زوال
دردا دردا
که سیل بوده است خون
دشتِ تاریخ را .
…
فریادا فریادا
از این پتیاره رسوای بی مایه
این ناخن خشکِ بی ریشه
این دندان گرد بی بُن و پایه
این حریص خون تشنه
این بَربَرخوی دوپا .
…
دادا دادا
زهدان پاکِ بارور کهکشان !
گر که این “انسان” را
دگر امید شکفتنی نیست هیچ
یا که این دوپای بی نام را
دگر خیال گذر از مغاکِ قهقرا نیست
و یا که من را
دگر یارای اندک ترین تغییرهم نیست ،
حاشا حاشا
مرا به گلٌهً چارپایان باز گردان .
سعید آوا..شهریور ۱۳۹۳