بحران کنونی نظام راه حل درونی ندارد. راه حل بیرون نظام است!

رژیم جمهوری اسلامی در حال تلاشی و سقوط کامل است. این را دیگر هر دو جناح نظام به زبانهای مختلف تکرار میکنند. ضربه خرد کننده تظاهراتهای دو هفته گذشته چنان بود که تلو تلو خوردن کل حاکمیت را منجر شد. مهمترین قربانی که حاکمیت جمهوری اسلامی در این تلو تلو خوردن جلو مردم گذاشت زیر سئوال رفتن و بی تاثیر شدن وزن و جایگاه شخص خود خامنه ای دردرون نظام بود. سیاستی که خامنه ای نماینده تام و تمام آن بود در رودررویی با مردم شکست خورد. ضربه اقتدار کف خیابان چنان سنگین بود که یکجا سیاست تشدید سرکوب را بی اعتبار کرد. امروز دیگر جایگاه خامنه ای حتی در درون اردوی خود طرفدارانش نیز زیر سئوال رفته است. زیر سئوال رفتن جایگاه سیاسی و کاریسماتیک خامنه ای به عنوان کسی که به وی برای جمع کردن وضعیت نظام در مقابل مردم جبهه های سیاسی زیادی امید داشتند، علت فروپاشی جبهه اصولگراست که خامنه ای چسب درونی آن بود. علت تعمق جدی دول غربی و تجدید نظر در رویکرد سیاسی نسبت به وضعیت ایران خواهد بود.

در فرصت این بی افقی سیاسی تقلاهای جناح رفسنجانی شدت گرفته است، نوری در انتهای تونل جبهه ورشکسته اصلاحات. جبهه ای که هاشمی هنوز نیامده شیپور عبور از آنها و زیر گرفتن همزمان احمدی نژاد را زده است.

در مقابل این موقعیت اکنون راه حلهای سیاسی متفاوتی ارائه میشود. راه حلهایی نه چندان جدید، اما به روز شده بر محور پاسخگویی به تحلیل رفتن موقعیت سیاسی رهبری نظام و روش پاسخگویی به حضور مردم. به باور من هر دو جناح در اینکه پیام تظاهرات شش دیماه را گرفته و لذا باید در مقابل مردم عقب بنشینند شکی ندارند. تا همینجا هم معرفی مرتضوی به مثابه جنایتکار ردیف اول کهریزک  به خاطر اینکه سقف توقعات مردم بالاست به حساب نیامده والا جزو عقب نشینیهای حاکمیت نه در جنگ درونی که در مقابل مردم است. اما در درون جبهه اصولگرا در این باره تردید سیاسی وجود دارد و لذا این سردرگمی خود را در جابجا شدن میلی متری خامنه ای نشان میدهد.

کیهان شریعتمداری و باندها و محافل پیرامون آنها جزو مدافعین یکی از این راه حلها هستند. راه حل سال شصت. یک راه حل اندونزیایی. یک کشتار وسیعتر و بگیر و ببندهایی که حتی به درون حکومت کشیده بشود. این راه حل نمیگیرد. نه فقط به این خاطر که الان سال ۸۸ میباشد. به این خاطر که موقعیت امروز نظام و شخص خامنه ای و سیاستی که وی دنبال میکرد محصول مستقیم پراتیک کردن همین جهت است. این سیاست دنبال شده و نتیجه آن اینی است که امروز می بینیم. در درون حاکمیت نیزاین سیاست جواب نمیدهد چون بلافاصله در درون خود اصولگرایان ایجاد ترس و نگرانی میکند. در ثانی به فرض اینکه موسوی و کروبی را بگیرند. هنوز جبهه آنها را جواب نداده اند که علی مطهری از میان خود اصولگرایان با حسین شریعتمداری گل آویز میشود. میر حسین موسوی در این مدت جرئت نکرد حتی یک کلمه در باره سیاستهای “ولایت فقیه” صحبت کند. امروز این علی مطهری است که میگوید سئوال گذاشتن روی ولایت فقیه جرم نیست! لذا این سیاست جواب نمیدهد چون الان این سیاست منتقدین و ناباورانی در درون خود اردوی خامنه ای پیدا کرده است! سیاست مقابل و آلترناتیو این گزینه، سازش و بند و بست است. گزینه ای که تصور میکند با کدخدامنشی و دادن و گرفتن امتیازهای موقت میتواند این نظام را به سر جای شش ماه قبلش برگرداند که همان موقع هم ورشکسته و درهم ریخته بود. سیاست گورباچفی منتهی با یک مردم بپاخاسته، با یک مقاومت درونی حاد، با عدم تمایل غرب جهت دخالت زودرس. پاشنه آشیل این سیاست مسکوت گذاشتن و به پستو بردن نقش و موقعیت خامنه ای و رو کردن کسی است که قدرت به خط کردن جبهه اصلاحات و اصولگرایان را توامان داشته باشد. هاشمی به هیچ وجه نمیتواند این نقش را در دقایق پایانی عمر این نظام بازی کند. کسی روی اسب بازنده شرطبندی نمیکند. لذا اکنون در درون نظام جمهوری اسلامی این دو سیاست با هم به رودررویی رفته اند. هر دو این سیاستها در بیرون حاکمیت معنای سیاسی معینی یافته . ترور و تلاش برای تصفیه حسابهای خونین در بالا جواب یک جناح از حاکمیت و محافل امنیتی و نظامی پیرامون خامنه ای به طرح و آلترناتیو سازش هاشمی و موسوی است. آلترناتیو طرفدار سازش و بند و بست در این رابطه خلع سلاح است. اینها تنها میتوانند به اعتبار ترور و نگرانی جامعه از ورود به فاز تصفیه حسابهای خونین از فرصت استفاده و مردم را به خلوت کردن صحنه و کنار آمدن با حاکمیت فرا بخوانند. خودشان میدانند که بیرون کردن مردم از صحنه بدتر است. سازش باعث میشود ایران را پای درگیریهای خونین ببرند چون قدرت مردم عامل درهم کوبیدن و جمع کردن کانونهای خشونت است. سازش و خشونت همیشه همزاد همند. اما سئوال این است که راه حل مردم کدام است. اصولن ما خود مسئله یعنی بحران را چگونه ارزیابی میکنیم و راه حل سوم در مقابل اوضاع کدام است؟

 

۱٫ به باور ما بحران نظام جمهوری اسلامی به هیچ عنوان یک بحرانی با منشاء درونی نیست. بر عکس جنگ قدرت میان جناحهای مختلف حاکمیت نیز ریشه در نوع رابطه این حکومت با بیرون خود دارد. این حکومت هیچ جواب اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی به مسائل جامعه ایران ندارد. لذا تصور برون رفت حاکمیت از بحران و ایجاد یک ثبات نسبی سیاسی که در نتیجه تمکین مردم به حکومت حاصل میشود، غیر ممکن است. چون حکومت نمیتواند مردم را به تمکین بکشاند. نه فقط جوابی به مشکلات زندگی مردم ندارد، بل دقیقن به این اعتبار مردم بر علیه کل این نظام به میدان آمده اند. لذا این بحران سیاسى در چهارچوب اسلامیت این حکومت و بوسیله جناحهای آن فروکش نمیکند. این بحران راه حل درونی ندارد. به این دلیل که نه مردم و نه جناحهای درون حاکمیت به نقطه تمکین به یک هژمونی سیاسی از سوی نظام نخواهند رسید.

 

۲٫ مردم ایران محال ممکن است به نقطه سازش با حکومت و جناحهای آن برسند. جنبش رهایى فرهنگى و حقوق فردى و مدنى در ایران محال ممکن است که در چهارچوب همین نظام از خروش و میلیتانسى سیاسی بیفتد. سی سال حاکمیت اسلام سیاسی، فقر و چپاول و دزدی آیت الله های میلیاردر و سران چاقو کش نظام، میلیونها انسان را در مقابل این نظام متحد و به صف کرده است. مردم ایران حکومت اسلامی را با هیچ جناح و دسته ای نمیخواهند. جنبش خلاصی مذهبی از یکسو و تعارض حکومت با حق زن دو جبهه اصلی نبرد نسل جوان جامعه ایران با حاکمیت است. بر خلاف کسانی که پلاتفرم سیاسیشان اقتضاء میکند مردم را “اسلامی” بدانند اکنون در جامعه ایران مردم با حرکات و اعمال سیاسی معینی نشان داده اند که از نظر آنها تحولات سیاسی آتی تمامن بر علیه قوانین و سمبلهای اسلامی حاکمیت است. لذا کسانی که فکر میکنند درد مردم ایران اخم کردن آقای خامنه ای به موسوی است، ابله ترین کودنان صحنه سیاست ایران هستند. درد مردم ایران جنگ قدرت درون حاکمیت نبوده و نیست. مبارزه مردم از انتخابات امسال شروع نشده و با سوت و نصیحت و لابه موسوی و کروبی نیز به خانه برنخواهد گشت. مردم ایران کل حکومت را نمیخواهند و پلهای پشت سرشان را هم خراب کرده اند. این نخواستن به صورت یک قدرت سیاسی کف خیابان به میدان آمده است، این واقعیت به ناگزیر قالب جمهورى اسلامى را خواهد شکست. لذا ایجاد آن نقطه تعادل اقتصادى، سیاسى و فرهنگى نیز که ایستگاه جلب رضایت مردم میباشد ایستگاه بعد  از جمهوری اسلامی خواهد بود. حقیقت مبارزه مردم مهر خود را بر روابط و کشمکش جناحهاى حکومت کوبیده است. دامنه عمل هریک را بشدت محدود کرده است. اکنون نه جناح راست میتواند با سرکوب مردم را عقب بزند و نه سران جنبش سبز با نصیحت و قول و قرار آشتی ملی قادر به انجام این عملند. عدم آشتی مردم با نظام علت العلل تشدید بحران سیاسی حاضر و تشدید رقابتهای درون حاکمیت است.

 

۳٫ علاوه بر رابطه مردم با نظام، یکی دیگر از دلایلی که با استناد به آن میتوان ادعا نمود بحران امروز نظام راه حلی در چهارچوب اسلامیت این رژیم و جناحهای درونی اش ندارد این است که در درون نظام هیچ اراده سیاسی برای شکست دادن یک جناح و غلبه بر آن دیگری وجود ندارد. اگر خامنه ای مظهر تندترین و سازش ناپذیرترین رهبر سیاسی جناح راست بود، باید با نظاره کردن وضعیت او گفت که نفس جلو آمدن هاشمی و راه حلهای آشتی ملی و… نشان میدهد که حتی احیاء موقعیت سابقشان هم محال است چه رسد به بهبود وضعیت. در جمهوری اسلامی هر دو جناح حکومت در عین حال که همدیگر را میکوبند، قدرت و تمایل تحمیل شکست کامل و اضمحلال جناح مقابل را ندارند و بر عکس برای این امر حتا نگرانند. چون هر دو جناح میدانند که شکست یکی به معنای پیروزی خود آنها نخواهد بود. نفس چنین کیفیتی در هر دو جناح مانع “حل بحران” در چهارچوب خود نظام است. بحران درونی نظام به شرطی قابل حل بود که جناحی بخواهد جدن بر جناح دیگر” پیروز” بشود. سی سال است که اینها با همان دستهایى که به سرو روى هم میکوبند، زیر بغل همدیگر را نیز در لحظه افتادن میگیرند تا حریفشان زمین نخورد. برای همین در نظام جمهوری اسلامی هیچگاه جنگ قدرت فیصله نیافته است. این جنگى است به قول منصور حکمت بر سر تحمیل توافق. جنگى است بر سر هژمونى در درون رژیم اسلامى. جنگى است نه براى حذف حریف، بلکه براى به تسلیم کشاندن او در برابر خط مشى خویش. اینجاست که وجه دیگرى از علاج ناپذیرى بحران حکومتى رژیم اسلامى خودنمایى میکند و آن فلج سیاسى و عملى هر دو جناح است. موقعیتى که ناگزیرشان میکند از تعیین تکلیف نهایى با یکدیگر، حتى آنجا که شرایط بظاهر براى یک ضربه قاطع به طرف مقابل آماده است، بسرعت پس بنشینند. و لاجرم بدنبال هر دوئل ناتمام و هر تقابل نیمه کاره، مشترکا در مقابل مردم در موقعیتى ضعیف تر قرار بگیرند.

منصور حکمت در جریان مواجهه دوم خرداد با جناح راست بر یک واقعیتی انگشت گذاشت که به باور من هنوز که هنوز است در باره اینها صدق میکند. ایشان گفت : در هر بزنگاه سیاسى که بنظر میرسد دوم خردادى ها در یک قدمى شکست حریف اند و کوچکترین تحرک مردم میتواند کار جناح راست را براى همیشه یکسره کند و پرونده ولى فقیه و شوراى نگهبان و خامنه اى و رفسنجانى را ببندد، اولین کسانى که مردم را از دخالت بر حذر میکنند دوم خردادى ها هستند. چرا. چون جریان دوم خرداد نیز درست مانند راست ها پیروزى یکسره و یکجانبه خود را دنبال نمیکند.آنها میدانند که آن روندهاى سیاسى اى که در جهان واقعى ولایت فقیه را بزیر میکشد و شوراى نگهبان را منحل میکند، لزوما بر نقطه طلائى و رویایى جمهورى اسلامى نوع خاتمى توقف نمیکند و به سکون کشیده نمیشود. فراخواندن مردم به میدان مبارزه توده اى علیه ولایت فقیه و یا قوه قضائیه، میتواند یک اشتباه مهلک باشد. این همان چیزى است که راست ها هشدار میدهند. جنبش دوم خرداد مستقل از خواست و اراده خودش جز ایجاد ناخواسته شکافى براى ورود جنبشهاى آزادیخواهانه واقعى مردم ایران، نقشى ندارد. “پیروزى” دوم خرداد از نظر مردم به معناى اعلام شکست قوه قهریه رژیم و شیپور شروع یک انقلاب است. به همین دلیل است که دوم خردادى ها این پیروزى را نمیخواهند. میدانند باید از آن اجتناب کنند. مردم را به آرامش و عدم دخالت دعوت میکنند. افق آنها نیز نظیر راستها، دستیابى به یک توازن قواى خاص در درون رژیم اسلامى است که خط مشى سیاسى آنها را به خط رسمى حکومت اسلامى تبدیل کند، بدون آنکه در این میان هیچیک از ارکان سیاسى و ایدئولوژیکى و نظامى حکومت خدشه دار شود و لطمه بخورد.

هم اکنون نیز سران جنبش سبز به جایی رسیدند که دو خردادرا در سال ۷۸ بدانجا رساندند. بحث بیانیه ها و راه حلهای مختلف امروز اینها نیز به واقع بحثی بر سر تجدید آرایش ارتجاع اسلامى بر مبناى یک پلاتفرم پلورالیستى تر و ائتلافى تر به منظور بقاء در مقابل اوجگیرى مبارزه مردم سرنگونی طلب است.

تا مادام که وضعیت درون نظام چنین باشد، چشمها برای حل مسائل سیاسی ایران به بیرون نظام دوخته شده است.

 

۴٫ راه حل سوم راه حل مردم است. تنها راه مسالمت آمیز و غیر خشونت بار اوضاع سیاسی ایران تمکین و تسلیم سران جمهوری اسلامی و شخص خامنه ای به اراده مردم است. این نظام باید برود. این حکم مردم ایران است! قدرت مردم میتواند این نظام را در هم بکوبد و آرامش را به جامعه برگرداند.

مردم ایران در این مدت از شکاف درون حاکمیت استفاده کرده و به جلو آمدند. بویژه پس از پاره کردن عکس خمینی جنبش را روی پای خودش بلند کردند. در مقابل ابراز وجود سیاسی مستقل مردم، موسوی، کروبی و بقیه سران جنبش سبز با یک سرعت فوق العاده به دامن فصلهای مشترک همیشکی خود با حاکمیت برگشتند. الان صد در صد بیانیه هایی که به عنوان “راه حل” ارائه میشود، در مقابل مردم ایران است. این راه حلها را به خامنه ای ارائه میکنند و از مردم بعوض میخواهند کوتاه بیایند. علت فاصله گرفتن موقت خامنه ای از تیم مشاورین خودش به خاطر ارزش مصرف همین “بیانیه ها و راه حلها” در مقابل مردم است. مسئله فقط این نیست که کسی برای حرفهای موسوی و “اتاق فکر” هایش تره خرد نمیکند، مسئله این است که بده و بستان مردم با سران جنبش سبز یک بده بستان حقیقی بود. اینها به مردم برای چانه زنی استناد میکردند، مردم کار خودشان را میکردند تا آنقدر قوی بشوند که سر پای خود بایستند. در ازای این بده بستان واقعی، بطور مثال مردم از شکاف موجود بهره برداری رسانه ای خود را کردند. الان بزرگترین ضربه ای که با دویدن سران جنبش سبز به دامن “اصل نظام” و مشتقات مشترکشان به مردم ایران وارد شده این است که تبانی رسانه ای مشترک باعث عدم دسترسی مردم جهت ابراز وجود سیاسی خود است. الان صدی نود و نه رسانه های سبز در حال مذمت و سرزنش مردمند، مبادا با تند روی مزاج آقای خامنه ای را که چشمکی به آنها زده بد بکنند. به همین خاطر الان وقتی رسانه های جناح راست هم درز میدهند که زنان در تهران حجاب را پرت کرده اند، این رسانه های جنبش سبز هستند که اولن با حرارت انکار میکنند، ثانین در صورت پخش آن نیز تبلیغات وسیعی را بر علیه کسانی که حجاب را پرت کردند به راه می اندازند به جای محکوم کردن آنهایی که حجاب پرت کنندگان را گرفته و به زندان فرستاده اند. پاره ای از رسانه های دیگر هم رسمن و لابد به خاطر زد و بندهایی که شده فتیله های خودشان را دست ان قصد به بهانه پارازیت پایین کشیده اند. یعنی بر خلاف انقلاب ۵۷ که رسانه ها را راه انداختند تا خمینی را به مردم قالب کنند، الان پیچ رسانه ها تقریبن به روی مردم بسته شده است چون دیدند که این بار مردم به بی بی سی دیکته میکردند چه بگوید و چه نگوید! الان بیشتر با یک تبانی رسانه ای برای تحمیل سکوت مواجهیم. دسترسی مردم ایرن به همدیگر و به بشریت متمدن در غرب کمتر شده است. ولو اینکه به هر حال از همه محفظه ها جوانان تلاش خودشان را میکنند.

کمبود دسترسی نام خفیفتر نداشتن یک رهبری متحزب و با قدرت تشکیلاتی و رسانه ای است. این کمبودها کار مردم ایران را سختتر میکند. با تمام شفافیت خواستها و مطالباتی که دارند. حقانیتی که مبارزاتشان دارد. کار هرکولی که برای عقب زدن جنبش سبز و تعرض یکپارچه به حاکمیت کردند. فقدان رهبری متحزب و مقتدر سیاسی بزرگترین ضعف مبارزه مردم میباشد.

هر چه هست، با همه این ضعفها و قدرتها، این نیرو، این مبارزه، تنها امید جامعه بشری برای نجات مردم ایران از دست این حاکمیت است. آیا ما به سهم خود خواهیم کوشید دسترسی مردم را ممکن کنیم؟ نیروی این مبارزه را متحزب و متشکل کنیم؟… باید تلاش کرد. به کمک مردم شتافت.

 

۱۳ ژانویه ۱۰

مهرنوش موسوی