انقلاب ١٣۵٧ با سلاح نقد(بخش اول)

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرح نو در اندازیم

اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد

من و ساقی بر او تازیم و بنیادش براندازیم!

(حافظ)

مقدمه

انقلاب ۱۳۵۷ بزرگترین انقلاب دو دهه پایانی قرن بیستم و بالاترین سطح تقابل مردم ایران با نظامی بود که بیش از یک قرن پیش امپریالیستهای انگلیس و روسیه به ایران تحمیل کردند. نظامی وابسته که در راس آن حکومت استبدادی در خدمت منافع قدرتهای خارجی و طبقات ارتجاعی همواره عامل ایجاد فقر و ستم و اختناق دائم در کشور بوده است. انقلاب مردم ایران با وارد کردن ضرباتی سنگین به نظام حاکم موجب سرنگونی حکومت سلطنتی گردید، اما بعلت ضعف های اساسی خود قادر نشد حکومت مردم و نظام نوینی را برپا سازد. بناگزیر، وحدت امپریالیستها با دار و دسته خمینی برای سرکوب انقلاب مردم به تغییر شکل حکومت طبقه ارتجاعی از سلطنتی به جمهوری اسلامی، کشتار نسل انقلاب، برقراریِ ولایت فقیه، ترمیم نظام حاکم و تشدید استثمار و ستم در جامعه انجامید.

با وجود شکست نهایی، انقلاب ۱۳۵۷ که نظام ۲۵۰۰ ساله سلطنتی را درهم پیچید بزرگترین تحول در تاریخ مبارزات مردم ایران است. زمانیکه زنجیر ترس از حکومت استبدادی پاره شد بستر فوران انرژی و خلاقیت مردم هموار گردید و روحیه جوانان برای ایجاد تحولی اساسی در جامعه به طرز بیسابقه ای تغییر کرد. طبقات مختلف مردم بویژه زحمتکشان که از فقر، ستم و سرکوب دائم عاصی شده بودند با افکار متفاوت شورش کردند. حکومت سلطنتی دیگر نمی توانست به شیوه سابق حکومت کند، مردم دیگر نمی خواستند به شیوه سابق زندگی کنند و برای تغییر بنیادی وضعیت زندگی خود و جامعه به حرکت در آمدند. در نتیجه، اوضاع انقلابی در کشور غالب شد.

در آن دوران، سئوالِ “دوستان مردم کیانند و دشمنان مردم کیستند؟” به اشکال گوناگون در سراسر جامعه مطرح شد و طبقات مختلف به آن پاسخهای متفاوت دادند. ۲۵ سال سلطه آمریکا و انگلیس، فقر و اختناق نشان داده بود که دشمنان اصلی مردم ایران حکومت سلطنتی و حامیان خارجی اش می باشند. به همین دلیل، شعار مرکزی و متحد کننده مبارزات مردم؛ “مرگ بر شاه” و هدف انقلاب؛ سرنگونی حکومت استبدادی و استقلال کشور بود. اما شناخت انقلابیون و جنبش مردم از ماهیت دشمنان دیگر بویژه خمینی غالبا محدود و غلط بود. خمینی از این ضعفِ تعیین کننده استفاده کرد و با تکیه بر مرتجعین و سازشکاران، وعده های قلابی و رسانه های خارجی، خود را طرفدار انقلاب مردم جلوه داد.

سئوال مهم دیگر، “چه باید کرد؟” بود که هر طبقه بر مبنای منافع طبقاتی خود به آن پاسخ داد. امپریالیستها و مرتجعینِ حاکم برای حفظ شاه در راس حکومت مطلقه سلطنتی که بخاطر ضربات انقلاب مردم ترَکهای غیرقابل ترمیمی برداشته بود، تلاش می کردند. اصلاح طلبانی چون نهضت آزادی، جبهه ملی و حزب توده همواره خواهان برقراری حکومت مشروطه سلطنتی بودند که هیچگاه در ایران برقرار نشد، ولی در پی آشکار شدن ناتوانی حکومت شاه در مقابل پیشرویهای انقلاب مردم بوحشت افتادند و به زیر عبای خمینی خزیدند. آنان به طمع شرکت در قدرت در یک دگردیسی فرصت طلبانه به عوامل خمینی تبدیل شدند تا تحت رهبری او، حکومت جمهوری اسلامی را برپا و حفظ کنند.

در مقابل همه اینها، اکثر مردم بویژه طبقات زحمتکش خواهان استقلال کشور و برقراریِ نظامی بودند که در آن حکومت در دست مردم قرار داشته، انحصاری و موروثی نباشد. جنبش فزاینده مردم که از رهبری، سازماندهی و استراتژی محروم بود در مرحله اول در مقابل رژیم سلطنتی و سپس در تقابل با رژیم جمهوری اسلامی قرار گرفت. هر دو رژیم از حمایت حکومتهای امپریالیستی برخوردار بودند و نفوذ در درون جنبش مردم برای کنترل و سرکوب آن هدف اصلی شان بود. اما جنبش مردم با وجود دشمنان قدرتمند و پراکندگی نیروهای انقلابی، در روند تکاملات خود به سطح انقلاب ارتقاء یافت، حکومت سلطنتی را سرنگون کرد و حکومت جمهوری اسلامی را به مصاف طلبید.

انقلاب ۱۳۵۷ مردم ایران خود بخودی و تدارک ندیده بود. انقلابیون ایران با وجود صداقت و جانفشانیِ بسیار، به رفع ضعفهای اساسیِ تئوریک خود و جمعبندی علمی از انحرافات و اشتباهاتی که به شکست نهایی جنبشهای بزرگ مردم از انقلاب مشروطه تا آستانه انقلاب ۱۳۵۷ منجر شده بود نپرداخته بودند. همچنین، انقلابات در کشورهایی که منجر به کسب قدرتِ مردم شده بود نشان می داد که وحدت انقلابیون و ایجاد ستاد رهبری انقلاب، نخستین گام ضروری برای برپایی یک جنبش انقلابی پیروزمند است. اما انقلابیون ایران به نقش تعیین کننده وحدت میان خود بهای لازم را نداده و از اینرو قادر به ایجاد رهبری، تدوین استراتژی انقلابِ ایران و سازماندهی مردم بحول آن نشده بودند.

سازمانهای انقلابی غالبا جوان بودند و مهمتر، شناخت کافی از تکاملات جهانی تئوری عمومی انقلاب، مبارزه طبقاتی در کشور و پیاده کردن این تئوری در شرایط مشخص ایران نداشتند. پراکندگی این سازمانها باعثِ خرده کاری و دوباره کاری مفرط و بخش مهمی از انرژی آنها صرف نفیِ نظرات یکدیگر شده بود. از طرف دیگر، دستگاه سرکوب حکومت شاه، بسیاری از رهبران و اعضای این سازمانها که آگاهترین و از خود گذشته ترین فرزندان مردم ایران بودند را از میان برده بود و بخشی از سازمانهای انقلابیِ داخل کشور در زندان، بخشی مشغول بازسازی خود و بقیه سازمانها در خارج از کشور مشغول سازماندهی دانشجویان بودند.

با اوجگیری انقلاب مردم در زمستان ۱۳۵۷، برخی از اعضایی که از زندان آزاد شده و یا خارج از زندان بودند در برپایی قیام مسلحانه بهمن نقش گرفتند که کاملا بر خلاف طرح امپریالیستها و دار و دسته خمینی برای گذار مسالمت آمیز از حکومت سلطنتی به جمهوری اسلامی بود. ولی سازمانهای انقلابی متحد نبودند، در میان مردم پایه های لازم را ایجاد نکرده و برای برپاییِ حکومت مردم راه حل نداشتند. سرنگونی حکومت سلطنتی فرصتی استثنائی برای انقلابیون و مردم ایران ایجاد کرد، اما وقت تنگ و پراکندگی و ناروشنی بسیار بود.

نسلی که از دل انقلاب ۱۳۵۷ زاییده شد تحلیل صحیح و علمی از مبارزه طبقاتی و اوضاع جامعه، ماهیت دوستان و دشمنان مردم وعلل پیشرویها و شکست نهایی مبارزات پیشین مردم ایران نداشت. با وجود همه این کاستی ها، نسل انقلاب دلیرانه وارد نبردهای تعیین کننده با دو حکومت درّنده و حامیان بین المللی اش شد، حکومت سلطنتی را سرنگون کرد و از تثبیت حکومت جمهوری اسلامی به مدت دو سال و نیم جلوگیری نمود. واقعیات سالهای طوفانی ۶۰- ۱۳۵۶ نشان می دهند که نسل انقلاب ۱۳۵۷ در شهر و روستا بالاترین سطوح شجاعت و از سال ۱۳۶۰ در زندانها، بالاترین سطوح مقاومت را تا آخرین دم بنمایش گذاشت و در مقابل دشمنان مردم ایران هیچگاه تسلیم نشد.

اکنون علاوه بر حکومت ایران، بسیاری انقلاب ۱۳۵۷ را انقلاب اسلامی می خوانند، درحالیکه نه خمینی و حامیان خارجی و داخلی اش و نه ارگانهای سیاسی و مذهبی تحت رهبریش انقلابی بودند و نه جهان بینیِ آنان انقلابی است. در واقع، بحران عمیق و همه جانبه ای که نظام جهانی سرمایه داری انحصاری را در بر گرفت، ایران و نیکاراگوئه را به ضعیف ترین حلقه های زنجیر این نظام تبدیل کرد. پیشروی بیشتر انقلاب مردم ایران در مسیرِ شکستن این حلقه می توانست ضربات مهلکی به حکومت طبقه ارتجاعی، منافع امپریالیستها و رژیمهای منطقه وارد آورد. از اینرو، امپریالیستها برای حفظ منافع خود کمی به عقب نشستند، از حمایت حکومت شاه دست برداشته و به تغییر شکل حکومت طبقه ارتجاعی از سلطنتی به جمهوری اسلامی تن دادند تا بتوانند توسط دار و دسته خمینی، انقلاب مردم ایران را درهم کوبند.

لزوم جمعبندی

انقلاب ۱۳۵۷ مهمترین تجربه مبارزات مردم ایران است، اما هنوز یک جمعبندی علمی از علل پیدایش، تکاملات و شکست این انقلاب وجود ندارد. بخش اعظم تلاشهای گوناگونی که توسط افراد صورت گرفته ارزشمندند، اما غالبا بر پایه درک صحیح از تئوری عمومی انقلاب و شرایط مشخص ایران و جهان در آن زمان نبوده و آنچه که ارائه شده است بطور عمده آکادمیک و یا برای اثبات پیش فرض های ذهنی است. در این تحلیلها به علل صف آرایی نیروها بلحاظ منافع طبقاتی، نقش ایده ها و عنصر آگاه، بویژه ضعفهای بنیادی سازمانهای انقلابی و نقش آنان در انقلاب ۱۳۵۷ و تکاملات آن تا سال ۱۳۶۰ کم بها داده شده و غالبا تحلیل مشخص از شرایط مشخص به تفسیر تقلیل داده شده است.

چنین کمبود اساسی در ۲۴ سال اخیر به رشد انواع ایده های غلط؛ بطور اعم به نفی لزوم انقلاب و بطور اخص به ضدیت با انقلاب ۱۳۵۷ پا داده است. اصلاحات آری انقلاب نه، مهمترین ایده ای است که حکومت جمهوری اسلامی و مرتجعین خارج از حکومت به اشکال مختلف تولید نموده و در جامعه اشاعه داده اند. نظریه پردازان رژیم، ولایت فقیه را اصلاح پذیر و جناح اصلاح طلبِ حکومت را دوست مردم جا  زده اند. سلطنت طلبان و بخشی از جمهوریخواهان، تغییر اساسی اوضاع جامعه را به برگزاری یک رفراندوم موکول می کنند. اما نه ولایت فقیه اصلاح پذیر است، نه اصلاح طلبان حکومتی دوست مردم اند و نه رفراندوم می تواند تغییری اساسی در زندگی مردم بوجود آورد.

مهندسی رفراندوم ۱۳۵۸ تا انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۹۲ نشان می دهد که این ابزار در خدمت تحکیم حکومت است و از ولی فقیه گرفته تا اصلاح طلبان حکومتی، جملگی بدنبال حفظ و تداوم ولایت مطلقه فقیه اند. سلطنت طلبان، می گویند : نظام قبلی بهتر بود، در حالیکه، ولایت فقیه ماهیتا تداوم همان نظام استبدادی سلطنتی ولی به شکل دیگر است. اصلاح طلبان غیر حکومتیِ راست و چپ، با وعده اصلاح پذیر بودن این نظام، مشکل را تند رویِ جناح ولی فقیه  و ضعف جمهوریت در حکومت جلوه می دهند. آنها حکومت جمهوری اسلامی را مستقل دانسته و سرسپردگی سرکردگان حکومت به امپریالیستها را لاپوشانی می کنند.

سازمانهای انقلابی که بخشا از زیر ساطور حکومت جمهوری اسلامی در سالهای ۶۷-۱۳۵۷ جان سالم بدر بردند غالبا به جمعبندی از علل شکست انقلاب ۱۳۵۷ و کمبودهای اساسی خود در این انقلاب نپرداخته و بناگزیر هیچگاه در مسیر رفع این کمبودها قرار نگرفته اند. چنین نگرشی به دوریِ فزاینده آنان از تئوری عمومی انقلاب و ارائه تحلیل مشخص از شرایط مشخص ایران؛ نپرداختن به مسئله وحدت؛ و ناتوانی در تدوین استراتژی انقلاب و برپایی یک جنبش انقلابی انجامیده است. نتیجه این عقبگرد؛ بها ندادن به توانایی و شعور مردم؛ انحلال اصول علمی انقلاب، گرایش به اصلاح طلبی، قرار گرفتن در حاشیه مبارزه طبقاتی، پراکندگی، انزوا، ریزش و انشعابات متعدد می باشد.

اکنون تکاملات سازمانهایی که حرف از انقلاب می زنند بجایی رسیده که پس از سه دهه افت و خیز مبارزات دائمی مردم، به ویژه خیزشهای بینظیر ۱۳۸۸، حتی برای چگونگی سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی پاسخی ندارند. در واقع، همه سازمانهایی که شعار “سرنگونی جمهوری اسلامی” را می دهند منتظرند که نیروی دیگری حساب حکومت جمهوری اسلامی را برسد. یعنی در بهترین حالت، تکرار شکست انقلاب ۱۳۵۷! در این مدت، مردم ستمدیده ما تاوان سنگین اعتراض، اعتصاب و شورش را داده، هفت شهر مبارزه خود بخودی را گشته و بازهم نتیجه ای نگرفته اند. اما سازمانهای مدعی انقلاب که می باید آگاهانه و با پیگیری، رهبری و وحدت و تشکیلات را برای جنبشهای مردم بوجود آورند، هنوز اندر خم یک کوچه اند.

امواج انقلاب ۱۳۵۷ بعلت ترکیبی انفجاری از شرایط عینی و ذهنی در جامعه آغاز شد و اوج گرفت، اما شرایط ذهنی آماده پاسخگویی به مسائل تغییر بنیادیِ شرایط عینی نشده بود. مخدوش بودن مرز بین دوستان و دشمنان مردم، ایجاد یک جبهه متحد بر علیه همه مرتجعین داخلی و خارجی را امکان ناپذیر کرده بود. بناگزیر، میدان برای دشمنانِ کمتر شناخته شده مردم چون باند خمینی باز شد و آنان خود را طرفدار انقلاب، استقلال و برقراری حکومت جمهوری جا زدند. سرانجام، خمینی با کمک قدرتهای خارجی بر مسند قدرت نشست و تا سال ۱۳۶۰ در طی یک روند خونین،  انقلاب مردم را درهم شکست و ولایت مطلقه فقیه را با زور اسلحه و کشتار یک نسل به مردم ایران تحمیل کرد.

عدم وجود یک جمعبندی از تجربه انقلاب ۱۳۵۷ نشانگر عدول از اصول علمی انقلاب، بویژه اصل آنالیز و سنتز و مسئولیت پذیری است. آزمودن دوباره اشتباهات گذشته یکی از بیماریهای مزمن بینشیِ انقلابیون ایران می باشد که در چند دهه اخیر منجر به حاشیه نشینی و عدم دخالتگریِ سازمانها در مبارزه طبقاتی شده است. بینشی که نه تنها عامل عقبگرد سازمانهای پُر تجربه ما گشته بلکه راه رشد جنبشهای مردم و ارتقاء آنها به یک جنبش انقلابی را بسته است. مسلما گسست از این بینش ضروری است تا وحدت انقلابیون و پیوند ارگانیک آنان با مبارزات مردم جهت ایجاد یک آلترناتیو انقلابی برای سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی و برقراری حکومت مردم امکان پذیر گردد.

انقلاب ۱۳۵۷ مهمترین روند تحول در تاریخ ایران است و بررسی آن نیاز به تحلیل اوضاع عینی و ذهنی جامعه و وضعیت مبارزه طبقاتی درآن دوران دارد. در این تحلیل بطور عمده به نقش انقلابیون ایران بویژه کمبودهایی که به ضعف جنبش مردم و شکست انقلاب منجر شد پرداخته شده است. بی تردید عاملین فلاکت مردم ایران و عقب ماندگی کشور، امپریالیستها و حکومتهای سلطنتی و جمهوری اسلامی می باشند، اما رسالت تدارک، سازماندهی و رهبری یک انقلاب آگاهانه و پیروزمند در ایران با انقلابیون ایران است. این مقالات، تلاشی برای جمعبندی از انقلاب ۱۳۵۷ مردم ما است. به امید آنانی که صادقانه دل در گرو رهایی مردم ایران دارند در نقد و تکامل آنها کوشا باشند.

ایران کشوری تحت سلطه است

تاریخ اخیر ایران مملو از درسهای ارزشمند است. در اواخر سلطنت خاندان قاجار امپریالیستها به سرکردگی انگلیس و روسیه، حکومت ایران را تابع خود نموده و سرمایه های مالی انحصارات امپریالیستی با تکیه بر مناسبات فئودالی، ارکان اقتصاد کشور را در دست گرفتند. بدین ترتیب، ایران تبدیل به یک کشور تحت سلطه شد و تکامل مناسبات تولیدی فئودالی به سرمایه داری تحت کنترل سرمایه های مالی امپریالیستی بصورتِ کُند و تدریجی، ناقص و بیمارگونه انجام گرفت. کشف و استخراج نفت در ایران توسط انگلیس، ساختار اقتصادی کشور را در خدمت منافع سرمایه های مالی امپریالیستی تبدیل به انحصاری، نفت محوری و وارداتی کرد و بیماریهای اقتصادی و اجتماعی را شدت بخشید.

شاخص های تحت سلطه بودن ایران بسیارند: رضا خان را انگلیس شاه نمود، سپس عزل کرد و پسرش را سر کار آورد. در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، آمریکا و انگلیس محمدرضا شاهِ فراری را دوباره سر تخت نشاندند و ۲۵ سال بعد تحت فشار انقلاب مردم، او را بردند و در یک معامله، ارتش و ساواک شاه را برای سرکوب انقلاب مردم و تضمین صدور نفت، بدست خمینی دادند. سپس در سال ۱۳۵۹ برای کمک به حکومتِ بی ثبات جمهوری اسلامی آتشبیار جنگ ایران و عراق شدند و بستر سرکوب انقلاب مردم و کشتار نسل جوانی که از دل انقلاب برآمده بود را هموار کردند. رسواییِ “ایران گیت” نمونه بارز مناسبات مخفی حکومت جمهوری اسلامی با آمریکا بود که رو شد.

پس از سرکوب انقلاب و قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷، خمینی با همان دستی که “توی دهن آمریکا” می زد جام زهر را تحت فشار آمریکا، خفت بار سر کشید. بعد از مرگ او، تلاش دولتهای رفسنجانی و خاتمی جهت سلطه کاملِ آمریکا بجایی نرسید و باند ولی فقیه بسوی تبعیت از روسیه و چین چرخید. در تقابل، فشارهای آمریکا به ویژه تحریمها که به تشدید بحران اقتصادی، فقر دهشتناک مردم و سازش خفت بار در آذر ماه ۱۳۹۲ انجامید نشان دادند که وضعیت زندگی مردم و افسار نظام ولایت فقیه تا چه حد در دست قدرتهای امپریالیستی است.

شاخص های برجسته بیماری اقتصاد ایران نیز بسیارند: مسئله مالکیت دهقانان بر زمین هیچگاه حل نشد و با وجود امکانات کافی داخلی، بخش اعظم اقلام مهم مواد غذایی چون گندم، برنج، چای و گوشت و … همواره از خارج وارد شده اند. علیرغم وفور منابع عظیم سوخت فسیلی در کشور، در هیچ دوره ای برق و گاز و نفت مورد نیاز مردم تامین نشده است. صنایع، اساسا مونتاژ و نیازمندِ ابزار تولید و قطعات خارجی اند. ساختار حمل و نقل بجای شبکه راه آهن برقی و وسائل نقلیه عمومی بر مبنای جاده و وسائل نقلیه شخصی بنا شده که نه تنها پُر هزینه ترین، بلکه آلوده کننده هوا به حداکثر است. بخش اعظم بودجه دولتها بجای اختصاص به عمران و آبادانی کشور همواره به گسترش نیروهای نظامی- امنیتی، دستگاه بوروکراتیک حکومت و بازپرداخت اصل و فرع وامهای خارجی اختصاص داده شده است.

البته فساد در حکومت، رانت خواری، دزدی های کلان و پولشویی جای خود دارند. حتی در سالهای ۵۴-۱۳۵۲ و ۸۹-۱۳۸۴ که درآمد نفتی کشور رشد سرسام آور پیدا نمود، جیب امپریالیستها و حسابهای متعدد سرکردگان حکومت و عواملشان در بانکهای خارجی پُر شد ولی هزینه زندگی مردم ایران بجای کاهش بمراتب افزایش یافت. این نمونه ها نشانگر ماهیت حکومت و اقتصاد وابسته به امپریالیستهاست که زندگی و سرنوشت مردم را رقم زده اند. در نتیجه، ریشه  فقر و اختناق و بیماری جامعه، حکومت طبقه ارتجاعی به اَشکال سلطنتی یا جمهوری اسلامی و اربابان آنهاست. تلاش و جانفشانی مردم ایران در دو انقلاب مشروطه و ۱۳۵۷ برای کندن این ریشه و درمان این بیماری مزمن بود.

تحلیلِ علمی از انقلاب ۱۳۵۷ چراغ راه انقلاب آینده در ایران است. چنین تحلیلی باید بر اساس واقعیات، نه تحریف تاریخ و تسویه حساب سیاسی باشد. انقلاب، بزرگترین و عمیقترین حرکت مردم برای تحول در جامعه است و فقط با تحلیل علمی و واقعی می توان راهکارها و اصولی که منجر به موفقیت آن می شود را شناخت و پیاده کرد. این اصل که تنها مردم تاریخ را می سازند حیاتی است و برای ساختن تاریخ بنفع مردم، بررسی حرکت طبقات مختلف و چگونگیِ تبدیل ایده های انقلابی به نیروی مادی در جنبشهای مردم ضروری است. از اینرو، باید نکات قوت و ضعف انقلاب ۱۳۵۷ را تحلیل کرد و دقیقا شناخت و برای رفع ضعفهای کنونی جنبشهای مردم بکار گرفت.

اما عدم بررسیِ واقعیِ اوضاع ایران در بُرش انقلاب ۱۳۵۷، حتی به نفیِ اوضاع بحرانی جامعه و ناگزیریِ انقلابی که صورت گرفت انجامیده است. وجه مشترک بسیاری از تحلیل هایی که در این مورد ارائه شده اند نادیده گرفتن علت عمده وضعیت بحرانی در سالهای ۵۶-۱۳۵۴، شکلگیری یک گرهگاه و تکامل آن به انقلاب می باشد. گرهگاهی که بعلت چپاول درآمد سرشار نفت، مخارج عظیم نظامی، بحران اقتصادی، تشدید فوق استثمار کارگران، آوارگی دهقانان و باد کردن شهرها، تعمیق شکافهای عمیق طبقاتی، قدرت مطلقه فردی شاه، تک حزبی شدن و رشد فزاینده سرکوب و سانسور، بوجود آمد. گرهگاهی که معلولِ سلطه امپریالیستها به سرکردگی آمریکا بر ایران بود.

انقلاب خود جوش و انقلاب آگاهانه

انقلاب بالاترین سطح حرکت طبقات مختلف مردم، به ویژه زحمتکشان شهر و روستا، برای درهم شکستن مناسبات کهنه و ساختن مناسبات نوین در جامعه است. امپریالیستها و حکومت کارگزارشان در ایران بر مناسبات کهنه تکیه داشته و این مناسبات را دائما تحکیم و گسترش می دهند. فوق استثمار زحمتکشان و چپاول منابع طبیعی کشور توسط امپریالیستها از طریق حکومت، به فقر و ستم و مبارزات دائمی مردم دامن زده و حکومت مطلقه فردی و سرکوب بی وقفه مردم را تبدیل به خصوصیات اصلیِ نظام حاکم بر ایران کرده است. انقلاب ۱۳۵۷ علیرغم همه کمبودها و شکست نهایی اش، برای درهم شکستن سه سد: حکومت طبقه ارتجاعی، نظام تحت سلطه و مناسبات کهنه، بود.

شرایط عینی انقلاب زمانی بوجود می آیند که مناسبات تولیدی جلوی رشد نیروهای مولده را می گیرند. یعنی، مناسبات تولیدی دست و پای رشد سالم نیروهای مولده و تکامل طبیعی جامعه را می بندند. البته در این شرایط نیز نیروهای مولده رشد می کنند اما این رشدِ تحت کنترل امپریالیستها و طبقات ارتجاعی حاکم، محدود و بیمارگونه است و اقتصاد کشور نمی تواند به نیازهای اولیه اکثریت جامعه پاسخ گوید. مالکیت بر تولید در دست اقلیتی بسیار کوچک است که بخش اعظم ثروتهای تولید شده توسط نیروهای مولده را به امپریالیستها و سپس به خود اختصاص می دهد. نتیجتا ثروتهای متعلق به مردم، در کشور نمی مانند و شکاف طبقاتی بین اقلیت حاکم و اکثر مردم دائما تعمیق می گردد.

زمانیکه شرایط عینی انقلاب در جامعه غالب می شوند تمام مشکلات اقتصادی- سیاسی- اجتماعی- فرهنگی به انقلاب گره می خورند و انقلاب تبدیل به تنها راه برای حل اساسی این مشکلات می گردد. شرایط عینی انقلاب می تواند به مدت بسی طولانی ادامه یافته و به اوضاع انقلابی و حتی انقلاب منجر گردد. شرایط عینی انقلاب بیش از یک قرن است که در ایران وجود دارند و تاکنون به دو انقلاب مشروطه و ۱۳۵۷ منجر شده اند. با وجود تغییرات بسیار در ایران و جهان، انقلاب ۱۳۵۷ ماهیتا با همان مشکل اساسی انقلاب مشروطه یعنی وابستگی ارکان اصلی، بویژه اقتصاد کشور، به استعمارگران خارجی توسط طبقه ارتجاعی حاکم روبرو بود.

در پایان قرن نوزدهم میلادی، ظرفیت مناسبات تولیدیِ نظام سرمایه داری رقابت آزاد در کشورهای استعمارگر به پایان رسید و به نظام سرمایه داری انحصاری (امپریالیسم) تکامل نمود. نظام سرمایه داری رقابت آزاد بر پایه استثمار زحمتکشان و استعمار کشورها گسترش یافت. اما بعلت غلبه و رهبریِ سرمایه های صنعتی در اقتصاد، نه تنها کمیت بلکه کیفیت نیروهای مولده در همه کشورها را رشد می داد و  در مقایسه با نظام فئودالی، مترقی بود. در حالیکه با تکامل به نظام امپریالیستی، سرمایه های بزرگ مالی که خصلت اصلی شان ربایی- دلالی است رهبری اقتصاد را بدست گرفتند و با رشد فزاینده عرصه های غیر تولیدی، بازدارنده رشد کیفی و سالم نیروهای مولده شدند.

در نظام سرمایه داری انحصاری، استثمار به فوق استثمار، مستعمرات به نیمه مستعمرات و قدرتهای حاکم بر جهان به طبقات ارتجاعی و نیرویی بازدارنده پیشرفت طبیعی جوامع تبدیل شدند. در نتیجه، شرایط عینی انقلاب در همه جهان حاکم شد. در عصر امپریالیسم، انحصارات بزرگ بین المللی توسط سرمایه های بزرگ مالی، همه کشورها بویژه اقتصاد آنها را کنترل می کنند. اکنون کشورهای جهان به دو دسته امپریالیستی (۱۳ کشور) و تحت سلطه (۱۹۰ کشور) تقسیم شده اند. تبانی حکومتهای امپریالیستی به بلوک بندی آنان (اکنون؛ وحدت آمریکا با انگلیس، بریکس و اتحادیه اروپا) و رقابتشان بر سر تقسیم مجدد جهان همواره به جنگ (بعنوان نمونه؛ دو جنگ جهانی) انجامیده است.

از آغاز عصر امپریالیسم، بعلت تشدید تضادهای ذاتیِ این نظام ستمگر که همواره به رکود و بحران و جنگ و شورش منجر می شود، انقلاب در صدر دستور کار مردم همه کشورها قرار گرفته است. در واقع، تضادهای ذاتیِ نظام حاکم و وابسته به امپریالیسم در ایران بود که مردم ستمدیده را سرانجام به انقلاب کشاند و حکومت شاه نمی توانست جلوی تکامل مبارزات مردم به انقلاب را بگیرد، چون شرایط عینی انقلاب همواره مهیاست و این شتر اکنون نیز پشتِ درِ خانه ما خوابیده است. اما برای پیروزی انقلاب و برپایی حکومت مردم، شرایط ذهنی انقلاب برای کسب قدرت سیاسی توسط مردم نیز باید مهیا شود.

در عصر امپریالیسم نقش ایده های انقلابی و سازماندهی مردم بحول این ایده ها برای زیر و رو کردن نظام موجود و ساختن یک نظام نوین تعیین کننده است. یک ساختمان بزرگ و پوسیده را نمی توان خود بخودی، یعنی بدون مهندس، نقشه، نیروی کار، ابزار، مصالح و نظارت در هر مرحله از کار، خراب کرد و ساختمان نوی بجای آن ساخت. مگر می شود بدون رهبری، استراتژی، وحدت سراسری و نیروی مسلح مردم، حکومت کهنه را درهم شکست و حکومت نوینی برپا نمود؟ انقلاب ۱۳۵۷ نشان داد که نمی شود، شکل حکومت مهم نیست، بلکه ماهیت طبقاتی آن تعیین کننده است که همواره توسط نیروهای نظامی- امنیتی و متفکرین فریبکار طبقات ارتجاعی و امپریالیستها محافظت می شود.

بنابراین در یک انقلاب آگاهانه، انقلابیون با تکیه بر خواسته ها و خلاقیتهای مردم باید جنبشی را برپا سازند که با رشد کمّی و کیفی آن در نبردهای متعدد، نیرو و تجربه لازم برای درهم شکستن حکومت طبقه ارتجاعی و کسب قدرت و حفظ آن توسط مردم بدست آید. انقلاب ۱۳۵۷ نشان داد که اگر انقلابیون قادر به وحدت نگردند و شناخت صحیح و همه جانبه ای از دوستان و دشمنان مردم پیدا نکنند، نمی توانند اقشار و طبقات مردم را در مقابل حکومت و حامیان خارجی و داخلی اش متحد کنند. حتی با تکامل بحران به اوضاع انقلابی، انقلاب مردم خود جوش بوده و بعلت محدودیتهای اساسی خود در تئوری و پراتیک، سرانجام از امپریالیستها و طبقات ارتجاعی شکست می خورد.

انقلاب ۱۳۵۷ نشان داد که هر گِردی گردو نیست و هر انقلابی نمی تواند حکومت طبقه ارتجاعی را درهم شکند. امپریالیستها به منافع طبقاتی خود آگاه اند و توسط کارگزاران و ساختارهای خود، این منافع را حفظ می کنند. انقلاب نیز باید بر مبنای آگاهی طبقاتی بخش پیشرو مردم بویژه زحمتکشان باشد. بطوریکه، مردم آگاهانه برنامه امپریالیستها، جناحهای حکومت و اصلاح طلبان را ساقط کرده و با سازمان یافتن در یک جنبش انقلابی قدرتمند ساختارهای حکومت طبقه ارتجاعی را درهم شکسته و ساختارهای لازم برای برپایی حکومت خود را بنا کنند.

انقلاب ۱۳۵۷ مردم ایران خود جوش و تدارک ندیده بود، چرا که سازمانهای انقلابی، اصول تعیین کننده انقلاب را بدرستی درک نکردند و قادر به وحدت، تدوین استراتژی و سازماندهی سراسری مردم در یک جنبش انقلابی نشدند. این انقلاب با وجود پیشرویهای چشمگیر و موقت، توسط امپریالیستها و مرتجعین و سازشکاران در یک روند تضعیف شد و در تقابلات خونین با حکومت جمهوری اسلامی سرانجام شکست خورد. انقلاب آتی نیاز به اتحاد انقلابیون و وحدت مردم دارد تا در نبردهای بسیار مردم را برای کسب قدرت سیاسی و حفظ آن آماده سازد.

انقلاب مجلس مهمانی نیست

حکومتِ طبقه ارتجاعی ماهیتا ضد مردمی و تا بدندان مسلح است، بر پایه  دستگاه عظیم سرکوبِ خونین مردم قرار دارد، با مسالمت از قدرت و ثروت دست نمی کشد، بلکه فقط با زور و قوه  قهرِ جنبش انقلابی مردم سرنگون می گردد. بقول فرخی : یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ / یا او سر ما به دار سازد آونگ. عملکرد حکومتهای سلطنتی و جمهوری اسلامی در ۹۰ سال اخیر بوضوح نشان می دهد که تضاد مردم ستمدیده ایران با حکومت طبقه ارتجاعی و اربابانِ امپریالیستش آشتی ناپذیر است. یعنی بین مردم و این حکومت مسالمتی در کار نیست. اما اصلاح طلبان ملی، ملی- مذهبی و چپ، همواره این حکومتها را اصلاح پذیر و روش مبارزه با آنان را مسالمت آمیز جلوه داده اند.

تاریخ اخیر ایران مملو از نمونه های دشمنی ذاتیِ امپریالیستها، طبقات ارتجاعی و حکومتشان با مردم ایران است. امواج اولیه انقلاب در پی حملات وحشیانه ماموران شهرداری تهران به زاغه نشینانِ “خارج از محدوده” که بخاطر سیاستهای حکومت شاه از روستاها آواره شده بودند، برخاست.  در طی یکسال و نیم بعد، تظاهرات مسالمت آمیز مردم بخاطر سرکوب خونین توسط نیروهای نظامی- امنیتی به مبارزات قهرآمیز ارتقاء پیدا کرد و ماهیت ضد مردمیِ حکومت شاه بحدی روشن شد که ترفند های آنرا عقیم می کرد، بطوریکه حامیان بین المللی شاه از او ناامید گشتند. با استیصال حکومت شاه در سرکوب انقلاب مردم، امپریالیستها به خمینی متوسل شدند که ماهیت ارتجاعی اش روشن نشده نبود.

خمینی تلاش می کرد خود را همراه مردم نشان دهد، اما تضاد انقلاب مردم با او نیز آشتی ناپذیر بود. مردم شعار می دادند : “مرگ بر شاه!” و خمینی می گفت شاه باید برود. مردم با ارتش شاه در خیابانها می جنگیدند و او می گفت : “ارتش برادر ماست!” مردم در جنگ و گریز خیابانی سلاحهای پلیس و ارتش را بغنیمت می گرفتند تا مسلحانه بجنگند اما خمینی حتی جرات نکرد به هواداران خود حکم جهاد دهد. او نیز از تعمیق انقلاب مردم می ترسید و در توافقات پنهانی با امپریالیستها بدنبال گذار مسالمت آمیز از حکومت سلطنتی به جمهوری اسلامی بود. اما مبارزات قهرآمیز مردم به قیام مسلحانه بهمن تکامل یافت و بالاخره حکومت ارتجاعی سلطنتی را با قیام مسلحانه سرنگون کرد.

در دوران انقلاب، سرکردگان دستگاه روحانیت (بخش دیگری از طبقات ارتجاعی) به رهبری خمینی با استفاده از مساجد، عقب مانده ترین اقشار جامعه بویژه لاتها و چاقوکشها را سازماندهی کردند، ولی تکیه اصلیِ او برای برقراری حکومت جمهوری اسلامی، ارتش و ساواکِ شاه بود که آمریکا در اخیتارش گذاشت. ارتش و ساواک که تحت رهبری شاه یک عمر مردم، انقلابیون و روشنفکران را سرکوب کرده بودند با تغییر نام خود، تحت رهبری خمینی قرار گرفتند و بدین ترتیب، او از ابتدای کسب قدرت توانست به قلع و قمع مبارزات بحق مردم بپردازد.  

بیش از یک قرن غالب بودن شرایط عینی انقلاب در ایران به جوانه های اوضاع انقلابی در سال ۱۳۵۶ و شکوفایی انقلاب در سال ۱۳۵۷ منجر شد. اوضاعی که  تا تابستان ۱۳۶۰ در ایران غالب بود. شرایط رشد جنبش مردم در اوضاع انقلابی بسیار سریع و در هر سال، ۱۰ برابر سالهای عادی است. قیام مسلحانه بهمن یک نقطه عطف و جهشی بزرگ بود که راهگشای فوران مبارزات بی امان طبقات زحمتکش و میانی بویژه زنان، ملتهای تحت ستم و دانشجویان و دانش آموزان و مسلح شدن مردم شد و زمینه مبارزه مسلحانه توده ای بر علیه نیروهای نظامی- امنیتی حکومت (نمونه های کردستان و ترکمن صحرا) و ایجاد ارتش خلق در سراسر کشور را فراهم نمود.

قیام مسلحانه بهمن که باعث تداوم و تکامل انقلاب مردم شد تثبیت حکومت ارتجاعی تازه بقدرت رسیده را به عقب انداخت و شرایط ایجاد رهبری، نیروی نظامی و جبهه متحد سراسری مردم را به حداکثر فراهم کرد. اما سازمانهای انقلابی ما اهمیت چنین موقعیت استثنایی و موقتی بودن آنرا تشخیص ندادند و حتی برای حفظ و ادامه کاری خود در مقابل حکومت خطرناکی که در حال تثبیت بود، تدارک ندیدند. از مهرماه ۱۳۵۹، حکومت برای تعیین تکلیف قطعی با انقلاب مردم به جنگ با عراق متوسل شد. از تابستان ۱۳۶۰ تحت لوای جنگ با دشمن خارجی، اوضاع جامعه را بنفع خود چرخاند، کنترل مبارزه طبقاتی را کاملا بدست گرفت و نیروهای متفرق انقلابی و انقلاب مردم را درهم شکست.

همه این واقعیات نشان می دهند که انقلاب مجلس مهمانی نیست، بلکه جنگ دراز مدت مردم با حکومتی است که از بدو پیدایش خود به مردم اعلان جنگ داده است. جنگ حکومت طبقه ارتجاعی و امپریالیستها با مردم ایران یک جنگ همه جانبه است که شامل تمام عرصه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، نظامی و امنیتی می باشد. حکومتهای سلطنتی و جمهوری اسلامی با تکیه بر ستون فقرات خود یعنی نیروهای نظامی و امنیتیِ تحت فرماندهی رهبرِ حکومت جنگ همه جانبه خود با مردم را به پیش برده اند. در نتیجه، جنبش مردم نیز به نیروی نظامی خود برای درهم شکستن ستون فقرات این حکومت نیاز دارد. زندگی جنگ است، جانا بهر جنگ آماده شو!

وحدت

برخی تقصیر شکست انقلاب ۱۳۵۷ و وضعیت دهشتناک کنونی را به گردن مردم می اندازند، در صورتیکه این تقسیم تقصیر، واقعی نیست. حکومتهای سلطنتی و جمهوری اسلامی و اربابانشان کنترل جامعه را در دست داشته، همواره تعیین کننده همه امور کلان، مسئول عقب ماندگی کشور و فلاکتهای موجود مردم اند. باورهایی چون : “مردم شایسته همین حکومتند” و یا “از ماست که بر ماست” اختیارات و امکانات عظیم حکومت و مردمِ کاملا محروم را برابر قرار می دهد. برخی از ایرانیان که خود را برتر از مردم می دانند مسئول اصلیِ مشکلات جامعه را مردم و نه حکومت، معرفی می کنند. گویا در نظام استبدادی، مردم امکان ابراز وجود دارند و می توانند آزادانه حرکت کنند!

در طی یک قرن اخیر، مردم ایران دو انقلاب کرده و دائما بر علیه حکومت طبقه ارتجاعی و اربابانش مبارزه کرده اند. ولی مبارزات خود بخودی مردم محدودیت های متعدد ذاتی دارند و در تکاملات خود نمی توانند از چهارچوب ایده های موجود در جامعه که بخش غالب آنها متعلق به طبقات ارتجاعی است فراتر روند. بعلت کمبود شناخت از ماهیت طبقاتیِ نیروهای درگیر، ایده هایی که در مبارزه خود جوش مطرح می شوند ، راه نفوذ ایده های طبقات ارتجاعی و بازتولید آنها را نمی بندند. مبارزات خود بخودی که فاقد افق و برنامه برای تغییر اساسی جامعه اند، بناگزیر توسط مرتجعین حاکم و سازشکاران از مسیر تعمیق و وحدت منحرف شده و شقه شقه می گردند.

علت پیشرویهای موقت مبارزات مردم نقش آگاهی و علت عمده شکست نهایی جنبشها و انقلابات مردم ایران، خود بخودی بودن آنها بوده است. استثمار و ستم به مبارزات خود جوش پا می دهد، اما مهمترین دلیلِ منحرف و مهار و سرکوب شدن این مبارزات توسط حکومت، عدم نقش انقلابیون، بویژه عدم درکِ نقش وحدت انقلابیون در ارتقاء جنبش مردم می باشد. این کمبود اساسی ناشی از پُر بها دادن به مبارزات منفرد و کم بها دادن به نقش تعیین کننده عنصر آگاه در سازماندهی و جهت دهی برای ایجاد وحدت میان جنبشهای مردم است. انقلابیون باید معضلات مهم جنبشهای مردم و مشکل اصلیِ خود در هر مرحله را شناخته و راهکارهای لازم را برای متحد کردن خود و مبارزات مردم پیدا کنند.

شاملو می گوید : “نویسنده باید درک فردیش را تعمیم بدهد و به صورت شعور توده در بیاورد … وقتی به دنبال این فکر برویم که نویسنده باید درک و تجربه اش را تبدیل کند به شعور عام، به شعور توده، آن وقت است که گرانی این بار را حس می کنیم.” این درک صحیح نه تنها در مورد نویسندگان بلکه در مورد انقلابیون نیز صادق است. البته با این تفاوت که انقلاب پیچیده ترین حرکت طبقات در جامعه است و موفقیت آن بیش از هر چیز نیاز به خِرَد و خلاقیت های جمعی دارد که بدون وحدت همه انقلابیون و مردم امکان پذیر نیست.  

انقلابیون همواره موظفند که در درجه اول، مشکل اتحاد خود را حل کنند. گرایشات و خطوطِ در میان انقلابیون انعکاسِ گرایشات و خطوط مختلف در مبارزه طبقاتی است. بنابراین، آنها با حل مشکلات اتحاد خود می توانند چگونگیِ متحد کردن گرایشات پیشرو، میانی و عقب در میان خود را فرا گرفته و این تجربه را برای وحدت مردم بکار گیرند. بعمل در آوردن ایده وحدت و تبدیل آن به “شعور توده”، تفرقه اندازیهای حکومت را خنثی کرده و مردم را متحدانه آماده مبارزات پیروزمند می سازد. از طریق ایجاد وحدت آگاهانه میان اقشار و طبقات مردم می توان به میزانِ نفوذ ایده های غلط و تفرقه آمیزِ طبقه حاکم و سازشکاران در میان مردم پی برد و قاطعانه با آنها مقابله کرد.

ایده های صحیح در تقابل با ایده های غلط شکل می گیرند. ایده های انقلابی فقط با تکیه بر خلاقیت مردم در تقابل با ایده های ارتجاعی به کیفیتی می رسند که می توانند راهکارهای مشخص را برای مبارزات پیروزمند مردم پیدا کنند. وحدت انقلابیون و اتحاد مردم ایده های صحیح و حیاتی اند، اما تاریخ مبارزات و شورش و انقلاب مردم ایران، عدم وحدت انقلابیون و اتحاد آگاهانه مردم را نشان می دهد. انقلابیون ایران همواره به این واقعیت مهم کم بها داده اند که مبارزات سازمانهای منفرد ماهیتا محدودند و نمی توانند تجربیات مبارزات ارزشمند گذشته و انقلابات دیگر را بطور زنده، بیدرنگ و کامل به مبارزات متعدد کنونی مردم منتقل کرده و به “شعور توده” در سطح وسیع تبدیل کنند.

عدم الویت دادن به وحدت، انقلابیون ایران را از شناخت صحیح و همه جانبه از تئوری انقلاب و مبارزه طبقاتی در ایران محروم کرده است. این تفرقه باعث شد که یورشهای دائمی حکومت شاه سرانجام انقلابیون را بشدت تضعیف کند. بناگزیر در سالهای سرنوشت سازِ ۵۷-۱۳۵۶ تکاملات انقلاب مردم غالبا خود بخودی بودند و تحت نفوذ دار و دسته خمینی قرار گرفتند. قیام مسلحانه بهمن ۱۳۵۷ و سرنگونی حکومت سلطنتی توازن قوا را بنفع انقلاب مردم چرخاند و فرصتی استثنایی برای انقلابیون و مردم ایجاد شد. اما سازمانهای انقلابی مشکل اتحاد خود را حل نکرند و در سالهای ۶۰-۱۳۵۷ جنبشهای خروشان مردم قادر به تقابل سراسری با حکومت بی ثبات جمهوری اسلامی نبودند.

یک جانبه گری و خود محوریِ غالب بر  این سازمانها با شکست انقلاب مردم در سال ۱۳۶۰ و تثبیت ولایت فقیه، دوباره شکست خورد، اما سرسختی این بینش بحدی است که آنها هنوز از اشتباهات خود در شکست انقلاب ۱۳۵۷ درس نگرفته اند. این کمبود بنیادی، تاثیرات مخرب خود را در تداوم پراکندگی و عقب نشینی سازمانها از اصول عمومی انقلاب نشان داد و باعث عدم دخالتگری و حاشیه نشینی آنها در شورشهای ۷۶- ۱۳۷۱ مردم، جنبش ۱۳۷۸دانشجویان و خیزشهای متعدد مردم در سال ۱۳۸۸ شد.  جامعه طبقاتی و نظام ستمگر حاکم همواره فرصتهای مناسب را برای ایجاد و رشد یک جنبش انقلابی فراهم می کند و تفکر صحیح یاور استفاده از این فرصت هاست.

در مبارزات مردم بر علیه حکومت طبقه ارتجاعی، تفکر غلط به عقبگرد و شکست، و تفکر صحیح با تبدیل شدن به نیروی اجتماعیِ کافی، به پیشروی و در تکاملات خود بالاخره به پیروزی انقلاب مردم منجر می شود. بنابراین، باید خصوصیات بینش غالب بر سازمانها را شناخت و از آنها گسست قطعی کرد تا بتوان مبارزات مردم ما را متحدانه و برای پیروزی سازماندهی نمود. گام اول، بررسی  نقادانه عملکرد این سازمانها در انقلاب ۱۳۵۷ و حل معضل وحدت انقلابیون است. فقط انقلابیونِ متحد و متکی به مردم می توانند سطح آگاهی طبقاتی و روحیه موجود در جامعه را بالا برند و با درک همه جانبه و عمیق از مشکلات جنبشهای مردم و حل آنها، نبردهای پیروزمند را سازماندهی کنند.