سندیکا و سندیکالیسم
در اینجا شاید بهتر است بطور خلاصه به یک نکته مهم دیگر، سندیکا و سندیکالیسم، که سردرگمی هایی را دامن می زند، اشارهای بکنیم. تشابهات نام “سندیکا” و “سندیکالیسم” می تواند به ناروشنی هائی دامن بزند که انگار جدال با گرایش سندیکالیستی در جنبش کارگری جنگ با سندیکا و یا ایستادن در برابر تلاش برای ایجاد سندیکا هم هست. سندیکا گرچه به مرور زمان به سنگری برای سندیکالیسم تبدیل شده و گرایش رفرمیستی اهداف خود را با این تشکل در میان کارگران به پیش میبرد، اما سندیکا یکی از سنگرهای مهم مبارزه و دفاع از حقوق ابتدائی کارگران است. امروزه در قریب به اتفاق موارد مبارزه و اعتراض کارگران توسط سندیکاهای کارگری سازمان مییابند، اما باز هم در قریب به اتفاق همین اعتراضات، این گرایش سندیکالیستی است که در مبارزه کارگران و در درون همین سندیکاها کارشکنی میکند. در طول تاریخ در قریب به اتفاق موارد سندیکاهای کارگری توسط فعالین سوسیالیست و گرایش سوسیالیستی کارگران ایجاد شده اما به مرور زمان و با کمکهای موذیانه دولت و موش دوانی عوامل سرمایه داران، و همچنین و شاید بسیار مهمتر، با ساختاری که سندیکاها تاریخا بر پایه آن فعالیت می کنند، فعالین سوسیالیست از آنجا اخراج شده و با فعالین سندیکالیست جنبش کارگری جایگزین شدهاند. منتها سندیکا تاریخا هر چه بوده، امروز چهارچوب آن با اهداف جنبش رفرمیستی سازگارتر است تا جنبش سوسیالیستی. و شاخصترین این چهارچوب، عدم دخالت توده کارگران و یا اعضای اتحادیه و سندیکا در سوخت و ساز روزانه این تشکل است. سندیکا امروزه با همان جهان بینی گرایش سندیکالیستی خود را یک تشکل صنفی کارگران تعریف میکند و مسائل بیرون از چهارچوب محیط کار و فعالیتش را مسائل مربوط به خود به حساب نمیآورد. مشکل کارگر بیکار و خانواده کارگری مشکل سندیکا نیست. برای سندیکالیسم موضوع قبل از هر چیزی، منفعت شخص کارگر از سر صنفی گرائی است.
سندیکاهای کارگری در چند دهه اخیر در حال از دست دادن اعضا هستند و در بین کارگران هم جنب و جوش عجیبی برای سازمانیابی در نهادهائی بر مبنای ساختار سندیکاهای موجود به چشم نمیخورد. این وضعیت باعث شده که رادیکالهایی به فکر تغییرات بنیادی در سوخت و ساز سندیکاها شده اند که دیگر شباهت زیادی به سندیکا و اتحادیه کارگری ندارد.
بی تفاوتی توده کارگران به موقعیت سندیکاهای شل و ولی که ارکان آن دست سندیکالیستهاست، باعث این شده سندیکالیسم هم در واکنش به این موقعیت خود کارهائی بکند که بیشتر از هر چیزی بازتابی از موقعیت این گرایش در بین کارگران و ربط آن به اعتراض امروزه کارگر است. رؤسای اتحادیههای کارگری در آمریکا و در مواردی در کانادا هم با تبانی با مدیریت شرکتهایی که زمزمه اعتراض به بی تشکلی را راه انداخته بودند، با گذشتن از حق اعتصاب و با سپردن تقریبا فرمان این نوع تشکل به دست مدیریت، در حال ایجاد اتحادیه و سندیکاهایی هستند که بیشتر به موجودات بی یال و کوپال شبیه هستند تا چیز دیگری (٢).
نکته دیگر اینکه همه سندیکاها در همه شرایط مانند یکدیگر کارائی ندارند. آنچه که توجه کارگران را به طرف گرایشات مختلف جلب میکند درجه تندی انتقاد آنها از وضعیتی است که سیستم طبقاتی بر آنها تحمیل کرده است. این مسئله در جائی که بورژوازی وحشیانه استثمار میکند و راه را حتی بر ابراز وجود گرایشاتی که بخواهند اعتراضات کارگری را کنترل کنند و کل سیستم طبقاتی را حفظ کنند بسته است، اتفاقا بیشتر صدق میکند. وقتی که بورژوازی در جائی مثل ترکیه میخواهد به سرنیزه اتکا کند، سندیکالیسم هم مجبور است رادیکال برخورد کند و فرق سندیکاها در این کشور با سندیکاها در آمریکا چنان زیاد می شود (با اینکه در هر دو این موارد گرایش سوسیال دمکراتیک رهبری تشکل کارگری را در دست دارد) که فعالین سردرگم سندیکالیست در ایران این تفاوتها را با “سندیکا از نوع فرانسوی و سندیکا از نوع آلمانی” توضیح می دهند. نتیجتا اگر سندیکاها و سندیکالیسم در جائی مثل ترکیه و آمریکا مثل هم برخورد کنند، به درد کدام کارگر در جائی مثل ترکیه میخورد که خود را با آن سرگرم کند؟! میخواهم بگویم که دیدن این نکته که در غرب سنگر سندیکالیسم، یعنی سندیکاها، هر چه بیشتر به جزئی از سیستم سرمایه داری تبدیل شدهاند، کار سختی نیست. اما این نکته را درباره همه کشورها نمیشود به این راحتی گفت.
این یک جنبه از قضیه است. جنبه دیگر و مهمتر قضیه این است که سندیکالیسم در همه جا نتوانسته سندیکا را از عناصر سوسیالیست پاکسازی کند. حتی در کشورهای غربی مهد سندیکالیسم سنتی هم آنجا که در این سنگرها فعالین سوسیالیست قدرتمند ظاهر شدهاند، این نهادها به نقطه امید کارگران تبدیل میشوند. در سالهای اخیر اسناد اینکه در کشورهای اسکاندیناوی دولت رسما به کمک سندیکالیستها میآمد که عناصر چپ و رادیکال را از اتحادیههای کارگری بیرون براند، رو شده اند. یک نمونه بسیار جالب و آموزنده در این مورد، مربوط به کانادا است. دولت کانادا یکی از سندیکالیستها را به اسم هال بانکس ((Hal Banks از آمریکا به کانادا میآورد که یکی از سندیکاهای میلیتانت آن کشور را به نام اتحادیه دریانوردان که به سندیکالیسم گردن نمی نهاد، از فعالین سوسیالیست پاکسازی کند. بانکس در آمریکا قبل از مأموریت جدیدش در کانادا در موارد متعددی با حملات فیزیکی به فعالین کارگری سوسیالیست در آمریکا حمله کرده بود و حتی در یک مورد یکی از آنها را با ضربههای ممتد به سرش بقتل میرساند. او در کانادا هم با همان شیوه ارعاب و خشونت فیزیکی و همدستی آشکار پلیس و دولت، اتحادیه دریانوردان کانادا را هم از فعالین کارگری سوسیالیست پاکسازی میکند.
اینها فقط چند نمونه هستند. تاریخ سندیکالیسم پر است از این نوع برخوردها و همدستی با هیأت حاکمه و پلیس سیاسی. منتها بدلیل شرایط سیاسی در کشورهای حوزه فوق سود کمتر شاهد چنین اتفاقاتی در کشورهای به اصطلاح “جهان سوم” بوده ایم.
در آخر باید به این واقعیت هم اشاره کرد که دورهای رهبران گرایش سندیکالیستی درون جنبش کارگری هم مثل فعالین گرایشات سوسیالیستی و آنارکوسندیکالیستی، مورد اذیت و آزار کارفرمایان و دولتشان قرار میگرفتند. اما بعدها فعالین گرایشات سوسیالیستی و آنارکوسندیکالیستی سرکوب میشدند و جزو لیست سیاه قرار میگرفتند که راه برای فعالین گرایش سندیکالیستی باز و هموار شود. میخواهم بگویم که این گرایش از اپوزیسیون به پوزیسیون سیستم اداری جامعه سرمایه داری شیفت کرده و به تبع آن می بینیم که سندیکاها هم خود را بیشتر با ثبات بخشیدن به وضعیت اقتصادی و سیاسی جامعه و سیستم موجود تعریف می کنند.
انواع متفاوت سندیکالیسمهای معاصر
در دنیای معاصر اکنون با دو نوع گرایش متفاوت غالب سندیکالیستی در بین فعالین گرایش سندیکالیستی مواجه هستیم. “بیزینس یونیونیسم” (٣) و “سوسیال یونیونیسم”. نوع دیگری از سندیکالیسم هم به نام “سندیکالیسم کامیونیتی” (Community Unionism) (۴) تبلیغ می شود که نسخه جدیدتری از “سوسیال یونیونیسم” است. عاشقان سندیکالیسم در ایران هم که با مشکل روبرو می شوند، از سندیکالیسم “مدل آلمانی” و “مدل فرانسوی” (۵) حرف می زند که باعث آبروریزی بیشتری نشود. اینها (٣ نوع بیابینی بین دو مدل اصلی) اما بحثهای اصلی درون جنبش سندیکالیستی نیستند. تمرکز بیشتر روی همان دو نوع اولی است. و ما هم تمرکز را در این نوشته روی همان دو “مدل” می گذاریم.
بیزینس یونیونیسم نوع آمریکائی تریدیونیسم است که حتی در بین سندیکالیستها هم بعنوان بدترین نوع “نمایندگی” کردن کارگران از آن یاد میشود. بیزنیس یونیونیسم که از ساموئل گامپرز، اولین رئیس فدراسیون کار آمریکا سرچشمه میگیرد، نیروی کار را بعنوان یک کالا در بازار عرضه میکند و از اتحادیهها هم بعنوان بنگاه کسب و کار (Business) که باید بر سر قیمت این کالا چانه بزنند استفاده می کنند. در این فرم از سندیکالیسم، اتحادیهها نهادهایی هستند که به اقتضاء زمان و مکان و فاکتورهای دیگر نیروی خود را پشت این یا آن سیاستمدار میاندازند که در چانه زنی بر سر دستمزد، شرایط بهتر کار، و وضع قوانین کار از آنها بیشترین حمایت را بکنند. گرچه در مقایسه با اروپا که اتحادیههای کارگری امتداد احزاب سوسیال دمکرات در جنبش کارگری هستند، اتحادیههای کارگری و فدراسیون کار آمریکا با آنکه در اکثر اوقات همکاری نزدیکی با حزب دمکرات آمریکا و سیاستمداران این حزب داشتهاند، اما امتداد این حزب در جنبش کارگری نیستند و به همین دلیل هم بارها اتفاق افتاده که از سیاستمداران حزب جمهوریخواه هم حمایت کرده و به کمپینهای انتخاباتی آنها کمکهای مالی هنگفتی هم کردهاند.
وندا پاز، یکی از فعالینی که سالها با اتحادیه ها و در مسئولیتهای متفاوتی کار کرده، در نوشته ای درباره “بیزنیس یونیونیسم” مینویسد: “اینکه دمکراسی محیط کار (Workplace Democracy) با اتحادیه گرائی به دست می آید، یک فرضیه عمومی اما غیرواقعیست. اتحادیه گرائی، حداقل در آمریکای شمالی، نه تنها دمکراسی واقعی را نمایندگی نمی کند، بلکه حتی باعث ایجاد دمکراسی نمایندگی وکالتی در محیط کار هم نمی شود. در واقع در آمریکای شمالی، هدف از چهارچوب قانونی ای که بر رابطه اتحادیه ـ کارفرما حاکم است، همان کنترل کارگران و تضمین موقعیت کنونی در محیط کار می باشد. درست است که قانون یک سری حقوق مشخصی را به کارگران می دهد، اما مبادله بزرگی در این بین صورت گرفته است: مبادله این حقوق مشخص با آزادی، برابری، دمکراسی. به نظر من این مهم است که مردم متوجه این برداشت غلط خود بشوند که محیطهای کاری متشکل در اتحادیه ها، همان دمکراسی در محیطهای کاری نیست. در واقع یک مانع بسیار مهم بر سر این وضعیت که مردم درباره دمکراسی واقعی در محیط کار متوجه اصل موضوع نمی شوند، همین برداشت غلط یاد شده است.”
منتها سوسیال یونیونیسم و یا “اتحادیه گرائی جنبش اجتماعی” میخواهد آلترناتیوی در مقابل این نوع سندیکالیسم که دیگر هیچگونه مطلوبیتی برای کارگران ندارد، از دل گرایش سندیکالیستی ارائه بدهد. سوسیال یونیونیسم فقط به نان و آب و یا مسائل صنفی صرف کارگران، یعنی مسائلی که بیزنیس یونیونیسم فعالیت خود را به آن محدود کرده است، محدود نمیماند. مسائلی را که احزاب سیاسی جنبش رفرمیستی به آن مشغول هستند، مشغله این نوع سندیکالیسم نیز هست. این نوع سندیکالیسم، در تعدادی از کشورهای به اصطلاح جهان سوم و همچنین در خود آمریکا توجه فعالین سندیکالیست را به خود جلب کرده است. دلیلش هم این است که در این کشورها احزاب سیاسیای که جنبش رفرمیستی را در سطح سراسری و قانونی نمایندگی کنند، وجود ندارند. این “اتحادیه گرائی جنبش اجتماعی” معمولا در اتحاد با تشکلهای دیگر مثل تشکلهای زنان و کلیساها و غیره زیر یک چتر سراسری مثل “جبهه خلق” و “جبهه ملی” و غیره جمع هستند. اما درباره نتایج عملی این نوع سندیکالیسم، واضح است که چیز به دردبخوری به کارگر نماسیده. آنچه که هست این است که تعدادی دارند تلاش میکنند وضع کارگر بهتر از آنی باشد که در وضعیت وحشتناک امروزی سرمایه داری هست؛ اما سر از ائتلاف و اتحاد با مذهبیون در میآورند و توی “سندیکالیسم سرخ”شان هم کلی آب ریخته و رقیقش کردهاند. این “تشکلهای چتری” و ائتلافها عموما در شرایطی شکل گرفته اند که خود اتحادیه ها ناتوان از دفاع از حقوق کارگران شده اند و از آنجا که دایره عمل آنها چیزی بجز سازمان دادن آکسیونهائی و یا جلسات و سمینارهائی نبوده، لذا تاثیری هم در جهت تغییر وضع موجود نداشته اند.
سوسیال یونیونیسم معمولا گرایشی است که خود را چپ تر از رهبران گرایش بیزنیس یونیونیسم میداند (که در عالم واقع اینجوری هم هست و معمولا از دل انتقاد از بیزینس یونیونیسم بیرون می آیند) و نه تنها از فعالین اتحادیههای کارگری هستند، بلکه در احزاب سوسیال دمکرات هم “فراکسیون سوسیالیست” تشکیل میدهند. اگر هم رسما عضو این احزاب نباشند در انتخابات پارلمانی از فعالین احزاب سوسیال دمکرات در آن انتخابات هستند. افق این گرایش و فعالین این گرایش با تمام به اصطلاح انتقاداتی که به سوسیال دمکراسی دارد، خیلی فراتر از افق احزاب سوسیال دمکرات نمیرود. اما تا جائی که به فشار آنها به اتحادیهها برمی گردد مشکلی را که اینها با اتحادیهها دارند این است که رهبران اتحادیهها را تعدادی بوروکرات میدانند و مشکل اصلی اتحادیهها را بوروکراسی حاکم بر این نهادها میدانند. بنوعی مثل یک گروه فشار بر رهبری “بوروکرات” اتحادیهها عمل میکند. معمولا هم همین رهبران “بوروکرات” اتحادیهها کسانی از صف همین گروههای تروتسکیستها و یا احزاب پروروسی بودهاند که در زمان نه چندان دورتری خود عضو همان فراکسیونهای کذائی بودهاند.
“بیزینس یونیونیسم” در واقع نام زمختی است که فعالین چپ و ناراضی از وضعیت سندیکالیسم به سندیکالیسم و مشخصا نوع آمریکائی آن که بیشتر با “پراگماتیسم” اعمال و سیاستهای خود را توجیه می کند، دادهاند. اما در واقع نگاه گرایش سندیکالیستی به کارگر همین است، حال با کمی تفاوت در جاهای مختلف و بنا به فشارهای متعدد از جانب گرایش سوسیالیستی. در نگاه سندیکالیسم به جامعه، همچنانکه بالاتر اشاره کردم، چیزی به نام طبقه وجود ندارد، بلکه کارگران صنف و قشری مثل هر صنف دیگری از جامعه هستند که باید در اتحادیههای خود متشکل شده و تنها کالای خود را به بهترین قیمت و با چانه زنی در محدوده قانون بفروشند. در این نگاه کارگر باید از حیطه خود بعنوان کسی که منفعت شخصی صنفی دارد دفاع کند. جنگ در مدرسه بر سر تحمیق مذهبی و ناسیونالیستی به او ربط ندارد. لشکرکشی به عراق و ایران و یوگسلاوی و لیبی به او بی ربط است. تروریسم اسلامی به او بی ربط است. موقعیت زن تا جائی که در کارخانه و محیط کار حوزه فعالیت او نیست، ربطی به او ندارد. اعتراض کارگر و جنگ او با سرمایه دار، مثل دعوای پیازفروشان با خریداران پیاز است. مثل دعوای بقال سر کوچه با مشتری لبنیاتش است. وقتی فعالی از یک سندیکائی، مثل باب کرو در سندیکای حمل و نقل انگلیس، اظهارنظری درباره کارگران غیر عضو سندیکای خود می کند، مورد حمله تند سندیکالیستهای عضو سندیکای خود ایشان قرار می گیرد. این دنیای واقعی سندیکالیسم، از هر نوعش است.
ناکارآمدی سندیکالیسم و اتحادیهگرائی بخصوص در سالهای اخیر و در برابر حملات مستمر سرمایه به سطح معیشت کارگران، و نداشتن راه حلی از جانب سوسیال دمکراسی و بتبع آن سندیکالیسم، نه تنها رهبران اتحادیه های کارگری در سطح بالا را مورد شدیدترین انتقادات قرار داده است، بلکه کل جنبش سندیکالیستی در بین رده های پائین تر کارگران را هم زیر سئوال برده است.
(ادامه دارد)
توضیحات
=======
(٢) خواننده علاقمند می تواند به مقاله “استقلال طبقاتی و تشکل مستقل کارگری” مندرج در شماره ٧۵ نشریه “کارگر کمونیست” مراجعه کند.
(٣) خواننده علاقمند را به خواندن ترجمه مقاله خواندنی “بیزینس یونیونیسم و تقابل آن با دمکراسی محیط کار” از “واندا پاز” درباره بیزینس یونیونیسم که در شماره ١٩٨ نشریه “کارگر کمونیست” منتشر شده است، رجوع می دهم.
(۴) https://canadiandimension.com/articles/view/community-unionism
(۵) “بهروز فراهانی: آسیب شناسی جنبش کارگری ایران به بهانه دوازده سوال آرش”