جنبش کارگری، تهاجم سرمایه و راه ضد سرمایه داری

ناصر پایدار

بیش از ۷۰%  توده های طبقه کارگر ایران را کارگرانی تشکیل می دهند که اولاً بر پایه « قراردادهای»!!! تحمیلی کوتاه مدت برای کارفرمایان خصوصی یا دولتی کار می کنند و ثانیاً دستمزدهای رایج ماهانه آنان از رقمی در خط فاصل میان ۵۰ تا صد هزار تومان تجاوز نمی کند. این ارقام نه توسط فعالین جنبش کارگری و نه از سوی گروههای چپ مخالف دولت اسلامی که بالعکس به طور مستقیم از زبان عوامل سرکوب و قهر نظام سرمایه داری در نهاد موسوم به « شورای عالی کار» بیان شده است و در یک روزنامه رسمی رژیم ( موج) درج گردیده است. همین عوامل در تکمیل حرفهای خود اضافه کرده اند که بالغ بر ۸۰%  دستمزد اندک کارگران صرف پرداخت اجاره بهای مسکن و هزینه های مربوط به دارو و درمان می شود و تنها ۲۰% آن به سایر مایحتاج معیشتی شان اختصاص می یابد. شنیدن این ارقام برای هیچ کارگر ایرانی طبیعتاً هیچ تعجبی به دنبال ندارد، زیرا سالیان درازی است که کل بود و نبود زندگی وی تبلور واقعی همین اعداد ست.

 او چندین دهه است که وجود عینی این نوع زندگی رقت بار را در سراسر وجود خود درد می کشد. با همه اینها، بررسی این نوع داده های ساده آماری در تاریخ حیات سی سال اخیر طبقه کارگر ایران روشنگر حقایقی بسیار جدی است. در باره اهمیت این بررسی کمی پائین تر صحبت خواهم کرد اما عجالتاً سری به تاریخ بزنیم.

۳۳ سال پیش یک کارگر دارای حداقل تخصص و دانش کار بدون هیچ شرط سواد و مدرک تحصیلی در کارخانه های جاده کرج در قبال ۸ ساعت کار روزانه حدود ۲۸ تومان، معادل تقریبی ۴ دلار روز امریکا دستمزد دریافت می نمود. این کارگر برای ایاب و ذهاب میان خانه و محل کار بدون پرداخت کرایه از سرویس حمل و نقل کارگاه استفاده می کرد و در قبال یک وعده غذای گرم نسبتاً با کیفیت یک تومان یا ۱۳ سنت آن روز پرداخت می نمود. لباس کار را از صاحب کارخانه می گرفت و در پاره ای موارد از نوعی « بیمه درمان»؟! یا تخفیف در هزینه دکتر و دارو  نیز برخوردار بود. در سال یک ماه مرخصی داشت، مبلغ ناچیزی زیر نام حق همسر و مبلغ  بسیار ناچیزتری تحت عنوان حق فرزند به او پرداخت می گردید. ساعات کار هفتگی وی از ۴۸ ساعت تجاوز نمی کرد و شمشیر آخته اخراج لحظه به لحظه زندگی او را تهدید نمی نمود.

هیچ تشکل کارگری وجود نداشت و اگر هم داشت سندیکا یا سندیکاهای فرمایشی محقری بود که ساواک بر پایه یک برنامه ریزی بسیار حساب شده و سنجیده دولتی در چهارچوب سیاست گذاریهای عمومی سرمایه جهانی در برخی از کارخانه ها  بر پا نموده بود و کارگران نیز علی العموم سوای یک نهاد آلت دست دولت و کارفرما تصویر دیگری از آن نداشتند. اگر از بخش آموزش و درمان صرفنظر کنیم، بیش از ۹۰% کل کارگران فاقد کارنامه کلاس ششم ابتدائی بودند، جمعیت کثیری از توده کارگر را نسل جدید مهاجرین روستاها تشکیل می دادند، پیشینه مشارکت آنان در مبارزه طبقاتی یا حداقل در جنبش کارگری و جدال علیه استثمار و بی حقوقی سرمایه داری بسیار محدود بود، سایه سرکوب و قلع و قمع اعتصابات توسط نیروهای نظامی رژیم همه جا بر سر طبقه کارگر سنگینی می کرد، اینها همگی واقعیات زندگی روز توده های کارگر بود، اما با وجود همه اینها، امید به زندگی، به مبارزه، به آینده و به نتایج قابل حصول از پیکار روزمره طبقاتی در میان کارگران نسبتاً چشمگیر به نظر می رسید. آنان علی العموم نه فقط به شرائط کار، شدت استثمار و فشار معضلات سهمگین اقتصادی و اجتماعی موجود معترض بودند که اعتراض و نارضائی خود را به طور مستمر در قالب اعتصابات کوچک و بزرگ ممتد، گاه چندین هزار نفری و برای دوره های طولانی سه هفته ای یا کمتر و شاید هم  بیشتر علیه کارفرمایان به نمایش می نهادند.

از ۳۳ سال پیش شروع کردیم. سه سال پس از آن تاریخ دستمزد روزانه همان کارگران دارای حداقل تخصص در همان کارخانه های جاده کرج، آبعلی، مناطق صنعتی اهواز و اصفهان، نفت یا غالب حوزه های دیگر از مرز ۷۰ تومان با نرخ ارز ۱۰ دلار امریکا در روز بالاتر رفت. فرسایش دستمزدها زیر فشار تورم در طول این ۳ سال نسبتاً اندک بود، هر چند تفاوت ناشی از فزونی اجاره بهای مسکن بخش قابل توجهی از افزایش مزدها را مستهلک می ساخت. وضعیت بیمه دارو و درمان به رغم رقت بار بودنش روندی رو به بهبود می پیمود. آنچه در شرائط کار و معیشت و حیات اجتماعی کارگران رخ می داد با درجه امیدواری و اعتماد آنان به مبارزه طبقاتی جاری شان کم و بیش همسازی داشت. از این مهمتر هر چه جنبش کارگری به جلو می شتافت و هر چه توده های کارگر مطالبات بیشتری را  بر بورژوازی تحمیل می کردند، دامنه انتظار و توقعات آنان نه کوتاه که به صورت بسیار محسوس وسیع تر و عمیق تر می گردید. امری که از هر لحاظ طبیعی است و جز این نیز نمی توانست باشد. فشار سهمگین استثمار سرمایه و محرومیت از کلیه حقوق اولیه اجتماعی و انسانی آنان را به مبارزه علیه این شرائط مجبور می ساخت. بورژوازی به رغم تمامی سرکوب و توحشی که علیه مبارزات آنان اعمال می کرد، در بسیاری جاها مجبور به عقب نشینی می گردید. کارگران خود را در مقابله با صاحبان سرمایه و دولت آنها تا حدودی موفق احساس می کردند. همین احساس، توأم با تداوم فشار شدید استثمار و انبوه مشکلات معیشتی، آنان را باز هم به سوی مبارزه، به سوی سازمان دادن اعتصابات گسترده تر و به سوی طرح مطالبات مؤثرتر فرا می راند. اینها همگی حلقه های پیوسته پروسه زندگی و پیکاری بود که جریان داشت.

تاریخ را به سمت جلو ورق می زنیم. سی سال پس از آن روزها، در سال ۱۳۸۶ خورشیدی، سطح دستمزدها بر اساس آنچه که در شروع این نوشته از قول منابع رژیم و از زبان عوامل سرمایه داری نقل کردیم به طور متوسط به رقمی معادل دو و نیم دلار امریکا سقوط نموده است. این رقم ۲۵% دستمزدی است که کارگران در سال ۱۳۵۶ بر کارفرمایان و دولت آنها تحمیل نموده بودند. سالی که طبقه کارگر ایران در اعتراض به وضعیت موجودش و در یورش علیه شدت استثمار و توحش نظام بردگی مزدی آستانه وقوع قیام بهمن ۵۷ را دق الباب می کرده است و مبارزات گذشته اش و میزان آمادگی روزش به نوبه خود مؤلفه مهم سلسله جنبان انقلاب را تشکیل می داده است. چند سؤال بسیار اساسی در اینجا، در پیش روی ما قرار می گیرد.

اولین سؤال اینکه چرا جنبش کارگری سال های دهه ۵۰  به رغم تمامی وجوه ضعف جدی، به طور نسبی، اینجا و آنجا برخی مطال
بات محدود روز خود را بر بورژوازی تحمیل می کرد و چرا در طول دهه های ۶۰ به این سوی به ویژه در سالهای بعد از جنگ ایران و عراق هیچگاه چنین موفقیتی نصیب این جنبش نشده است؟ چرا کارگران توانستند به یمن اعتصابات و اعتراضات آن دوران در طول فقط چند سال سطح دستمزدها را از زیر ۴ دلار به بالاتر از ۱۰ دلار در روز ارتقاء دهند اما در طول ۳۰ سال اخیر ارزش رسمی بهای نیروی کار نه فقط هیچ افزایشی نداشته است که تا سطح ۲۵% آن سالها کاهش یافته است؟ سؤال دیگری که در همین رابطه و به عنوان رویه مکمل سؤال بالا مطرح می شود، این است که چرا بورژوازی در دوره نخست به پاره ای عقب نشینی ها در مقابل مبارزات کارگران دست می زد، در حالی که دوره دوم به طور کلی و جدای از برخی استثنائات بسیار محدود، به هیچ وجه شاهد چنین عقب نشینیها نیستیم؟ جستجوی پاسخ این پرسش ها از این روی مهم است که درک روشن طبقاتی آنها می تواند بر روی رویکرد روز جنبش کارگری در همه زمینه های مربوط به سازمانیابی و طرح مطالبات و افق پیش روی و در یک کلام چگونگی پیشبرد مبارزه طبقاتی تأثیر جدی داشته باشد.

پیش از شروع جستجوی جواب یادآوری این نکته هم ضروری است که طبقه کارگر ایران در شرائط موجود در بسیاری موارد نسبت به سالهای دهه ۵۰ پیشرفت های بس مهم را پشت سر نهاده است. میزان تحصیل کرده هایش قابل قیاس با آن ایام نیست. سطح آگاهی و دانش طبقاتی اش بسیار فراتر رفته است. بازمانده های بینش و فرهنگ ناشی از گذشته دور دهقانی را وسیعاً پالایش کرده است. از لحاظ کثرت جمعیت تا چند برابر آن دوره دچار افزایش گردیده است. آشنائی عمومی اش با مسائل سیاسی و رخدادهای روز دنیا دهها بار افزون تر از گذشته است. فعالین واقعی و اندرونی اش به لحاظ ابراز ستیز راستین و عملی با نظام سرمایه داری حتی از مدعیان چپ نمای حزبی هم جلوتر رفته اند و پاره ای تحولات دیگر که همگی اجزاء یک رشد چشمگیر تاریخی را برای این طبقه تصویر می کند. از اینها که بگذریم برخی مؤلفه ها مانند فشار سرکوب و قهر عریان نظامی بورژوازی نیز در هر دو دوره تقریباً یکسان بوده است. از مسائلی مانند حق اعتصاب، آزادی تشکل و همه حقوق مدنی و اجتماعی یا آزادیهای سیاسی دیگر در هیچ کدام از این دو دوره هیچ رد و نشانی وجود نداشته است. در یک کلام آنچه که سد راه تعرض و پیکار و تحمیل مطالبات روز بر بورژوازی است در همه این دوره ها با شدت تمام موجود بوده است، عواملی مانند کثرت جمعیت، رشد آگاهی طبقاتی، وسعت دانش سیاسی و امکانات ارتباط گیری فعال تر و.. نیز به نفع طبقه کارگر دچار تغییر شده است اما با همه اینها جنبش کارگری در دوره نخست به گونه چشمگیری  به پیش می تازد، در حالی که در دوره های بعد به رغم حادترین مبارزات نه فقط هیچ مطالبه جدیدی را بر بورژوازی تحمیل نمی کند، که ۷۵% مایحتاج معیشت و امکانات زیستی خود را به نفع فزونی سود سرمایه ها از دست می دهد؟ چگونگی این ماجرا موضوع آن سؤال اساسی است که بالاتر مطرح کردیم و به نظر می رسد که پاسخ درست آن می تواند به پیشبرد بهتر و مؤثرتر پروسه پیکار طبقاتی روز ما کمک نماید.  

طیف نیروهای اجتماعی یا افراد و گرایشات سیاسی متفاوت طبیعتاً پاسخ های متفاوتی برای این پرسش دارند. نخستین پاسخ آماده بسیاری از افراد یا گروههای سیاسی چپ این است که دولت اسلامی ایران در طی عمر خود قادر به بازسازی اقتصاد کاپیتالیستی ایران نشده است!! سرمایه اجتماعی ایران در پیشبرد پروسه ادغام خود در سرمایه جهانی موفق نبوده است!! رژیم سیاسی حاکم قادر به تضمین ثبات سیاسی در جامعه نیست و بورژوازی جهانی برای پیش ریز سرمایه در بازار داخلی ایران احساس امنیت نمی کند!! هماورد طلبی و رقابت جوئی جمهوری اسلامی با امریکا و دولت های غربی آینده سرمایه گذاری در ایران را تاریک می کند!! رژیم قادر به جذب سرمایه های خارجی نشده است و حتی سرمایه داران داخلی هم بخش عظیمی از سرمایه های خود را به کشورهای دیگر منتقل نموده اند!! عضویت ایران در سازمان تجارت جهانی با مشکل مواجه است و این امر به نوبه خود موقعیت سرمایه داری ایران در عرصه بین المللی را سست و تمایل سرمایه ها برای انباشت در حوزه های مهم داخلی کشور را کاهش می دهد!! این افراد یا جریانات بر نوع این مؤلفه ها انگشت می گذارند و بلافاصله نتیجه می گیرند که طبقه سرمایه دار و دولت بورژوازی ایران زیر فشار سرریز این معضلات و عوارض حاد اقتصادی آنها قادر به بهبود وضع معیشتی توده های کارگر نبوده است و مادام که اسیر این تنگناها است توان پاسخ به مطالبات اولیه آنها را پیدا نخواهد کرد!! بسیاری از این جریانات از درون همین تحلیل ها!! تعمیق فروماندگی جمهوری اسلامی و عروج جنبش سرنگونی طلب توده ای را شب و روز به خود وعده می دهند و محتوای ادبیات حزبی و گروهی خویش را با گزارش مشکلات دامنگیر رژیم شروع و با عبارات پرطمطراق گریزناپدیری انقلاب و سردادن هر چه غلیظ تر شعارهای سرنگونی به پایان می برند. 

استدلال بالا همانگونه که اشاره شد بیشتر از ناحیه طیف موسوم به «چپ رادیکال»!! ایران صورت می گیرد. نمایندگان فکری بخشی از بورژوازی درون ساختار قدرت سیاسی، طیف اپوزیسون چپ نمای لیبرال یا سوسیال رمانتیسیست ناسیونالیست و حتی گروههائی از رفرمیسم راست سندیکالیستی درون و بیرون جنبش کارگری ایران پاسخ سؤال بالا را به صورت دیگری فرمولبندی می کنند. از دید اینان « کمبود رشد صنعتی جامعه»!! «
توسعه ناکافی سرمایه داری در ایران»!!! و به زعم برخی از آنها « سرمایه داری نبودن مملکت»!!!« موقعیت بسیار ضعیف و توسری خور بورژوازی صنعتی»!!! دست بالا یا اصلاً تسلط بلامنازع سرمایه تجاری!!! وجود بورژوازی رانت خوار!!! « تک پایه بودن اقتصاد جامعه»!!! و اتکاء گسترده دولت به درآمدهای نفتی!!! تکیه دولتمردان بر واردات کالا و کم بها دادن به انباشت سرمایه در قلمروهای اساسی تولید!!! موقعیت ضعیف سرمایه اجتماعی برای تولید کالاهای صادراتی و لیست مفصلی از این عوامل را پیش می کشند و این عوامل را موجد وضعیت بد اقتصادی موجود می پندارند!!! این ها می گویند که سیاست های رژیم این وضعیت را پدید آورده و در راستای بازتولید و توسعه و تعمیق آن سیر می کند!!! به اعتقاد اینان، همین علل و موجبات اقتصادی و سیاسی، بورژوازی بیچاره و مستضعف و مظلوم ایران!! را در چنان  وضعی قرار داده است که به رغم دنیائی انسانیت و انسان اندیشی!!! بضاعت بذل رفاه به طبقه کارگر را ندارد و لاجرم توده های کارگر نیز ناگزیر به تحمل وضع اسفبار موجود می باشند!!!

میان آنچه گروه نخست می گوید و گروه دوم طبیعتاً تفاوت های اساسی وجود دارد. اما واقعیت این است که اگر نوع نگاه و تبیین طیف دوم به گونه ای فاحش ناسیونالیستی، ارتجاعی، ضد سوسیالیستی و ضد کارگری است، تحلیل و منظر شناخت طیف اول نیز عمیقاً نادرست و به طور جدی گمراه کننده است. افراد طیف دوم در هر کجا که ایستاده اند و زیر هر نام و نشان و پرچمی که حرف می زنند به طور قطع با سر ارتجاع بورژوازی به جامعه، جهان، مبارزه طبقاتی و سرنوشت طبقه کارگر نظر می اندازند. عناصر یا گروههائی از این مجموعه در سالهای اخیر در مقام عالمان دروغین « مارکسیست»!! و در همان حال ابوابجمعی شرمگین جار و جنجال « دوم خرداد» رو به طبقه کارگر سخن رانده اند و حتی عملاً دست به کار مشارکت در پروسه سازمانیابی جنبش کارگری شده اند. اینها کوشیده و می کوشند تا توده های کارگر را متقاعد کنند که برای زندگی بهتر خود دست در دست بخش هائی از بورژوازی بگذارند. خواستار انباشت هر چه گسترده تر در حوزه های صنعتی شوند و توسعه سیاسی جامعه کاپیتالیستی و مشارکت بالسویه همه بخش های طبقه سرمایه دار در برنامه ریزی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جامعه را دنبال نمایند.اینان انجام این کارها را به طبقه کارگر توصیه می کنند و از کارگران می خواهند که با سازمان دادن خویش بر ساختار دولت و نظم سیاسی موجود به نفع تقویت نقش اصلاح طلبان نئولیبرال بورژوازی فشار آرند. به کمک همین بخش بورژوازی موقعیت اثرگذاری طبقه خویش در قراردادها و قوانین مربوط به تعامل میان کار و سرمایه را بهبود بخشند و سرانجام در همین راستا همراه با افزایش هر چه بیشتر سود سرمایه ها وضعیت معیشتی خود را نیز بهتر سازند!!! حرفهای این جماعت تا به آنجا عقب مانده، بی معنی و بی اساس است که برخی از « چپ»!! نمایان آنها، احتمالاً وقتی خودشان هم فرمولبندی دقیق حرفها را از زبان دیگران بشنوند دچار نوعی تعجب شوند و داستان آن کرباس باف را زنده کنند که خودش هم کرباس بافت خود را در ازای مزد کار خود قبول نداشت. با همه اینها فراموش نکنیم که بخش وسیعی از گروههای مدعی جانبداری دو آتشه از «مارکسیسم»!!! و پرولتاریا و « مارکس شناسان بی بدیل»!!! به همین دار و دسته تعلق دارند. آقایان مرتضی محیط، رحیم زاده اسکوئی، سران حزب رنجبران، نشریه آوای کار، سندیکالیست های راست شرکت واحد، عده ای از چهره های اصلی دست اندر کار تشکیل کمیته پیگیری و… همگی به این طیف تعلق دارند. در باره حرفها، نظریات و پراتیک این جماعت خواه آنانی که در بیرون جنبش کارگری پرچم دفاع از رشد بیشتر سرمایه داری و انباشت صنعتی گسترده تر را بر دوش حمل می کنند و خواه کسانی که در این کمیته و آن کمیته فعال سازمانیابی جنبش کارگری هستند ما در مقالات دیگر به تفصیل صحبت نموده ایم و در اینجا از پرداختن به چند و چون ضد کارگری نوشته ها و گفته هایشان صرفنظر می کنیم. اما در مورد تحلیل های طیف نخست با اینکه باز هم تا زیاد بحث شده است، توضیح مختصر برخی نکات را لازم می بینیم.

مؤلفه های مورد اشاره اینان اولاً واقعیت ندارند و ثانیاً یا مهمتر از آن، در شالوده خود به یک تبیین درست مارکسی از مسائل روز دنیای سرمایه داری متکی نمی باشند. ارجاع دادن تعرض سرمایه علیه سطح معیشت و امکانات زیستی توده کارگر، به معضلات خاص اقتصادی سرمایه داری ایران، اولاً غیرواقعی است و ثانیاً بسیار راست روانه و گمراه کننده است. کاهش مستمر سطح واقعی دستمزدها، سلاخی حداقل معیشت و بهای نیروی کار، از بین بردن امکانات آموزش، بهداشت، درمان و برخی تسهیلات رفاهی و اجتماعی کارگران، نابود ساختن امنیت شغلی آنان، جایگزینی پدیده استخدام ثابت و بلندمدت نیروی کار با قراردادهای کوتاه مدت و لیست بلند بالائی از این تغییرات در شرائط موجود دنیای سرمایه داری به هیچ وجه خاص جامعه ایران یا جوامعی مانند ایران نیست. ریشه این حوادث را نمی توان در خوب پیش نرفتن پروسه ادغام سرمایه اجتماعی این و آن کشور در ساختار سراسری سرمایه جهانی کند و کاو نمود. انزوای سیاسی دولتها، وجود یا عدم ثبات سیاسی در جوامع، عوارض رقابت یا فشار  بخشی از بورژوازی بین المللی بر بخشی دیگر و سایر مشکلات ویژه اقتصادی دامنگیر دولت ها نیز به هیچ وجه پایه واقعی تهاجم رو به عمق و گسترش دولت سرمایه داری ایران یا دولت بورژوازی جاهای دیگر
علیه وضعیت معیشتی طبقه کارگر را به درستی نشان نمی دهد. اگر ریشه این تهاجمات و سلاخی ها در این جا قرار دارد پس وقوع همه این حوادث مشابه و تعرضات فاحش سرمایه به زندگی طبقه کارگر حتی در نیرومندترین و پیشرفته ترین قطبهای صنعتی جهان سرمایه داری از کجا ناشی می گردد؟  میزان واقعی مزدها در سراسر جهان از جمله در تمامی کشورها حوزه یورو و امریکا به گونه ای بارز دچار کاهش گردیده است. اگر در جهنم سرمایه داری ایران هر سال چند مدرسه تأسیس شده است در زیر سایه عظیم ترین انحصارات صنعتی و مالی جهان و در قلمرو نمایندگی سیاسی همین انحصارات غول پیکر توسط سوسیال دموکراسی هر سال بخش قابل توجهی از مدارس برای همیشه تعطیل گردیده اند. اگر در چهاردیوار بازتولید سرمایه اجتماعی ایران و در شرائط نبود هیچ نشانی از هیچ تشکل کارگری شمار پزشکان و پرستاران چندتائی افزایش یافته اند، در جامعه عظیم ترین غولهای صنعتی و حوزه اقتدار بزرگترین اتحادیه های کارگری، شمار کارکنان بخش درمان تا ۳۰% کاهش یافته است. پروسه ارجاع نحوه استخدام نیروی کار به شرکت های آدم فروشی و امحاء امنیت شغلی کارگران هم پیش از همه و البته پس از امریکا، در غول بی بدیل صنعتی حوزه یورو یعنی آلمان آغاز شده است و از آن روز تا حال با سرعت حداکثر به پیش می تازد. نرخ بالای بیکاری پدیده رایج همه کشورهای عظیم صنعتی دنیاست و اختصاص به ایران و کشورهای مشابه ندارد. کمی پائین تر در باره چند و چون موضوعیت و مکان خاص این رخدادها در فاز کنونی تاریخ سرمایه داری توضیح خواهم داد، در اینجا فقط تأکید بر این است که تعرض  سرمایه علیه سطح زندگی توده های کارگر پدیده ای سراسری و بین المللی است. پدیده ای که روز به روز تعمیق می شود، توسعه می یابد و خاص این یا آن کشور نیست.

صرفنظر از مسأله بالا، آنچه قرار است در سیطره تسلط نظام بردگی مزدی و مادام که این نظام باقی است تضمین کننده زندگی بهتر یا حق و حقوق بیشتر کارگران باشد به طور قطع سود افزون تر صاحبان سرمایه و درآمدهای هنگفت تر دولت سرمایه داری نیست. این فقط سطح مبارزه، سازمانیافتگی نیروی اعتراض توده های کارگر و ظرفیت اعمال قدرت آنان علیه بورژوازی است که چند و چون سطح معیشت و رفاه اجتماعی آنان را تعیین می کند. امریکا بالغ بر ۳۳% کل درآمد ناخالص سالانه جهان را به خود اختصاص داده است اما وضعیت زندگی و امکانات رفاهی طبقه کارگر در آنجا نه فقط از تمامی کشورهای اروپای غربی و کانادا بسیار نازل تر است که اساساً شباهتی هم به این جوامع ندارد. با توجه به همه این نکات، جستجوی ریشه مقاومت طبقه سرمایه دار یا دولت بورژوازی ایران در مقابل جنبش کارگری و امتناع سرسخت آنها از قبول کمترین مطالبات روز کارگران، در مسائلی مانند فقدان ثبات سیاسی و امنیت سرمایه یا عدم موفقیت بورژوازی در پیشبرد پروسه ادغام سرمایه اجتماعی ایران در سرمایه جهانی، راه نیافتادن دولت اسلامی به سازمان تجارت جهانی و کلاً وضعیت بد اقتصادی اساساً تبیینی بی پایه، غیرواقعی و سخت رفرمیستی است.

استدلال این طیف سوای آنچه گفتیم و علاوه بر عدم انطباق با واقعیت های عینی جهان حاضر، به لحاظ چند و چون سیر حوادث و مجموعه برنامه ریزی ها و سیاست گذاریهای اقتصادی بورژوازی ایران در طول دو دهه اخیر نیز درست نیست و منطبق بر داده های موجود نمی باشد. سرمایه داری ایران در چند سال گذشته به یمن تشدید هر چه دهشتبارتر استثمار توده های کارگر و سلاخی هولناک بهای نیروی کار این طبقه، یک نرخ رشد اقتصادی میان %۱۰ تا ۷% در سال را محقق ساخته است. در شرائط کنونی جهان تنها کشورهائی مانند چین و هندوستان موفق به حصول چنین نرخ رشدی بوده اند. بر اساس گزارشات صندوق بین المللی پول، تولید ناخالص سرانه در کشور در ظرف مدت کوتاهی از ۳۵۰۰ به نزدیک ۸۰۰۰  دلار امریکا، افزایش یافته است و این در شرائطی است که سطح زندگی و اشتغال و همه چیز طبقه کارگر به گونه ای فاحش و رقت آور به قهقرا رفته است.

تحلیل های رایج چپ در مورد موقعیت روز سرمایه داری ایران به طور معمول با انبوهی از تناقض همراه است. این تحلیل ها به چند و چون واقعی ابعاد عظیم استثمار طبقه کارگر ایران توسط سرمایه سخت بی تفاوتی نشان می دهند، در سطح آه و ناله پوپولیستی پیرامون بیکاری و سطح نازل دستمزد و فقر کارگران متوقف می مانند و در باره سرنوشت کار و حاصل  استثمار وحشتناک یک جمعیت عظیم چند ده میلیونی کارگر کاملاً سکوت می کنند. اگر گرسنگی  و فقر و بی مسکنی طبقه کارگر به خاطر استثماری است که می شود پس سرنوشت اضافه ارزش های ناشی از این استثمار چه شده است؟ آیا همه این کوه اضافه ارزشها در شکم حریص چندتا دزد دفن شده است؟ یا اینکه به کوه عظیم سرمایه های پرسود طبقه سرمایه دار تبدیل گردیده است. نتیجه این نوع نگاه به رابطه کار و سرمایه این است که از یک سوی بر سیه روزی مستمر کارگران انگشت نهاده می شود، اما از سوی دیگر در همان جا چنین وانمود می گردد که گویا بورژوازی بیچاره ایران!! هم قادر به دیناری سرمایه گذاری نشده و در کار توسعه انباشت و افزایش حجم پیش ریز سرمایه هایش بد جوری با شکست مواجه بوده است!!

واقعیت این است که بورژوازی ایران در طول این ۳ دهه و به ویژه در ۲۰ سال اخیر، به همان میزان که فشار استثمار نیروی کار را افزایش داده است، به همان اندازه که بر ابعاد سیه روزی توده های کارگر افزوده