۀ ضد مارکسیستی «سوسیالیسم در یک» کشور استالین نیز منجر شد. کسی که آمده بود بورژوازی ملی را نقد کند، با پذیرش این نظریۀ ساختن ساختمان سوسیالیسم را محصور در یک کشور که مرز های آن را بورژوازی تعیین می کند کرد!
تئوری های مارکس در ردّ انواع سوسیالیسم تخیلی و بورژوایی به این دلیل بود که نشان داده شود سوسیالیسم در یک فرایند جهانی ساخته می شود زیرا که نیروهای مولد در همین سطح رشد می کند. وگرنه به جای ساختن سوسیالیسم در یک کشور، چرا نتوان آن را در یک شهر و یا حتی در یک کارخانه ساخت! درست همین درک تخیلی فوریه و اُوئن بود که کارل مارکس را به تصویه حساب با آن ها کشاند.

انقلاب مداوم تئوری مارکسیستی است که به موجب آن درک قدیمی تکامل خطی و تدریجی به کنار زده شد و ما به ازای آن در واقعیت تزهای آوریل لنین و انقلاب سوسیالیستی اکتبر ۱۹۱۷، و همچنین حل تکالیف مرکب و ناموزون در همۀ کشورهای سرمایه داری غیر پیشرفته برای استقرار دیکتاتوری انقلابی طبقۀ کارگر به جای جمهوری دمکراتیک خلق و نظایر آن بود. منصور حکمت مثلاً خواسته گرایش های خلقی که بیش از ۱۰۰ سال قبل از خود نفی شده است را به عنوان « تئوری خود» معرفی کند، اما چون خود از عمق و مفهوم آن سر درنیاورده، نتوانسته متوجه شود که برنامۀ سنتی «حداقل» دقیقاً بر اساس همین درک خلقی و مرحله بندی حل تکالیف است، به همین دلیل برنامۀ یک دنیای بهتری را می نویسد که در ماهیت تفاوتی با برنامۀ گرایش های خلقی ندارد و قابل تحقق در چهارچوب همین نظام است.
آری، وقتی از تئوری صحبت می کنیم باید عمق و وزن آن را خوب بشناسیم تا آن را با نظریه پردازی جا به جا نکنیم. حال اگر یک، و فقط یک « تئوری» از منصور حکمت سراغ دارید که اولاً متعلق به خود او باشد (نه مثل سرمایه داری دولتی که قبل از او کیدرون و بتلهایم و تونی کلیف و … به تفصیل به آن پرداخته اند) و ثانیاً تئوری مارکسیستی را تکامل داده باشد و ثالثاً تفاوت اساسی با مفاهیمی نظیر، «اندیشه و مواضع» داشته باشد را معرفی کنید. برای پاسخ شما منتظر «نقد» و مقاله از منصور حکمت نخواهم بود، منتظر تئوری با مفهوم مارکسیستی خواهم بود.
==
بهروز شادیمقدم
دوست من، اولین برداشتم از شما و نظراتتان این است که در حال و هوای دیگری هستی . شخصاً این حال و هوا را در دنیای کنونی و جواب به مشکلاتش بسیار دور از مبارزه می دانم . درک شما از مقولۀ تئوری هم همینطور. بحث منصور حکمت را به آنجایی بردی که مورد انتقاد است. مباحث حزب و جامعه و … در صورتی که من با فاکت های معین و با آوردن عمدتاً آثار تئوریک او که از موضع مارکسیستی به قضایا برخورد کرده است ،جایگاه حکمت را در جنبش کمونیستی و تأثیراتش بر آن بیان کردم .از موضع سیاسی و فکری شما غیر از این انتظاری نیست. چون درخواست کرده بودی، صاحب تئوری موثر را نشان دادم و آثارش را درج کردم .
==
علیرضا بیانی
شما مبنای تئوری را چیزی نظیر تئوری ارزش اضافی که بر آن اساس کاپیتال مارکس نوشته می شود قرار بده تا بعد متوجه شوی « اندیشه، موضع و تحلیل» از جناح حکومت چه ربطی به تئوری دارد! در عین حال من فقط به آن دسته از تئوری های مارکسیستی پرداختم که با عبور از آن نمی توان «صاحب» یک نظر را مارکسیت معرفی کرد، مواردی که شما سعی کردی نادیده بگیری که تئوریسین خلق شده را حراست کنی.
==
بهروز شادیمقدم
از نام گذاری ها و ارج گذاری ها بگذریم، نظرتان در مورد مواردی که بیان کردم چیست ؟
==
علیرضا بیانی
در پاسخ به سؤال بالا دو جزوه نقد به نظرات منصور حکمت و حزب کمونیسم کارگری قرار گرفت که این جا نیز لینک های آن منعکس می شود.
۱-

بحران نظری و تشکیلاتی حزب کمونیست کارگری – دو جزوه از میلیتانت


۲- لینک مباحثات انجام شده در فیسبوک بهروز شادیمقدم
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=1064830886879103&set=a.126885544006980.17852.100000566060345&type=1&comment_id=1068541203174738&ref=notif&notif_t=like
تاریخ ارسال
۲۸ دسامبر ۲۰۱۴