کوبانی ، حلقه­ای از پیشامد­ها

اگر جنبشی تاریخی وجود داشته باشد که برای آن رئال­پولیتیک تهدیدی مصیبت­بار و شوم است ، این جنبش همانا سوسیالیسم خواهد بود.

تزهای بلوم ، گئورگ لوکاچ

پیشامد، همگان را مجبور به موضع­گیری می‌کند. پیشامد سره را از ناسره جدا می‌کند. پیشامد اجازه می­دهد تمامی ویژگی­های تاریخی- طبقاتی هر فرد و گروهی به معرض نمایش درآید. اما امروزه، وقایع به میانجی رسانه آن­چنان ابعادی پیدا کرده­است که خودِ رسانه تبدیل به رویدادی می­شود که به اصطلاح بودریار به قامت حاد­واقعیت درآمده و واقعیت تبدیل به زایده­ای مجازی از حادواقعیت به مثابه واقعیت می­شود که ضرورتآ باید با علم به مصاف آن رفت. چرا که، تنها به مدد علم است که شناخت واقعیت با وجود شکاف ذات و پدیده امکان‌پذیر می‌شود.

 اکنون که به لطف پست­مدرنیسم راه برای هرگونه سبک­سری و بیهودگی تئوریک و پراتیک فیس بوکی مهیا و آماده است، تحلیلِ اقتصاد سیاسیِ به اصطلاح چپ حاضر نیز این از این خان گسترده بی­نصیب نمانده و روز­به­روز ویژگی­های پنهان خویش را بیشتر آشکار می­کند. خصوصیات طبقاتی و روح و روان لبریز­شده از لذات بی­حد و حصر سرمایه­داری و هم­چنین رئال­پولیتیک اخته، به مدد وقایع به ناچار بروز می­کند. آن­چه گستردگی و همه‌گیریِ این رئال­پولیتیک اخته را ممکن می­کند، ناتوانی در شناخت امرِ کلی و امرِ جزئی و امتیازهای لحظه­ای و فاصله­اش با غایتِ نهایی است که باید فرا چنگ آورده شود. این فقدان، به ناچار نتیجه­اش چیزی جز لاپوشانیِ (خواسته یا ناخواسته) شکاف­های درونی کلِ به­ظاهر ارگانیکِ وضعیتِ موجود و تحلیل سویه­های منطقی-تاریخی سرمایه­داری به عنوان تَرَک و فضای کنش سیاست نوین نخواهد بود. این ناتوانی در شناختِ کلیتِ غیر­ارگانیگ و تضادهای آنتاگونیستی آن، نه در سکون بلکه در حرکت، آشوب و بحران است که پدیدار می­شود. آن­چه نتیجتاَ از دلِ این فقدان بروز می­کند، تحلیلِ شرایطِ غیر­انقلابی و دوگانه­هایی کاذب به عنوان حرکتِ انقلابیِ راستین است. این عدم ناتوانی در شناخت، خود را به تمامی در اتفاقاتی هم­چون جنبش سبز، جنگ فلسطین و اسرائیل و اخیرآ جنگ کوبانی و داعش بروز داده است.

تحلیل مشخص از شرایط مشخص، تعیین­کننده­ی تاکتیک است و به قول لوکاچ، برای هر سوسیالیست، کنش اخلاقآ درست عمیقآ با شناخت درست از وضعیت فلسفی‌ـ‌تاریخی داده شده پیوند خورده است. پیروی از تاکتیک درست، خود از پیش، عملی اخلاقی است. شناخت تاکتیک درست که قاعدتآ اخلاقی نیز می­باشد، در شرایط مشخص موجود و به خصوص موضوع کوبانی چگونه حاصل می­شود؟

آن­چه امروزه میانِ همه­ی گروه­ها اعم از چپ و راست مشترک است، تعیینِ کوبانی به عنوانِ زمان و مکانِ چرخش تاریخ و جنگ خیر و شر است. زمان و مکانی که انسان، پیکان تاریخ را خم می­کند. زمان و مکانی که خودگردانی دموکراتیک قرن ۲۱ به ظهور می­رسد. زمان و مکانی که تاریخ دوباره تکرار می­شود اما این­بار نه به صورت کمدی. اما اولین چیزی که در این اشتراک نظر باید بدان توجه کرد، دقیقآ، همین اشتراک­ نظر است. چه می­شود که چپ و راست در این نقطه به هم­بستگی میرسند و همه‌گان خواستار دخالت ناتو برای نجات کوبانی با پس­زمینه­ی نجات بشریت می­شوند و ناتو به عنوان فرشته­ی نجات باید از آسمان نازل شود و هم­چون ابابیل که فرستاده­ی خدایگانند به مدد سیاست به اصطلاح رهایی­بخش مردم کوبانی بشتابد. سیاستی که از آن به عنوان شکاف در وضعیت موجود و دارنده­ی امکانِ فراروی از زیست طبقِ منطقِ سرمایه به زیست اشتراکی و کمونیستی یاد می­شود. چپِ پست­مدرنِ دلوزی-گتاری نیز، از آن به عنوانِ مکانی که بدن از چنگال عوامل بیگانه­کننده­ی تن رهایی می­یابد و هرگونه دالِ اعظم فرو می­افتد،کلان­روایت­ها به گوشه­ای از انباری انداخته می‌شوند و پدرِ مقتدرِ زورگو دفن می­شود، دفاع می­کند. اما، آیا این طنز تاریخ نیست که ناتو به حامی و تنها گزینه­ی کمک به سیاستِ باز به اصطلاح رهایی­بخش سه سالِ اخیر کوبانی تبدیل می­شود؟ آن­چه در پاسخ گفته می­شود آنست، که این هم­بستگی، نوعی اشتراکِ منافعِ آنی و بالفعل است و چیزی بیش از اتحادی موقتی برای هدفی کوتاه­مدت نیست. اما واقعیت آنست، که هرنوع اتحاد با نیروهای حاکم موجود به آوانتوریسم، گردش به راست، و برکشیدن سیاست ضدپرولتری موجود به منزله بخشی از رئال­پولیتیک خاورمیانه­ی جدید، به امرِ استعلاییِ برسازنده­ی انسان و همین­طور سیاستِ سیاست زدایی شده­ی هویت- سیاست و قومیت- سیاست ختم خواهد شد.

اغلبِ رسانه­های جهان بر جنگ کوبانی و داعش تمرکزکرده­اند. تصاویری از زنانِ زیبای اسلحه به دست که شجاعانه با داعش خون­خوار می­جنگند، به جذاب­ترین تیترهای سایت­های مختلف، اعم ازخبری و تفریحی درآمده است. با این زنان مصاحبه می شود. آن­ها را جسارتِ تاریخ می­نامند. لباسشان به مدِ روزِ زنان متروپل تبدیل می­شود. زنان کوبانی به عنوان آلترناتیوِ فیمینیسمی که به اصطلاح نانسی فریزر به ((برده­ی سرمایه‌داری)) تبدیل شده، مطرح می­شوند. اما اگر واقعیت همین بود که رسانه­ها به حلقِ خلق می­ریزند آیا دیگر نیازی به فهمِ دیالکتیکیِ تاریخ و فهمِ انضمامیِ رویدادها وجود داشت؟ آیا حقیقتآ تاریخ در کوبانی از دنده­ی چپ برخاسته است؟ اینجا لحظه­ایست که به قول کارل هرتزینگر به نقل از کوولاکیس در مقاله­ی ((حقیقتِ درونیِ لنینیسم))، «باید هم­چون لنین در فردای شروع جنگ جهانی اول به تنهاییِ کتابخانه­ی برن پناه برد و خود را در آثار هگل و دیگران غرق کرد. آن­چه در این تنهایی اتفاق می­افتد، این است که گسستِ ناگهانیِ رخدادِ آغازینِ جنگ، در این سکوت و تنهایی منعکس می­شود. کارِ لنین یک عقب­نشینیِ مشاهده­گرانه نبود بلکه ایجاد یک فاصله­ی لازم از حوادث بلاواسطه برای بازاندیشیِ ریشه­ای و رادیکالِ وضعِ موجود و شرایطِ عمل بود. حمله به آسمان در سکوت کتابخانه برن آغاز شد»، همان‌گونه که در سکوت کتابخانه موزه لندن آغاز شد.

این هماهنگی رسانه­ها که شرق تا غرب را فراگرفت و کمتر سابقه داشت، حتی کمونیست­هایی که برای تحلیل دیالکتیکی- مارکسیستیِ رویداد کوبانی به تنهایی پناه بردند تا با ایجاد فاصله، درگیر هجمه­ی رسانه­ای، سانتی‌مانتالیسمِ آکسیونیستی و رمانتیسیسمِ حقوق بشری- روشنفکری نشوند و دست به تحلیل مشخص از شرایط مشخص زدند و شروع به حرکت بر خلافِ رودخانه­ی پرخروشِ گل­آلودِ رسانه­های چپ و راست کردند، ناچار نمود در گفته­هایشان پس از هر روشن­گری، هم­زمان حمایت خویش را از کوبانی اعلام کنند و اعتراف کنند که ((ما حامی داعش نیستیم، ما هم حامی کوبانی هستیم، اما نه به این غلیظی و نه با تحلیل برساخته­ی بورژوازی ترانس آتلانتیک. ما نیز از کوبانی حمایت می­کنیم.)) این اجبار به تکرارِ مداومِ حمایت از کوبانی، نتیجه­ی فشارِ رسانه­ها و جهت­دهیِ عمومی است که در واقع کمونیست- لنینیست­های حقیقی را ناخودآگاه مجبور به تطهیر خود برای پیشگیری از تهمتِ حمایت از داعش می­کند. ما نیز در این مقاله ناچاریم به تطهیر خویش: همه­ی ما از پیروزی کوبانی و شکست داعش عمیقاَ خوشحال خواهیم شد.

اتفاقات چند سال اخیر به­خصوص پس از جنبش سبز نشان داد که گروه­ها و دسته­جات مختلف داخلی و خارجی چپ به چه میزان به سمت خورشیدی که از غرب طلوع می­کند چرخیده­اند و دم از براندازی، رفرمیسم و یا سوسیال­دموکراسی می­زنند. آن­چه ضروری است، روشن­تر شدنِ این شکاف و نشان­دادنِ سویه­های چپِ برانداز و جنبش سبزی است. چرا که در سیرِ سریعِ رویدادها و شرایطِ پرتلاطمِ منطقه­ای و جهانی، چپِ مذکور تلاش می­کند خود را به عنوان وارث راستین چپ جا بزند. و آن­چه حائز اهمیت است یک امر تکراری اما لازم به بررسی و برسازنده­ی سوژه است: ناتوانی تکراری  و عمومی چپ از فهم دقیق شرایط موجود و همراه شدن با این ایده که، باید کاری کرد. ایده­ای که چپ را به ورطه­ی کلیشه­ای و همیشگیِ هم­راهی با بورژوازی و تخریب سیاستِ پرولتری با برچسبِ چپ­روی می­کشاند. این به اصطلاح چپ، بر منتقدینش بانگ برمی‌آورد که باز هم دچار سکتاریسم و فاصله از توده شده اید؟ اما در این نقطه، تقی شهرام در مناظره­های معروفش با حمید اشرف این سؤال را می پرسد: رفیق، به­راستی سکتاریسم در نسبت با کدام طبقه و فاصله از کدام توده؟

آن­چه در این میانه شاهد بروزش هستیم چپ پروشرق است که امیدوار نشسته است به قدرت­مندی بریکس و به ویژه، روسیه و چینی که اتفاقآ در نتیجه­ی سیاست­های نئولیبرال  به چنین توان و قدرتی رسیده­اند. بالاخص چین که پس از روی­کار­آمدنِ دِن شیائوپنگ در ۱۹۷۸ و سیاست درهای باز به چنین رشد اقتصادی و تولید ناخالص ملی رسیده است. بریکس در جدال امپریالیستی با غرب و به­خصوص آمریکا بر سر منافعی که هرچه بیشتر تقاطع پیدا می­کند و خروج از سلطه­ی آمریکا و تغییرِ هژمونیِ تک­قطبی‌ای که پس از فروپاشی دیوار برلین سر برآورده بود، به دنبال یارگیری از قدرت­های منطقه­ای هم­چون ایران و حتی عربستان در صورت ادامه شکاف میان عربستان و آمریکا است. اما آن­چه رئال­پولیتیک غیر­انقلابی، شکاف میان درک امر جزئی در نسبت با امر کلی و درک امر جزئی به مثابه امر کلی  مجال رؤیتش را نمی­دهد، آنست که سرمایه­ی آمریکا و اروپا تفاوتی با سرمایه­ی چین و روسیه و هم­اینطور ایران و کردستان و هیچ جای دیگر جهان ندارد. آسمان سرمایه همه­جا یک رنگ است. با هر لباس و کلاهی که باشد.

شرایطِ حالِ حاضرِ کوبانی، نتیجه­ی سیاست­های غیر­پرولتریِ PKK و PYD در قبال خلق کرد، سوریه و ترکیه است. واضح بود که کوبانی در ادامه­ی آشوب سوریه و قدرت­گیری داعش، میان داعش و مرز ترکیه هم­چون لاشه­ای خواهد ماند که همه تلاش می­کنند تکه­ای از آن را صاحب شوند. واضح بود که تنها راه نجات کوبانی حرکت و حرکت بود. حرکت به سمت آزادسازی مناطق دیگر و زنده­کردن سیاستِ پیشرو. آن­چه در کوبانی مشاهده می‌شود نه سیاستِ مترقی، بلکه ناسیونالیسم کرد PKK و  PYD است که کوبانی را به سنگر مقابله با داعش هم­چون کودکی بی­پناه و تنها تبدیل کرده است. به میانجیِ حمله­ی گنده­لاتِ محله (داعش) است که کوبانی به مظلومیت و معصومیتی کودک­گون درآمده است. ناتوانی این احزاب از فهمِ ادامه­ی این رَوَند را تنها دیالکتیک است که می­تواند توضیح دهد. سازمانی که به نیرویی محلی و قومی صِرف بدل می،شود و قدرت خویش را در توازن قوایِ منطقه­ای و حرکاتِ سرگیجه­آورِ اپورتونیستی جستجو می­کند، که از یک­سو به­دنبال امتیازگیری از ترکیه است، از سوی دیگرخواهانِ گوشه چشمی از غرب و از طرفی، در حال ماهی­گیری از آبِ گل­آلود سوریه است، سازمانی که تاریخش مبارزه برای رفعِ ستم قومی است و هیچ سنت و چشم­اندازِ سیاستِ پرولتریِ انترناسیونال و منطقه­ایِ در تاریخ، خطِ مشی و سازماندهیش وجود ندارد، به­طور دیالکتیکی ناتوان از تحلیل مشخص از شرایط مشخص و هم­اینطور سازمان­دهی و ایجاد میلیشیای خلقی می­شود. نتیجه­ی این سیاست، چیزی جز درگیری­های اخیر کرد و ترک در ترکیه نمی­تواند باشد. فراموش نکنیم، درخت گلابی، میوه انگور، بار نخواهد داد.

و در این میان، داعش که ناتوانی چپِ محلی و دست به دامنی‌اش به غرب ( و پاسخ همیشگیِ غرب که ارادتی بنما که سعادتی ببری ) را به­راحتی از پرده برون می­اندازد، نتیجه­ی سیاست­های امپریالیسم غرب در خاورمیانه برای تِکانِ مرزها و ایجاد درگیری­های قومی و فقدانِ یک آلترناتیو چپ و هم­اینطور نیهیلیسم پست­مدرنی است که متکی است بر هدونیسمِ صِرف. لذت­بریِ بی­حد و حصر از هر چیزی. هم­آنطور که دختر آلمانی که به داعش پیوسته امور روزانه­ی خودش را با این کلمات توصیف می کند: خوابیدن، خوردن، کُشتن، یادگرفتن و گوش­دادن به سخنرانی‌ها. این چیزی نیست جز همان تنوعِ بی­پایانِ پست­مدرنیسم به عنوانِ منطقِ فرهنگیِ سرمایه‌داریِ متأخر. تنها تفاوت داعش، رساندن مصرف و لذت، به حدِ اعلای خویش و آزاد کردن تاناتوس (میل به مرگ وخشم) هم برای کُشتنِ دیگری و هم در سرحدِ آن، مرگِ خویش است. آزاد­کردنِ میل، بدون رعایت واسطه‌های تمدن. آن­چه داعش انجام می­دهد همان چیزی‌ست که همگان به لطف سرمایه­داری بدان میل دارند و تخیلش می­کنند. نمود این میل را می­توان همه­جا به­خصوص در فیلم­های هالیوود و ابزار جدید سکس خشن، با چشمِ غیر­مسلح براحتی روئت کرد. همه­گیریِ زندگی تحتِ منطقِ سودِ سرمایه و مک­دونالدی­سازی تمام جهان تحتِ لوای جهانی­سازی، خواست­ها، امیال و آرزوهای پیدا و پنهانِ انسان شرق تا غرب را به هم نزدیک کرده است. به راستی، آیا این همان خواست و میل مشترک آزاد شده نیست که می­تواند هر انسانی را در هر جای جهان هم­چون شیپورِ اسرافیل، از لس­آنجلس تا قندهار به خویش فراخواند؟ آن­چه داعش در فیلم­هایش تبلیغ می­کند تنها یک جمله است : لذت ببر،  بدونِ هیچ تاوانی.

امروزه شرق اوکراین مکان و زمان ایستادگی و رهائی بخشی‌ست. سیاست کمونیستی و حمایت مردمی کموناردهای اوکراین که ریشه در سنت قدرت­مند جنبش­های کارگری و سازماندهی کمونیستی آن منطقه دارد، توانِ خویش را در ایستادگی برابرِ بورژوازیِ اوکراین، فاشیسم، ناتو و آنارشیسمِ متحد فاشیسم نشان داده و با سازماندهی و دوری از سیاست آونگی به محملِ عروجِ چپ در اوکراین و شاید اروپای شرقی (در صورت ادامه­ی خط موجود) تبدیل شده است. اما رسانه­های غرب و شرق هیچ تصویری از فوتبال بازی­کردنِ فاشیست­های اوکراینی با سرِ کموناردهای اوکراین منتشر نمی‌کنند. در این میانه، بدون شک، وظیفه­ی ما حمایت از و هم­راهی با شرق اوکراین است. در واقع، دنباس است که به آینده بشر اشاره می­کند نه کوبانی. دنباس است که به پیشواز زندگی و آغاز تاریخ می­رود نه کوبانیِ اوجالان. و دنباس است که نه چشم به ابابیل غرب دارد و نه چشم به ابابیل شرق.