شعری برای قربانیان اسید پاشی!

شعری برای قربانیان اسید پاشی!
زندان است آن دیار
که در آسمان خاکستری اش حرکتی نیست
در پیاده روهای همیشه پائیزی اش
به جای برگ های خشک
بال های پرنده گان است
که زیر پا خرد می شود
به جای صدای ساز و آواز و موسیقی
در کوچه و گذرگاه ها
پوچی است که یک تنه  آواز می خواند
هیچ بادی بر دریای آن دیار  نمی وزد
هیچ موجی بر دریا نیست
و تباهی با تمام وزن اش
بر زمین و آسمان و دریا سنگینی می کند.
……..
زندان است آن دیار
که خود زن بودن
حکم زندانی شدن و شکنجه شدن را دارد
و تباهی
آزادتر از ابرهای خاکستری ولگرد
با نقابی از شعله ی اسید تنفر در دست
با تاریکی ذهن پوسیده اش
با لجن زار کهنه ی  افکار ش
بر سر گذرگاه ها  ایستاده است
و صورت های جوان را
با نقاب اسید می پوشاند
و بدینگونه
رویای جوانی را می سوزاند
آرزوی دیدن زیبایی ها را می سوزاند
آرزوی زیستن را می سوزاند.
تباهی
آه این تباهی ملعون
این نماینده ی اوراق پوسیده ی هزاران ساله!
زندگی را
آری زندگی را
در زندگی می سوزاند.
ناهید وفائی
۲۰٫۱۰٫۱۴