بررسی گرایشات مختلف درون جنبش کارگری(قسمت ششم)

فرق مجامع عمومی و شوراهای کارگری با اتحادیه های کارگری

پائینتر جداگانه به مجامع عمومی کارگری اشاره خواهم کرد، اما اینجا برای روشن شدن فرق بین تشکل شورائی جنبش کارگری و تشکل سندیکائی نکاتی را باید بگویم. ترجیح گرایش سوسیالیستی در سازمان دادن کارگران، تشکل شورائی است. شورا و مجمع عمومی سنگرهایی هستند که فعالین گرایش سوسیالیستی کارگران را به ایجاد آنها فرا می خوانند. شورا و مجامع عمومی کارگری تشکل‌هائی هستند که تکیه شان بر قدرت و مشارکت کارگران است. مجمع عمومی پایه شوراهای کارگری است. شوراها و به تبع آن مجامع عمومی کارگری هم، بر نقش مهم دخالت هر چه وسیعتر خود کارگران و تصمیم آنها و همچنین دخالت خانواده‌های کارگران هم تأکید دارند. نه فقط این، بلکه خود را به چهاردیواری کارخانه محدود نمی‌کند و می‌خواهد کل جامعه را در مسائلی که پیش رویش هست، تا جائی که ممکن است دخیل کند. می‌گویم تا جائی که ممکن است، برای اینکه این در افق شوراها و گرایش سوسیالیستی است و شاید لزوما در یک جای مشخصی امکان پذیر نباشد؛ اما مسئله را صنفی نگاه نمی‌کند و جنگ کارگر با کارفرما را فراتر از محدوده محیط کار می‌بیند. هر تشکلی که چنین نقشی برای توده‌های کارگر عضو خود قائل بوده، حال چه اسمش کمیته‌های کارخانه بوده باشند، چه تعاونی‌های کارگری و حتی اتحادیه‌ها هم، آنجا سوسیالیستها و رهبران گرایش سوسیالیستی دست بالا داشته‌اند. نکته مهم دیگر اینکه شوراها و مجامع عمومی کارگری نمایندگان خود را برای یک مسئله مشخص از میان خود کارگران انتخاب می‌کنند و هر وقت کارگران اراده کنند این نمایندگان قابل عزل هستند و عده‌ای دیگر جای آنها را می‌گیرند. اما اتحادیه‌ها، و بخصوص در تداوم رشد خود تا جائی که جزئی از سیستم شده‌اند، فاقد چنین خصوصیاتی هستند. تا جائی که برای گرایش سندیکالیستی که در سندیکا و اتحادیه‌ها سنگر گرفته‌اند امکان داشته، سعی کرده اعتراض کارگر را یک مسئله صرفا مربوط به توده عضو و جدا از جامعه و خانواده کارگران بداند و در همان چهارچوب هم محدود کرده است. سندیکاها سعی می‌کنند توده کارگران را هر چه کمتر در مسائل دخالت بدهند و سیستم نمایندگی در این گرایش، مثل سیستم دمکراسی‌های غربی است که نماینده برای یک دوره دو و یا چند ساله انتخاب می‌شود و اگر خود نخواهد استعفا بدهد، در این دوره توده کارگران باید با این وضعیت بسوزند و بسازند. اما نمایندگی در شوراها همچنانکه گفتم اینطور است که در شوراها هر وقت کارگران از نمایندگی شدن خودشان راضی نبودند، می‌توانند نمایندگان خود را فرابخوانند و عده‌ای دیگر را انتخاب کنند که زد و بندی و ارعابی نتواند منافع آنها را به مخاطره بیاندازد. در سیسم اتحادیه‌ای این خطر دائما بالای سر کارگران است که بند و بستهائی بشود و بر سر منافع عمومی کارگران قماربازی شود. و دیگر اینکه در سیستم دخالتی شوراها و مجامع عمومی، این کارگران هستند که تصمیم می‌گیرند چه موضوعی اهمیت دارد و راه و چاه برای آن به بحث و گفتگو گذاشته می‌شود. در حالیکه در سیستم اتحادیه‌ای این هیأت مدیره سندیکا است که برای اعضای سندیکا تصمیم می‌گیرد.

نکته مهم به نظر من اینجاست که گرایش سوسیالیستی می‌خواهد کارگر را به میدان بیاورد که قدرت خود را دریابد و به میدان آمدن او به قول لنین یک مدرسه‌ای برای انقلاب است. مجمع عمومی کارگران و شوراهای کارگری دقیقا این را تأمین می‌کنند که کارگران یکپارچه و متحدانه بیرون بیایند و خودشان تصمیم می‌گیرند که چه بکنند. مجمع عمومی به کارگران امکان می‌دهد که حرف بزنند و حول مسائل به بحث و گفتگو بپردازند. رهبر کارگری در چنین موقعیتهائی ظهور می‌کنند و کارگران دیگر نیز آنها را می‌شناسند. اتحادیه‌ها ـ حداقل اتحادیه‌های مدرن ـ چنین کارکردی ندارند و چنین تعریف نشده‌اند. ظرفهائی هستند با وکلائی که هر چند وقت یکبار که قراردادها به پایان می‌رسند، این وکلا و یا بقول معروف بوروکراتهای حقوق بگیر این اتحادیه‌ها با نمایندگان کارفرماها چانه می‌زنند و بر سر حدود و ثغور شرایط کار، دستمزدها و دیگر مزایا به توافقاتی می‌رسند. در بسیاری از مواقع کسی از کارگران عضو این نهادها نمی‌پرسد که نظر شما چیست؟!

در جامعه امروز کمتر شوراهای کارگری می بینم و هر جائی تشکلی بوده، سندیکا و اتحادیه بوده است. کسی می تواند بپرسد چرا اینجوری است؟ آیا کارگران سندیکا را به شورا ترجیح می دهند؟ یا اینکه بورژوازی سندیکا را تحمل می کند، اما شورا را نه؟ اگر اینچنین است، چرا بورژوازی سندیکا و اتحادیه را تحمل کرده و هرگز به شوراهای کارگری تن نداده است؟ اولا یک فاکت را باید مطرح کنیم که اینجوری نیست که دو ظرف نمایندگی کارگران را جلوی بورژوازی گذاشته‌اند و ایشان مثلا سندیکاها را انتخاب و “تحمل” کرده است. در وهله اول، هر انتقاد و نظری درباره سندیکا و اتحادیه داشته باشیم، همین ظرف هم با فشار و اعتراض کارگران بوده که به بورژوازی تحمیل شده است. منتها چرا به تشکل سندیکائی تن می دهد؟ اولین نکته که دلیل این تحمل را توضیح میدهد اینست که اتحادیه‌ها قدرت دخالت را از کارگران می‌گیرند و بورژوازی می‌تواند بسیار راحتتر با این نوع تشکل‌ها کنار بیاید. در طول تاریخ در جنگ بین بورژوازی و کارگران که غالبا توسط گرایشات سوسیالیستی و سندیکالیسم انقلابی رهبری می‌شدند، کارگران تشکل‌های خود را در اشکال مختلفی ایجاد می‌کردند و بورژواها هم با داشتن قدرت دولتی پشت سر خود، با کارگران مثل برده‌ها برخورد می‌کردند و ظاهرا کوچکترین اعتنائی به تشکل‌های کارگران نمی‌کردند. می‌گویم “ظاهرا” که بعدا توضیح خواهم داد. مثلا در آمریکا شرایط کار کارگران آنقدر غیرانسانی بود که آن را با شرایط بردگان در جنوب آمریکا مقایسه می‌کردند و ترمینولوژی “بردگی مزدی” (Wage Slavery) اتفاقا از همینجا آمده است. جنگ و گریز جنبش کارگری آمریکا را هم با بورژوازی آنجا کمتر کسی است که خبر نداشته باشد. کارگران همیشه در حال سازمان دادن تشکل‌های خود بودند و دائم هم سرکوب می‌شدند. بورژواها هم بی اعتنائی می‌کردند و کارگرانی را که سندیکاهای خود را ایجاد کرده بودند کرور کرور اخراج می‌کردند و با هزاران بیکار دیگر که از سراسر جهان دنبال طلا و زندگی بهتری و بقول معروف بدنبال “رویای آمریکائی” به این کشور مهاجرت کرده بودند، جایگزین می‌شدند. سندیکاهای کارگری‌ای که آن دوره تشکیل می‌شدند، بیشتر مثل شوراهای کارگری و مجامع عمومی کارگری امروزی مورد نظر گرایش سوسیالیستی بودند. منتها بورژوازی احتیاج به ثبات داشت و مجبور بود که یکجوری با کارگران کنار بیاید. دولت قدرت خود را پشت گرایش سندیکالیستی انداخت و با دادن اختیاراتی به رهبران گرایش سندیکالیستی و وضع قوانین کار و غیره، سندیکاها را بعنوان تنها نمایندگان کارگران در چهارچوب قوانین کار، به رسمیت شناخت. سرکوبهای خونینی که در این بین صورت گرفت که فعالین گرایش سوسیالیستی و سندیکالیسم انقلابی را کنار بزنند و همچنین با راه انداختن مک کارتیسم که صرف اتهام “کمونیست” بودن در آن کشور زندگی فرد را از هر جهتی تباه می‌کرد قادر شد که سندیکالیسم را نهادینه کند.

این نمونه نوع آمریکا در کشورهای دیگر اروپائی هم کمابیش یک چنین پروسه‌ای را طی کرده است. در هم شکستن جنبش کارگری در اعتصاب عمومی سال ١٩٢۶ انگلیس و جنبش “شاپ استوارتها” در دهه دوم قرن ٢٠ در اسکاتلند، خود یک نوع چنین سرکوبهایی بود که گرایش سوسیالیستی را با تمام قدرتی که کمونیستها و سوسیالیستها در آن کشور داشتند عقب راند و راه را بر گرایش سندیکالیستی باز کرد. می‌خواهم نتیجه بگیرم که بورژوازی صرفا طبقه‌ای نیست که بشود آن را به یک عده آدم پولدار تنزل داد. بورژوازی دم و دستگاه دولتی را در اختیار دارد که دائم در حال ریختن برنامه‌هائی برای حفظ منافع طبقاتی کل طبقه‌اش است. برنامه ریزی دقیق برای حاشیه‌ای کردن گرایش سوسیالیستی طی یک دوره‌ای با وضع قوانین به نفع گرایش سندیکالیستی که منافع صنفی و نان و قاتق کارگران را واقعا نمایندگی می‌کردند، گردن گذاشتن به قانون را به نحوی در جنبش کارگری نهادینه کرد. بورژوازی نمی‌خواهد با زبان خوش و آدمیزاد تشکل‌هائی مثل شوراها و مجامع عمومی کارگران را بپذیرد که کارگران در امور مربوط به زندگی روزمره خود و در سیاست مربوط به خود و آینده خود دخیل باشند. اما قدرت مبارزه متشکل و معترض کارگران در بسیاری از مواقع دخالتگری کارگران در سرنوشت خود را به بورژوازی تحمیل کرده است. جنگی که اکنون فعالین چپ درون اتحادیه‌ها با این تشکل‌ها بر سر نبود “دمکراسی در محل کار” دارند، به نوعی این واقعیت را از زبان خود آنها منعکس می‌کند. متأسفانه گفتن این واقعیت تلخ را اکنون بسیاری از جمله بسیاری از فعالین چپ و شریف جنبش کارگری را خوش نمی‌آید که سندیکاها و اتحادیه‌های کارگری در غرب اکنون ارگان‌هایی برای فروش نیروی کارند و هیچگونه ربطی به دخالت کارگران در سرنوشت خود ندارند. در نتیجه درباره مسئله تحمل فلان تشکل در برابر آن یکی باید بگویم که حکایت از دخالت برنامه ریزی شده بورژوازی در انداختن قدرت خود به پشت گرایش سندیکالیستی و سرکوب باز هم برنامه ریزی شده گرایش سوسیالیستی دارد. منتها اگر بورژوازی بتواند و همچنانکه در عرض دو سه دهه گذشته در بسیاری از جاها این کار را هم کرده است، همین سندیکاها را هم تحمل نخواهد کرد و تکلیف خود را با کارگر تنها و ایزوله شده یکسره می‌کند.

نکته دیگر اینکه بسیار اتفاق افتاده است که فعالین گرایش سوسیالیستی با داشتن نیروی کافی در اختیار سعی در اصلاح ساختار اتحادیه‌ها کرده‌اند که هر بار با مقاومت سران اتحادیه‌ها و توطئه‌های پلیس و باز هم سران اتحادیه‌ها مواجه شده‌اند و در نهایت در سطح کارخانه همچنان در حال رهبری کارگران هستند، اما هنوز راه حل خاصی برای برون رفت از این وضعیت ارائه نداده‌اند. نمونه تونس در این رابطه بسیار آموزنده است. رهبران فدراسیون اتحادیه‌های کارگری تونس در حال لاس زدن با باقیمانده‌های رژیم بن علی بودند و می‌خواستند دولت ائتلافی تشکیل دهند. از کارگران خواستند که خیابانها را ترک کنند. اما فعالین چپ و سوسیالیست درون این تشکل‌ها کارگران را همچنان در خیابان‌ها نگه داشتند و رهبران فدارسیون مذکور را مجبور به عقب نشینی از موضع خود در آن نمونه خاص کردند. منتها زمانی که گرایش سوسیالیستی امکان بیابد کارگران را در شوراها و مجامع عمومی خود سازمان بدهد، این کار را از قبل می‌کند و نمونه روسیه در قبل از انقلاب ١٩١٧ نمونه بارزی از این واقعیت است. اتحادیه‌های کارگری روسیه تا آخرین لحظه با دخالت کارگران در انقلاب مخالفت کردند؛ در حالیکه گرایش سوسیالیستی مشغول سازمان دهی کارگران در شوراها و کمیته‌های کارخانه بود که بساط تزار را همراه با اتحادیه‌های کارگری آنجا را که در مقابل انقلاب مقاومت می کردند، در هم پیچید.

نکته دیگری را نیز لازم است که اشاره وار مطرح کنم. بالاتر گفتم که بورژوازی در قرن ١٩ و در روبروئی با اعتراضات کارگران “ظاهرا” به تشکل‌های کارگری بی اعتنائی می‌کرد. بورژوازی هیچوقت تشکل‌های کارگران را به رسمیت نشناخت و با کارگران و تشکل‌هایشان بر سر میز مذاکره ننشست، اما فشار این تشکل‌ها باعث وضع قوانین کمی بهتر به نفع کارگران می‌شد. قبول ١٠ ساعت کار از ١۴ تا ١۶ ساعت کار در روز و سپس ٨ ساعت کار، حاصل مبارزه همین تشکل‌هائی بود که بورژوازی ظاهرا به آنها بی‌اعتنا بود! پذیرش گرایش سندیکالیستی بعنوان سخنگوی جنبش کارگری در رودروئی با کارفرما، حاصل مبارزه و فشار همین تشکل‌هائی بود که به آنها ظاهرا بی‌اعتنائی می‌شد. امن‌تر کردن محیط کار، مزایا و صدها نوع دیگر شل کردن سر کیسه حاصل مبارزه همین کارگران و تشکل‌های آنها بود. همین امروز هم رادیکال ظاهر شدن سندیکاها در بعضی از جاها و وضع قوانین نسبتا بهتر به نفع کارگران، حاصل مبارزه گرایش سوسیالیستی و توده کارگرانی است که هزار و یک نوع آخوند، سیاستمدار، جامعه شناس و پلیس و حراست و شورای اسلامی را برای سرکوب آن اجیر کرده‌اند.

اما اجازه بدهید که این بخش را با نقل قولی از یکی از کسانی که سالهای طولانی ای مسئولیتهای مختلفی در اتحادیه های کارگری داشته، به پایان برسانم. واندا پاز در مقاله “بیزینس یونیونیسم …” در مورد سندیکاهای کارگری می نویسد: “در واقع وقتی که کارگران وارد اتحادیه‌ای می شوند، هم سر کار و هم در دالان‌های اتحادیه ها خود را با اعمال غیردمکراتیک بسیار زیادی روبرو می بینند. افراد زیادی از طرفداران اتحادیه بر این تصور غلط هستند که با پیوستن‌شان به اتحادیه‌ای، به دمکراسی محیط کار کمک بیشتری می‌کنند، چرا که این باور غالب است که اتحادیه ها ابزارهای دمکراتیکی هستند. وقتی که کارگران عضو اتحادیه ای شدند، می توانند برای هرچه که دلشان می خواهد فشار بیاورند. اگر تعدادشان زیاد باشد، یعنی هر چقدر قدرتشان بیشتر باشد، امکان حصول مطالباتشان بیشتر می شود. بنابر این احتمالا اگر بخواهند یک محیط کار غیرسلسله مراتبی داشته باشند می‌توانند بدست بیاورند. منتها این دیدگاه بسیاری از واقعیات ناخوشایند را در نظر نمی‌گیرد ـ مثل این واقعیت که هیچ رئیس اتحادیه ای در این طرف کره زمین اجازه نخواهد داد که اعضا برای بدست آوردن دمکراسی واقعی محیط کار فشاری وارد بیاورند، و یا بسیاری از سرمایه داران با استفاده از تهدیداتی چون تعطیلی کارخانه و یا اعمال دیگر، به مطالبات کارگران بی اعتنائی خواهند کرد. بخش اعظم دانشگاهیان درک “زمینی” درستی از رابطه اتحادیه ـ مدیریت که چگونه کار می کند ندارند؛ و یک تصور خیالی عجیب و غریبی از رابطه اتحادیه ها با اعضایشان دارند. عجیب هم نیست که دمکراسی محیط کار جایگاه والائی در دستور کار هیچکدام از آنها اشغال نمی کند. اگر آدمهای صادقی باشند، به شما خواهند گفت که چنین چیزی در دنیای ما هیچ وقت اتفاق نخواهد افتاد. هرج و مرج خواهد شد. یک شکست بزرگ مفتضحانه ای خواهد بود ـ کل اقتصاد از هم می پاشد.”

مجامع عمومی کارگری

تشکل گرهی‌ترین معضل جنبش کارگری است. در بررسی گرایشات درون جنبش کارگری، پرداختن به اتحادیه‌ها و شوراهای کارگری و مجامع عمومی کارگری از مسائل گرهی هستند. تشکل‌ها و رهبران گرایشات درون جنبش کارگری برای سمت و سو دادن به جنب و جوش‌ها و تحرکات جنبش کارگری مهمترین عوامل هستند. بالاتر به اختصار کارکرد و فرق بین مجامع عمومی کارگری و سندیکاها را توضیح دادم. و از آنجا که یک خصلت اصلی گرایش سوسیالیستی دخالت دادن کارگران در سرنوشت خود و سرنوشت تشکل‌شان است، پرداختن به مجمع عمومی در جائی مثل ایران از اهمیت زیادی برخوردار است. و پرداختن به مجمع عمومی برای ما، نه بعنوان مطرح و علم کردن آن در مقابل دیگر به اصطلاح “الگو”های سازمانیابی کارگران است، بلکه به این دلیل است که برگزاری مجامع عمومی، ممکن‌ترین شیوه متشکل کردن و ممکن‌ترین ظرف اتحاد کارگران در ایران است. کارگران باید هر تشکل دیگری هم مثل شورا، سندیکا و اتحادیه، کمیته اعتصاب، کمیته کارخانه و غیره را که می‌توانند درست کنند. مجامع عمومی کارگری، آن ظرفی از تشکل کارگری هستند که در شرایط خفقان و بی تشکلی، دم دست ترین ظرف تشکلیابی کارگران هستند.

وقتی که بحث تشکل کارگری و بخصوص بحث ایجاد مجامع عمومی منظم کارگری پیش می آید، چند مسئله اصلی مد نظر گرایش سوسیالیستی درون جنبش کارگری است.

١) رهبران و فعالین کارگری: نقش رهبران و فعالین کارگری که هر محیط کاری حداقل چند نفری از این فعالین را دارد، در هر تشکلی و از جمله در مجامع عمومی مهم و کلیدی است. وقتی از فعال و رهبر کارگری صحبت می‌کنم، لزوما یک تیپ خاصی مد نظر نیست. فعالین و رهبران کارگری با هر مشخصه متفاوت و شخصی‌ای که داشته باشند، علی العموم کسانی‌اند که مورد اعتماد رفقا و همکاران خود هستند. کسانی هستند که در شرایط و مراحلی اعتماد و احترام همکاران خود را با نمایندگی کردن آنها، با احساس دلسوزی و همدردی نسبت به مشکلات رفقای خود، با قانع کردن رفقای بغل دست خود، با نخوابی کشیدن بخاطر مشکلات همکاران خود و غیره به دست آورده‌اند. در هر فرهنگی حتی در داستانهای فلکلوریک آن فرهنگ به وفور به این تیپ اشخاص مورد اعتماد بقیه بر می‌خوریم. با این توضیحات می‌خواهم تأکید کنم که وقتی از فعال و رهبری کارگری حرف می‌زنیم، لزوما نباید دنبال کسانی بگردیم که خودمان یک ذهنیت ویژه‌ای از مشخصات یک فعال و یا رهبر کارگری در ذهن داریم. این افراد برای همه و از جمله پادوهای مدیریت و دولت شناخته شده هستند. اهمیت این افراد از این سر است که می‌توانند کارگران را به برگزاری مجامع عمومی فرا بخوانند. حرفشان پیش اکثر کارگران حجت است. مجمع عمومی همچنین رهبران جوان را پرورش می‌دهد. آنها را در بحثها و مسائل روز دخیل می‌کند. به آنها امکان می‌دهد که بطور مرتب در جریان تجارب دیگر همکاران خود قرار بگیرند و خود ابراز وجود و ابراز نظر کنند. مجمع عمومی همانند مدرسه‌ای است که دائم فارغ التحصل مسلح به روبرو شدن با کارفرما تربیت می‌کند.

٢) جواب به معضل روز: مجمع عمومی ظرفی است که کارگران می‌توانند برای هر موضوعی که کمابیش حاد به نظر می‌رسد و کارگران را به نحوی به جوش و خروش آورده است برگزار کنند. موضوعاتی مثل اضافه کاری، ناامنی محیط کار، اخراج، مسئله ایاب و ذهاب و سلف سرویس غذا، تبعیض، پرداخت نشدن به موقع دستمزدها، واگذاری بخشی از کار به پیمانکاران، خصوصی سازی و هزار و یک کلک و اجحاف کارفرما که کارگران روزانه با آنها روبرویند. این موضوعات و پرداختن به آنها و یافتن راه حلی مناسب به آنها، معضلات هر کارگری هستند. جمع شدن دور هم و بحث و گفتگو کردن درباره این مسائل، هم به کارگران راه نشان می‌دهد و هم ذهن آنها را متوجه اشکالات راه حل‌های پیشنهادی دیگر می‌کند. کارگران می‌توانند همان روز تصمیم بگیرند که کی و کجا دور هم جمع می‌شوند و مسئله مشخص مورد نظر را بررسی کنند.

٣) مجمع عمومی باید پایه هر نوع تشکل کارگری باشد: مجمع عمومی باید پایه هر نوع تشکل کارگری‌ای باشد که الحق بتوان آن را تشکل کارگری ای محسوب کرد که بطور واقعی و با دخالت دادن نظر و اراده جمعی کارگران، کارگران را واقعا نمایندگی کند. در شرایط امروز ایران، تشکلی که به مجمع عمومی کارگران متکی نباشد حتی نمی تواند خودش را از فشارهای دولت و پادوهایش محفوظ نگه دارد. برای ما مجامع عمومی منظم در واقع سنگ بنای شوراهای کارگری هستند. منتها در جامعه‌ای مثل ایران امروز، این فقط شوراهای کارگری نیستند که باید به مجمع عمومی اتکا کنند. هر کسی که در عالم خود در شرایطی مثل ایران به فکر ایجاد شورا و یا سندیکایی باشد که ادامه کاری داشته باشد، باید به این نکته فکر کند که بدون متکی بودن به مجمع عمومی و دخالت روزمره کارگران، فعلا باید در همان عالم سیر کند. هر فعال کارگری جدی‌ای که به فکر ایجاد تشکل کارگری است، باید بطور پیگیر در برگزاری منظم مجامع عمومی دخیل باشد. فعال کارگری‌ای که از ایجاد تشکل مورد نظر خود ناامید می‌شود، معمولا جایگاه مجمع عمومی منظم را به درستی درک نکرده است.

۴) مجمع عمومی و مسئله نمایندگی کارگران: مجمع عمومی همه کارگران را در تصمیم گیری‌ها دخیل و همه کارگران را نمایندگی می کند. تصمیماتش تصمیمات اراده جمعی همه کارگران است. هر کارگری برای هر موضوع مشخصی و هر دوره‌ای که کارگران و خود ایشان بخواهد، می‌تواند نماینده کارگران باشد. این موضوع مسئله امنیت شغل و دست درازی کارفرما و عواملش به ایشان را جواب می‌دهد. هیچ دولتی نمی‌تواند تک تک کارگران شرکت کننده در مجامع عمومی را با ناامنی روبرو کند. چرا که هر کارگری آنجا نماینده کارگران است و نمی‌توان همه کارگران را دستگیر و یا از کار اخراج کرد. (بخاطر همین موضوع هم که شده، فعالین کارگری‌ای که در بند اول به آنها اشاره کردم باید سعی در ترغیب همه کارگران برای نماینده شدن داشته باشند.)

۵) مجمع عمومی و مشکل آن برای کارفرما: در یک جامعه اختناق زده، معضلی که یک تشکل اسم و رسم دار، یک تشکل دفتر و دستک دار می‌تواند داشته باشد این است که با یک اشاره فلان رئیس منحل می‌شود و حتی مجرائی هم برای پیگیری قانونی آن وجود ندارد. فعالیتش ممنوع اعلام می‌گردد. منتها نمی‌شود تشکلی مثل مجمع عمومی را منحل کرد. نمی‌شود آن را ممنوع کرد؛ بدون اینکه رسما به همه بگویند که هر جنبنده‌ای را سرکوب می‌کنند و معمولا این برایشان خیلی گران تمام می‌شود. منحل و ممنوع اعلام کردن مجمع عمومی به معنای اخراج و دستگیری کل کارگران آن محیط کار است. این یعنی کودتا و حکومت نظامی. در حکومتهای کودتائی و حکومت نظامی، سوخت و ساز مبارزه کارگران هم فرم و اشکال دیگری بخود می‌گیرد. معضل دیگری که مجمع عمومی برای کارفرماها ایجاد می‌کند، گرفتن سلاح تطمیع و فریب و غیره از دست آنهاست. در سیستم و جامعه‌ای که نان شب کارگر را گرو گرفته‌اند، سلاح تطمیع و زد و بند پشت درهای بسته، سلاح ارعاب و ترساندن فعالین کارگری، سلاح فریفتن نمایندگان کارگران توسط متخصصین جیره خوار، حقایقی تلخ و انکارناپذیرند. با فونکسیون مجمع عمومی، کارگران با امکان پیگیری مطالبات و تعویض نمایندگان در صورت نیاز، هر وقت خود اراده کنند، این سلاح را از دست کارفرماها می‌گیرند.

۶) مشکلات مجمع عمومی منظم و ضروت برطرف کردن آن: برگزاری مجامع عمومی منظم و سازمانیافته مشکلاتی هم دارند. عدم موافقت مدیریت با برگزاری مجامع عمومی در سالنی از کارخانه و یا محوطه آن در ساعات کار و یا حتی بعد از کار، یک معضل است. عدم شرکت و دخالت مستمر کارگران در مجامع عمومی یک معضل واقعی و مهمتر است که می‌تواند جلوی برگزاری منظم مجامع عمومی را بگیرد. بخشا اتفاق افتاده است که کارگرانی در جواب شرکت در مجامع عمومی منظم گفته‌اند که “زندگی داریم. نمی‌توانیم هر هفته دو ساعت هم در جلسات مجمع عمومی شرکت کنیم!” این کار فعالین و رهبران کارگری‌ای را که اهمیت مجمع عمومی منظم برایشان جا افتاده و جایگاه آن را می‌دانند، بیشتر می‌کند. کارگری که هنوز نمی‌داند که کارش و دخیل بودن در مسائل مربوط به کارش که کل زندگی اش حول آن می‌چرخد، بخش مهمی از “زندگی” است، باید با حوصله این موضوع را به ایشان یادآوری کرد. این کارگران معمولا با برگزاری منظم مجامع عمومی و حضور تعداد قابل توجهی از کارگران، و با مشاهده کارآئی مجامع عمومی، متقاعد می شوند که این مجامع ربط مستقیم به زندگی شان دارد و شروع به دخالت در آن می کنند. مخالفت کارفرماها را هم همیشه باید با اعتراض و عزم جمعی جواب داد.

(ادامه دارد)