هگلی های جوان ؛ از کمون پاریس تا بی طرفی مسلحانه

هگلی های جوان ؛ از کمون پاریس تا بی طرفی مسلحانه .

فلسفه ، از اطاق مسافرخانه ها تا خودکشی صادق هدایت .
نصرت شاد

هگل ، یکی از مهمترین فیلسوفان غرب میان سالهای ۱۷۷۰ و ۱۸۳۱ میلادی زندگی نمود . افراد محفل هگلی های جوان هوادار او حدود پنجاه نفر بودند . این محفل جوان و غالبا دانشجوی ساکن برلین کوشید تا افکار فلسفی هگل را به فلسفه عمل تبدیل کند .آنها می خواستند با آشتی تضادی فلسفه هگل ، میان وجود فردی و جامعه بورژوازی ، به آشتی دین مسیح و جنبش مدرنیته روشنگری برسند .مشهورترین افراد این محفل بعدها به دو گروه چپ و راست یا به گروه مارکس ، انگلس و باکونین ، و گروه اشتیرنر ، کیرکگارد و نیچه تقسیم شدند .
چون اغلب افراد محفل هگلی های جوان فعالیت سیاسی و اجتماعی داشتند ، مورد تعقیب ، زندان ، اخراج ، تبعید ، و طرد شدن ، واقع شدند . در انقلاب فرانسه هگلی های جوان در رهبری انقلاب قرار گرفتند . مارکس و انگلس در این رابطه کتاب مانیفست کمونیسم را منتشر کردند . باکونین به کشورهای مختلف اروپا سفر کرد تا انقلاب را در آن کشورها رهبری کند .
فلسفه قرنها متعلق به عالمان و متفکران بود . هگلی های جوان کوشیدند تا آنرا وارد واقعیات اجتماعی نمایند . دیگر نه دانشگاه و سالنهای فرهنگی اشراف و دربار ، بلکه جامعه و کارخانه و مانوفاکتور و عمل انقلابی ، مکان بحث فلسفه شدند . مارکس در سال ۱۸۴۴ نوشت که فلسفه را تبدیل به نیروی مادی کنید و میان مردم ببرید تا جامعه را سر عقل آورد .
هگلی های جوان به پیروی از مارکس میگفتند نقد دین مقدمه تمام نقد هاست . ماکس اشتیرنر ( ۱۸۵۶ – ۱۸۰۶ ) مدعی شد که این کار جامعه را دچار ابتذال خواهد کرد . هگلی های جوان از محل دانشگاه وارد زندگی نامطمئن اجتماعی زمان دولت پرویس آلمان شدند .
کتاب اشتیرنر با عنوان ” فرد و مالکیت اش ” در همان سال انتشار، ممنوع شد . یکسال بعد مارکس و انگلس کتاب ” ایدئولوژی آلمانی ” را در جواب به او منتشر کردند . مارکس میگفت این دو کتاب تصفیه حسابی با وجدان فلسفی زمان خود هستند .
اشتیرنر بتدریج متوجه شد که در انقلاب بورژوایی ،بجای خدا ، انسان وارد جهانبینی روشنفکران شده . او در این پروژه هگلی های جوان که مدعی واقعیت دادن به فلسفه بودند ، آغاز اجتماعی کردن زندگی را میدید .
با اعلان حقوق بشر در سال ۱۷۸۹ و اعدام قیصر لودویک شانزدهم ، در سال ۱۷۹۳ در انقلاب فرانسه ،مدرنیته بورژوایی آغاز شد . پیروزی انقلاب فرانسه ، پیروزی فلسفه روشنگری و پایان امتیازات طبقه اشرف و دگم های کلیسایی بود .
هدف مبارزان اجتماعی این بود که با کمک عقل ، جامعه مدنی یا بورژوایی ، جامعه آزاده گان ، برادران و برابران گردد . ولی سرانجام انقلاب فرانسه با دخالت قیصر ناپلئون (۱۸۲۱- ۱۷۶۹ ) با شکست روبرو شد . فیلسوف عصر روشنگری اروپا ، کانت بود که میان سالهای ۱۸۰۴- ۱۷۲۴ زندگی نمود . سرخورده گی از شکست انقلاب فرانسه ، خود را در رشد جنبش رمانتیک میان روشنفکران آغاز قرن ۱۹ نشان داد .
تاریخ مکتب اگزستنسیالیسم در میانه قرن ۱۹ با شورش اگزستنسیالیستی سه تن از اعضای هگلی های جوان بنامهای ماکس اشتیرنر ، سورن کیرکگارد ، و فریدریش نیچه ، شروع شد . کتابهای نیمه فلسفی و نیمه ادبی این سه متفکر در محافل روشنفکری و هنری قرن ۱۹ ، و آوانگارد فرهنگی انقلابی آغاز قرن بیست ، طرفداران پر شوری پیدا کردند .
ادعای مشترک این سه اندیشمند ، آزادی رادیکال فرد از بندهای اخلاق ، سنت ، و قانون بود . سرانجام شاهکار هایدگر ” هستی و زمان ” در سال ۱۹۲۷ ، روی سارتر ، کامو ، و سیمین دوبوار ، در دهه پنجاه قرن بیست ، وروی فلسفه ، ادبیات ، و هنر جهانی ، تعثیر مهمی گذاشت . رمانهای اگزستنسیالیستی تهوع از سارتر ، و بیگانه از کامو ، زندگی بعد از جنگ جهانی نسل جوان اگزستنسیالیستی را تحت تعثیر خود قرار دادند .
جنبش سراسری دانشجویان اروپا و امریکا در سال ۱۹۶۸ میلادی زیر تعثیر مکتب – اگزستنسیالیسم ، نظرات مارکس ، و تفکرات روانشناسی فرویدشروع شد . امروزه میتوان احتمال داد که یاس و نا امیدی صادق هدایت زیر تعثیر نوشته ای از کیرکگارد از سال ۱۸۴۳ اتفاق بوده . کیرکگارد بعد ها لقب فیلسوف ترس بخود گرفت . هدایت را میتوان هوادار گروه دوم محفل هگلی های جوان بشمار آورد .
کیرکگارد نیز از اعضای گروه دوم هگلی های جوان در برلین بود که در جستجوی نقد و شناخت زمان خود بود . او ولی مثل اشتیرنر به نظرات مارکس ، انگلس ، و باکونین باور نداشت که میخواستند بقول خودشان فلسفه را عملی سازند . او به آزادی و نجات فرد می اندیشید و در سال ۱۸۳۸ اعلان نمود که موضعش ، یک بی طرفی مسلحانه ! است .
پیش از اینکه مارکس در سال ۱۸۴۸ کتاب مانیفست کمونیسم را بنویسد ، کیرکگارد در سال ۱۸۴۶ کتاب ” آگهی ادبی ” را منتشر نمود . شعار مارکس ، پرولتاریای جهان متحد شوید ! ، و شعار کیرکگارد خطاب به فرد ، خودت را نجات بده ! ، بود .
نیچه به رادیکال نمودن بیشتر انتقاد فلسفی اشتیرنر و کیرکگارد از زمان خود پرداخت . او روی غالب نویسندگان و فیلسوفان موافق و مخالف خود در قرن بیست اثر مهمی گذاشت . در سال ۱۸۷۱ پرولتاریای پاریس ، پارلمان بورژوایی را منحل نمود و اعلان حکومت کمونیستی کرد . مارکس نخستین بار مثالی برای تئوری خود یعنی آغاز جامعه کمونیستی را میدید . چند ماهی نگذشت که ارتش فرانسه با کمک ارتش پرویس آلمان ، حکومت کمونیستی را سرنگون کردند و موجب قتل بیش از بیست هزار نفر شد ند. این شکست موجب سر خورده گی هگلی های جوان شد . یکسال بعد نیچه کتاب ” تولد تراژدی ” را در سن ۲۸ سالگی منتشر نمود .
این کتاب نیچه چون به انتقاد از خوشبینی تاریخی هگلی های جوان می پرداخت ، موجب دلخوری بورژوازی فرهنگی دانشگاهی از نیچه شد . اینها از آن به بعد به طرد و بایکوت نیچه از فضای آکادمیک دانشگاهی برای همیشه پرداختند . نیچه نیز به شعار – فلسفه باید نقد دین باشد ، قبول داشت ولی او غیر از مسیحیت ، آته ایسم و جنبش روشنگری را هم نوعی شبه دین میدید و به انتقاد از آنان پرداخت .
نیچه از این طریق به انتقاد از هگلی های جوان پرداخت و به موضع حکومتیان نزدیک شد . او میگفت اینها متوجه نیستند که بعد از مرگ خدا چه پیش آمده و بجای حقیقت وحی انجیلی ، آنها اکنون سراغ حقیقت علوم تجربی ، رفته اند . در نظر نیچه نمایندگان روشنگری و هگلی های جوان نیز به گونه ای مذهبی هستند ، چون بجای ارباب الهی ، آنها اکنون خادم ارزشهای مسیحی یا علمی مانده اند . نویسندگانی مانند داستایوسکی ، تورگنیف ، و کلر ، نیهلیسم را بعنوان شورش ضد اجتماعی نظم حاکم در کشورهای خود توصیف کردند .
نیچه میگفت حتی اخلاق و عقل نیز ابزاری در دست دولت و کلیسا برای حکومت کردن هستند . در نیهلیسم مدرن ،اراده به حقیقت جویی مسیحی تبدیل به اراده به قدرت رسیدن ، شده است . نیچه در مقابل شعار مسیحی ، شعارتغییر ارزشها ، را مطرح نمود و میگفت کسیکه بتواند آنرا عملی کند ، نیهلیست کامل یعنی – آزاده فکر ، میشود ،که قادر است خود را از بند و قید فرهنگ و دولت و جامعه بورژوازی آزاد نماید .
قشر فرهنگی ” بوهمه ” بجای فلسفه و عمل اجتماعی ، شعر و شاعری و هنر آوانگارد و تفریح و لذت و روشنفکر بازی را تبلیغ میکرد . آنان روشنفکران مرفه خرده بورژوایی بودند که با فرهنگ کلیسایی و درباری و فئودالی حاکم و غالب، سر ستیز داشتند .زندگی حاشیه ای و شبه عرفانی که اشتیرنر و کیرکگارد و نیچه تبلیغ میکردند ، خود گرفتار آن شدند . اشتیرنر در فقر و تنگدستی ، معلم خصوصی و خانگی فرزندان اشراف شد . کیرکگارد بعد از صرف ارثیه پدری ، در میان مردم مورد تمسخر قرار گرفت و جوانمرگ شد . نیچه در سن ۲۵ سالگی استادی دانشگاه در کشور سوئیس را رها کرد و در مسافرخانه های ارزان قیمت خارج از آلمان زیست و نوشت تا دچار جنون و مرگ شد .
در حالیکه مارکس ، انگلس ، و باکونین میخواستند جامعه را با کمک انقلاب تغییر دهند ، اشتیرنر ، کیرکگارد ، و نیچه به مخالفت با دولتی کردن و اجتماعی نمودن سازمانها شدند و از سال ۱۸۴۰ مبلغ فرهنگ آنارشیستی گردیدند .
ژان آرتور- ریمباود ، شاعر و مبارز فرانسوی ، شعر و آنارشیسم اگزستنسیالیستی را تبلیغ میکرد و در نبردهای کمون پاریس شرکت نمود . او نیز در سن ۳۷ سالگی در تبعید، در فقر و تنگدستی جوانمرگ شد ، و بعدها سنبل و معلم نسل جوان ” بوهمه ” گردید .
هر دو گروه – مارکس ، انگلس ، باکونین ، – و اشتیرنر ، کیرکگارد ، نیچه ، در یک موضوع با هم توافق داشتند یعنی نابودی نظم حاکم آنزمان در اروپا . در نظر گروه دوم ، عقلگرایی اقتصادی مدرن صنعتی موجب ضعف ارزشهای مسیحی ، اخلاق ، و سنت شده بود . بعد از این تعثیرات ، ایدئولوژی های مدرن مانند لیبرالیسم ، ناسیونالیسم ، و سوسیالیسم ، بوجود آمدند و جای الهیات و فلسفه را گرفتند و شهر ها مکانهایی شدند که تضادهای جامعه بورژوایی در آنجا آشکار و بصورت تضادهای طبقاتی ، تضاد نسلها ، و تضاد جنسیت ها ، دیده میشدند . هم چنین تضادهای زندگی ، اخلاق ، و مد ، خودنمایی میکردند . به پیش بینی نیچه ، سرانجام اینهمه تغییر و تحول و سقوط و ابتذال ،موجب شروع جنگ جهانی اول شد .
آوانگارد ها در سال ۱۹۰۵ تشکیل محفل دادند و فوتوریست ها به جریانات مختلف تقسیم شدند . در روسیه آنان از انقلاب اکتبر حمایت کردند و بعدها حتی منتقد خشونت استالینیستی شدند . در ایتالیا آنان به حمایت از فاشیسم موسولینی پرداختند و وارد جنگ جهانی دوم شدند .
اکسپرسیونیست ها به ایده آلهای رمانتیک هنرمندان و خالقین هنر وفادار ماندند ، و قطب مخالف فوتوریستی را تشکیل دادند . در حالیکه فوتوریستها به توصیه نیچه در خدمت جنبش نیهلیسم در آمدند ، اکسپرسیونیستها با کمک نظرات نیچه کوشیدند تا بر نیهلیسم غالب شوند .در جنگ جهانی اول اکسپرسیونیستها از تمایلات رمانتیک جدا شدند . از آنجمله – گئورگ هایم ، گوتفرید بن ، فرانس کافکا ، برتولد برشت ، و غیره .
جنبش دادا در شهر زوریخ تشکیل شد . غالب افراد آن از خدمت سربازی کشورهای خود فرار کرده و به سوئیس مهاجرت کرده بودند . اکثر دادائیست ها از جنبش اکسپرسیونیست آمده بودند و همچون فوتوریستها خواهان تغییر ارزشها بودند . جنبش دادائیسم تا حدودی یک جنبش نیهلیستی بود .
سوررئالیستها از شاخه دادئیسم فرانسوی جدا شدند ، آنان همچون دادائیست ها فقط قانع به منفی گویی نبودند . گرچه آنان مثل اکسپرسیونیستها ، هنرمند ماندند ، از نظر سیاسی ولی خواهان وحدت شورش اگزستنسیالیستی و انقلاب اجتماعی بودند . آنها خود را پیرو مارکس و ریمباود میدانستند . مارکس میگفت – جهان را تغییر دهیم ! ، ریمباود میگفت – زندگی را تغییر دهیم ! .
اختلاف میان دادائیسم و سوررئالیسم در سال ۱۹۲۱ مشخص شد . این اختلافات موضع آشکار و بیرونی بود که آوانگارد تاریخی به آن رسید . در این نقطه و از اینجا به بعد ، فلسفه اگزستنسیالیستی به ادامه آن پرداخت .
تماس .
Nushad@web.de