تارنمای “چه بایدکرد” چرا تعطیل شد(بخش هفتم)

در (بخش هفتم) از این سلسله نوشتار بخاطرِ اهمیتِ بی اندازه ی سخنانِ آقایِ دکتر ناصر زرافشان در برنامه تلویزیونی “پند تاریخ” به تاریخ ۱۳ آذرماه ۱۹۸۹ یا پنجم دسامبر ۲۰۱۰ میلادی که در تلویزیون پیام افغان منتشر شده بود به موضوع دیگری نمی پردازم. سخنان دکتر زرافشان در ادامه سخنان پیشین ایشان در رابطه با “جنبش سبز” است که در حقیقت به غیر از یک “جنبش کور” و مضر که باعث خونریزی و ایجاد یأس در جامعه شد. این سخنان به دو طریق: (۱) از طریق لینکِ مستقیمِ زیر در یوتیوب و (۲) به صورتِ نوشتاری در زیر تقدیم می شود. در متن نوشتاری، نگارنده، بر بعضی از نکات تأکید گذاشته ام. اولین تأکید آنجاست که دکتر زرافشان می گوید:

اما خب مثل اینکه تو این کشور رسم هست که حتا از خودِ واقعیت لخت و عریان هم کسی عبرت نگیره و لجاجت کنه  

نمونه بسیار بارز لجاجت های بی حد و حساب آقای دکتر محیط در تلویزیون پیام افغان بود که کار را به نوعی از حتّاکی به دکتر زرافشان و این نگارنده در برنامه های خود کشاند. قصد داشتم لینک آن برنامه های آقای دکتر محیط را نیز از آرشیو سخنان ایشان  برای اثبات نظریه ی آقای دکتر زرافشان درباره لجاجت در اینجا درج نمایم، اما متأسفانه آن برنامه ها را در آرشیو ایشان نیافتم. آقای دکتر محیط به ویژه در مقابل سخنان محکم و مستدل آقای دکتر زرافشان در رابطه با ضرورت داشتن تشکیلات و رهبری ی درست و جدی با مبانی فکری روشن و داشتن برنامه و مبانی نظری ی مشخص و روشن موضع گرفته و مخالفت جدی خود را با ایجاد احزاب و تشکیلات درست با مبانی نظری مشخص و حساب شده ای که در گفتار آقای دکتر زرافشان به تفصیل آمده مقاوتی مضر و مخرّب از خود نشان می دادند.

لازم به تذکر است که سابقه دوستی و همکاری های این نگارنده با آقای دکتر محیط به سالهای گذشته بر می گردد. نگارنده آن دوستی ها و همکاری ها را در زمره بهترین خاطرات خود میداند و همچنان برای ایشان احترام ویژه ای قائل است، اما متأسفانه ایشان از همان دورانِ “جنبش سبز” و رو در رو شدنِ اینجانب در برنامه های تلویزیونی با آن جنبش کور، مضر و مخرّبی که به غیر از کشتار و شکنجه جوانان مبارزمان در زندانهای “نظام ولایت مطلقه فقیه”، سپس ایجاد یأس و سرخوردگی در جامعه و در نتیجه تثبیت نظام جهنمی ی حاکم بر مردم ایران ثمر دیگری نداشت،  مرا در ردیف دشمنان خود قلمداد کرده و دست از کینه جوئی نسبت من بر نمی دارد. در اینباره در بخش های آینده با شما عزیزان سخن خواهم گفت، زیرا تمام این حرف و نقل ها را مستقیما با موضوع اصلی این سلسله نوشتار زیرِ عنوانِ تارنمایچه بایدکردچرا تعطیل شد ضروری می دانم. در بخش های بعدی به بررسی ی آن قسمت از سخنان دکتر زرافشان گرامی که در متن نوشتاری ی زیر بر آنها تأکید شده خواهم پرداخت.

https://www.youtube.com/watch?v=Jw8AfZSIHA8&list=UUeG0xUY2lZzDy0-weNLryoQ

حرکت بدون مبانی فکری روشن، حرکت بدون سازمان و تشکل جدّی و درست، حرکت بدون برنامه، بدون اینکه روشن شده باشه که فردا چه بایدکرد وقراره چه بشود یکجا خواهد رسید، بدون رهبری جدی و واقعی همواره گفته می شود که، اینکه این جریان مبانی نظری مشخص و روشنی نداشته، اینکه سازمانِ روشن و مشخص و تشکل درستی نداشته، اینکه برنامه روشن و شفافی نداشته . . . اینها همه مزایا و محاسنش هست. این را من نقل دارم می کنم از دوستانی که خب باشون (هواداران موج سبز) بحث داشتیم تو این مدت. گرچه واقعیت یعنی آنچه که در عمل روی داد، و آنچه که حالا بهش رسیده ایم، خودش نشون داده که وقتی این عناصر این موئلّفه ها وجود نداشته باشه هرنوع اعتراض مقطعی در برابر رویداد خاص مثلا انتخابات یا هر مسئله دیگه ای که ممکنه اتفاق بیوفته جرقه ای خواهد بود که یک لحظه میدرخشه و تموم میشه. گرچه اینو نشون داد، برای دفعه اول هم نه، برای صدمین بار نشون داد، اما خب مثل اینکه تو این کشور رسم هست که حتا از خودِ واقعیت لخت و عریان هم کسی عبرت نگیره و لجاجت کنه، … همه روی مواضعشون، حتا به قیمت ایستادن رو در روی واقعیت. بحث کردن راجع به امر واقع یک بحث نظری ی بی فایده است، چون نتیجه و ماحصل کار امروز پیش روی ماست. اون روش، اون نگاه، هیچ جای دیگه ای غیر از همین که رسیده نمیتونست برسه، بهترین دلیلش همین واقعیتیه که امروز پیش رومون هست و می بینیم. خب موظفیم ببینیم حالاچه؟. من عرض کردم تو اون جلسه، وقتی اون بخشهای نسبتا سازمان یافته ترِ جریان هم جز به انتخابات فکر نکرده بودند محور اصلی ی تمام تشکیلاتشون این بود که از طریق انتخابات به یک جائی برسن نتیجه ش اینه که مجموعه ای که شما فقط برای انتخابات به وجود آورده اید به محض اینکه این باب مسدود شد دیگه نمیدونه چکار بکنه، دنیا براش تموم شده، برای اینکه چیزی دیگه تو ذهنش نبود، برای چیز دیگری ساخته نشده بود و دیدیم همینکه انتخابات بی انتخابات، این باب مسدود شد، هاج و واج همه ماندند چون اون افراد برای کار دیگری ساخته نشده بود. حتا در مخیّله اون کسانی که با اون خط، با اون ترتیب تربیت شده بودند، رشد کرده بودند هیچ گزینه دیگری وجود نداشت که حتا بهش فکر بکنن، این نتیجه ش میشه. به هرحال، با همه این اوصاف که عرض کردم برای آینده چون گفته اند که گذشته چراغ راه آینده است بد نیست آنچه که به سرمون اومده را واکاوی کنیم. این تصوّری که اخیرا تبلیغ میشه که بدون تفکر اجتماعی ی مشخص بدون مواضع نظری پخته، سنجیده و اعلام شده، بدون سازمان و تشکلِ جدی و بدون برنامه ی عملِ معینی بریزیم تو خیابون به نظرِ من بدون رودرواسی (رودربایستی)، فقط یک معنی داره، فقط یک پیام داره، فقط یک هدف داره، و اونهم اینه که اون معنا، اون پیام اینه که مدیریتِ پروژه به مردم ربطی نداره. اینکه در صورتِ پیروزی ی مردم فردا قرار است چه راهی طی بشه به مردم ربطی نداره. وظیفه مردم فقط تخریب این ساختمانه، هزینه این تخریب بعهده ی مردمه، اما اینکه بعدا چه چیزی باید جای اون ساخته بشه، نقشه ش کدومه و این نقشه کجاست؟ چه کسانی قراره این کار و ساخت بعدی را به عهده بگیرند هیچکدوم اینها به مردم مربوط نیست. من میخوام بگم القائاتی از این دست القائاتی است که منشع امپریالیستی داره، اگر که ممکنه این حرف برای بعضی ها سنگین باشه ولی باید بطور کلی این شیوه ایکه سالها ساله زیر تأثیر اون بمباران سرسام آورِتبلیغات نئولیبرالی ی راست یک سِری بهش اعتیاد پیدا کردن، یک سری را فلج کرده، فکر و ذهنشون اینو بطور کلی باید ذهنشون را بشورند بگذارند کنار، مسائل را درست ببینن. القائاتی از این دست القائاتیست که منشع امپریالیستی داره چون وقتی مردم آگاهی داشته باشند بدون اینکه افزارهای اجتماعی و سیاسی لازم برای کنترل بر آنچه پیش می آید را در اختیار داشته باشند، ابزارهای لازم برای حاکمیت بر سرنوشت خودشون را داشته باشند، بدون اینکه حتا یک چشم انداز مشترک و مورد وفاق عمومی برای فرداشون داشته باشن بیان همینطور به میدون خب خیلی روشنه که خلأ ای که بوجود میاد چه کسی پر میکنه؟. اون قدرتهائی که نیروی نظامی در منطقه دارند، امکانات رسانه ای و تبلیغاتی سرسام آور دارند، پول دارند و شبکه ی آدمهای وابسته به خودشون راهم درست کرده اند با ماسک های مختلف، با تابلوهای مختلف، با اسامی مختلف. ] دراینجا حسیبی می گوید: آقای دکتر ببخشید قطعتون می کنم یکباره به فکرم این رسید که غرب یا امپریالیزم یا همون نیروهائی که کشور ما را محاصره کرده اند اونها با صداقت گفته اند که ما رژیم چینج ) Regime Change) میخایم[ و دکتر زرافشان ادامه می دهد: بله من این را خدمتتون عرض کرده بودم رژیم چینج معنی داره، بله بله اون حرف خیلی روشنه، مائیم که چشممون را بسته ایم، گوشمون را بسته ایم. آنچه را که ما می خواهیم رژیم چینج نیست، عقیده درست از نقطه ضعف اصلی ی این جوامعه که فقدان تشکلهای سیاسی و طبقاتی ی صاحب هویتِ و استخوان داره درست از همون سوءِ استفاده می کنه، زیرا وقتی طبقات اجتماعی ی مختلف صاحب نمایندگی های سیاسی ی جدی یعنی احزاب سیاسی و رهبری ی امتحان داده و آبدیده نباشند و چشم اندازها و برنامه های پخته و پیش اندیشه ای نداشته باشند که بر اساس اونها حرکت کنند امپریالیزم با شبکه جهانی ی قدرتمند رسانه ایش با اینترنت با فرستنده های ماهواره ای، با تبلیغات سطحی که عموما ماهیتِ . . . تبلیغاتی دارد تو این جوامع حرکت می کنه موج آفرینی می کنه، نیروی نظامی هم تو منطقه داره پول هم داره آدمهاش هم چیده، عرض کردم از سالها سال پیش و نتیجه خب روشنه که چه خواهد شد. طبیعیست که امپریالیزم ازاینکه جنبشهای مردمی متشکل و سازمانیافته باشند از اینکه چشم انداز شفاف و تعریف شده و برنامه روشن برای جامعه شون داشته باشند خوشش نمیاد و در اینصورت خودشون برای فرداشون تصمیم میگیرند و این تصمیم لزوما ممکنه همونی نباشه که نظام امپریالیستی حاکم بر عرصه بین المللی میخواد، اما ایران شرق اروپا نیست، این پنبه را ما باید از گوشمون در بیاریم و به اون راحتی نمیشه تو خلأ سیاسی ی احتمالیش نشست. زمانی “پارِتّو”( Vilfredo Federico Damaso Pareto) گفته بود تاریخ گورستان اریستوکراسی هاست. یک تصوّری وجود داشت، نظریه ای وجود داشت و شبه نظریه ای تبلیغ می شد که ممکنه مردم علیه اقلیتی که بر اونها حکومت میکنن بشورند، اما نتیجه این شوریدن اگر هم به پیروزی برسه همیشه جایگزین یک اقلیت دیگه بجای اقلیت حاکمِ قبلی است. و خلاصه یک تقسیم طبیعی هست به نظر آقای “پارِتّو” و کسانی که مثل ایشون فکر می کردند. یک تقسیم طبیعی هست که یک اقلیت و اکثریت، که اقلیت، به برکتِ خصوصیاتش مقدّر شده که قدرت را در دست بگیره  و اکثریت هم به دلیل نداشتن اون خصوصیات باید همیشه نفوسِ تحتِ انقیاد باشه و صداشم  در نیاره. و به این دلایل جابجائی سیاسی هست، اما مردم هرگز نمیتونن خودشون حاکم بر مقدرات خودشون بشن. خب اینگونه تبلیغ میکردند، اما اون … که آقای “پارِتّو” و همپالکی های فکری یش به تقسیم طبیعی و این خزعبلات نسبت میدادند الآن بیش از یکصد ساله که شکسته. علت اینکه مردم نمیتونن حاکم بر مقدرات خودشون باشند عمدتا عدم تشکل اونهاست. این چین را در نظر بگیرید و تاریخ یکصد ساله گذشته اش را. اومده بودن در نیمه قرن بیستم عین گوشت قربونی تکه تکه کرده بودند و هرکس برای خودش به یک بخش چین مسلط شده بود. امریکا چون دیرتر از بقیه رسیده بود و سرش بی کلاه مانده بود یک جورائی مدافع چین بود و مدعی ی قدرتهای اون روزی بود که هرکدوم یک بخش را اشغال کرده بودند و در واقع میخواست تقسیم قبلی را بهم بزنه، ترتیبات قبلی را بهم بزنه، برای اینکه توی ترتیبات  جدید خودش هم به سهم و منافعش برسه. به هرحال “سون یات سن” و جنبش کومین تونگ مطرح شد و بعد مائوتسه تونگ اومد و حزب کمونیست این جامعه را متشکل کرد و به حرکت در آورد. به قول خود مائوتسه تونگ علت اونهمه ضعف و زبونی و توهین و حقارت مردم چین فقط عدم تشکل مردم چین بود. متشکل شدند، اعتماد به نفس پیدا کردند، مبارزه کردند، وحرکت کردند و امروز تو صحنه جهانی سر بلند کرده اند و جلوی همه ایستاده اند، بگذریم که مدافعین لیبرالیزم نو برای لوث کردن موضوع ظهور قدرتمند چین را در عرصه جهانی مخصوصا از جهت اقتصادیش نتیجه سیاستِ بازکردنِ درها و اقتصاد بازار و این حرفها وانمود میکنند. و جواب این سوآل را طفره میرن و نمیدن که اگه اقتصاد بازار میتونه نتیجه ی رشد اقتصادی ۱۵ یا ۱۶ درصدی را به بار بیاره چرا اون کشورهائی که خودشون واضع این نظریه اند کاشف این راه حل اند توی نرخ یک درصد و دو درصدش هم وامونده اند؟. لیبرالیزمی که لالائی بلده و اصلا این لالائی را ساخته معلوم نیست چرا خودش خوابش نمی بره؟ اون رستاخیز عظیم این کشور تو قرن بیستم را که قریب نیم قرن طول کشید و مردم را متشکل کرد، به اونها چشم انداز و اعتماد به نفس داد، اونها را به حرکت در آورد و به کار و مبارزه کشاند همه را نادیده می گیرند و همه موفقیت های این کشور را به حساب سیاستهای لیبرالی دو دهه اخیر میگذارن. در حالیکه خودشون که پایتخت این سیاستها هستند و اونها را بهتر از همه بلدند تو زمینه اقتصادی هشتشون گرو نهشون مونده. به هرحال، از بحث اصلی دور شدیم. من منظورم از این مثال فقط تأکید براین مسئله بود که علت اینکه مردم نمیتونن حاکم بر مقدرات خودشون باشند عمدتا عدم تشکل اونها و فقدان یک چشم انداز سنجیده و روشنه که بر اساس منافع مردم بر اساس امکانات کشور شرایط اقتصادیش دارائیهاش و شرایط جهانی البته، تهیه شده باشه. اونی که از بی برنامگی از عدم تشکل از فقدان مبانی نظری روشن توی جنبش اجتماعی ما سوء استفاده خواهد کرد امپریالیزمه و این نوع القائات هم از زرّادخانه ی نظری همونها میاد بیرون و مدتهاست اون طلسم تاریخی که آقای “پارِتّو” و امثال ایشون اون را به طبیعت انسان حواله میدادند باطل شده. باطل کننده این طلسم هم تشکل مردم از پائین برای به دست گرفتن مقدراتشونه. اون که در چشم انداز ماست فقط دست به دست شدن قدرت سیاسی به قول حضرتعالی رژیم چینج نیست. از یک اقلیت ضد مردم به اقلیت ضد مردمی ی دیگه چشم انداز ما جدی تر و اساسی تر ازاین حرفهاست . . . آنکه انقلاب نه تنها از آنجهت ضروریست که طبقه حاکمه را به هیچ طریقه دیگه ای نمی توان سرنگون کرد بلکه ازاینروی هم ضروریست که طبقه ای که اون را سرنگون میکنه تنها در جریان یک انقلاب میتونه در رها ساختن خودش از همه پلیدیهای اعصار گذشته توفیق پیدا کنه و برای بنیان گذاری جامعه نوین آمادگی حاصل کنه. بحث دست به دست شدن یک قدرت سیاسی نیست که: بار بعهده شماست و نه برای فرداتون نه برنامه ای نه چشم اندازی نه سرنوشتی نه حزبی نه تشکلی نه افزاری برای اینکه حوادث را کنترل کنید تو اون لحظه ی . . . اما در دستگاه فکری که اکثریت مردم را به حکم طبیعت فاقد توانائی ی بدست گرفتن سرنوشت خودشون نمیدونه به مردم اعتقاد داره، به توانائیهاشون و با توجه به دست آوردهای مبارزاتی ی یکصدساله گذشته بشر جامعه را از روی خودِ جامعه نه از روی ذهنی بافیهای خیالی تحمیل میکنه برای این تفکر روشنه که تحول اجتماعی حد اقل پخش شده اینها، جمع بندی شده، حداقل مشروط به سه تا شرطه اینکه زمانی: بالائیها دیگه نتونند، پائینی ها دیگه نخوان، و حتما، حتما، یک مجموعه متشکل و آگاه، کمّیت اش مطرح نیست، ولی به لحاظ کیفیت توانمند و آگاه به همه ی جریانات برای اینکه خلأ را پر بکند وجود داشته باشه . و هرکدوم از این سه تا لنگ باشه کار به راه دیگری خواهد رفت. به سامان دیگری خواهد افتاد. این از لحاظ بخصوص مسئله تشکل، اما در خصوص رهبری هم که در واقع جدا از این نیست، ارتباط ذاتی و طبیعی باهم داره دست کم تو کشورهای متمدن طبقات مختلف که منافع متفاوت دارن، گاهی منافع مخالف و ضد هم دارن به هرحال از طریق احزابی نمایندگی میشن. این احزاب . . . چیزهای یک روز و دو روز نیستند و این احزاب ارتباطات ریشه داری با مردمی که نمایندگیشون را بعهده دارند دارن و کسانیکه بهرصورت امتحانشون را به مرور زمان دادند میدونید اکثرا تو کشورهای خودِ اروپا هم شما اگه نگاه بکنید احزاب مختلف بوسیله ی یک تعدادی آدمهای کمابیش ثابت اداره میشه که اینا به مرور از فیلترهای مختلف رد شدند، امده اند بالا عرض کنم خدمت عزیزتون چون امتحانشون را دادند خریده نمیشند، فروخته نمیشند، از مواضعشون عدول نمی کنند، کلاه سرشون نمیره، می فهمند که تو چه شرایطی دارند عمل می کنند و برای پرمسئولیت ترین کارها یه جورهای تقریبا حرفه ای اینها میان بالا به مرور زمان از بین اینها که دستچین شده اند که ارتباطشون را با موکلین خودشون یک ارتباط طولانی و مستمر و طولانی و امتحان شده است از بین اینها رهبری در میاد بیرون. من یادمه زمانی جمالزاده قصه ای نوشته بود اگر اشتباه نکنم حافظه م خطا نکنه این را جای دیگه هم گفته ام توی فارسی شکر است این قصه بود که گمان می کنم خدمت خودتون یا جای دیگه ای نقل کردم که یک شخصی میاد تو میدون بهارستان یک روز که بادمجون بخره مثلا، . . .اون روز دور و بر مجلس خبرهایی بوده و مردم جمع بودن و اینهم می افته داخل جماعت دیگه و آدمی بوده بهرحال سر و زبوندار و. . . ایشون به رهبری ی قضایا میرسه، رهبری ی اون جمعیت و اون حرکت و . . . وحالا هدفم این است که رهبری سیاسی چیزی نیست که کسی که دنبال خرید بادمجون اومده بر حسب تصادف به رهبری برسه. یا اون قصه قدیمی ی خودمون که هما بر سر چه کسی نشست نه. حساب و کتاب درکار هست و تا ننشینیم، تا این پنبه را از گوشمون در نیاریم که در امر تحول اجتماعی اولا معجزه ای اتفاق نمی افته. تحول اجتماعی بررسی شده و روشنه، منتظر معجزه نباید بود، منتظر دیگران هم نباید بود، خیال می کنم با تحولاتی که با این سرعت تو دنیا داره اتفاق می افته که در واقع بزرگترین قدرتها راهم یه جوری ناقوس مرگشون را برای کسانی که گوش شنواتری داشته باشند داره میزنه، اینکه ما بیایم سرنوشتمون را بذاریم به عهده ی نمیدونم امنیتِ مون و زندگی مون را، آینده مون را به عهده این یا آن قدرت بیگانه بشینیم منتظر باشیم که یه روزی ارتش بیگانه هم بیاد برای ما چه بکنه این خواب تعبیری نداره. راه سخته، پر هزینه است . . . طولانی است، بسیار مشکله بله همه اینها هست، اما هیچ راهی جز این وجود نداره و تا زمانیکه ما نپذیریم که این هزینه را بپردازیم و پاش واسّیم همین ملک خواهد بود و همین روزگار و در بر همین پاشنه خواهد چرخید. ] دراینجا حسیبی می گوید: بی مناسبت نیست آقای دکتر که اشاره ای دراینمورد به زنده یاد دکتر مصدق بکنیم که از ۱۱ سالگی در واقع صداقت و راستی ی خودش را با مردم در حفظ منافع مردم آغاز کرد تا توانست به رهبری برسه. این پروسه پروسه ای نیست که به قول شما مثل اون کسی که رفته بود بادمجان بخره مقایسه بکنیم اون نمونه ای بود برای رهبری ی مردم و منافع مردم. درست عرض می کنم؟[ بله دقیقا منظورم همینه که می بینید جامعه علیرغم تمام مشکلاتی که هست تارخ مصدق را فراموش نکرده و مردم هم فراموش نکرده اند . . . توی خط های مختلف سیاسی یک اقلیت محدودی هست که همواره خودش را در تماس با حوادث نگه میداره اون اکثریت عمده و تعیین کننده با اینکه معمولا جز در مقاطع بحرانی و متلاطم با جریانات ارتباط برقرار نمیکنه، ولی زمانی هم که بخواد این واقعیت را مثلا تیراژ کتابها یا نشریات یا روزنامه هائی که حالا روزنامه که کمتر ولی چیزهائی که یه خورده خالصانه تر و صادقانه تر تو زمینه سیاسی درمیاد تیراژ بسیار اندک و پائینش تو این جامعه نشون میده. نشون میده که اون مخاطبین دائمی مخاطبین ثابت تو جریانهای مختلفِ فکری خب جنبش دانشجوئی نمیدونم بخشی از روشنفکری، بخشی از طبقات دیگه ی جامعه بخش اندکیش هستن. اون عموم دنبال زندگی  ی روزمره ش هست، اما تو مقاطعی که اون عموم هم فعال میشه و یه بار  با ریشه اجتماعی صاف جلوی همه می ایسته و خودش را به رخ همه تو جامعه می کشه . . . .باید متوجه باشند. ما وظیفه مونه اینو ابلاغ کنیم که هزینه داره. خودبخود چیزی اتفاق نخواهد افتاد و . . . .باید آگاه بود باید برای هزینه دادنِ با حساب با کتاب، سنجیده، با چشم انداز و متشکل حرکت کرد.

این بود سخنان سنجیده، مستدل و مهمِ آقای دکتر زرافشان در این برنامه. پیاده کردن آن به صورت متن نوشتاری قریب ۱۲ ساعت طول کشید، اما بسیار ضروری بود. نگارنده امیدوار است خوانندگانِ این متن و یا شنوندگان آن برنامه تلویزیونی که لینکِ آن در بالا درج شد به مسائل بسیار مهم و کلیدی که دکتر زرافشان بدانها اشاره نموده اند توجه ویژه مبذول دارند. زیرا راه دیگری برای نجات جامعه ما وجود ندارد.

زنده باد استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی

         محمد حسیبی

ادامه دارد . . .