مهسا علی بیگی ( از نشریه مهرنامه): «سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر» از دل یکی از دو گروه چریکی پیش از انقلاب بیرون آمد. اما آنچه باعث تشکیل پیکار شد نفی همان مشی مسلحانه سلف خود یعنی سازمان مجاهدین خلق بود. سازمان مجاهدین خلق البته طعم نفی را پیش تر در جریان تغییر ایدئولوژیک در سال ۱۳۵۴ چشیده بود و رهبرانش هیچ وقت فکر نمی کردند تشکیلات آهنین شان دوباره دچار تجدید نظر و انشعاب شود. درباره دلایل این انشعاب و سرنوشت آن با «محسن حکیمی» به گفت و گو نشسته ایم. حکیمی معتقد است مشی سازمان مجاهدین خلق از همان ابتدای تشکیل، نطفه انشعاب های بعدی را در خود داشت.
*گروه پیکار در اواخر پاییز ۱۳۵۷ و از دل سازمان مجاهدین خلق پدید آمد. چه تغییراتی در سازمان مجاهدین منجر به تشکیل گروه پیکار شد؟
برای پاسخ به سئوال شما باید به چگونگی شکلگیری سازمان مجاهدین خلق توجه کرد. میدانیم که بنیان گذاران سازمان مجاهدین اعضای جوان، رادیکال و چپ «نهضت آزادی» بودند که در اوایل دهه ۴۰ شمسی این سازمان را تشکیل دادند. انتقاد اصلی آنها به نهضت آزادی این بود که نهضت رفرمیست و به دنبال سازش با رژیم شاهنشاهی است و در نتیجه نمیخواهد مبارزه قهرآمیز با رژیم داشته باشد. بنابراین، این جناح از نهضت آزادی خود را موظف دانستند که از نهضت آزادی جدا شوند و با رژیم شاه و امپریالیسم، که رژیم شاه را دستنشانده آن میدانستند، به طور قهرآمیز مبارزه کنند. این هدف اصلی، یعنی مبارزه سیاسی قهرآمیز با رژیم شاه، عقاید ایدئولوژیک اعضای این گروه را تحتشعاع قرار می داد، به این معنی که برایشان چندان مهم نبود که اعضای سازمان حتما افرادی کاملا مذهبی و خشکه مقدس باشند، به ویژه این که در آن سال ها خشکه مقدسی با جریانی چون انجمن حجتیه تداعی می شد که به جای مبارزه با رژیم شاه با بهائیت مبارزه می کرد. تا آنجا که به جریان های سیاسی مخالف رژیم شاه مربوط می شد، در آن زمان علاوه بر جبهه ملی و نهضت آزادی، در یک سو سازمانهایی مثل حزب توده و سپس چریک های فدایی خلق وجود داشتند که ایدئولوژی کاملاً مارکسیستی- لنینیستی داشتند و در سوی دیگر سازمانهای یکسره اسلامی مثل هیئتهای موتلفه اسلامی که بقایای فداییان اسلام بودند. در این میان، سازمان مجاهدین خلق ویژگی کاملا منحصربهفردی داشت و آن این بود که در کنار گرایش مسلط اش به مذهب گرایش به مارکسیسم – لنینیسم نیز نفی نمی شد، به طوری که این دو گرایش بر محور مبارزه علیه رژیم شاه و امپریالیسم می توانستند در کنار یکدیگر همزیستی کنند. چنین بود که آنچه که بعدها از آن به عنوان «التقاط ایدئولوژیک» مجاهدین خلق نام برده شد، شکل گرفت. شعار استراتژیک این گروه «جامعه بیطبقه توحیدی» بود که «جامعه بیطبقه» آن از مارکسیسم آمده بود، که مبارزه طبقاتی را موتور محرکه تاریخ می داند، و «توحید» آن از مذهب. شاخصه دیگر این دوگانگی ایدئولوژیک همان عبارت معروفی بود که مجاهدین در بالای بیانیهها و اطلاعیههای خود مینوشتند؛ « به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران». این دوگانگی ایدئولوژیک از همان ابتدای شکل گیری سازمان مجاهدین خلق نطفه بست و علت اصلیاش هم همان بود که گفتم. آنچه بعدها تحت عنوان «تغییر ایدئولوژی» اتفاق افتاد، و در واقع غلبه وجه مارکسیستی- لنینیستی بر وجه مذهبی ایدئولوژی مجاهدین بود، تلاشی بود برای برون رفت از این دوگانگی. اما، به نظر من، این دوگانگی ایدئولوژیک میتوانست به شکلی دیگر حل شود به این شرط که مجاهدین به این نتیجه میرسیدند که مبارزه طبقاتی نه تنها مستلزم ایدئولوژی نیست بلکه یکی از اهداف این مبارزه اساسا از میان برداشتن هرگونه ایدئولوژی است. اما چون مجاهدین خود را نه افرادی از طبقه تحت ستم جامعه که باید در کنار کل این طبقه علیه این ستم متحد شوند و از این موضع با رژیم شاه مبارزه کنند بلکه خودشان را منجیان و انقلابیونی حرفه ای میدانستند که می خواستند جامعه را بر اساس این یا آن ایدئولوژی از دست شاه و امپریالیسم نجات دهند، نتوانستند به این نتیجه برسند که ایدئولوژی، هرگونه ایدئولوژی، محصول ناتوانی بشر در نجات خود از چنگ انواع و اقسام ستم هاست و به این معنا سد راه مبارزه طبقاتی است و باید از سر راه برداشته شود. برای مجاهدین خلق فقط مبارزه سیاسی با شاه و امپریالیسم و در نهایت کسب قدرت سیاسی اهمیت داشت و طبیعی بود که، به علت فضای سیاسی بسته و استبدادی، برای رسیدن به این هدف به سمت مبارزه مخفیِ چریکی بروند که خود البته به ایدئولوژی نیاز دارد. اما چون این ایدئولوژی خصلتی دوگانه داشت غلتیدن به سمت یکی از این دو وجه امری طبیعی بود و، با توجه به وضعیت خاص مجاهدین در اوایل دهه ۵۰ شمسی، مارکسیسم- لنینیسم بود که بر مذهب غلبه کرد. تقی شهرام و در درجه دوم بهرام آرام که رهبران این تغییر ایدئولوژی بودند در بیانیهای که در سال ۱۳۵۴ به نام «سازمان مجاهدین خلق ایران» منتشر شد اعلام کردند که سازمان تا آن زمان ماهیتی خردهبورژوایی و دوگانه داشته و به همین دلیل بین طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار درنوسان بوده است. اکنون که سازمان موضع طبقه کارگر را اتخاذ کرده طبعا باید ایدئولوژی این طبقه را انتخاب کند و با مذهب تسویهحساب کند. چنان که پیداست منطق تقی شهرام این بود که نمیتوان با استثمار سرمایهداری مبارزه کرد و در همان حال به خدا اعتقاد داشت. به نظر او این یک تناقض بود، و سازمانی که به زعم او موضع طبقه کارگر را اتخاذ کرده است باید آن را به نفع کنارگذاشتن اعتقاد به خدا رفع میکرد. چنین بود که ایدئالیسم مذهبی مجاهدین خلق کنار گذاشته شد و سازمان ماتریالیست شد. این رویداد تبعات فاجعه باری داشت که قتلهای تشکیلاتی، انشعاب و… از آن جمله بود. در ضمن، گروه پیکار تنها گروهی نبود که از دل این تغییر ایدئولوژی بیرون آمد. از درون آنچه که بعدها «بخش منشعب از سازمان مجاهدین خلق ایران (م.ل.)» نامیده شد، دو گروه دیگر بیرون آمدند که اگر نیاز بود در این مورد نیز توضیح خواهم داد.
*چرا مارکسیسم- لنینیسم بر وجه مذهبی سازمان غلبه پیدا کرد؟ سازمان مجاهدین خلق تا پیش از تغییر ایدئولوژیک پشتیبانی کامل نیروهای مذهبی را با خود داشت. حتی گفته میشود امکاناتی که برای فدائیان خلق آرزو بود بهخاطر همین حمایت نیروهای مذهبی و همچنین بازار بهراحتی به دست اعضای سازمان مجاهدین میرسید. با وجود این حمایتها و پشتیبانیهای مذهبی چرا سازمان مارکسیست- لنینیست شد؟
اعضای بنیان گذار سازمان مجاهدین خلق انسان های اهل نماز و عبادت بودند اما نه تا آن حد که اعتقاد به مذهب انها را به فکر ایجاد نظام اسلامی بیندازد. آنها اگرچه مذهبی بودند ولی بیش از آن که مذهبی باشند سیاسی بودند، آن هم سیاسی به معنایی خاص که از جوامع به اصطلاح سوسیالیستی آن زمان الهام می گرفت. آنها چین را جامعه ای سوسیالیستی میدانستند و به تبعیت از مائوتسه دون شوروی را رویزیونیستی ارزیابی می کردند. در متون آموزشیشان نظرات سیاسی لنین و مائو را ترویج میکردند. آنها حتی فلسفه مارکسیسم را نیز مطالعه می کردند، اما نه بر اساس آثار خود مارکس بلکه برمبنای آثار عامیانه و دست چندمی چون «اصول مقدماتی فلسفه» نوشته ژرژ پولیتسر. البته قرآن و نهجالبلاغه و کتاب های آیت اله طالقانی نیز جزء منابع ایدئولوژیک اصلی آنها بود و مسلما تکیه بر اینها بیش از متون غیرمذهبی بود. با این همه، آنها خودشان و هویت سازمانی شان را بیش از آن که با مفاهیم مذهبی تعریف کنند با مفاهیم سیاسیِ روز تعریف می کردند. علاوه بر این، ضربه سهمگین ساواک در سال ۱۳۵۰ باعث شد که برخی از بنیان گذاران سازمان که تکیه بیشتری بر مذهب می کردند از میان بروند. مجموع این عوامل باعث شد که دیدگاه مارکسیستی-لنینیستی بر گرایش مذهبی غلبه پیدا کند. با این همه، در درون خود سازمان مخالفتهایی دربرابر این جریان و به نفع گرایش اسلامی شکل گرفت، نه فقط در اعضایی چون شریف واقفی و صمدیه لباف و گروه مذهبی دیگری که مخالفت خود را با انتشار بیانیه اعلام کرد بلکه در زندان نیز موجی از مخالفت – البته از مواضع متفاوت – با این جریان به وجود آمد. سازمان مجاهدینی که بعدها به رهبری مسعود رجوی شکل گرفت، در ادامه یکی از همین مخالفت ها و ظاهراً با هدف بازگشت به مواضع اولیه مجاهدین سازمان یافت، که البته سیر وقایع پس از انقلاب نشان داد که چنین نبوده است. از نظر جریان رجوی، تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین کودتای «اپورتونیستهای چپنما» بود که او حساب آنها را از مارکسیسم- لنینیسم جدا میکرد.
*برخی تقی شهرام و مقالاتی که او در زندان نوشت را منبع اصلی تغییر ایدئولوژیک سازمان مجاهدین میدانند. نقش شهرام در تغییر ایدئولوژیک و بعد تشکیل گروه پیکار چه بود؟
در این مورد که شهرام در زندان مقاله ای نوشته باشد چیزی نشنیده و نخوانده ام. اما حضور او در رهبری سازمان مجاهدین و نقش اش در تغییر ایدئولوژی این سازمان مسبوق به سابقه ای بود که لازم است در اینجا به آن اشاره شود. در شهریور سال ۱۳۵۰ رژیم شاه ضربه بسیار سنگینی به سازمان مجاهدین زد به طوری که کل رهبری آن به دست ساواک افتاد و همه آنها جز مسعود رجوی و بهمن بازرگانی اعدام شدند. این دو نفر با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم شدند. در این ضربه، به گفته خود مجاهدین ۱۲۰ نفر از اعضا و هواداران سازمان دستگیر شدند. ماجرا از این قرار بود که یکی از اعضای سابق حزب توده به نام اللهمراد یا شاهمراد دلفانی که در زندان به همکار ساواک تبدیل شده بود و پس از آزادی نیز برای ساواک کار می کرد، در اوایل دهه ۴۰ در زندان با منصور بازرگان – از اعضای اولیه مجاهدین خلق – آشنا شده بود. این فرد که اهل کرمانشاه بود و با مناطق مرزی در غرب ایران آشنایی داشت در دیدار با منصور بازرگان، که از همکاری او با ساواک خبر نداشت، ادعا می کند که می تواند برای فعالان سیاسی اسلحه تهیه کند. مجاهدین نیز که دنبال اسلحه می گشتند از او می خواهند که این کار را برایشان بکند. در جریان رفت و آمدهای این فرد با مجاهدین ساواک اکثر خانههای امن سازمان را شناسایی می کند و در نهایت در شهریور ۱۳۵۰ ضربه خود را به آنها می زند. پس از این ضربه، احمد رضایی برادر بزرگتر رضا رضایی و مهدی رضایی که در زندان بودند توانست سازمان را جمع کند و از متلاشی شدن کامل آن جلوگیری کند. او که مسئول تشکیلاتی بهرام آرام بود به اتفاق او توانست سازمان را رهبری کند و درواقع هسته مرکزی مجاهدین در آن مقطع از همین دو نفر تشکیل می شد. آنها براساس یک نقشه دقیق و حسابشده رضا رضایی را از زندان فراری دادند. ماجرای فرار هم از این قرار بود که رضا به این بهانه که میخواهد برادرش احمد را به ساواک لو بدهد، اعضای ساواک را وامیداشت که او را از زندان بیرون بیاورند و در محلهای مشخصی از شهر که احتمال رفتوآمد برادرش وجود داشت، بگردانند. در یکی از همین گردشها، یکی از افراد سازمان در پوشش واکسی به رضا رضایی نزدیک می شود و پیامی را در جوراب او می گذارد مبنی بر این که به نیروهای ساواک بگوید احمد در روز فلان به حمامی در منطقه نوروزخان در حوالی بازار تهران می رود. این حمام دو در داشت و ساواکیها از این موضوع بیخبر بودند. در نهایت رضا به این بهانه که احمد مسلح است و ممکن است با دیدن شما اسلحه بکشد و فرار کند ساواکیها را جلوی یکی از درهای حمام می کارد و خودش با احمد، که در مقابل در دیگر سوار بر موتور روشن نشسته بود، از در دیگر فرار میکنند. پس از این فرار، رضا رضایی هم به مرکزیت سازمان میپیوندد. پس از مدت کوتاهی احمد رضایی در درگیری با ساواک کشته میشود. تقی شهرام که در جریان ضربه شهریور ۱۳۵۰ دستگیر و در پی تلاش برای راه انداختن اعتصاب در زندان تهران به زندان ساری تبعید شده است، به کمک افسر نگهبان زندان به اسم امیرحسین احمدیان و همراه با یک زندانی سیاسی دیگر به اسم حسین عزتی از زندان ساری فرار میکنند. پس از فرار در بهار ۱۳۵۲ تقی شهرام به دو نفر دیگر در مرکزیت یعنی رضا رضایی و بهرام آرم می پیوندد. اما پس از مدت کوتاهی رضا رضایی نیز کشته می شود. او در خانه یکی از سمپاتهای سازمان که تحت تعقیب بود به محاصره ساواکی ها می افتد و برای آن که به دست آنها نیفتد با نارنجک خودش را میکشد. به این ترتیب، فقط تقی شهرام و بهرام آرام در مرکزیت باقی میمانند که بعد از مدتی مجید شریفواقفی به آنها ملحق می شود. روند تغییر ایدئولوژیک سازمان از همین سال ۱۳۵۲ آغاز میشود و تنها عضو مرکزیت که در مقابل این تغییر میایستد همین شریفواقفی است. البته او در ابتدا به خاطر مسائل شخصیتی وادار به «انتقاد از خود» میشود و دربرابر جریان غالب کوتاه میآید ولی از یک طرف به دلیل اعتقادات مذهبی که داشته و از طرف دیگر به علت رفتارهای سلطهگرانه دو عضو دیگر کادر رهبری، همراه با دو عضو دیگر تحت مسئولیت اش یعنی مرتضی صمدیه لباف و سعید شاهسوندی به فکر ایجاد یک تشکیلات مجزا می افتد. این افراد به همین دلیل انبار اسلحهای را که نزدشان بوده است تحویل نمیدهند و این مسئله باعث میشود از طرف شهرام و آرام به خیانت و این که می خواهند سازمان را به ساواک لو دهند، متهم می شوند و همین کافی بود که ترورشان در دستور کار قرار گیرد. بدین سان در اردیبهشت ۱۳۵۴ این دو نفر ترور میشوند، که شریفواقفی کشته و صمدیه لباف زخمی می شود و پس از فرار از دست مجاهدین، در بیمارستان به دست ساواک میافتد و رژیم بعدا او را اعدام می کند.
*با این توضیحات میتوان یکی از دلایل تغییر ایدئولوژیک در سازمان مجاهدین خلق و انشعابهای بعدی آن را از میان رفتن عناصر مذهبی اولیه تشکیلدهنده سازمان دانست؟
نقطه شروع این تغییر ایدئولوژی بررسی ضربه شهریور ۱۳۵۰ بود. سازمان مجاهدین پس از این ضربه در زمان حیات رضا رضایی و پیش از آن که تقی شهرام عضو مرکزیت شود برای بررسی علل آن جمعهایی به نام «جمعهای بررسی و تصمیم» سازمان داد. پس از مرگ رضا رضایی و عضویت شهرام در مرکزیت این جمع ها توسط او هدایت شد و خود مطلبی نوشت که به «جزوه سبز» معروف شد. به نظر تقی شهرام، علت اصلی این ضربه وجود ایدئالیسم مذهبی در سازمان بود. او اعلام کرد که تضاد اصلی در سازمان که باید حل شود تضاد بین ایدئالیسم و ماتریالیسم است و تا زمانی که این تضاد حل نشود امکان پرهیز از این ضربهها وجود ندارد. شاید اگر بنیان گذاران سازمان در آن زمان در این جمعها حضور می داشتند علت یا علل دیگری برای ضربه شهریور۵۰ می یافتند و نظر تقی شهرام هژمونی پیدا نمیکرد. البته این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که چه ایدئولوژی مارکسیسم بر این سازمان غلبه پیدا میکرد، همان طور که پیدا کرد، و چه ایدئولوژی کاملاً اسلامی حاکم می شد ترور مخالفان یا کسانی که به هر دلیل نمی خواستند ادامه دهند یکی از ویژگی هایی این نوع سازمان های چریکی ایدئولوژیک بود. ترورهایی که سازمان مجاهدین مرتکب شد همه مربوط به زمانی نیست که سازمان مارکسیست- لنینیست شده بود. سازمان مجاهدین در سال ۱۳۵۱ و پیش از تغییر ایدئولوژی نیز یکی از اعضای پیشین خود به نام جواد سعیدی را که دیگر نمیخواست همکاری با سازمان را ادامه دهد ترور کرده بود. توجیه این ترور هم این بود که این فرد ممکن است به چنگ ساواک بیفتد و سازمان را لو دهد. به عبارت دیگر، سازمان مجاهدین قصاص قبل از جنایت کرد. واضح است که برای این سازمان حفظ موجودیت و حفظ ایدئولوژیاش – اعم از این که مارکسیستی باشد یا مذهبی – از جان انسانها مهم تر بود. نفس نگرش ایدئولوژیک مجاهدین خلق در چهارچوب یک سازمان چریکیِ پنهانکار بود که به ترور و حذف فیزیکی افراد می انجامید. البته از دیدگاهی کلان تر، این مبارزه چریکی مخفی و ایدئولوژی منجیانه ملازم با آن را باید با عامل دیگری توضیح داد و آن جامعه خفقان زده ایران و نظام سیاسی استبدادی آن بود که این شکل از مبارزه را به مخالفان سیاسی خود تحمیل می کرد.
*از سال ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۷ سازمان مجاهدین درگیر مسائل درونیاش است؛ تغییر ایدئولوژیک، ترور درونسازمانی و در نهایت انشعابهای پاییز ۱۳۵۷ که به تشکیل پیکار و دیگر گروهها منجر شد. این اتفاقات تاثیرگذاری سازمان مجاهدین و گروههای بعدی که از دل آن بیرون آمدند را از بین نبرد؟ برای مثال یکی از اقدامات چریکی زمان تقی شهرام ترور سرتیپ زندیپور، رئیس کمیته مشترک ضدخرابکاری است که گفته میشود اساسا تروری اشتباه است. سئوالم این است این رویدادها چه تاثیری بر هدف اصلی سازمان که مبارزه با رژیم شاه بود گذاشت؟ آیا اساسا سازمان مجاهدین و گروهی مثل پیکار تاثیری در روند انقلاب سال ۱۳۵۷ داشتند؟
در مورد اشتباه بودن ترور سرتیپ زندی پور چیزی نخوانده و نشنیده ام. اما می دانم که آنچه باعث شد این ترور بیش از اعمال چریکیِ دیگر در درون سازمان مجاهدین مورد بحث قرار گیرد نه خود این ترور بلکه این بود که سازمان در اطلاعیه ای که در این باره منتشر کرد برای اولین بار آیه قرآنی را که در آرم سازمان وجود داشت (فَضَل اله مجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً) حذف کرد، و این در حالی بود که هنوز تغییر ایدئولوژی سازمان رسما اعلام نشده بود. اما در مورد تأثیر مبارزه مجاهدین بر مبارزه مردم، واقعیت این است که سازمان مجاهدین چه قبل از تغییر ایدئولوژی و چه بعد از آن تاثیر تعیین کننده ای بر مبارزه مردمی علیه رژیم شاه نداشت. سازمان چریکی دیگر یعنی فدائیان خلق هم تاثیری تعیین کننده ای بر این مبارزه نداشت. اساساً مبارزه چریکی و مخفی با رژیم های سرکوبگر و استبدادی و در شرایط خفقان به ناگزیر مبارزه ای جدا از توده های مردم است و قادر به بسیج مردم نیست. مبارزه مردم ایران نیز کلاً روندی یکسره مجزا از سازمان های چریکی طیکرد. البته بنیانگذاران این سازمانها و به طور کلی اعضای آنها به نظر من انسانهای مبارز و جان برکفی بودند که با شجاعت تمام در مقابل استبداد سلطنتی شاه و حامیان امپریالیست اش سینه سپرکردند و از این نظر احترام شان محفوظ است. اما این را نیز نمی توانم نگویم که مبارزه آنها با رژیم شاه و امپریالیسم مبارزهای فرقهای و ایدئولوژیک بود و ربطی به مبارزه مردم به ویژه طبقه کارگر نداشت. برعکس، این مبارزه مردم در سال های ۵۶ و ۵۷ بود که بر این سازمان ها تأثیر گذاشت، فضای فرقهای، پنهان و بسته آنها را درهم شکست، نقد را وارد آنها کرد و نفی مشی چریکی را در دستور کار آنها قرار داد.
*تقی شهرام در سال ۱۳۵۶ از ایران خارج میشود و پس از رفتن او شورایی ۱۲نفره رهبری را در سازمان مجاهدین برعهده میگیرند. چرا شهرام با وجود اینکه چهرهای قدرتمند و تاثیرگذار در سازمان بود پس از مدتی کنار گذاشته شد؟
سال ۱۳۵۵ سال سختی برای هر دو سازمان چریکی یعنی مجاهدین و فداییان بود. در این سال ضربههای مرگباری از طرف ساواک به این دو سازمان خورد و رهبری این سازمانها عملاً متلاشی شد و جز بقایایی اندکی از آنها باقی نماند. بهرام آرام که از اعضای قدیمی و رهبر شاخه نظامی سازمان مجاهدین از سال ۱۳۵۲ به بعد بود و عملیات چریکی این سال ها زیر نظر او انجام میشد در همین سال کشته شد. یکی از اعضای بریده سازمان مجاهدین که با ساواک همکاری می کرد آرام را در خیابان میبیند و او را به ساواکی ها نشان می دهد. بهرام آرام برای آن که به دست ساواک نیفتد خودش را با نارنجک میکشد. از سوی دیگر، مشی چریکی در سازمان مجاهدین عملاً به بن بست رسیده بود و انتقاد به این مشی در درون سازمان سر باز کرده بود. تنی چند از اعضای مرکزیت از موضع مخالفت با مشی چریکی خواهان تعطیل کارهای سازمان بودند. اما این امر با مخالفت تقی شهرام روبه رو شد و آنها نیز از ترس این که به سرنوشت شریف واقفی دچار نشوند فرار کردند و سر از خارج کشور درآوردند. تقی شهرام نیز که با تشکیلات از هم پاشیده ای رو به رو بود و تلاش اش برای وحدت با سازمان چریک های فدایی خلق نیز ناکام مانده بود با انتشار نوشته ای درونی که به «تز رکود» معروف شد وضعیت بحرانی تشکیلات را ناشی از «رکود» جنبش مردم اعلام کرد!، جنبشی که درست برخلاف تز تقی شهرام دوران رکود خود را تازه پشت سر گذاشته و وارد دوران اعتلا شده بود. این عوامل باعث شد که فعالیت سازمان بهطور کامل به حالت تعلیق درآید. پس از مطرح شدن «تز رکود»، تقی شهرام و دیگر عضو مرکزیت یعنی جواد قائدی تصمیم می گیرند برای حفظ خود از دست ساواک به خارج از کشور بروند تا به سرنوشت بهرام آرام دچار نشوند. به این ترتیب ابتدا شهرام و سپس قائدی به خارج از کشور میروند و در عوض یکی از اعضای قدیمی سازمان که در خارج از کشور به سر میبُرد یعنی علیرضا سپاسی آشتیانی به ایران میآید تا جای خالی این دو نفر را پر کند. این اتفاق که همزمان است با اوج گیری جنبش مردم علیه رژیم شاه باعث میشود جریانی انتقادی در داخل تشکیلات و علیه عمکرد رهبری شکل بگیرد. تازه در سالهای ۵۶-۵۷ است که فضای سازمان برای اعضای بدنه کمی بازتر میشود و در این زمان است که بسیاری از اعضای سازمان متوجه میشوند که ترور شریفواقفی و صمدیهلباف به چه دلیل بوده است. با روشن شدن این اتفاقات انتقاد علیه تقی شهرام شدت می گیرد و به همین دلیل اعضای سازمان جمعی را بهعنوان نمایندگان خود به پاریس، محل استقرار شهرام و قائدی، میفرستند و شهرام را وادار به استعفا میکنند. در نهایت هم در مهر ۱۳۵۷ این نمایندگان اطلاعیه ای با امضای «بخش مارکسیستی- لنینیستی سازمان مجاهدین خلق ایران» منتشر میکنند که در آن ضمن اشاره به این که توانسته اند رهبری را وادار به استعفا کنند اعلام میکنند ترورها ناشی از مشی چریکی سازمان بوده و این مشی اکنون کنار گذاشته شده است. نکته قابل ذکر این اطلاعیه آن بود که صادرکنندگان آن اعلام کرده بودند که برخلاف آنچه رهبری یعنی تقی شهرام پنداشته بوده تضاد اصلی درون سازمان در جریان تغییر ایدئولوژی نه تضاد ماتریالیسم و ایدئالیسم مذهبی بلکه تضاد مارکسیسم و ایدئالیسم مذهبی بوده است! گویی فرق می کند که مخالف خود را به جای «ماتریالیسم» با حربه «مارکسیسم» از میدان به در کنیم! گذشته از این، هر کس که با الفبای مارکسیسم آشنا باشد می داند که جزء نخست مارکسیسم، ماتریالیسم دیالکتیکی است و به این معنا هر مارکسیستی در عین حال ماتریالیست است. به هرحال، پس از انتشار این اطلاعیه، بر سر چگونگی رهبری و پیشبرد فعالیت های سازمان اختلاف پیش آمد و بخش مارکسیستی- لنینیستی مجاهدین خلق خود به سه گروه منشعب شد. گروهی که از نظر تعداد بیشتر بود به نام «سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر» و دو گروه دیگر نیز به نام های «اتحاد مبارزه در راه آرمان طبقه کارگر» و «نبرد برای رهایی طبقه کارگر» اعلام موجودیت کردند.
*تفاوت اصلی این سه گروه با هم چه بود؟
از نظر سیاسی اختلاف چندانی با هم نداشتند و تقریبا مواضع مشترکی داشتند. اختلاف آنها بر سر رهبری سازمان بود. برای رهبری سازمان تا زمان برگزاری کنگره سه نظر ارائه شد و چون این نظرات نتوانستند با هم به توافق برسند از یکدیگر جدا شدند. عده ای که بعداً «پیکار» را تشکیل دادند، معتقد بودند که همان مسئولان وقت، سازمان را تا برگزاری کنگره رهبری کنند. عده ای دیگر می گفتند این مسئولان به دلیل عمکرد و سکوتشان در برابر اقدامات رهبریِ مستعفی خود زیر سئوال هستند و صلاحیت رهبری سازمان را ندارند. اینها معتقد بودند که سازمان را باید شورایی عمومی از نمایندگان اعضا رهبری کند. در درون عده اخیر نیز اختلاف پیدا شد، زیرا بخشی از آنها که بعداً خود را گروه «نبرد برای رهایی طبقه کارگر» نامیدند، به حضور یکی از افراد رهبری پیشین یعنی جواد قائدی در میان بخش دیگر که به گروه «اتحاد مبارزه در راه آرمان طبقه کارگر» معروف شدند، معترض بودند.
*تاریخ تشکیل پیکار نشان میدهد که این گروه نمیتوانسته نقشی در جریان انقلاب داشته باشند. این گروه بعد از انقلاب چه موضعی را اتخاذ کرد؟
پیکار رژیمی را که بعد از انقلاب به وجود آمد محصول ائتلاف دو جریان لیبرالها و روحانیت میدانست که اولی را نماینده بورژوازی لیبرال و دومی را نماینده خرده بورژوازی سنتی ارزیابی می کرد. وجه مشخصه مواضع سیاسی پیکار زیگزاگهایی بود که از همان ابتدا خود را نشان داد. «بخش مارکسیستی- لنینیستی سازمان مجاهدین» که بخش عمده اش بعدا به گروه پیکار تبدیل شد در پیامی که در اسفند ۱۳۵۶منتشر کرد کل بورژوازی لیبرال را وابسته به امپریالیسم اعلام کرد. اما همین جریان در اطلاعیه مهر۱۳۵۷ موضع قبلی خود را نادرست دانست و اعلام کرد که بورژوازی متوسط ایران از دو بخش تشکیل شده است. بخش بالایی آن وابسته به امپریالیسم است (با همان برداشت لنینی از امپریالیسم)، اما بخش پایینی اش «که بحق باید آن را بورژوازی لیبرال نامید» خصلتی دوگانه دارد، از یک سو در ضدیت با امپریالیسم است و از سوی دیگر با آن سازش می کند. مارکسیست – لنینیست ها باید سازشکاری آن را افشا کنند و از مخالفت اش با امپریالیسم حمایت کنند. این زیگزاگ های سیاسی در تمام طول حیات سازمان پیکار وجود داشت.
*حمایت پیکار از بنیصدر در سال ۱۳۶۰ دربرابر حزب جمهوری اسلامی به همین دلیل بود؟
فکر می کنم منظور شما بیانیه ای است که که در نشریه پیکار شماره ۱۱۰ منتشر شد. آن بیانیه حاوی حمایت از بنی صدر و به طور کلی لیبرال ها نبود بلکه می گفت باید نوک تیز حمله را روی حزب جمهوری اسلامی گذاشت و لیبرال ها را افشا و طرد کرد. این موضع را البته بخش مهمی از بدنه سازمان پیکار حمایت از لیبرال ها تلقی کرد و به دنبال آن بحرانی درونی درگرفت که در سرانجام خود به چندپاره شدن پیکار منجر شد. در نهایت پیکار از میان رفت بی آن که توانسته باشد معمای بورژوازی لیبرال را حل کند. پیکار ابتدا همچون حزب توده و اکثریت سازمان چریکهای فدایی خلق معتقد بود که در رژیم جمهوری اسلامی هژمونی با لیبرالهاست و باید نوک تیز حمله را روی آنها گذاشت. این موضع به تدریج و در طول سال های ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ تعدیل شد و تغییر کرد، به طوری که در سال ۱۳۶۰ ،برعکس، هژمونی را برای حزب جمهوری اسلامی قائل شد.
*چرا این تغییرات سریع در نگرشهای پیکار اتفاق میافتاد؟ این تغییر نگرشها بهخاطر سرعت بالای خود انقلاب و جابهجایی سریع نیروهای انقلابی نبود؟
به نظر من، نقطه عزیمت این گروه از همان زمان که بخشی از سازمان مجاهدین بود نه نقد مناسبات انسان با انسان بلکه رژیم ستیزی و امپریالیسم ستیزیِ غیرکارگری بود. منظورم از «غیرکارگری» این است که رژیم ستیزی و امپریالیسم ستیزی پیکار نه در راستای مبارزه برای الغای رابطه ستمگرانه انسان علیه انسان یعنی رابطه سرمایه بلکه بلاواسطه برای کسب قدرت سیاسی و ایجاد یک نظام دیگر یعنی سرمایه داری دولتی برای حفظ این رابطه ستمگرانه شکل گرفته بود. آنها در رژیم شاه دنبال کسب قدرت سیاسی از طریق قهرآمیز بودند و بعد از انقلاب هم دنبال خزیدن در کنار جریان هایی بودند که قدرت را در دست داشتند. من این زیگزاگ های سیاسی را صرفا با عدم انسجام نظری یا صرفا با سرعت بالای رویداد های دوران انقلاب توضیح نمی دهم. در پس آنها تمایلات قدرت طلبانه را نیز می بینم. شما اگر از زاویه منافع طبقه کارگر،که پیکار مدعی نمایندگی آن بود، به اوضاع سیاسی جامعه نگاه کنید قاعدتا باید علیه تمام جریان های سیاسی که در استثمار این طبقه ذینفع هستند قد علم کنید. اما اگر از زاویه کسب قدرت سیاسی به اوضاع نگاه کنید برای این امر با جریان های ذینفع در استثمار طبقه کارگر هم ائتلاف خواهید کرد، امروز با خرده بورژوازی سنتی یا مدرن فردا با بورژوازی ملی یا لیبرال. یک پیامد چنین تمایلی ورود به جنگ قدرت است. در جنگ قدرت هم حلوا پخش نمی کنند و کسی که قویتر است برنده میشود و ضعیف را کنار میزند. تا اینجای مسئله طبیعی است. اما آنچه پس از شکست گروه های طالب قدرت سیاسی از جمله پیکار توسط حاکمیت اتفاق افتاد به هیچ وجه طبیعی نبود. به نظر من، نه فقط گروه پیکار بلکه هیچ گروه و فردی را نمی توان به خاطر ابراز مخالفت با نظام سیاسی یا مسائل عقیدتی دستگیر و زندانی کرد، چه رسد به اعدام. افراد و گروه هایی نیز که در میدان جنگ مسلحانه دستگیر می شوند به محض اسارت مشمول کنوانسیون های بین المللی هستند و پس از دستگیری نمی توان به همان شیوه میدان جنگ با آنها برخورد کرد و آنها را به جوخه اعدام سپرد. آنها باید عادلانه و با حق دفاع از خود محاکمه شوند. با این همه، فقط سرکوب و اعدام نبود که سازمان پیکار را از میان بُرد. بحران درونی هم مزید بر علت گردید و باعث شد که این سازمان نتواند خودش را دوباره سازمان دهد. اعضای باقی مانده پیکار پس از سرکوب سال ۱۳۶۰ و اوج گیری بحران درونی باز هم همچون سال های پس از ضربه شهریور۱۳۵۰ در تحلیل عامل شکستشان بر همان درِ بسته قدیمی کوفتند. اگر در آن سال ها به این ارزیابی کاذب رسیدند که از آن رو شکست خورده اند که مارکسیست- لنینیست نبوده اند، پس از سرکوب سال ۱۳۶۰ نیز این نتیجه دروغین را گرفتند که به دلیل انحراف از مارکسیسم- لنینیسم شکست خورده و دستخوش بحران شده اند. در هر دوحال، آنها به عبث نجات خود را از شکست و بحران به سرابی به نام پالایش ایدئولوژیک گره زدند.
برگرفته از ماهنامه «مهرنامه»، شماره ۳۸، مهر ۱۳۹۳٫