به جز تو و شکنجه گرت، من هم در اتاق هستم!

پیام آذر
این نامه را به دانشجویان زندانی چپ در زندانها می نویسم. امید دارم که همین نامه به درون زندان برود، خوانده شود تا من رفقایم را در آغوش بگیرم. جوانانی که از وجودشان احساس غرور میکنم، هیچگاه تصور نمیکردم که در زندگی سیاسی ام این روز را شاهد باشم که با نسل بعد از خودم زیر یک سقف بنشینیم، بدون تفاوت نسلی با هم از ساختن یک آینده بهتر سخن بگوییم. من یک کمونیست ۵۰ ساله هستم.

 درست زمانی که در سن و سال این دانشجویان بودم دستگیر شدم و ۳ سال زندانی کشیدم، کف پاهایم هنوز و بعد از ۲۲ سال که از آن روزها میگذرد، جسم مرا توام با درد حمل میکند و بدنبال زندگی میکشاند. من هم زمانی که در دست همین دژخیمان اسلامی اسیربودم، در همان شکنجه گاه ۲۰۹ اوین  و در همان سلولهای بند ها و آموزشگاه و آسایشگاه و در اطاقهای قزل حصار در زیر سرکوب و شکنجه های روزانه قرار گرفتم، تحقیر شدم، فحش شنیدم و زیر لب با بلند شدن سفیر صدای شلاق که بر کف پایم کوبیده میشد، برای خودم سرود "سر اومد زمستون" را خواندم!
بعضی از رفقای دانشجوی چپ اصلا در زمانی بدنیا آمدند که من در بازداشتگاه مخوف ۲۰۹ اوین بودم. در آن زمان اوضاع سیاسی و کلا همه چیز با امروز فرق میکرد. کسی که کابل میزد و شکنجه میکرد و تهدید به اعدام میکرد قدر قدرت بود. امروز به یک تلنگر مردم بندند. آن زمان جنبشی که صدای ما را به بیرون مرزهای ایران ببرد با این قدرت وجود نداشت. امروز به جرئت میتوانم بگویم در هیچ کجای جهان چنین جنبشی وجود ندارد که علنا و آشکارا از درون زندان به خارج مرزهای ایران پیام یک زندانی دربند رسانده شود. در آن زمان بسیاری از کسانی که مثل من دستگیر و زندانی شدند حتی اسمشان را کسی نشنیده بود. امروز در همین سایت اینترنتی روزنه چشمانم پر از اشک میشود وقتی که میبینم عکس دانشجویان عزیز چپ و مقالات و سخنانشان قبل از دستگیری آذین بخش این صفحه است. اینها همه نه اتفاقی است و نه آسمانی. چپ که موتور اصلی آن را منصور حکمت و کمونیسم کارگری به حرکت در آورد عامل و بانی این تغییر اوضاع است. در آن سالها وظیفه ما این بود که جبهه مقاومت برای حفظ دستاوردهای انقلابی که خمینی با همکاری سازمان سیا و غرب آن را به تاراج برد و لباس اسلامی به تن آن کرد و سپس وحشیانه سرکوب کرد، تشکیل بدهیم. امروز جنبش ما در حال تعرض است. راستش را بخواهید من فکر میکنم اگر مقاومت آن روز ما نبود، تعرض امروز به این شکل که امروز هست پا نمیگرفت و دو نسل به هم وصل نمیشد. در آن سالهای سیاه سرکوب ۶۰ تا۶۷ زندگی ما با هیچ امیدی به حمایت و بدون هیچ روزنه ای به آزادی از اعدام، بوسیله هزاران هزار زندانی چون من بسر شد. گاه اوقات وقتی این لفظ را میشنوم که میگویند رژیم صد هزار اعدام، از خودم سئوال میکنم که آیا مردم میدانند این رقم چه معنی میدهد؟
من میخواهم با این نامه ام به همه دانشجویان چپ و انقلابی و کمونیست، فعالین کارگری و حقوق زن که امروز دستگیر و شکنجه میشوند بگویم امروز در هر اتاق و دخمه و سلولی که بر بدن، کف پا و پیکر جوانی شلاق میزنند، نه خود شما، نه فقط بازجو و شکنجه گرانتان، بلکه ما، یعنی من و هزاران نفر مثل من حضور داریم. ما جلوشان را میگیریم، ما نمی گذاریم روی تپه های اوین ببرند، ما کاری کردیم که حتی وقتی میزنند میترسند!
دلم میخواهد این را همه شما بدانید. قلب من و همه ما با شماست. ما تمام تلاشمان را میکنیم که نه فقط جلو این چاقو کشها ی اسلام ناب محمدی را بگیریم، بلکه داریم روزمره تلاش میکنیم اینها را پایین بکشیم، در زندانها را باز کنیم و تک تک این جانیان را علنا محاکمه کنیم.
بدانید و اگاه باشید که تنها نیستید. در آغوش ما هستید. برای آزاد کردن شما هر کاری میکنیم.