چند شعر کوتاه در مورد کوبانی

ستاره برمی چیند
آسمان
از زمین
وشهاب های
شگفت
رقصان وپیچان
از زمین
به کهکشان می روند
در آسمان کوبانی !
****

ماهتاب
که تمام شب
اشک ریخته بود
از شرمِ اینکه
بامدادان
چگونه باز گوید
داستانِ غریبِ
جنون و توحشِ
را
به خورشید
شگفت از ستاره باران
کوچه های کوبانی
دست بر هم کوبیدو
سر در گوش نسیم
نجوا کرد:
کوبانی !
***

کوبانی
مسیح وار
بر شانه های زخمی اش
به دوش می کشد
صلیبِ
شرافتِ گمشده ی
انسان را

***
از خم هر کوچه
از پشت هر برزن
ستاره ای سرک می کشد

از آذرخش گلوله
و فوران خون
رنگین کمانی بر پاست
در شب های کوبانی!
مینا روشن-۲۳/۰۷/۹۳