روشنفکر در قرن بیست و یکم

روشنفکر در قرن بیست و یکم*

امیل زولا، نویسنده ی بزرگ فرانسوی، در اواخر قرن نوزدهم (۱۸۹۷)، همراه با سیصد تن از شعرا و نویسندگان و فلاسفه، نامه ای را تحت عنوان «من متهم می کنم» خطاب به رییس جمهور فرانسه نوشت. این نامه که در حمایت از «دریفوس»، یک ارتشی متهم به جنایت و مخالفت با حکم ناعادلانه دادگاه در مورد او، نوشته شده بود، علاوه بر این که جان این مرد را از مرگ نجات داد، پدیده ای به نام Intellectual یا روشنفکر را در فرهنگ اروپا و سپس در همه ی جهان به عنوان عنوانی قابل احترام مطرح ساخت.
از آن زمان تا کنون، در فرهنگ های مختلف جهان تعریف های متعددی برای روشنفکر و مفهوم روشنفکری وجود داشته است؛ چه با نگاه چپ و مارکسیسم و چه با نگاه دموکراتیسم و لیبرالیسم غربی. این تعریف ها با وجود همه ی تفاوت ها و گاه حتی تضادهایی که در آن ها بوده، حداقل بر یک اصل واحد توافق داشته اند و آن اینکه: «روشنفکر انسانی است متجدد، نوگرا، امروزی، ضد ارزش های کهنه و بازدارنده، و معترض و حساس در مقابل تبعیض ها و بی عدالتی ها».
*****
در گذشته، و تا همین چند دهه قبل، روشنفکر تنها به گروه کوچک و محدودی از نویسندگان، یا فلاسفه و اندیشمندانی دلسوز انسان گفته می شد که به کار فکری مشغول بودند و جامعه از افکار و ایده های آن ها، چه مستقیم و چه غیر مستقیم، متأثر می شد. نگاهی ساده به تاریخ معاصر جهان به ما می گوید که در بیشتر حرکت های آزادی خواهانه ای که به بهتر شدن وضعیت مردمان انجامیده، این روشنفکران بوده اند که حرکتی مؤثر را برای تغییر آغاز کرده اند. نمونه ی روشن این حرکت در سرزمین خودمان جنبش مشروطه است و ما بزرگترین جهش های تاریخ معاصرمان را در آن روزگاران داشتیم. در آن زمان نود درصد مردمان ایران بی سواد و به شدت خرافی و تابع مراجع تقلیدی متعصب و مستبد بودند و نمی توان پذیرفت که انقلاب مشروطه را آنها به راه انداختند؛ بلکه این همان اندک روشنفکران آن روزگار بودند که آغازگر این حرکت شدند و مردمان به دنبال شان به «راه» افتادند. در همین «مسیر» هم بود که مردمان با مفاهیمی مثل حق، قانون، رفاه، آزادی، برابری جنسیتی و مسایلی از این دست آشنا شدند و پشتیبانی شان از جنبش مشروطیت معنا و جهت پیدا کرد.
*****
اما اکنون که انسان منتشر در سراسر جهان به موهبت ِ دریافت و درک مفاد اعلامیه حقوق بشر رسیده است، به باور من، باید که تمامی مفاهیم را از چشم و در چارجوب ارزش های این اعلامیه نگاه کنیم. زیرا تا این لحظه و اکنون، هیچ قانون و دستورالعمل فراگیر و جهان شمولی نداشته ایم که، همچون راه حل های ارائه شده در اعلامیه ی حقوق بشر، راه حل هایی برای نجات بشریت از جنگ، بی عدالتی، تبعیض، و ترس، و… داشته باشد. این اعلامیه، به عنوان «آرمان مشترک تمام مردمان جهان»، با تکیه بر اهمیت «حیثیت و کرامت تمامی اعضای خانواده ی بشری» و موظف کردن «وجدان همه ی انسان های جهان» برای حفظ این کرامت و حیثبت، سبب می شود که روشنفکری به مرور از محدوده ی افراد خاص بیرون آمده و بخش های وسیعی از هر جامعه ای را از آن خود کند؛ به ویژه که در دهه های اخیر حضور اینترنت و امکان استفاده ی فراگیر از دانش های بشری به این روند کمک زیادی کرده است.
*****
اکنون روشنفکر تنها در قشر نویسندگان و فلاسفه و اندیشمندان حضور ندارد، بلکه می تواند از میان همه ی اقشار یک جامعه سر بر دارد. از سوی دیگر، یکی از اثرات اعلامیه ی جهانی حقوق بشر در این مورد خاص آن بوده که روشنفکری را از چهارچوب بومی بودن به گستره ی جهانی بودن کشانده است. ما دیگر نمی توانیم کسی را روشنفکر بدانیم که بگوید دست و پا زدن، یا سنگسار کردن، و یا به دار آویختن، چون سنتی مجاز در یک مذهب است، یا جزو قوانین کشوری است، نباید کنار گذارده شود؛ یا ازدواج با دختر بچه ی ۹ ساله اشکالی ندارد، و یا آزادی پوشش زنان خاص زنان غربی است و ربطی به زنان شرقی ندارد، و یا چون فلان دین یا مذهب از آن اکثریت یک جامعه است همه باید از فرامین آن اطاعت کنند، و یا بی دین بودن کفر است و جزا و تنبیه دارد، و از این قبیل نظرها… در واقع، روشنفکر امروز، نمی تواند از «نسبیت فرهنگی» در ارتباط با مسایلی که به حقوق بشر مربوط اند دفاع کند.
و یا اکنون دیگر نمی شود کسی را تنها به خاطر تحصیلات بالای دانشگاهی و داشتن هر نوع تخصصی، یا نویسنده و شاعر و فیلسوف بودن، روشنفکر خواند و یا نمی توان شخصی را صرفاً به دلیل آواز خوان بودن، یا موزیک ساختن، و یا بازی کردن در تئاتر و سینما روشنفکر نامید؛ چرا که بیشتر این افراد، حتی اگر در رشته ی خود از بهترین ها باشند، تنها صنعتگران یا متخصصینی می باشند که کار خود را بلدند؛ درست مثل نجار، معمار، و یا آهنگری که کار خویش را بخوبی می داند. امروز، سنجه ی اصلی روشنفکری هواخواه مفاد اعلامیه ی جهانی حقوق بشر بودن، و به آن عمل کردن است و پس از آن مهارت ها و استعدادها دیگر نامزدهای «روشنفکر» بودن مطرح می شوند.
****
در سوی دیگر، و بر اساس تعریف امروزین یک روشنفکر، به نظر من، یک شخصیت مذهبی هم، که متعلق به تفکری است که از قلب گذشته و سنت های بسته برآمده، می تواند با نواندیشی در مذهبی که دارد، و همخوان کردن آن با مفاد اعلامیه حقوق بشر، تلاش برای اثبات و اجرای آن، در جایگاه یک «روشنفکر مذهبی» قرار گیرد. به همین گونه، یک شخصیت سیاسی نیز می تواند یک روشنفکر سیاسی باشد اگر که گفتار، برنامه ها و اعمال خود را در چهارچوب حقوق بشر و در جهت تغییر و تحولاتی که به نفع انسان این روزگار است تنظیم و اجرا کند.
البته، لازم است به این نکته هم توجه شود که روشنفکران متعلق به رشته های مختلف تفاوت هایی با هم دارند، و اثراتی که بر جامعه می گذارند یکسان نیست. روشن است که یک نویسنده یا روزنامه نگار روشنفکر، یا یک روشنفکر سیاسی، یا فرهنگی و یا مذهبی ی نام آور، که در کار تولید اندیشه است به دلیل در اختیار داشتن رسانه ها، اثرش بر جامعه بیش از یک هنرمند یا دانشجو یا معلم و یا کارگر روشنفکری است که در محدوده کاری یا زندگی خویش برای رسیدن به ارزش هایی که می شناسد تلاش می کند. حال آنکه، بصورتی طبیعی، در آن هنگام که جرقه ای برای تغییر در جامعه ای روشن می شود این دومی ها به مراتب کارسازتر از روشنفکران فکری هستند. زیرا موتوری را که اولی ها روشن کرده اند تنها به دست این گروه گسترده دوم به حرکت در می آید.
*****
به این ترتیب، در زمانه ی ما، تعریف روشنفکر با تعریف آن در دوران های مختلف تاریخ، حتی قرن گذشته نیز تفاوت زیادی کرده است. در طول تاریخ جهان فیلسوفان، اندیشمندان، مصلحان، و حتی رهبران سیاسی و مذهبی مختلفی داشته ایم که دلسوز مردمان جامعه ی خود و یا قوم و امتی بوده اند، و بسیاری از قوانین به همت آن ها به سود مردمان تغییر کرده، اما آن ها هرگز در مقابل خود راهنمایی مشخص و برگرفته از تجربیات بشری نداشتند که در ارتباط با همه ی مسایل مربوط به زندگی اجتماعی و، مهمتر از همه، متعلق به همه ی مردمان جهان باشد. مثلا ، در زمانه ی امیل زولا و آن سیصد نویسنده ی همراه اش، کسی مخالفتی با اعدام نداشت و روشنفکر آن زمان حداکثر خواستی که به آن فکر می کردند نجات بیگناهان از اعدام بود. یا قرن های قرن نگاه انسان به دیکتاتوری این گونه نبود که اکنون هست و یا چیزی به عنوان جدایی مذهب از حکومت و آموزش و پرورش شناخته شده نبود و یا خواست برابری زنان و یا آزادی دگرباشان خواسته ای شریف و انسانی نبود.
روشنفکر امروز، علاوه بر اینکه همه ی خواست های روشنفکران گذشته را با خود حمل می کند، موظف است تا مسایل مهم دیگری را نیز به آن اضافه کند. روشنفکری امروز بدون ایستادن در مقابل تبعیض (در همه ی اشکال اش) معنایی ندارد؛ روشنفکر امروز باید در برابر هر نوع خشونت و جنگ و دیکتاتوری و بی عدالتی بایستد، و اگر در فضایی چون سرزمین ما زندگی می کند که برای چنین ایستادنی جان اش در خطر است، حداقل باید که خط کشی مشخصی با قدرتمندان آزادی کش و مردم ستیز داشته باشد؛ و به بهانه های مختلف مجیزگوی و تأیید کننده ی قدرت موجود نباشد.
و بالاخره، به باور من، کسان دیگری را که ما، بیرون از این چارچوب، روشنفکر می خوانیم، با هر بهانه ای که داشته باشیم، تنها زاییده ی سلیقه های شخصی ما و یا قهرمانان فکری ما هستند.
اول دسامبر ۲۰۱۴
—————————————-
*بخش هایی از این مطلب در سال های گذشته، در نوشته های دیگر من در ارتباط با روشنفکران و روشنفکری آمده است.