٢٢ بهمن ، منشاء بحران چند جانبه

فریدون گیلانی 

بیانیه ای که روح الله موسوی خمینی ، بنا برآن ، و با همیاری ! ماموران CIA ، MI6 و بورژوالیبرال های سرشناس ،ظرفیت انقلابی جامعه را دزدید ، نتیجه ای جز بحران هویت نمی توانست داشته باشد . جامعه ای که ؛ بخصوص در بخش های شهر نشین ، در حمایت از جنبش های پی گیر اجتماعی و جنبش کارگری چنین دچار تاخیر شده باشد ، با ابزارهای حکومتی ؛ که بنا به بیانیه ی خمینی خود را سازمان داده است ، آثار بحران هویت را که به آن تحمیل شده است ، به صراحت بیان می کند . تزریق سیستماتیک فکر و تعمیق دم افزای تهدید و ارعاب و سرکوبی ، در دراز مدت بخش قابل تاملی از جامعه را بیمار می کند .

 این بیماری ، ویروس خطرناکی داشته که به پزشکان هم ، که تعبیر من از روشنفکران کوتاه قامت است ، منتقل شده است . حاکمیت بیمار ، ویروس کشنده خود را در سه دهه ی گذشته ، در نقاط مختلف اجتماعی پخش کرده و محدوده اپوزیسیون خود را هم در امان نگذاشته است.

 

بحران سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی ناشی از تحمیل این بیانیه به جامعه ، چنان به صورت گردبادی هولناک جامعه را در نوردید و در جریان رشد خود به اسلام سیاسی خمینی فرصت داد تا استحکامات حکومتی و امنیتی و پلیسی خود را بسازد و بالا ببرد ، که گمان ندارم حتی بسیاری از رهبران سیاسی ، کمتیه های مرکزی ، دفاتر سیاسی و هیئت ها و شوراهای اجرائی احزاب و سازمان های چپ و دموکرات و ملی هم ، در گرماگرم آن التهاب اجتماعی ، فرصت کرده باشند از سخنرانی های خمینی و پامنبری هایش فراتر روند و دست کم به بهانه ترس از برخورد با آن شور اجتماعی – مذهبی که خمینی و شرکایش ایجاد کرده بودند ، اولا نگاهی تحلیل گرانه به کتاب  ولایت فقیه « حکومت اسلامی » بیندازند و دو دیگر آن که هویت گذشته ی خود او و اطرافیانش را مورد ارزیابی دقیق قرار دهند .

این کتاب ، یا بیانیه و مانیفست ، رهنمود عمل جمهوری اسلامی خمینی بود که به سرعت گردباد ، حتی به نیروهای سیاسی چپ و دموکرات و ملی ، فرصت نداد نقش  MI6  و CIA  و اخوان المسلمین ساخت بریتانیا و ایالات متحده در سال ۱۹۲۸ را ، در جامعه ای که می توانست ظرفیت شنیدنش را داشته باشد ، افشا کنند .

 

درست در گرماگرم نبرد که جامعه ی دچار شده به « شور خمینی » نیاز به آگاهی داشت ، اولا نشریات سازمان ها و احزاب ، به چاپ مقاله ها و تحلیل ها و نقل قول های تکراری و اغلب خارج از ظرفیت جذب اجتماعی بسنده کردند ، ثانیا متوجه نشدند که وجوه افتراق پیشین خود را ، به صورت مقطعی و مشروط هم که شده ، باید آگاهانه تبدیل به تقابل سازمان یافته و هماهنگ با هیولای در حال رشد کنند ، و سه دیگر آن که بدون التفات به شرایط در حال رشد مادی ، به تناقضات نظری دامن زدند و به دام حزب توده افتادند که خود را به عنوان جریان سنتی ، پیشرو  و وابسته به کرملین ، به صورت حکیم فرموده در مقام مدافع « انقلاب اسلامی خمینی » قرار داد و حتی بعدها ، در مشارکت با فرزند خوانده اش سازمان  اکثریت ؛ در حالی که به هر صورت و با ریاکاری خود را مارکسیست – لنینست معرفی می کرد « عاشورای حسینی » را  « خدمت امام » « تسلیت گفت !‌‌ »

 

حزب توده ، در دام گستری زیرکانه ی خود ، از سوئی شروع کرد به نفوذ کردن در سازمان چریک های فدائی خلق ؛ که پیشتر اشرف دهقانی با نظریه تداوم شرایط گذشته و ضرورت ادامه نبرد ، از آن جدا شده بود ، و از سوی دیگر ، با تهاجم قلمی به سازمان مجاهدین خلق که هواداران و نفوذ اجتماعی بسیاری داشت ، این سازمان را به دام درگیری های قلمی کشاند تا در هر دو صورت ، به جمهوری اسلامی خمینی که آن را در نشریات رسمی خود – مثلا دنیا –  چیزی شبیه به انقلاب لنین معرفی می کرد ، فرصت استحکام بدهد .

از سوی دیگر ، حزب رنجبران نیز که خود ؛ مثل سایر سازمان ها و احزاب ، متحمل تلفات سنگینی شد ، بیشتر به برخورد با سازمان چریک های فدائی خلق می اندیشید ، تا به تمرکز در تحلیل واقعیت هائی که در درون مانیفست خمینی و عناصر سازنده ی ساختمان حکومتی او نهفته بود .

آن روزها ، من هنوز از روزنامه کیهان جارو نشده بودم و پیش از انتشار روزنامه کار ، اغلب سری به ستاد چریک های فدائی خلق در خیابان میکده می زدم ، اما از آن جا که در آخرین ماه های پیش از قیام ضد سلطنتی ، یا به قول آندره مالرو « انقلابی که هرگز اتفاق نیفتاد » ، در آلمان و ایتالیا برای گزارش  وقایع قیطریه  و میدان ژاله به دعوت  کنفدراسیون  دانشجویان  ( بخش سیس ) مهمان این جریان سیاسی بودم ، رابطه ام را به قصد ایفای نقشی – حتی اندک – در جهت وحدت های حداقل علیه خمینی ، مدت کوتاهی به صورت چند مراجعه به دفتر این حزب نگه داشتم . روزی که از ستاد میکده به دفتر نشریه عدالت  رفتم ، از بهرام دژبخش شنیدم که « باید جلو سازمان چریک های فدائی خلق ایستاد . » این ، البته آخرین ملاقاتم بود که با مشاجره به پایان رسید و از آن پس ، تا زمانی که هنوز با  دگنک از کیهان بیرونم نینداخته بودند ، رفیق عزیزی که معروف به « بهمن ایتالیا » بود – و در ایتالیا من مهمان او و مصطفی صدیقی بودم که این هر دو مبارز را جمهوری اسلامی کشت –  ، به کیهان می آمد و خبر می آورد که من در آن فضای آشفته ، سعی در چاپ آن ها می کردم . همان گونه که با خبرهای سازمان چریک های فدائی خلق و پیکار و رزمندگان آزادی طبقه کارگر و مجاهدین و راه کارگر و دیگران ، در حد توان و نفوذم می کردم . برای آن که ذهن تان آشفته نشود ، خود من سمپات سازمان چریک های فدائی خلق بودم ، اما بر آن بودم ، و امروز هم هستم ، که می شود به جای دامن زدن به وجوه افتراق ، دنبال حداقل های وجوه اشتراک گشت تا دشمن از ضعف ما قوی تر نشود .  

به هر صورت ، ضمن آن که سازمان های پرجمعیت چریک های فدائی خلق و مجاهدین خلق به ضرورت برپا داشتن تظاهرات مشترک پی برده بودند ، سازمان پیکار و مجاه