کارگر نفت ما

داریم به روزهای پر جنب و جوش “انقلاب ۵۷” نزدیک میشویم. “کارگر نفت ما، رهبر سرسخت ما”، شعاری بود که بر سر زبانها افتاد. ازهاری فرماندار نظامی و نخست وزیر منتصب شاه، بر صحنه تلویزیون ظاهر شد و با  روحیه ای در هم شکسته اعلام کرد که کارگران شرکت نفت شریان نفت را بسته اند و از او و تانکهایش در خیابان کاری ساخته نیست. دستور تیراندازی به تظاهر کنندگان هم علیرغم پُشته ها بر کشته، و سازماندهی چماقداران از دهات و حاشیه شهرها، بی نتیجه مانده بود. مراکز اصلی شهرها و مردم با سواد و دانشجو و دانش آموز و کارمندان و حقوق بگیران ادارات صحنه را خالی نکردند، کارگر نفت ما، واقعا به موقعیت رهبری “سرسخت” انقلاب، اما متاسفانه فقط در “پائین”، انتقال یافته بود. جنگ در “بالا” و مبارزه بر سر قدرت سیاسی، انگار به طبقه کارگر مربوط نبود. شاید رهبران کارگری برای این بی تفاوتی خود، دلیلی هم داشتند. سازمان سیاسی و یا احزابی که آن رهبران کارگری یا هوادارشان بودند و یا احتمالا از اعضاء “پنهان” آنها، قرار نبود اهرم فشاری جز به قدرت نزدیک کردن جریاناتی باشند که بهر حال، هر چه بودند، ارتجاعی و یا واپسگرا و یا از صفوف “خرده بورژوازی سنتی”، ضد امپریالیست و مخالف صد در صد تولید کالاهای “بنجل” مصرفی و وارداتی بودند. و بدین ترتیب آن سرسختی در پائین و در صفوف طبقه، دریک رضایت خودفریبانه دسته جمعی در عرصه جدال سیاسی بر سر قدرت در “بالا”، هضم شد و برباد رفت.

اما سیر رویدادها در”بالا”، همزمان و با تلخی تمام و در پشت پرده، مهندسی “رهبری” کاملا متفاوتی برای شکست انقلاب را به رخ دست اندرکاران بی خبر  صحنه انقلاب میکشید. رهبری ای که از نظر ذهنیت، بیان کننده منافع سکون روستا، و منافع اقشار “مستضعف” حاشیه شهرها  بودند که سیر صنعتی شدن جامعه و به میدان آمدن کارگر مدرن صنعتی، زندگی “سنتی” و اقتصاد همزاد آنرا در معرض فروپاشی قرار داده بود. اقشار و ذهنیتهائی که رژیم اعلیحضرت و حکومت نظامی، روزهائی پیش از اینکه “صدای انقلاب” را بشنوند، از عقب مانده ترین و از لومپن ترین بی رحم هایشان  و از مذهبی ترینشان، برای سازماندهی “چماقداران” نیز استفاده کرده بودند و شکست خورده بودند. می بایست هژمونی فکری آن اقشار، به عنوان پرچم انقلاب نیز، بر توده مردم شهر که در غلیان بودند و “آشتی” هم سرشان نمیشد و مهمتر از همه، بر کارگران صنایع کلیدی و در راس آنها، بر “رهبرسرسخت ما ” اعمال شود. اسلام آمده بود که “عّزت” از دست رفته مسلمین را اعاده کند. اعمال آن رهبری، با خمینی به عنوان چکیده “فکری” و بیان”شخصیتی” آن، بدون مراجعه به “میراث” تاریخی جنگ بر سر “مشروطیت”، بدون فراخواندن روح مصدق و “جبهه ملی” بر فراز “اسطوره” تاریخی “ملی کردن” نفت و  تحقق رویای دیرین استقلال سیاسی و اقتصادی “خودمان” ممکن نبود. پذیرش یک موجود حاشیه تاریخ دوران مدرن جامعه ایران به عنوان رهبر انقلابی که کارگر نفت ما ستون فقراتش بود، میبایست با شکستن قُلّک چال شده در انباری  و پستو نمور مادر بزرگ تاریخ ایران، به درازای بیش از دو هزار سال تا اوائل قرن بیست، توام باشد. انبانی که لایه روشنفکر و متنفر و هراسناک، هر دو، از “غرب زدگی” از همان ایام مشروطه در “بست نشینی علما”، و فتواها علیه حضور “زن” بدون روسری در جامعه و ادارات، اجزاء بینش و پول خوردهای نگرش اش را در آن پس انداز کرده بود. بدون رجعت به تلّمذ همان قشر تحصیکرده و “چپ” در کلاسهای درس و خطبه های “معلم شهید”،علی شریعتی در “حسینیه ارشاد”، امکان  نداشت، و یا بسیار سخت بود. آری “فاطمه، فاطمه است”، و با  زن “کاباره ای” غرب و با روزالوکزامبورگ کمونیست که برای پرده بکارتش تابو قائل نبود، فرق داشت و خیلی هم فرق داشت، به اندازه شکاف فرهنگی بین “سنت” های فکری شرق و غرب و به اندازه شکاف بین “قرارداد اجتماعی” و مانیفست و کاپیتال، با قرآن و تفسیر قرآن “پدر” طالقانی و “تمدن اسلامی” سید جمال اسدآبادی و  حکومت اسلامی سید قطب و اخوان المسلمین. شب زفاف “مولا علی” به همان اندازه علی شریعتی و  جلال آل احمد  در ذهنیت “چپ” آن دوره، توده و فدائی و مجاهد، پر جلال و جبروت بود و پر از “دعوت” در راستای تلاشهای یک ملت “باستانی” و  امت های هزاران ساله برای حفظ “ناموس” و  اعاده”عزت” از کف رفته و فرهنگ “اصیل” شرق. ملت، خلق، توده و امتی که مدرنیسم و زندگی در شهرهای “بورژوا” ها، آن “پاک نهادان” و البته “کم توقع” و راضی به رضای خدا را چنان  از راه بدر برده بود که در این اواخر دیگر به مسجد و تکیه و خانقاه روی نمی آوردند.

۳ پیام  و ۳ رمز اسلامی کردن انقلاب

مرحوم “مظلوم” واقع شده، آیت خدا، منتظری، در یکی از خاطرات منتشر نشده اش از آن دوران سخن گفته است. گفته است که او در دوره پرواز “امام” به فرانسه، هنوز در زندان شاه بسر میبرد، اما مدتی پس از آزادی از زندان و درست در گرماگرم بستن شیرهای نفت توسط کارگران شرکت نفت، “تیمسار مقدم”، رئیس وقت ساواک با او تماس رفت و گفت میخواهد او را ملاقات کند، چون  حامل توصیه ها و پیامی”مهم” برای او و خمینی است. بالاخره آن ملافات در منزل “شهید محراب”، مطهری، انجام شد. تیمسار مقدم از منتظری خواسته بود که “سه” پیام را به گوش خمینی و “بیت” او در فرانسه برساند. منتظری پیام را رساند و به گفته خودش “خصوصی” و بدون اینکه اطرافیان حضور داشته باشند، آنها را در گوش “امام” زمزمه کرد. دقت در محتوای آن سه پیام، تصمیم به انتقال قدرت به جریان اسلامی را بروشنی نشان میدهد. سفرهای هایزر به ایران و وادار کردن برخی سران ناحالی ارتش و ساواک که از رویاروئی با خمینی خودداری کنند و سپس اعلام “بی طرفی” ارتش، بند سوم آن پیشنهاد را برای “حکومت” کردن اسلامیون، برجسته میسازد. سه توصیه تیمسار در آن دیدار با منتظری، اینها بودند:

۱- از “کمونیستها” علنا و صریح فاصله بگیرید، نگذارید آنها در “بیوت آیات “رخنه” کنند.

۲- اعتصاب کارگران نفت، بویژه “مستضعفان” را در دهات زیر فشار گذاشته است، کارگران “وطن پرست” باید  تولید را به اندازه نیازهای داخل و بخاطر “ملت ایران” از سر بگیرند.

۳-  وجوه سهم امام و پرداخت مواجب “طلبه”های “حوزه های علمیه” را در تولید و بازرگانی سرمایه گذاری کنید و از محل درآمدها، حقوق طلاب را پرداخت کنید.

فکر میکنم وقتی “چریکهای فدائی خلق” اعلام کردند که در بازگشت خمینی به ایران با تظاهرات تا محل اقامت او، به استقبال او خواهند رفت، و خمینی گفت که “آنها کمونیست هستند” و من آنان را نمی پذیرم، پیام تیمسار توسط واسط آن، منتظری، دقیق به گوش “آقا” رسیده بود. شاید اعدام سریع آن مقام امنیتی و دلسوز “میهن” توسط خلخالی، به منظور به گور سپردن هر اثری از “اسرار” یک “تبانی” در بالا برای انتقال قدرت به جریان اسلامی بود. با اینحال جریان “چپ” موجود، اما، هنوز چکامه فکری اش را از گذشته و از نقش آخوند در “استقلال” میهن “دربند” امپریالیستها و رژیم “عروسکی” میگرفت. چه، چریکهای فدائی خلق، علیرغم پیام تحقیر آمیز خمینی، تظاهرات در استقبال از او را در جای دیگری برگزار کردند. بالاخره هر چه بود، خمینی ترجمان واقعی بورژوازی ملی بود. و آن ردیه خمینی چیزی جز روی غیر انقلابی” خصلت دوگانه” بورژوازی سنتی نبود! زمان بیشتری نیاز بود تا  بقایای جان  بدر برده چپ ملی پس از یک تصفیه خونین، آن روایت از ناسیونالیسم چپ، و “بوی مشروطیت” از اسلام را با “خود”، به غرب و به “تبعید”منتقل کند. آن روایت قدیمی، هنوز هم نسبت به تلاش بقایای سلطنت و “غرب زده”ها و ناسیونالیسم “پرو غرب”، هشدارهای رنگ باخته اش را فراموش نکرده است. بزعم کسانی که پرچم را از مدافعان “سنتی” آن تحویل گرفته اند، جنبش کارگری، نباید تردید کند که در هر حرکت اجتماعی برای “متعارف” کردن اقتصاد کاپیتالیستی در “ایران”، برای پس زدن هر تلاش ناسیونالیسم سلطنت طلب و یا نمایندگان دیگر، اما در هر حال پرو غرب و “پرو امپریالیست” و پرو “صهیونیست”، “هژمونی سیاسی” جناح “اصلاح طلب” اسلام سیاسی را  بپذیرد.

توصیه دوم تیمسار را خمینی و “مشاورانش” در لوفل دوشاتو، بسیار جدی تر تلقی کردند. مستقل از وضعیت مستضعفان مسلمان در دهات دورافتاده که داشتند از فقدان سوخت، “تلف” میشدند، اعتصاب کارگران نفت، یک تهدید بسیار جدی برای آن رهبری “اسلامی” بود که برای انقلاب مردم شهری و اعتصابات مراکز صنعتی، “مهندسی” شده بود. کنفرانس گوادلوپ و انتقال سریع اعضاء انجمنهای اسلامی وابسته به جبهه ملی و نهضت آزادی در اروپا و آمریکا، به “اقامتگاه” رهبر “انقلاب اسلامی”، مثل ابراهیم یزدی و بنی صدر و قطب زاده، و فعال شدن امثال “چمران”، به عنوان “محافظ “امام” بسیار قابل تامل است.”امل” که  فالانژ اسلامی و ضدکمونیست مکتبی بود، امل که دست بر قضا “اعلیحضرت” برای دفاع از “شیعیان لبنان” آن راتامین مالی کرده و ساخته بود. امل که در اولین روزهای به قدرت رسیدن اسلام، چماق بود برای بستن دهان هر مخالفی و داوطلب سرکوب “غائله” کمونیستها در کردستان.

به گفته منتظری برای عملی کردن آن توصیه دلسوزانه، جناب بازرگان، نخست وزیر منتخب خمینی، بهمراه “رفسنجانی”، در دوره ای که “بختیار” هنوز نخست وزیر بود، با هواپیما به آبادان سفر کردند و به توصیه آنان کارگران شرکت نفت، اعتصاب را “خاتمه” دادند. معلوم شد مشروطه خواهی آمیخته با این “مشروعه گری” مدرن، چنان گرایش قوی در رسوبات فکری چپ و الیت و نخبگان روشنفکری و ادبی و “مردمی” جامعه ایران است، که کارگر صنعت مدرن، مشروب خور و اهل کتاب و سیاست و زندان رفته و شکنجه دیده را هم افسون کرده بود. “رهبر سرسخت ما” در نتیجه، در برابر تفکرات فسیل شده در دوران ماقبل صنعتی شدن و در دروه “اقتصاد طبیعی”، از پای درآمد و “رهبری” سیاسی را “داوطلبانه” و از روی اعتقادات و باورهای خود واگذار کرد. کارگر نفت و طیف رهبران کارگری سمپات و هوادار حزب توده و فدائی و مجاهد، در مصاف و نبرد بر سر رهبری، نه “سرسخت”، که برعکس در تسلیم سیاسی، میدان را و جامعه را و شهر و کارگر صنعتی را به دهات، به عصر ماقبل تمدن، به اسلام و به مسجد و به “خون شهداء اسلام” واگذار کرد. غافل از اینکه بدان ترتیب به مجریان معصوم طرحهائی که از جمله در کنفرانس گوادلوپ توسط بزرگترین کشورهای امپریالیستی تدوین شده و به امثال “تیمسار مقدم” هم دیکته شده بود، تبدیل شده بودند. از نظر آن رهبران کارگری نیز، ظاهر “آشکار” قضایا این بود که “انقلاب” اسلامی است و کماکان بعد از یک قرن، هنوز باید بوی آخوند و مسجد و “اصالت” دهات  بدهد. تا جائی که کسی مثل تراب حق شناس، از رهبران جان بدر برده مجاهدین م. ل اسبق و پیکار سابق، در مقابله با توطئه های رژیم اسلامی علیه آن سازمانها و پیشینه هایشان در “اتهام” استفاده “ابزاری” از اسلام، همین اخیرا نوشته است، خیر! ما همان وقت و اکنون نیز “صادقانه” به محتوای رهائی بخش نهج البلاغه و قرآن، قلبا باور داشتیم! و این عین جملات اوست در مطلبی با سو تیتر بسیار گویاتر “دفاع می‌کنم از اندیشه‌ای که آن را سستی جانبدارانش در هم شکسته است”:  ” ما مجاهدین اعتقادات اسلامی داشتیم و به واجبات و وظایف خود بسیار بهتر از مدعیان و سوداگران دین عمل می‌کردیم و تا پای جان وفادار بودیم. بنابراین آنچه تحریفگران مطرح کرده‌اند که مجاهدین دین را بهانه و وسیله تلقی می‌کردند جز افترا نیست.”(تراب حق شناس: تشدید حمله به گرایش چپ درون مجاهدین: چرا؟ ۳ دسامبر ۲۰۱۴، خط تاکیدها از من است)

این تاریخ را باید بارها بازخوانی کرد. باید آن لحظات “شورانگیز” در “سطح” را  که در ذوق زدگیهای دوره اوج بحران انقلابی، در خُماری به اسلام و سنت و فشار تاریخ “کُهن” به کُما رفت، بارها به “انتقاد” کشید. انقلاب سوسیالیستی، اما، نباید شیفته پیروزیهای لحظه ای اش بشود و با آنها  طبقه کارگر را در جدال بر سر سرنوشت سیاسی جامعه، “بی اختیار” کند. سوسیالیسم، رهبران کارگر صنعتی جهان مدرن، و متشکل در حزب  مستقل خود  را نیاز دارد، که در اعمال رهبری با پرچم “مانیفست” طبقه خود و با حزب مستقل بنا شده بر اساس مانیفست و نقد مارکس از سرمایه در کاپیتال، نه فقط از “پائین” و با جانفشانی و فداکاری، که در عرصه سیاست و نبرد بر سر قدرت سیاسی و رزم بر سر سرنوشت جامعه در “بالا” نیز، “سرسخت” باشند.

 ۲۱ دسامبر ۲۰۱۴

iraj.farzad@gmail.com