انقلاب پنجاه و هفت و دو پرسش بنیادین

در تحلیل انقلاب ضدسلطنتی سال ۵۷ ایران،دو مساله ی آغازین وجود دارد که تحلیل و پاسخ دهی به این دو مساله می تواند راهگشای پاسخ دهی به بسیاری از معضلات و پیچیدگی های بعدی مناسبات قدرت در ساختار رژیم اسلامی سرمایه داری ایران باشد.

این دو مساله به طور مشخص این هاست :

الف ) چرا و چگونه خمینی و در پشت و یا کنار آن روحانیت در راس جنبش قرار گرفت؟

ب ) چرا و چگونه جنبش توده ای ،خمینی و دار و دسته اورا به عنوان رهبر”انقلاب” پذیرفتند و در پیش و تا مدتی در پس از انقلاب از وی تبعیت نمودند؟

در بادی امر،این دو پرسش ،یکی به نظر می آیند ؛اما نقطه ی شروع دوگانه دارند.در پرسش اول خمینی و دارودسته روحانی مورد کنکاش قرار می گیرد .امکانات ،زمینه و پتانسیلی که این ها در دستیابی به قدرت را دارند ،مورد مطالعه و کاوش قرار می دهد.در پرسش دوم موقعیت،خصلت و کاراکتر توده ها در لحظه ی انقلاب تحلیل می شود و چرایی و چگونگی پذیرش رهبری مزبور را به سنجه می گیرد.

تفاوت این دو پرسش ،در نگاهی به واقعیت های بیرونی و تجربه تاریخی و عینیت مبارزه ی توده ای مشخص می گردد. به این ترتیب که برای نمونه، کاتگوری خمینی و دارودسته روحانیت در گذشته تاریخی ما ،مثلا از نهضت مشروطه به این سو،تقریبا با همین درجه از ساختار و نفوذ و اعتبار-اگر نه حتی بسیار بیش از مقطع ۵۷-در ساحت سیاست و اقتصاد و قدرت خودنمایی کرده اند.در متن تهضت مشروطه،سال های پس از جنگ و جنبش سال های ۳۲-۱۳۲۰ و نیز جنبش محدود سال های ۴۲- ۱۳۳۹ ،روحانیت عرض اندام های متفاوتی داشته ،اما در هیچ یک از دوره های مذکور ،به هیچ وجه امکان و موقعیت فراروی از چارچویه تعریف شده قدرت مالوف و معین که همانا نظام سلطنتی بوده،را نیافته است که دست به سوی قدرت یگانه و مستقیم ببرد.

از سوی دیگر ، جنبش توده ای نیز در هیچ یک از دوره های پیشین،تا به این اندازه،سرسپرده،شیفته و مقهور قدرت مرجعیت،روحانیت و مذهب نگردیده است.

آن چه که به نظر ما می رسد این است که این منظومه را در یک کاتگوری سوم بایستی مورد سنجش و آزمون قرار دهیم و از این راه،پرتویی بر گره گاه ها،پیچیدگی ها و ابهامات دو مساله پیش گفته بیفکنیم.

این کاتگوری به نظر ما عبارت است از جایگاه “قدرت”در فعل و انفعالات سیاسی و چگونگی سیر دیالکتیکی آن در تحول تاریخی یک جامعه ی معین می باشد.منظور ما از “قدرت” به طور پایه ای عبارت است از منتجه و برآیند مبارزه طبقاتی میان اصلی ترین طبقات اجتماعی و شرایط عینی ،تشکیلاتی و ایدئولوژیک آنان در فراشد این مبارزه و به ویژه در شرایط بحران سیاسی و اعتلای انقلابی .

برای توضیح و تبیین بهتر فراز اخیر ،نگاهی به گذشته و رشته گزاره هایی که خودرا به صورت تحلیل سیاسی نشان داده و در آن دوره بسیار رواج داشت و هم اکنون نیز بخشی از تحلیل های گرایشات مختلف سیاسی را تشکیل می دهد،ضروری به نظر می رسد.

گفته شده و می شود که کناره گیری شاه از حاکمیت و رضایت به نخست وزیری بختیار و خروج از کشور ،و عدم قاطعیت در برخورد به جنبش انقلابی سال ۵۷ ،زمینه را برای حفظ ساختار و شالوده های دیکتاتوری فراهم آورد و عملا از رادیکالیزه شدن جنبش و هژ مونی نیروهای انقلابی و رادیکال بر جنبش مردم جلوگیری به عمل آورد.

همین استدلال سی سال بعد و این بار در باره ی جنبش مردمی در کشورهای عربی مانند تونس،مصر،لیبی و … هم تکرار می شود.بدین ترتیب که حسنی مبارک در همراهی با و حفظ منافع غرب و بورژوازی عرب و به منظور حفظ ساختار و شالوده های دیکتاتوری هم چون ارتش و سازمان پلیس و امنیت و عوامل و جناح های ارتجاعی ،از حاکمیت کناره گیری می کند و خود را به دست دادگاه می سپارد.

این نحوه ی استدلال بر دو جنبه و پیامد استوار است که یکی واقعی و دیگری فرضی و مشروط است.

عامل اول،بهره برداری بورژوازی حاکم در این کشور ها و سرمایه داری غرب از شرایطی است که زیر فشار جنبش توده ای ،با حذف نماینده و جناح اصلی حاکمیت و از صحنه بیرون رفتن آن ،فراهم می آید.به این ترتیب که جنبش توده ای احتمالا و نه الزاما ،با از صحنه بیرون رفتن دیکتاتور ،به رضایت نسبی دست یافته و در جنبش آزادی خواهی و حرکت مطالباتی خود،سیاست صبر را پیشه می گیرد؛ و از پیش روی بیشتر و نابودی ساختار ها و عوامل سرکوب و دیکتاتوری و استثمار فرو می ماند.این امر به طبقات حاکم مجال و فرصت و امکان می دهد تا اولا بر پریشانی و از هم پاشیدگی سیستم غلبه کرده و خودرا بازسازی نماید و ثانیا با رکود نسبی جنبش و فشار توده ها و به ویژه احتمال چند دستگی میان پیش روان و رهبران آنان ،دست به مقابله زده و بر جناح های رادیکال تر و تک افتاده حمله برده و جنبش را یک به یک و جدا جدا و شقه شده،به انفعال و شکست بکشاند.

این امری است محتمل و نه اینکه الزاما همواره رخ می دهد ؛و در صورتی رخ می دهد که جنبش توده ای از ساختار شکننده و برنامه ی ناقصی برخوردار باشد.فاقد حزب یا حزب های سیاسی پیش رفته و قوی باشد و از یک برنامه ی منسجم و همه جانبه و پیگیر سیاسی و اقتصادی برخوردار نباشد.به طور کلی بر اثر فقدان رهبری انقلابی برمتن بحران انقلابی ،جنبش قادر نیست از مرزهای بورژوایی و حتی استبدادی چندان فراتر رود و درهمان قلمرو سیاسی ،اقتصادی ،فرهنگی و اجتماعی قبل با اندک تغییراتی که چندان هم پایدار نیست،به تقلا و تلاش می پردازد.طبیعی است که در چنین شرایطی،هیات حاکمه از کلیه ابزارهای سیاسی ،نظامی ،و ایدئولوزیک استفاده کرده و با بهره گیری از حمایت های بورژوازی جهانی ، می کوشد رهبران را از پشتوانه و پشتیبانی توده ها و طبقات زحمتکش جدا سازد تا بعدا بتواند آن ها را کاملا از میدان مبارزه به بیرون –یعنی فی الواقع به درون زندان ها-پرت کند.

در حالیکه اگر جنبش به بلوغ نسبی سیاسی دست بیابد می تواند از این عقب نشینی دیکتاتوری ،به بهترین شکلی استفاده کرده و شرایط دموکراتیک و انقلابی خود را مستمرا و قویا بر جامعه دیکته نماید.امری که پس از خروج شاه از کشور و نخست وزیری بختیار و به ویژه پس از قیام ۲۲ بهمن ،کاملا برای چنین رویکردی فراهم بود.اما چون جنبش انقلابی مردم به چنین بلوغ سیاسی نرسیده بود و فاقد رهبری انقلابی و رادیکال برا ی فراتر رفتن از چارچوبه های نظام استبدادی بود،طبعا و منطقا در همان چارچوب بورژوایی – ارتجاعی در جا زد.

در این حالت بورژوازی ایران با بهره گیری از حمایت غرب – و شرق آن روز- واین بار با قدرت مانور بیشتر و گستاخانه تری که ایدئولوژی و حاکمیت دینی به وی عطا کرده بود،همان کاری را با توده ها و مطالبات آن ها و نیز بر علیه احزاب و گروه های ضد دیکتاتوری و کارگری به عمل آورد که ماهیت طبقاتی اش به وی گوشزد کرده بود.شقه شقه کردن جنش ،مانور روی خواسته های مردم و تعویق و پس زدن این خواسته ها به بهانه های مختلف،فریب دادن آنها و به انحراف کشاندنشان حول شعارهای پوچ و کاذب و بی رابطه با مسائل واقعی و حقیقی ،سرکوب تدریجی احزاب و گروه های انقلابی و اصلاح طلب و لیبرال و به طور کلی از میان برداشتن کلیه مخالفان با حربه های ایدئولوزیک –مذهبی و شعارهای به ظاهر ضدامریکایی و بی پایه و ده ها و ده ها بیراهه و شعار انحرافی و بی ربط و غیره فقط بخشی از مانور ها و اقدامات ارتجاعی و فرسایشی رژیم را تشکیل می دهد.در نهایت از میان برداشتن آرمان های حقیقی و انسانی و دموکراتیک و آزادی خواهانه ای که تا آن لحظه هزاران قربانی از میان جنبش به پای این ایده ها و خواست ها ،داده شده بود،انگیزه ها و اهدافی  که می توانست در متن جنبش انقلابی و سرنگونی طلبانه سال های ۵۶ تا ۶۰ و به ویژه در فاصله ۲۲ بهمن تا ۳۰ خرداد ۶۰- یک فاصله ۲۸ ماهه و اندی و با احتساب روزها ۸۶۱ روز! – که رژیم شاهنشاهی عملا و رسما از میان برداشته شد و کلیه ابزارهای سرکوب آن توسط توده های مردم و قیام بهمن ،خرد و ناکارآمد گردیده بود،رشد و تحول بی سابقه ای بیابد؛و تحول انقلابی و دموکراتیک را در کل منطقه تسریع نماید.

عامل دومی که بال دوم گزاره مذکور را می سازد ،بر خلاف عامل پیشین که مبتنی بر رخدادهای واقعی و حقایق عینی است،یعنی آن کنش ها و واکنش هایی که تاریخا به وقوع پیوسته است و هم چنان در کار شدن و محقق گردیدن است،باری این عامل دوم کاملا موهوم ،فرضی و خیالی است و بر هیچ فاکت مادی و پراتیکی استوار نیست.صرفا بر تمایلات و آرزوهای حاملان این گونه باور ها استوار است و در دنیای واقع قرینه و ادله ای بر آن مترتب نیست.

اما این عامل و یا عنصر دوم کدام است؟می گویند اگر هیات حاکمه به طور موقت عقب نشینی نکند و شخصیت های ردیف اول و به ویژه سر حکومت که همان دیکتاتور و شاه است ،را مرخص نکند-یعنی قربانی نکند-به جنبش انگیزه می دهد و پتانسیل بیشتری به توده منتقل می شود و لذا جنبش رادیکالیزه می گردد.در این صورت رهبران نیمه کاره و سازشکار و لیبرال مسلک و در ورژن های سی ساله اخیر  ،آلترناتیو اسلام سیاسی ،اسلام لیبرال ،اسلام صلح طلب،از قبیل اخوان المسلمین در مصر،حزب النهضه در تونس و شورای انتقالی در لیبی و فردا شورای انتقالی در سوریه و… قادر نمی شوند که رهبری انقلاب را کاملا به دست گیرند و زمینه را برای مانور غرب از دست می دهند.در این حالت ،رهبری انقلابی توده ای – و شاید کارگری – شکل می گیرد و جنبش را به سمت جلو و تا مرحله شکستن مرزهای بورژوایی و ارتجاعی انکشاف می بخشد.

طبیعی است که برای ترسیم و تصور چنین افقی باید عوامل عینی و ذهنی واقعی ،تجربه شده و معینی از هر یک از این جنبش ها در دست داشت،تا بتوان چنین حکمی را بر این جنبش ها جاری کرد.

ما در قسمت پایانی گفتار خود این عوامل را به طور فشرده ترازبندی کرده و استنتاج های لازم را در این باره یادآور می شویم.

شرایط و اوضاعی که هم اکنون در سوریه حاکم است و حکومت جنایت کار بشار اسد با همدستی رژیم جمهوری اسلامی و دسته جات ارتجاعی حزب الله لبنان و همراهی تجار اسلحه روسی،با دوسال سرکوب توده ها و کشتار بیش از ۱۰۰ هزار نفر از مردم و آوارگی بیش از یک ملیون از این مردمان هم چنان بر پای خود ایستاده است،چندان بر رادیکالیسم مردم سوریه نیفزوده است؛بلکه در یک فرایند راست روانه و دست ساز و بیش از پیش واگرا از جنبش های توده ای و تسلط الزامی و گریز ناپذیر جنگ سالاران و اوباش سلفی و القاعده و داعش بر لابلای این جنبش،هیچ دورنمایی از ترقی خواهی و دموکراتیزم را برای این جنبش حق طلبانه و آزادی خواهانه به بار نیاورده است.

هم اینک می توانیم استنتاج خود را پس از این مرور تاریخی فشرده، با نگاهی مجدد به تحولات انقلابی دوره انقلاب و قیام بهم ۵۷ و شرایطی که به شکست انقلاب و به امر جایگزینی ضدانقلاب بورژوایی منجر گردید،بازسازی و جمع بندی نماییم.

این واقعیت که ضدانقلاب بورژوایی در هیات روحانیت و دولت موقت ، از پیش و پس از قیام پنجاه و هفت ، به سرعت خودرا به راس جنبش توده ای پرتاب کردند،صرفا به دلیل بحران رهبری و عدم حضور مستقل پرولتاریای سوسیالیست و انقلابی ،نبایستی ارزیابی شود؛ بلکه افزون بر این ،موقعیت تازه ،ناشی از خلاء قدرت حکومت الیگارشی سلطنتی،فروپاشی و سقوط ارگان های حاکمیت نظام پیشین ، و لذا سراسیمگی و فرصت تازه برای مانور بخش های مغلوب بورژوازی ایران بود. خلاء رهبری انقلابی نبود که رهبری ضد انقلاب بورژوایی نوظهوری را فراهم کرد.خلاء قدرت دولت ساقط شده پیشین،بورژوازی ایران را با تمام بخش های خود ، منهای راس الیگارشی ساقط شده پیشین،یعنی نظام سلطنتی ،نسبت به جایگزینی قدرت سرکوبگر و کنترل کننده انقلاب و تداوم نظام بورژوایی و سرمایه داری،به تکاپو و تحرک واداشت.

فقدان صف مستقل پرولتاریا و سردرگمی جریانات و گرایش های “چپ”،امر جایگزینی را برای بورژوازی نوخاسته تسهیل کرد و پس از قیام ،که جنبش در مقیاس توده ای فروکش نموده بود،ظرف دوسال و نیم ، یعنی تا سی خرداد شصت،استراتژی ضدانقلابی رژیم تازه را در از بیخ و بن کندن باقیمانده تحرکات و تشکل های ضد رژیم،کلید زد و “اعتماد به نفس” لازم را برای کشتار و جنایت علیه هرگونه حرکت و صدای مخالف را به رژیم اهدا کرد.

بدیهی است ،در صورت سازمان یافتگی مقاومت توده ای و اعتلای مبارزه طبقاتی و حضور پررنگ و متحدانه کارگران و زحمتکشان و بخش های دموکراتیک و آزادی خواه جامعه حول یک برنامه انتقالی دموکراتیک و انقلابی و تداوم جنبش اعتراضی و پیگیری خواست هایی که برای آن ،هزاران نفر به خاک و خون کشیده شده بودند و رژیمی را با همه ی ارگان های سرکوبگرش به تسلیم واداشته بودند، حاکمیت نوپای بورژوازی را زمین گیر و به درجات معینی ،شکل گیری و تحرک و میدان مانور آن را در سرکوب خونین جنبش ،دشوار و به درازا می کشاند و چه بسا در این کشاکش ،توازن قوای طبقاتی به سود انقلاب و طبقه ی کارگر تغییر می یافت ؛ اما اصل تحرک و تقلای بورژوازی برای ساماندهی و صف بندی مجدد خود،در بستر نظام از هم پاشیده و سراپا وابسته سرمایه داری ایران، که فاقد هرگونه افق ترقی خواهی ،آزادی طلبی و اصلاح جویی است،کماکان و به طور عاجل در دستور کار بورژوازی ایران در مقطع جنبش و قیام پنجاه و هفت قرار داده بود.

این دستور کار جایگزینی ،که می توان به یک بحران سیاسی مزمن و غیرقابل درمان شبیه کرد،هم اکنون نیز پس از ۳۵ سال از آن لحظه ی تاریخی ،بورژوازی مفلوک و مرتجع ایران را به انواعی از باندها و محافل و فراکسیون های مذهبی،نظامی،دلال ،رانت خوار و امپریالیستی آویزان کرده است تا بتواند کماکان بر عمر نکبت بار و خالی از افتخار خود،چندگاهی دیگر بیفزاید.

با مجموعه ی تحرکات و اقدامات و زدوبندهایی که در طول دوره پیش از قیام در اردوگاه سرمایه داری جهانی و دیپلماسی پنهان و آشکار آنان و نیز لیبرال های نهضت آزادی و جبهه ملی که دیرگاهی است به پادویی و چانه زنی به الیگارشی و بورژوازی انحصاری هردو رژیم پیش و پس از قیام مشغول بوده اند و کاریر سیاسی آنان همواره به عنوان به صدا در آورنده زنگ های هشدار عمل کرده اند ،این دشمنان مردم و دوستان و نوکران بارگاه سرمایه داری ،و سایر دنبالچه ها و محافل ریز و درشت اپوزیسیون های روحانیت مرتجع و شاگردان درس خوانده آنان در داخل و خارج کشور انجام می شد، می توان به صراحت و دقت نشان داد که اشتیاق ، ولع ، سراسیمگی و شتاب این اردوگاه برای یافتن و “رهبری” قطب ارتجاعی خود،بسیار فراتر و حساس تر و فوری تر از اردوگاه انقلاب ،یعنی توده های کارگر و زحمتکش بود که در همین دوره،در عرصه های کارخانه ها،دانشگاه ها و مدارس،خیابان ها و کوچه ها با دستان خالی با رژیم ددمنش و تا به دندان مسلح شاهنشاهی پیکار می کردند،کشته می شدند و سرنگونی نظام سلطنتی را فریاد می زدند !

برای اثبات این دوگونه فعل و انفعالات متمایز در اردوگاه انقلاب و ضد انقلاب،فاکت های چشم گیر و به همان اندازه عبرت آموز و تاریخی و هشداردهنده وجود دارد .درس آموزی از این وقایع ،بخش مهمی از کار پیش روان و سوسیالیست های جنبش کارگری را تشکیل می دهد.

این حقیقتی است که اپوزیسیون بورژوایی در ایران پیش و پس از قیام ۵۷ ، همواره بیش از آن چه که بر عارض و اختلافش با بورژوازی حاکم تاکید داشته باشد،از جنبش توده ای و تحرکات رادیکال و مستقل کارگران و زحمتکشان هراس داشته است.محافل و شبه حزب ها و “جبهه” های خارج از حاکمیت پهلوی،چه به شکل قانونی و حاضر در صحنه های سیاسی و اداری و چه در موقعیت اپوزیسیون و غیر مجاز در این عرصه ها ،همواره فاصله خودرا با جنبش های دموکراتیک ،انقلابی و کارگی حفظ نموده است و مناسبات خودرا با این جنبش ها،جز به انگیزه ی بهره برداری و سودجویی و پشت جبهه ای،به چیز دیگری نمی انگارد.

ماهیت انگلی ،دلال منش و رانتی بورژوازی ایران ،در عصر امپریالیسم و در چارچوب توسعه نیافتگی اقتصادی و اجتماعی ،که همواره به دنبال سهم خود از در آمد نفتی و به کارگیری این سهم در عرصه های تجارت داخلی و خارجی،روان بوده ،در عرصه سیاست نیز متناسب با این جایگاه متزلزل تاریخی ،به پرسه زنی و بند و بست با قدرت های جهانی مشغول بوده،ازهمین رو فارغ از ملزومات و روبناهای نسبتا اصیل بورژوازی کلاسیک غرب هم چون ناسیونالیسم،لیبرالیسم ، آزاداندیشی و حقوق بشر،اغلب به کاریکاتوری از این روبنا خودرا “تجهیز” نموده بود،با فروگذاری همین حداقل ها،در دوران انقلابی ۵۷ ،کلا به ارتجاع دینی و فرقه ای درغلطیده ،هم چنان در این گرداب و تنگنای تاریخی خود دست و پا می زند؛و در سطح جامعه، توده های متوهم را تا هر زمان که بتواند با خود به فساد و تباهی سوق می دهد. مقدرات جنبش انقلابی ۵۷ و نیز جنبش محدود و اصلاح گرانه ۸۸،به آشکارا این زبونی و تنگ دستی و تنک مایه گی داشته های بورژوازی ایران را افشا می کند.

هم از این روست که طبقه سرمایه دار ایرانی و مجموعه سازو کارها و ساختارهای ناپایدار و منحط آن،همواره تسلط خودرا با به کارگیری انواع سرکوب ها و ستم گری ها،و با استفاده از رژیم استبداد سیاسی و به غایت ارتجاعی تامین نموده و در مناسبات با طبقه کارگر همواره از تاکتیک و حربه فریب کاری و دروغ،تفرقه انگیزی و تفتین،دسیسه چینی و تخریب،سرکوب و تروریسم و توطئه ،بهره برده و مقدرات سیاسی و منافع اقتصادی خودرا با این دست شیوه ها تامین نماید.در ماهیت این طبقه ،ذره ای از ترقی خواهی ،دموکراتیسم و اعتنا ی به منافع مردم وجود ندارد.

با در نظر گرفتن حقایق و واقعیت های برشمرده ،وظایف و تکالیفی که هم اکنون در پیش پای کارگران کمونیست و پیش روان این طبقه و فعالین و پیش روان سایر جنبش های دموکراتیک و انقلابی قرار می گیرد و تعلل در تامین و پیگیری آن ها ،هرگونه جان فشانی و تلاش و مبارزه ی توده ای را ناکارآمد و عقیم و بی حاصل می سازد،همان هایی است که بارها از سوی کمونیست ها و کارگران مسلح به آگاهی طبقاتی ،به پیش کشیده شده اند و ما نیز در این جا صرفا تاکید و اصرار مکرری بر آن ها می کنیم.

صورت بندی این شرایط عینی و ذهنی که در ابتدای نوشته اندکی به آن پرداخته بودیم، را اکنون با ایضاج بیشتری یادآور می شویم.

این عوامل و الزامات در کلی ترین تعریف خود و به طور خلاصه این هاست :

۱ – رشد و توسعه ی سرمایه داری در این جوامع ، پیدایش و تشکیل دوطبقه اصلی ،طبقه کارگر و طبقه بورژوازی و بنابراین فراشد کلیه روندهای اقتصادی و سیاسی بر پایه مناسبات سرمایه داری و مناسباتی که این دو طبقه اصلی جامعه با یک دیگر دارند،مبارزه طبقاتی را مدت ها در دستور کار و برنامه کارگران و زحمتکشان قرار داده باشد.(شرایط عینی)

۲ – پیدایش حزب های سیاسی دموکراتیک و کارگری ،مجامع و تشکل های صنفی و دموکراتیک و تشکیل ساختار های محکم سیاسی – صنفی و اجتماعی در جهت مقابله با ساختارهای استبدادی و بورژوایی حاکمیت.(شرایط ذهنی- آمادگی – تشکل)

۳ – برافراشتن پرچم مطالبات تاریخی ،چپ ،دموکراتیک و انقلابی از سوی طبقه کارگر و سایر قشرها و طبقات فرودست از جمله لایه های متفاوت خرده بورژوازی،دهقانان،اکثریت مزد و حقوق بگیران،دانش جویان ،جوانان ،زنان.پیش روی و سرکردگی افق سوسیالیستی و حزب و یا حزب های کمونیستی به عنوان پیش قراولان و رهبران جنبش توده ای.فعالیت و جنب و جوش این گروه های اجتماعی حول پرچم صنفی و سیاسی و طبقاتی خود،بدون توهمات و شعارهای پوچ و کاذب.

۴ – محور های پیش گفته این معنا و مضمون را در خود دارد که مجموعه ی شرایط،امکانات و ویژگی های رهایی بخش،ضرورت تدوین ،ترویج و تشکل یابی توده های کارگر و زحمتکش حول یک برنامه جامع ،دقیق و پیگیر را جلوی پای همه پیش روان و فعالین سوسیالیست جنبش کارگری و سایر جنبش ها قرار می دهد.برنامه ای که در آن به صراحت و دقت ،خطوط اساسی روند و جایگاه انقلاب آتی ،سازمان و تشکیلات ،ساختار دولت،تکالیف و وظایف و هر آن چه که در یک برنامه انقلابی و سوسیالیستی ،برای تامین رهبری کارگران سوسیالیست ضرورت دارد،ترسیم و تشریح گردیده باشد.

ما بر این عقیده هستیم که جنبش کارگری و سوسیالیستی ما ،در دوران پس از قیام،توانسته است پیش روی های مثبت و نسبتا گسترده ای را در تدوین برنامه سوسیالیستی و کارگری انقلاب آینده ،تحقق بخشد و خطوط محوری و مهم این برنامه را مشخص و تدوین نماید.هم اکنون درمیان تشکل های مختلف جناح انقلابی و “چپ”،هر یک بر بخش هایی از حرکت عمومی جنبش عظیم انقلابی آینده ،پرتو افکنی کرده و اقدامات،تحلیل ها و تاکتیک های خودرا بر پایه این “برنامه”ها استوار ساخته اند.به نحوی که در حال حاضر ،خطوط برنامه ای تشکل های مختلف ،سنت ها ،گرایش ها و سمت گیری های متمایزی را در عرصه سیاست و اقتصاد،از خود بروز می دهند.هر چند این مبانی برنامه ای ،در همه ی جنبه های خود،متکی بر استحکام نظری و تاریخی لازم و مکفی نیست؛اما این همه مشکل را بیان نمی کند.

نقیصه اصلی در لحظه ی کنونی از تحول انقلابی ما،حول دو محور در نوسان و تکرار است.

اول فقدان عناصر و گفتمان وحدت بخش و هژمونیک در میان مجموعه ی جنبش انقلابی ، سوسیالیستی و کارگری؛و از همین رو فقدان انگیزه در پرداختن عملی و نظری و تنظیم نقشه و راهی که بایستی در جهت سازمان یابی و اتحاد و وحدت عمل بایستی برپا گردد و به این رکود و انفعال خاتمه دهد.این مشکل و نقیصه البته در چارچوب ملی است ؛اما نمی تواند راه حل ایرانی داشته باشد.

دوم منتقل شدن همین عارضه در عرصه ی پراتیک و نظریه جنبش کارگری جهانی؛به این معنا که بخش غالب جنبش ما ،در جغرافیای سیاسی محدود و ملی خود درجا می زند و از پیوند،ارتباط ،هم اندیشی و پراتیک مشترک با طبقه کارگر جهانی و گرایش ها و قطب های ایدئولوژیک- تئوریک آن،محروم است و یا از درک این نقیصه و اتخاذ راهبرد رهایی از محدودیت میدان عملیاتی خود ناتوان است.

گفتگو در این موارد بسیار است و مستلزم طرح و ارائه نظرات ،به طور آزاد ،دموکراتیک، مستقل و رها از سنت ها، ملاحظات و مصالحه کاری ها و سکتاریسم محدود حزبی و سازمانی است.مباحث برنامه ای و واکاوی و وارسی چند و چون خطوط و محورهای اتخاذ شده برنامه از سوی بخش های مختلف جنبش کارگری و کمونیستی ما،در تناسب با تحولات سیاسی و نظری در سطح جهانی،مستلزم جسارت،قوت و شرکت همه ی تشکل ها و محافل کارگری و سوسیالیستی است. این امر تعطیل بردار نیست و رکود و سکون کنونی در اکثر سازمان ها و تشکل های انقلابی و کارگری ،نمی تواند به حل معضلات و مسائل جنبش کارگری و کمونیستی ما کمک چندانی نماید؛ و از همین رو در پراتیک انقلابی و مبارزه طبقاتی،نقش موثرو تعیین کننده ای داشته باشد.

کاوه دادگری

۲۵/۰۸/۲۰۱۴