تاریخ اسلام

تاریخ اسلام

پیامبران جدید و قیام یمن و یمامه علیه محمد
با مرگ محمد سرتاسر شبه جزیره عربستان علیه وی و نظام دیکتاتوری و سرکوبگرانۀ او به پا می خیزد تا بساط آن را در هم بکوبد. حتی دامنه شورش به خود مدینه هم میرسد. خود این قیام ها نشان میدهد که تا چه حد این حقیقت که اسلام نه به دنبال باور مردم، بلکه به زور شمشیر بر جامعه بدوی عرب تحمیل شده بوده، واقعیت داشته است.
درواقع شورش اعراب علیه محمد نه پس از مرگ وی، بلکه از همان زمان که شروع بیماریش و انتشار خبر آن به اطراف آغاز میگردد. در حقیقت هنگامی که محمد در نطقش در مسجد مدینه به هنگام بیماری از “فتنه های به پا شده چون پاره های شب تاریک” سخن میگوید و از مردم میخواهد که بر او خرده نگیرند چرا که او فقط وظیفۀ خدائی اش را انجام داده، دارد به همین شورش های یمن و یمامه برعلیه خودش اشاره میکند که در همان زمان شروع شده بوده است. برای همین طبری میگوید:
“وقتی خبر بیماری پیامبر شایع شد أسوَد در یمن و مُسَیلَمه در یمامه به پا خواستند و پیغمبر از کارشان خبر یافت. پس از آن طُلَیحه در دیار اسد به پا خواست و این به هنگامی بود که پیمبر بهبود یافته بود. پس از آن در محرم، بیماری وی که از آن درگذشت آغاز شد.”
قیام هائی که در مناطق یمن، شرق و مرکز شبه جزیره عربستان، علیه محمد انجام میگیرند نه خصلت ضد دیکتاتوری بلکه بیشتر خصلت استقلال طلبانه داشته اند. چرا که این قیام ها اغلب تحت لوای کسانی که خود نیز مانند محمد ادعای پیامبری داشته اند انجام می پذیرند. قصد این پیامبران بیشتر کوتاه کردن دست محمد از سرزمین خود و پهن کردن بساط حکمرانی خود بر آن مناطق بوده است. بنابراین قیام آن ها بخشی از کشمکش های درونی شان در رابطه با قریش و بطور اخص محمد و قطب قدرتی بوده است که او به وجود آورده بود. ولی همانطور که خواهیم دید، قیام های موجود در سایر مناطق، علیه نظام دیکتاتوری و به منظور بازگشت به نظام بدوی ما قبل آن بوده اند.
قیام های “مُسَیلَمه” و “سجاح” در یمامه درعربستان شرقی، “أسوَد بن [کعب] اَلعَنسی” در یمن، و طُلَیحه که مردم طَیّ و اسد و غَطَفان پیرو او میشوند همگی از نوع اول بوده اند. این قیام ها که همگی اندکی قبل از مرگ محمد و بنا به روایاتی بعضی از آن ها پس از آن آغاز میشوند، به تقلید از خود محمد، یعنی با ادعای پیغمبری بوده اند.
مُسَیلَمه که از قبیله بنی حنیفه در عربستان مرکزی بوده است، بنا بر بعضی منابع، ادعای پیغمبری اش قبل از هجرت محمد به مدینه و تحت نام رحمان الیمامه بوده است. ولی با آغاز بیماری محمد و درواقع تعرض وی به یمن است که شکل شورشی و جنگی به خود میگیرد.
هنگامی که محمد بیمار بوده به او خبر میرسد “که مُسَیلَمه بر یمامه تسلط یافته و أسوَد بر یمن تسلط یافته چیزی نگذشت طُلَیحه دعوی پیمبری کرد و در سمیراء اردو زد و همگان پیرو او شدند و کارش نیرو گرفت.”
مُسَیلَمه پس از آنکه با ادعای پیغمبری قیام میکند به تقلید از محمد شراب را ممنوع کرده و حتی به آوردن آیه هایی نظیر آیه های او در مکه میپردازد. بااینحال او تحت تاثیر مسیحیان، دارای گرایشات ریاضت طلبانه بوده است. منجمله مانند مسیحیان که نظر چندان مساعدی با لذت جنسی، حتی در شکل مردسالارانۀ آن نداشته اند، سکس و رابطه جنسی پس از داشتن یک فرزند را جایز نمیدانسته است.
مُسَیلَمه کار خود را با اعلان اینکه خدا او را در پیامبری محمد شریک کرده است شروع میکند. برای همین محمد را دعوت به ماندن در قلمرو خود و باقی گذاردن بقیه نقاط برای او مینماید. او درنامه ای که به همراه دو فرستاده برای محمد ارسال میدارد چنین مینویسد:
“از مُسَیلَمه پیغمبر خدا به محمد پیغمبر خدا، درود بر تو که مرا در کار پیغمبری شریک تو کرده اند که نیم سرزمین از ما باشد و نیم سرزمین از قریش باشد ولی قریش قومی متجاوزند.”
محمد پس از آن که به فرستادگان مُسَیلَمه می گوید که اگر پیام رسان نبودید گردن تان را میزدم، اینطور جواب او را میدهد:
“بسم الله الرحمن الرحیم، از پیغمبر خدا به مسیلمه کذاب، درود بر آن که از هدایت تبعیت کند، اما بعد زمین از آن خداست که به هرکسی از بندگان خویش که خواهد دهد، و سرانجام با پرهیزکاران است.”
جالب است که درنامه نگاری میان محمد و مُسَیلَمه به طور بی پرده ای روشن است که دعوای آنها بر سرِ زمین و در واقع قدرت بوده است. مُسَیلَمه، شراکت در پیغمبری یعنی در قدرت، و همانطور که قبلاً در مذاکرات محمد با سران قریش و رئیس قبیله ای که برای زیارت به مکه آمده بود دیدیم، وی انحصار همه قدرت برای خود را میخواهد و از همین رو با هر گونه شریک شدن در قدرت خودش مخالفت می نماید.
بهرحال محمد که تمام هَمّش برقراری دیکتاتوری فردی خودش بر سراسر عربستان بوده است، با پیشنهاد مُسَیلَمه موافقت نمیکند و جنگ میان آنان شروع میشود. البته کار مُسَیلَمه بعد از مرگ محمد بالا میگیرد، چنانکه تقریبا تمام قبیله بنی حنیفه پشت سر او قرار میگیرند. او بعداً حتی با پیغمبر نوخواسته بنی تمیم که زنی به نام سجاح بوده است متحد میشود.
سجاح نیز که مسیحی بوده است، در میان تمیمیان و هم زمان با مُسَیلَمه، ادعای پیغمبری میکند. او کاهن یمامه بوده است و “زبرقان بن بدر” و “عطارد بن حاجب” از بنی تمیم و مردم زیادی پیرو او میشوند. ما قبلاً دیدیم که در این قبیله نیز مانند قبایل دیگر در ابتدا بعضی از سران شان به محمد روی می آورند. ولی پس از بیماری محمد کار مخالفین بالا می گیرد.
آیه های سجاح نیز مانند آیه های محمد و مُسَیلَمه یا تکرار بدیهیات و یا حاوی مسائل بی پایه بوده است. مثلاً میگفته: “پروردگارِ ابر، شمایان را فرمان میدهد که با “رباب” جنگ کنید.” این جنگی بوده است که “عمروبن لجأ” شعر بی معنای زیر را در مورد آن می سراید:
سرکردگی ایشان با سجاح بود که از پی او می رفتند
پس ای سجاح! آن ها را که تو پیشوایی، استوار بدار.
البته آنچه که ما در مورد این پیغمبران میدانیم همگی از قول راویان مسلمان که سعی در کوچک کردن و احتمالاً بی آبرو نمودن آن ها داشته اند میباشد، هرچند ما میدانیم که آنها نیز از آنجا که ادعای پیامبری داشته اند، همچون محمد، در پی قدرت و فریب مردم بوده اند. از جمله این راویان می گویند:
“سجاح نزد مُسَیلَمه رفت و بدو گفت: چه چیزی بر تو وحی شده است؟ مُسَیلَمه بعضی از اساطیر برساخته خویش را بر او خواند. سجاح گفت: دیگر چه؟ خواند: خداوند زنان را فرج ها آفرید و مردان را همسران ایشان قرارداد و با ایشان می آمیزیم تا فرزندانی برای ما بار آورند. سجاح گفت گواهی میدهم که تو پیامبری. مُسَیلَمه به او گفت: آیا موافقی که همسر من باشی تا به کمک قوم خود و قوم تو، عرب را نابود کنیم؟ سجاح گفت آری. مُسَیلَمه گفت: برخیز و به بستر رو که بستر آماده است. خواهی بر زمینت افکنم، خواهی به چهار زانو نشینیم، به دو سوم یا به تمام؟”
از مقررات سجاح یکی هم این بود که زن را در گرفتن دو شوهر یعنی نیمِ تعداد زنی که محمد برای مردان مجاز کرده بود آزاد می گذارد. در مورد او این شعر را گفته بودند:
“پیامبر ما زنی است که بر گردش طواف می کنیم،
و همه پیامبران خدا مردان بودند.”
و اما داستان أسوَد بن اَلعَنسی به این ترتیب بوده است که “پس از حجه الوداع با همه قوم مَذحِج خروج کرده” به نجران حمله می کند و “عَمرِو بن حَزم” و “خالدبن سعید بن عاص” نمایندگان محمد را از آنجا بیرون نموده، خود به جای آنها می نشیند. سپس به صنعا حمله نموده آن جا را به تصرف خود در می آورد، و “مهاجر بن اُمیه بن مُغَیرَه” را که در ماه ذیقعده برای همین منظور توسط محمد به صنعا اعزام شده بود، از آنجا بیرون میکند.
أسوَد نیز با آنکه دعوی پیغمبری داشته، اما منکر پیامبری محمد نیز نبوده است و از آنجا که “روبند نازکی بر روی خود می افکنده” او را ذوالخمار می نامیده اند. دو فرشته ای که برای او وحی میآورده اند به گفته خودش “سحیق” و “شقیق” نام داشته اند. راویان مسلمان میگویند که “خری داشت که چون بدو میگفت سجده کن سجده میکرد و چون میگفت به زانو بنشین به زانو می نشست.” از این رو، “مردم شیفته آن روبند و خر شدند و گروه بسیاری پیرو او شدند.” واضح است که این تفسیر مغرضانه مسلمانان از انگیزه پیوستن مردم به وی است.
برعکسِ مُسَیلَمه، أسوَد مخالف شراب خواری نبوده و خود شراب می خورده است و آن طور که راویان مسلمان که همواره بر مسائل مسخره و بی اهمیت دست میگذاردند میگویند “نماز نمیگزارد و از جنابت غسل نمیکرد و میگفت سحیق گوید در وادی صنعا غسلی بر تو واجب نیست. ”
پیامبر دیگر طُلَیحه بوده است که مردم طَیّ و اسد، مردم غَطَفان به جز طایفه اشجع و بعضی دیگر با وی بیعت میکنند. او نیز خود را صاحب وحی اعلام میکند و میگوید که “ذوالنون” برای او وحی میآورد. او مخالف نحوه نماز خواندن مسلمانان و سجده و رکوع آنها بود و میگفت:
“این به خاک مالیدن شما خود را و خوارکردن چهره هاتان و گشودن دبرهاتان، برای خدا سودی ندارد. خدا را ایستاده و با عفاف و پاگیزگی یاد کنید، چرا که من گواهی میدهم که همیشه کف بر روی خالص هر چیز قراردارد.”
پیامبری و خشونت و دروغ
تا قبل از محمد در میان اعراب بدوی سنت پیامبری وجود نداشت. علت این بود که اعراب خدایان خود را مستقیما و بدون واسطه می پرستیدند. حتی مدعیان یکتاپرستیِ قبل از محمد نیز مانند ابوعامر راهب، مذهب و آئین خود را بدون ادعای وحی و رابطه با خدا و صرفا از طریق تبلیغ مسالمت آمیز ایده های خود و جلب داوطلبانه دیگران به مسلک و آئین خود انجام میدادند. این سنت، بعنوان بخشی از نظام دمکراتیک بدوی، سر و کاری با تحمیل عقاید خود به دیگران به زور شمشیر و جنگ نداشته است.
در حالیکه با آغاز بدعت محمد و تحت شرایطی که او به وجود میآورد، هر کسی که ادعای پیغمبری میکند، از مُسَیلَمه در یمامه گرفته تا أسوَد در صنعا و سجاح در میان بنی تمیم، ناچار کار خود را با گردآوری سپاه و جنگ و خونریزی علیه مخالفین خود آغاز می نماید.
در واقع قبل از ادعای پیامبری محمد، جامعه بدوی با پدیده پیامبری از طریق جنگ و ستیز بیگانه بود. خود محمد نیز در ابتدا در مکه از همین سنت پیروی میکرد. ولی با مهاجرت به مدینه و اتخاذ تاکتیک جدید برای بسط مذهب اش از طریق غارت کاروان های تجاری و جنگ و کشتار مخالفین و با اخذ موفقیت اش در این مورد، بدعت جدیدی را در امر پیغمبری پایه میگذارد که مورد تقلید سایر مدعیان پیامبری نیز قرار میگیرد.
به این ترتیب یکی از نتایج ظهور محمد جایگزینی سنت پیامبری و تحمیل مذهب از طریق زور به جای سنت جلب دمکراتیک و داوطلبانه دیگران به خود است. نتیجۀ این امر میلیتاریزه شدن جامعۀ عربی و گسترش وحشتناک جنگ و کشتار در عربستان است. در واقع جنگ و کشتار وحشیانه نیز یکی از دستاوردهای تمدن در نقاط دیگر جهان بوده است که اکنون به ابتکار محمد به عربستان “وحشی و عصر جاهلیت!” نیز راه می یابد.
ترویج اسلام از راه خشونت لاجرم منجر به آن میشود که همۀ راه ها به روی تبلیغات و رقابت های مسالمت آمیز بسته شوند. به این معنا که هر عقیدۀ مخالفی از آنجا که مورد حملۀ مسلحانۀ محمد قرار میگرفته است، ناچار میشده است که برای دفاع از خود به گردآوری نیروی نظامی در اطراف خود بپردازد. به این ترتیب است که بعد از محمد امر پیامبری با خشونت و جنگ گره میخورد واز این پس همه مدعیان جدید پیامبری، از مُسَیلَمه گرفته تا أسوَد و طلیعه، برای پیشبرد مقاصد خود به خشونت و شمشیر متوسل میشوند.
یکی دیگر از نتایج بدعت محمد آن است که برای اولین بار و حداقل تا آنجا که به مذهب مربوط میشود، قدرت شمشیر جای قدرت کلام را میگیرد. بهمین دلیل است که از این پس شعر و شاعر بدوی، که توانائی نفوذ و بسط قدرتش وابسته به کلام و قدرت فصاحتش بود، سلاخی شده و از صحنه جامعه پاک میگردد. خودِ ادعای فصیح بودن قرآن نیز محصول چنین شرایطی بوده است یعنی از یک طرف اهمیت فصاحت کلام در میان اعراب و از طرف دیگر، زبونی قرآن در برابر قدرت کلام و در واقع دروغی برای جبران ضعف واقعی آن، یعنی بی فصاحتی وحشتناک آن بوده است. همانطور که تاکید بیش از اندازۀ قرآن بر عدالت، تعقل و درستکاری نیز، نتیجۀ فقدان وحشتناک این خصوصیات در نظام سیاسی، فکری و اخلاقی آن بوده است.
هرچند خشونت و جنگ، در جامعه بدوی قبل از آن، به میزان بسیار کمتری وجود داشته است. اما این خشونت برای هر چه بوده، مسلما برای تحمیل عقاید و مذهب خود به دیگران نبوده است. همانطور که دیدیم آزادی مذهب، جزئی تفکیک ناپذیر از آزادی بیان در جامعه بدوی بوده است. برای همین پیروان مذاهب مختلف، در کمال صلح و آرامش در کنار هم و حتی در درون یک قبیله با یکدیگر همزیستی و زندگی میکرده اند. ما دیدیم که چگونه در بسیاری از قبایل بزرگ عرب، مانند بنی حارث، بنی تمیم و بنی حنیفه، مسیحیان و پاگان ها به معنی واقعی کلمه، برادروار در کنار هم زندگی میکردند؛ به اینصورت که بنا بر سنت عرب تحت هر شرایطی تا پای جان از یکدیگر و قبیلۀ خود دفاع می نمودند.
بنابراین خشونت و جنگ بعنوان وسیله حل اختلاف عقیده و مذهب پدیده ای ناشناخته برای اعراب بدوی بود. جنگ های جامعه بدوی اغلب به خاطر اختلافات خونی و اختلافات مربوط به دام و چراگاه و زیر پا گذاردن قرارداد های مربوط به اتحادهای قبیله ای در میان قبایل بدوی بوده است. همچنین این جنگ ها که بطور گهگاهی و در مقیاس های بسیار کوچکی انجام میگرفته اند با ورود اسلام، نه تنها به امر همیشگی و خصلت دائمی جامعه عرب تبدیل میشوند، بلکه برای اولین بار بعنوان تنها وسیله برای گردن نهادن دیگران به این یا آن عقیده و مذهب به کار میروند.
این پدیده، یعنی به کار بردن جنگ و خشونت برای معتقد کردن دیگران به خود که در همه جوامع دیگر مانند یونان، روم و ایران نیز باب بوده است، از محصولات تمدن و ویژه نظام های دیکتاتوری و مذاهب توحیدی بوده است که در ذات خود با دمکراسی، آزادی و کثرت گرائی و پیش بردن نظرات از طریق مسالمت و بحث منطقی متناقض بوده اند.
البته همانطور که قبلاً نیز گفتیم علت این امر را باید در هدف واقعی مذاهب توحیدی که تحمیل نظام دیکتاتوری فردی بر مردم و جایگزینی آن به جای دمکراسی بدوی بوده است جستجو کرد.
همانطور که در مورد محمد نیز دیدیم کلمۀ خدای واحد چیزی جز نام رمز دیکتاتوری فردی خود وی نبوده است. واضح است که چنین امری بدون به کار بردن زور و خشونت میسر نمیشده است.
در عربستان نیز سنت جنگ در کار پیامبری و بعبارت دیگر به کار بردن زور برای هدایت!! و در واقع کنترل دیگران- این اصل اساسی نظام تمدن- با محمد و آئین اوست که باب میشود. برای همین است که پیامبران جدید یمن و یمامه نیز، کار خود را با نیروی نظامی و خشونت شروع می کنند.
خصوصیت دیگر این پیامبران حیله گری وشیادی آنها بوده است. آنها همه صاحب وحی ورابطه با یک نیروی غیبی به نام خدا بوده اند. چنین نیروئی وجودنداشته است. ولی آنها برای فریب مردم و واداشتن آنان به اطاعت از خود، به ابداع چنین نیروی کاذبی دست میزنند. شیوۀ کشیدن مردم به دنبال خود نیز، تا آنجا که به عربستان مربوط میشود، با محمد است که آغاز میشود. هیچ یک از مدعیان پیغمبری قبل از وی چنین شیوه هائی را به کار نمی برده اند. برای همین، کسانی مانند ابوعامر راهب، اساساً مدعی پیامبری نبوده اند. و در واقع این امر با ظهور محمد است که در عربستان رایج میشود. برای همین مُسَیلَمه و أسوَد و سجاح و … نیز همگی خود را فرستادگان خدا و در رابطه با وی قلمداد می کنند.
ما در گذشه نشان دادیم که این خصائص در مذاهب توحیدی جدید، یعنی خصلت خشونت و زورگویی و خصلت فریبکاری و شیادی، از ذات ضد انسانی وسلطه گرانه این مذاهب ناشی میشده اند. همه این مذاهب ازنظر تاریخ، این رسالت را داشته اند که درسطح اقتصادی- اجتماعی نظام مالکیت خصوصی و استثمار انسان از انسان، درسطح سیاسی نظام دیکتاتوری مطلقه فردی، در سطح ایدئولوژیک عقاید عقب افتاده و خرافی غیرقابل قبول، و در سطح اخلاقی زشت ترین اخلاقیات و سنن موجود را بر جامعه بشری مسلط کنند. از این رو، چاره ای جز به کار بردن زور و فریب نداشته اند. ادامه دارد