در حاشیه مرگ یک خواننده!!

این روزها بحث در مورد مرگ مرتضی پاشایی و نیز مسله تشیع جنازه اش به ترفندی تازه درافکار کسانی که خواهان نابودی جمهوری اسلامی هستند تبدیل و بحثهایی را بوجود آورده است. 

اولا اینکه یک خواننده محبوب مردم یا جوانان فوت میکند مسله خیلی طبیعی است طبیعی بدین خاطر که بالاخره انسان مرگ و میر در راهش هست یا مریض میشود، یا تصادف میکند یا خودکشی میکند و یا اعدامش میکنند. اینکه خودکشی کند یا اعدامش کنند طبیعی نیست ولی اینکه با بیماری یا تصادف رانندگی یا اینکه بقول معروف شانس بیارد و عمر نوح داشته باشد بعد بمیرد این طبیعی است از نظر من.
مرتضی پاشایی مثل هر خواننده ای طرفدار دارد. از مایکل جاکسون گرفته تا رابین ویلیام ویا هر هنر مند دیگر. همیشه در این مرگها عده ای طرفدار سنگ تمام میگذارند، یکی خودش را به غل و زنجیر در کنار مرقد هنرمند میکشد و دیگری عکسش را سالها روی تی شرتش میگذارد.

درد ناک اینجاست که در جامعه امروز ایران هر چیزی را سیاسی میکنند، و عده ای هم آتش بیار معرکه میشوند و آب و روغنش را زیاد میکنند. مثلا مسله فوتبال در دنیا یک معضل اجتماعی شده برای دولتها. سازماندهی هولی گانهای فوتبال در انگلیس و بقیه اروپا بحثی جدی است اما هیچ آدم عاقلی آنهارا سرنگونی طلب نمیخواند. میلیونها نفر همین الان امکان دارد در مرگ فلان خواننده مشهور (که تا دوبست هرویین نزند نمیتواند روی سن برود) جمع شوند و در صف میلیونی بخاکش بسپارند. حتما همه مرگ مایکل جکسون یادشان هست.

بهر حال، اما مرتضی پاشایی و یا هر خواننده جوان دیگر که بمیرد و از او بعنوان جانباخته انقلاب یاد کردن خیلی مسخره است. آقای پاشایی مثل هر خواننده نان به نرخ روزخور بوده ، هم شعرهای خوب خوانده و هم با آقای قالیباف عکس شش در چهار گرفته است. من میفهمم امثال پاشایی کم نیستند که هم به نعل بزنند و هم به میخ. چون بهر حال این جماعت کاسبی شان از این طریق میگذرد. کم نبودند و نیستند خوانند گانی که برای سرود انتر ناسیونال گلو پاره میکردند و همین حالا هم در صف مجیز گوهای جلا ل طا لبانی و مسعود بارزانی رکاب میزنند. مگر یادمان رفته که کنفرانس برلین را با آقایانی چون محمود دولت آبادی راه انداختن. بهر رو هنرمند جماعت همیشه مثل تیغ دولبه ازشان استفاده شده و میشود. اما درمیانشان هستند و بودند و خواهند بود کسانی مثل سعید سلطانپور، ویکتور خارا و ده های دیگر در تاریخ.

مشکل ما این است که با خود مشغولی اصل مسله انقلاب و سرنگونی را به هر تار نخی وصل میکنیم. در صورتی که انقلاب نه با گروه مسلمانان قدیم، یا جلوگیری از اعدام یکی و دیگر نمیشود. انقلاب و سرنگونی مثل هر مسله جدی اجتماعی طبقاتی فرمول و ماتریال سیاسی طبقاتی خودرا دارد.

بعضی ها خیال میکنند با هر مستمسکی مردم را به خیابان کشیدن کاری درست است. مرتضی پاشایی و تشیع جنازه اش هیچ امر انقلابی نیست. لطفا انقلاب و نیروی مبارزات مردم را با هر تجمعی قاطی نکنید. چرا ؟ چون این نوع حرکتها گذشته از اینکه حرکتی انقلابی نیستند، حتی دشمن از این مسله استفاده میکند. اگر شعاررادیکال بدهید عده ای را دستگیر میکند. که بضرر مردم و مبارزاتشان است. دوما خود همین دستگیری های فراوان مردم را میترساند. در نظر بگیرید در جریان جنبش سبز که دعوای درونی رژیم بود قشنگ به کمک خود رهبران جنبش سبز جنبش را سرکوب کردند. چرا میگویم بکمک خود موسوی و کروبی جنبش را سرنگون کردند. زیرا آنجایی که باید تجمع مردم را هدایت میکردند برای سرنگونی اعلامیه دادند که مخالف نظام نیستند و دست سپاه و مزدوران حکومتی را باز گذاشتند که مبارزین را شکار کنند.

بنظر من کسانی که امروز تجمع طرفداران پاشایی را به مبارزه علیه رژیم ربط میدهند خیلی ساده لوح هستند.
میگویند پس چرا جنازه را دزدیدند. این همان شمر و یزید درست کردن مذهبی است که جمهوری اسلامی درآن تبحر دارد. از عکس گرفتن با قالیباف گرفته تا تجمع مردم دم بیمارستان جزو کارهای سازمانی ترکیب کار علنی و مخفی رژیم اسلامی است که دهها سالست آنرا از جنگ ایران و عراق تجربه کرده.
جنازه دزدیدن تا جنازه سوزاندن و آنهارا به کار انقلابیون وصل کردن کار جمهوری اسلامی است. اتفاقا جنازه را دزدیدند تا آتش معرکه را گرم کنند تا کسانی که شعار سرنگونی میدهند را خوب شناسایی کنند. همین ها باعث دقیقا دستگیری های فراوان میشود. جمهوری اسلامی با دستگیری وسیع مردم دو کار میکند یک انقلابیون را غربیل میزند و دوم رعب و وحشت را بر جامعه بیشتر میگستراند.

در تمام طول تاریخ رژیم جمهوری اسلامی هر از گاهی دست به دستگیری های وسیع زده و میزند برای اینکه حتی اگر مشکوک هم شود مسله را از نطفه خفه کند. این شگرد ها متاسفانه هنوز مبارزین را هم گیج کرده.

در یک کلام لطفا پاشایی را سمبل مبارزه مردم نکنید. حال دوستدارانش چطوری خاکش میکنند امر آنهاست. دوما انقلاب با تشیع جنازه این و آن به سر منزل نمیرسد. انقلاب و انقلاب کردن امری سیاسی طبقاتی است و فرمول خاص خودرا داراست. باید به آن پرداخت.