زخم و زخمه

فریدون گیلانی

gilani@f-gilani.com

www.f-gilani.com

از خود بر آشفتم

در خود برافروختم

با خود چنان سوختم

که خانه در زلزله ای فرو ریخت

و گلدان فراموش کرد که نژادش را

در آستانه ی باران بر ساقه شورانده اند 

این همه سایه که از گذشته سان می بینند

با من از سفری باز گشته اند

که دریا را پراز تلفات کرده

و آواز تو را

پشت دیوارها

به صدای دوره گرد ریخته که شاید کسی

از کنار ملاقات ممنوع گذشته باشد

و به آیه ای گفته باشد املایش غلط است 

از تو نمی خواهم تصویر رودخانه ای را بکشی

که در آخرین ملاقات ما

جوانه های مرا به سرقت برده

و روشنائی را

زیر پنجره دار زده است 

به من بگو که چگونه به مقصد برسم

و زبانی را پیدا کنم که در تاریکی

واهمه ی کوه را به دره خبر داده است

از خود بر آشفتم

بدون تو تکثیر شدم

و از دریا خواستم

که خرابه هایم را به من پس بدهد 

نمی خواهم از خط حادثه بگذرم

و دروغ را

در چشم های شما به زبان نیاورم 

محله از کلمات پژمرده انباشته است

راهبان تنش را در چشمه نمی شوید

تن از فرط بیداری خمیده

و چراغی که به قصد آزار در نگاه ملوان عرق کرده

روز را هم فریفته است 

هیچ معلوم نیست که در این قفس

کدام راه از بیابان آمده

و کدام راهی از پنجره می گذرد 

در سقفی به بلندی زبان گمشده

به زمان آویختم

و در خو چنان سوختم

که خانه در زلزله ای فروریخت

و شعر دست آویز ساحرگان شد 

از خود بر آشفتم

در خود بر افروختم

و آدمی را دنبال کردم

که زمزمه ی عشق را به خاک نریزد

و به زخم نگوید زخمه ی چنگ .

مرداد ١۳۸۷