کودک جانی متولد نمی شود. ولی جانی تربیت می شود. جواب فقط سوسیالیسم است!

ولتر می گوید آدم هر گز بدکار و خبیث بدنیا نمی آید.

بزبانی بسیار ساده. هم اکنون در روزگاری  زندگی را سپری می کنیم که مسئله جوانان به مسئله بزرگ اجتماعی تبدیل شده است. جوانان، یعنی بنیان گذاران آینده اجتماع بشری، یعنی انسانهایی که هم اکنون  به یمنِ نظام سرمایه داری دوران بی سروسامانی را می گذرانند. آینده را تیره و تار می بینند و در هراس و دلشوره  به آن  نگاه می کنند. نظام سرمایه داری تا جایی که توانسته کمک به نهادهای  اجتماعی را کم کرده  و  چنان فشاری به خانوادهها آورده  که والدین وقتی برای تربیت و هدایت جوانان و نوجوانان برایشان باقی نیست. مدارس و موئسسات آموزشی هم فقط به آموزش  اکتفا می کنند در اینصورت هدفِ آموزش و معنای زندگی در لابلای  بسیاری ازمسائل دیگر گم شده است. شیوه آموزش هم، خود  جای بحث دیگری  است که  در دو دهه اخیر چگونه مدارس ناتوانی خود در این رابطه را اثبات کرده اند.نکته ای که در بالا به آن اشاره شد، کشورهای از جنس کشور ما همیشه در خطِ آخرند؟

میلیونها از آنان  بر اثر شرایط و اوضاع نابسامان جامعه  بصورت افراد بی هدف به مواد مخدر پناه می برند از خانه فرار می کنند و به انواع جرائم گرفتار می شوند. آمارها نشان می دهند که جرائم در بین جوانان ۱۳ تا ۱۶ سال بسیار بیشتر از سالیان گذشته است. باید دید که این جوانان چه انگیزه ای برای زندگی و آموزش دارند. چرا و چه فشاری آنها را از نظام  اجتماع  امروز فراری می دهد؟ و از چه چیزی ناراضی اند؟

کودک جانی متولد نمی شود ولی جانی تربیت می شود!

جواب سوالات بالا بر می گردد به نظام ضد انسانی ای که جنگ و یرانی و خانه خرابی را از همان اوایل کودکی به این جوانان نشان و آموزش می دهد.  جوانان به کم و کاستیهای خانواده و جامعه پی می برند که حرف اول را پول می زند و هر کس هم بدنبال پول است. برای بدست آوردن آن تورها را سازمان می دهند. لاشه خون آلود جامعه را در کشتار ها،  خون  ریزیها،  دزدی و فساد و زور گیریها  می بیند. جنگ بین کشور ها را می بیند که با قتل عامی از همنوعانش همراه است.

می بیند که، و قایع جنگی در هر جا و مکانی تجلیل می شود. در کودکی  فیلم ها ی زیادی ازاین  دست دیده که هم اکنون معنی عملی برایش پیدا کرده است.  این کودک، این جوان در جامعه ای زندگی می کند که جنگهای  شرم آور سرد و گرم جز برنامه روزانه اش می باشد. در جهانی زندگی می کند که ارکان اقتصادیش مثل خوره به جان انسانها افتاده و هر کس در فکر خویش است. جنایاتی را به خوردش می دهند که او آنها را  نه تنها خلق نکرده بلکه از آن متنفر است. کشتار همنوعانش بدون دخالت اوست. در هم کوبیدن خانه و کاشانه خود و همسایه اش بدون دخالت اوست. خانواده اش از هم پاشیده شد بدون دخالت او، تراژدیهایی را می بیند که او قابل به تغییرشان نیست. همکلاسی، هم محله ای، همشهری، همنوعش را می بیند که  به فلاکتبار ترین شکل فقط زنده است و این زنده بودن را  زندگی معنا کرده اند. مشکلاتی را می بینند که او این مشکلات را خلق نکرده. جوانان پس  از دریافت  آگاهی به این مشکلات  اجتماعی بدنبال حل آن می گردند و حاضر به پذیرفتن این شرایط نیستند. برای حل این مشکلات به شور و شوق می افتند چاره اندیشی می کنند، آما، نه حرفشان را کسی گوش می کند، نه بیان ایده اشان را کسی نگاه.

 انها سر خورده و نومید می شوند. شکست می خورد وراه دیگری جز عصیان نمی شناسند.  می گویند باید این شراطی عوض شود. برای عوض کردن شرایطی که آنها را به مرحله انفجار رسانده است به هر کار درست یا غلطی دست می زنند. مهاجرت هزاران نفره جوانان از غرب به صفوف داعش را نگاه کنید. سوال اینجاست  پشت این مهاجرت چه نهفته است؟چرا داعش؟ اینها اسلام را خیلی دوست دارند؟ این جوانان از وضع موجود  ناراضیند و میخواهند تغیر به وجود بیاورند. وقتی جریان دیگری نیست که این شرایط را تغیر دهد القاعده و داعش سنگ صبور می شوند.

برای تغیر اجتماع بشری از این  اوضاع درد آور، برای باز گرداندن جوانان و کل بشریت به آسایش و آرامش وزندگی شاد در شأن و کرامت انسانی، جواب فقط سوسیالیسم است. ۳

زنده باد انسانیت. محمدامین کمانگر. ۱۶  دسامبر  ۲۰۱۴