لطفا به همان سمت که چراغ میزنید بپیچید، روی سخنم با شما است اقای قراگوزلو (بخش ٢)

لطفا به همان سمت که چراغ میزنید بپیچید، روی سخنم با شما است اقای قراگوزلو

بخش ۲ و پایانی

در بخش “ب” نوشته، نویسنده حوزه نگاه عمومی‌ به موضوع مورد بحث را به سود طرح راهبردهای عملی‌ ترک می‌کند. با ورود به این حوزه، نویسنده از خطایی به پله خطایی دیگر در میغلتد.

در ابتدا این قسمت، با طرح سرنوشت احزاب اقلیم کردستان عراق، با ابراز نگرانی‌، از امکان سازش “رهبران اتحاد دموکراتیک” سخن به میا‌‌ن میاید که البته “طرح چنین مبحثی کمی زود رس به نظر می رسد”. اتفاقاً این “احتمال” بنا بر تجارب تاکنونی تاریخی‌، عملا در حال شکل‌گیری است. البته اگر کردهای سوریه قبل از پایان منطقی‌ این راه فدای طعمهٔ بزرگتر و دلرباتر یعنی‌ ترکیه نشوند. خطا نظری این نوع نگاه در این است که ویژگی یک پدیده که خود بیان عملی‌ کلیت و آمیخته با اتفاقات است، آنچنان ویژه می‌شود که دیگر هویت کلیتی خود را نقض می‌کند. سازمانده‌ای این کانتون‌ها در محدوده قومی و جغرافیایی مرتبط با یک قوم، بیان بارز محدودیت سیاسی و تاریخی‌ آن است. البته یک جریان سیاسی با پایه‌های اجتماعی وسیع شباهتهای بسیاری با یک ارگانیسم زنده دارد که حتی بعد از مرگ هم هنوز سلولهایی از بدن “زنده” هستند. به همین دلیل درگیری درونی‌ و حتی چند پاره گی‌ در مسیر این حرکت سیاسی نه تنها محتمل، بلکه تا حد زیادی اجتناب ناپذیر است، مگر این که روابط عشیره ای- آسیایی بتواند در تلفیق با سرعت فساد، بر روی این تناقضات سرپوش بگذارد و شکل انفعالی و تدریجی‌ به آن بدهد. فساد منظورم تاثیر امکانات مادی امپریالیسم است، که در پی‌ همکاری برای افراد و طیف‌هایی‌ در این حرکت حتما سود آور خواهد بود. یک حرکت سیاسی از انسانها تشکیل می‌شود که خود در جهان منافع در کنش و واکنش و تاثیر گیری از پیرامون خود هستند.

همانطور که در زمینه اقتصادی، اقتصاد جهانی‌ برای یک نگاه “ملی‌” جمع ساده ریاضی تک تک اقتصاد‌های ملی‌ است، انترناسیونالیسم بر آماده از این نگاه “ملی‌” هم، نه اتحاد و عمل مشترک طبقه به عنوان طبقه، بلکه نتیجه جمع ساده گروههایی است که به نام طبقه سکه میزنند. انترناسیونالیسم برای این نوع نگاه نه یک برنامه، استراتژی و بستر اساسی‌ مبارزه، بلکه ابزاری است که به عنوان “نیروی فشار” (تاکید از من است) برای این خواسته یا آن خواسته به کار گرفته می‌شود. کل طرح خواسته‌ها، این نگاه “نیروی فشار” را بازتاب میدهد. دخیل بستن به “ان. پ. آ (حزب نوین ضد کاپیتالیستی)” و “کمونیست‌های رادیکال و اتحادیه‌های کارگری فرانسه”خود بیان ناگفته‌های پنهان در متن نوشته است.

ضد انقلاب اجتماعی، “چپ” و “اتحادیه ها”

فاز دوم بحران سرمایه داری که تبلور بارز خود را با آغاز روند فروپاشی اتحادیه اروپا نشان داد، همزمان ناقوس سازمانده‌ای یک ضد انقلاب اجتماعی، تحت رهبری کمیسیون این اتحادیه، بانک مرکزی اروپا و بانک جهانی‌، در همکاری تنگاتنگ با اتحادیه‌های کارگری و احزاب رسمی‌ راست و “چپ” بود. این ضد انقلاب اجتماعی ابتدا در یونان و به سرعت چون حریقی، با تداوم و تعمیق بحران، از جنوب به سمت مراکز اصلی‌ این اتحادیه یعنی‌ فرانسه و آلمان در حال پیشروی است. این حریق بعد از ایجاد زمین سوخته در یونان، اینک اسپانیا، پرتقال و به خصوص ایتالیا و فرانسه را هدف قرار داده است. در ابتدا بگویم که اجرا این ضد انقلاب اجتماعی در چهار چوب نظام پارلمانتاریستی، ناممکن است و سرمایه در روند پیاده کردن آن، میدان را برای فاشیسم و میلیتاریسم می‌‌گشاید. عروج دستجات فاشیستی و گسترش در همتنیدگی نیروهای امنیتی، پلیسی‌ و ارتش، از ضروریات این ضد انقلاب اجتماعی هستند. جنگ در خارج از محدودهٔ کشوری، تنها برای منافع و اهداف اقتصادی و استراتژی جغرافیایی نیست، بلکه همزمان وسیله‌ای برای انحراف افکار عمومی‌ از این ضد انقلاب اجتماعی است. در این رابطه “خطر تروریسم” و “اسلام” معنی‌ ویژه می‌یابد. اما تا آن مرحله که نیروی قهر عریان دست بالا را بگیرد، راه پر پیچ و خمی در پیش است که با انبوهی از شورش‌های اجتماعی خطرناک مین گذاری شده است و هنوز به مانند بسیاری از جزایر دموکراسی کارگری، نظام پارلمانتاریستی یک واقعیات است. در این فاز، نقش احزاب چپ، به مانند “رادیکالها” در یونان و اتحادیه‌های کارگری، برای پیش برد این ضد انقلاب اجتماعی اساسی است.

بحران فروپاشی نظام سرمایه داری در سه ماه آخر سال ۲۰۰۸ و سه ماه اول سال ۲۰۰۹، شکل یک سکته کامل را به خود گرفت. این بحران، تغییراتی عظیم در روابط میا‌‌ن طبقات و کشور‌ها پدید آورد. تا قبل از این بحران نقش اتحادیه‌ها و احزاب “چپ”،  مماشات برای کنترل جنبش و حرکتهای کارگری بود، این نیروها امروزه خود به اجزای جدا ناپذیر و محوری اجرای یک ضد انقلاب اجتماعی تبدیل شده‌اند. برای نمونه اتحادیه‌ها کارگری آلمان در این ماه از دولت خواسته اند که با تدوین یک قانون، عملا ممنوعیت اعتصاب در آلمان را عملی‌ کند. در یونان با مضمحل شدن حزب “سوسیالیست”، آینده سرمایه داری توسط “رادیکالها” تضمین می‌شود. رهبر رادیکالهای یونان که سازمان برادر “ان. پ. آ” است بارها در سفرهای خود تضمین کرده است که در صورت قدرتگیری، همهٔ بدهکاریهای یونان را خواهد پرداخت، فقط تلاش خواهد کرد که شکل این پرداخت تغییر کند. اتحادیه ها، آگاهانه با راه اندازی اعتصابات یک روزه، سعی‌ در نامید کردن کارگران دارند. دلیل عمده رشد نیروهای سیاه فاشیستی، در قدرت نظری آنها و یا توان و کشش مادی سرمایه داری نخوابیده، بلکه دلیل این رشد در سیاست احزاب چپ، به خصوص نوع “رادیکال” آن نهفته است. آنها با دفاع از اتحادیه اروپا که فقط ابزار غارت سرمایه است و حرکتهای اعتصابی این چنینی، و یا آنجا که به ضدیت با این اتحادیه میپردازند، به مانند حزب کمونیست استالینیستی یونان، با برنامه ملی‌ و تنگ خود، راه را برای نفوذ فاشیستها در افکار آماده میکنند.

با بحران فروپاشی، اقشار میانی مرفه چهار نعل به جبهه امپریالیسم پیوسته اند. این احزاب چپ و سندیکا‌ها و سیاست آنها بیان خواسته‌های این قشر ممتاز میباشند. دلیل اصلی‌ این که از سال ۲۰۰۳ تا به حال اروپا دیگر آن تظاهرات عظیم ضد جنگ را تجربه نکرد، در این تعلق نهفته است. دلیل دیگر آن این است که با بحران سال ۲۰۰۸، مبارزه فراگیر ضد جنگ و مبارزه بر علیه نظام سرمایه داری، رابطه‌ای ارگانیک یافته‌اند.

بحران امپریالیسم فرانسه و نقش نیروهای “چپ” و “اتحادیه ها”

همانطور که همهٔ ما بر آن واقفیم، فرانسه دارای سنت مبارزاتی رادیکال است. یادآوری اعتصاب ۱۹۶۸ هنوز عرق سرد بر قامت الیگارشی فرانسه جاری می‌کند. اعتصابات وسیع نیمه دهه نود، یعنی‌ در اوج یکه تازی پست مدرنیسم و یاوه گویی‌های “پایان تاریخ”، نشان افتخاری در تاریخ جنبش کارگر است که در آن وادی وانفسا، طنین انداز “زنده بودن تاریخ” بود.

تا آنجا که من در ذهن دارم، تعداد اعضای اتحادیه‌های کارگری در فرانسه ۸% مزدبگیران را در بر می‌گیرد، یعنی‌ اکثریت عظیم طبقه کارگر خارج از این دستگاه دیوان سالار است. یکی‌ از دلایل این سنت رادیکال در همین واقعیت نهفته است.

در حیطه سیاست رسمی‌ و روابط احزاب سیاسی، فرانسه شاید یکی‌ از محافظه کارترین کشورهای اروپا است. وجود تناقض حرکتهای رادیکال کارگری در کنار ساختار سرمایه داری، خود سرچشمه یک نوع محافظه کاری شده است. فرانسه تا قبل از دور اخیر، دهه‌ها مانند فردی بود که میگرن مزمن دارد. همانطور که فرد خود را با میگرن مزمن تطبیق میدهد، ساختار سیاسی سرمایه داری خود را با “بیماری” تطبیق داده است. هم تجربه طبقه سرمایدار در برخورد با آن زیاد است و هم احزاب “چپ” و سندیکا‌ها یاد گرفتند که چگونه با آن خود را تطبیق دهند.

بحران سرمایه داری اما بنیانهای این نوع سبک زندگی‌ سیاسی را به لرزه دراورده است. این بحران و تاثیرات آن دیگر نقش یک میگرن مزمن را ندارد، بلکه یک بیماری خطرناک برای هر دو طبقه اجتماعی است. موفقیت ضد انقلاب اجتماعی تا حد زیادی به چگونگی‌  روند آن در فرانسه مربوط است. فرانسه همزمان یکی‌ از پایه‌های اصلی‌ اتحادیه اروپا و واحد پولی‌ یورو است. تداوم این اتحادیه با فعل و انفالات طبقات در این کشور گره خورده است. تراز منفی‌ اقتصادی فرانسه و تراز مثبت اقتصادی  آلمان، فشار مضاعفی بر نبردهای سیاسی در فرانسه وارد می‌کند. نزول مقبولیت فرانسوا اولاند و تغییر متناوب کابینه و عدم موفقیت در اجرای فرامین الیگارشی مالی‌، “رفرم”، وزنه اصلی‌ حفظ نظام و اجرا ضد انقلاب اجتماعی را به “چپ” و دستگاه سندیکا‌ها منتقل می‌کند. در ضمن فرانسوا اولاند به کمک همین “چپ” و  سندیکا ها انتخاب شد. وضعیت برای طبقه حاکم بگونه‌‌ای است که حتی رهبر حزب “چپها”، Jean-Luc Mélenchon, سرباز فراری شد و جبهه را عوض کرد. اینک او از “خلق” سخن می‌گوید که در اروپا بار منفی‌ دارد و در مسیر نیروهای ماورا راست است. در این شرایط دمیدن در طبل جنگ برای “کوبانی” و علیه داعش معنی‌ ویژه می‌یابد. نمایندگان الیگارشی مالی‌ به خوبی‌ آگاه هستند، که فوران مبارزات اجتماعی در پیش رو است. راست در حال سازماندهی خود است. فاشیستها از ورشکستگی جبهه “چپ” بیشترین بهره را میبرند. طرح خواسته‌های نویسنده، نه تنها برای نمایندگان حاکمین چپ نیست، بلکه خوراک انحرافی بسیار خوبی‌ هم هست. بی‌ دلیل نیست که  فرانسوا اولاند  در رابطه با داعش، عراق و سوریه این چنین قهرمانی می‌کند.

چرا نویسنده از “چپ” فرانسه درخواست سازماندهی تظاهرات ضد جنگ نمیکند؟ شعار “دخالت در جنگ خاور میانه ممنوع” برای جبهه “چپ” و حاکمین فرانسه به معنی‌ “برچیده باد نظام سرمایه داری” است. جنگ مفر گریز برای آنها است.

 “ان. پ. آ” در جنگ علیه قذافی در لیبی‌ مبلغ منطقه پرواز ممنوعه برای حفاظت از “انقلابیون” بود. در سوریه تا همین یک سال قبل از مسلح کردن “انقلابیون” و از “انقلاب در سوریه” صحبت میکرد. حالا چون در لیبی‌ فاجعه برای همگان واضح است و در سوریه نتیجه “مسلح کردن انقلابیون”، کوردلان داعشی بوده است، وقت آن رسیده که جا پا گذشته را پاک کنند و “کوبانی” بهترین مفر برای پاک کردن رد پا است.

در جنگ یوگوسلاوی با به راه انداختن کاروان کمک کارگری به توزلا “ل س ر” سازمان سابق “ان. پ. آ” دقیقا همان کاری را کرد که امروز نویسنده مقاله مورد نظر در رابطه با کوبانی خواستار آن است.

در کشورهای متروپل، جنبش کارگری قبل از هر چیز باید از دامی که این “چپ” و اتحادیه‌های کارگری برایش گسترده، آگاه شود، مخالفت با جنگ باید یکی‌ از خواست‌های اساسی‌ در جهت این هدف باشد. تقسیم مجدد جهان و ضد انقلاب اجتماعی در داخل این کشورها، دو روی یک سکه انحطاط سرمایه داری و تلاش برای نجات آن است.

فرهاد فردا

۲۶ اکتبر ۲۰۱۴