داستان کارگر و سرمایه دار! / حمید قربانی

داستان کارگر و سرمایه دار!
حمید قربانی
تقدیم به کارگران معدن بافق، تقدیم به کارگران آرژانتین و نیز تقدیم به مادران، پدران، دختران و پسران غزه که در حال خواندن سرود، با گلوله ی توپ فاشیست های اسرائیلی پرپر شدند و تقدیم به دختر جوان کوبانی که با پای زخمی سرود می خواند و تقدیم به همه ی عاشقان رهائی انسان مولد!

شما ای استثمارگران، ای انگلان سرمایه دار
شما ای مفتخواران بی ارزش خون ریز و خونمک
هر چه که در توان دارید به کار برید،
برای نابودی من از هیچ دریغ نکنید
بر سرم بمب بریزید، مرا به بند کشید
زنده ام را در آتش حرص و آزتان بیافکنید و بسوزانیدم
مانند کارگران و مبارزان ضد فاشیست در اودیسا اوکراین
مانند کودکان فلسطین در غزه،
جگر و قلبم در آورید و به خود پیوند زنید
مانند بلال، جوان سنگ انداز به سربازان اشغالگرتان،
یا که کارگران جوان پناه جوی افغانستانی تبار
شما ای سپاه سرمایه
و شما ای سپاه جهل در پناه مذهب اسلام
و ای فاشیستان صهیونیست!
ای نگهبانان امپریالیسم جنگ طلب و در پی سود و سیری ناپذیر!
یا که،
همچون زنان و دختران ربوه شده ی ایزدی در شنگال کردستان،
یا کوبانی یا هر نقطه از جهان به خون آلوده ام.
به ننگ آلوده تان
این جهان تحت سلطه جبارانه تان!
در معادن و در کارخانه زیر خروارها خاک
در حال تولید طلا، زرد و سفید و سیاه برایتان
و محرومیت خودم، هدیه ی برای فرزاندانم
مدفونم سازید!
در دریای خروشانم اندازید تا طعمه ی تمساحان گردم،
چون مبارزان آرژانتین و شیلی در دهه ی هشتاد قرن پیشین
در زمان نه جنگ تان که صلح تان!
آری، از یکدیگر سبقت بگیرید.
عجله کنید، وقت زیادی ندارید!
داعش به وجود آورید و صهیونیست و فاشیست پرورش دهید!
تا مرا از کاشانه ام بدزدند، تا مرا زیر خاک سکونت گاه کوچکم،
به خونم کشند!
آنگاه
شما ای پلیدان و ای قوادان ناهنجار زمان،
در عزایم اشک تمساح ریزید و باد در غبغب اندازید
ولی این را، در گوش هایتان فرو کنید
من همچون آن گوزن بی باک و دلیر، با سری افراخته
سم بر زمین و شاخ بر دیوار پوسیده تان می کوبم
آن را برای فرو ریزی آماده و آماده تر خواهم کرد
که روزی از پس این دیوارتان
روشنائی خورشید جاویدانم را خواهم دید
که بر جهان پهناورم گسترده است
آن روز بدانید و آگاه باشید،
اما، از وجود نحس تان
فقط مترسک هائی در پالیزار،
برای ترساندن زاغان بد آواز
و مجسمه هائی برای یادآوری تاریخ
در موزه ی آثار باستانی خواهد ماند.
می دانید، چرا این چنین است؟
چرا؟ من در قدر قدرتی تان،
چنان شاد و پایکوبان
حتی، هنگام سر به دارتان،
در لحظه ی اعدام و تیر باران خندانم؟
زیرا که من انسان مولدم،
زیرا که از تبار اسپارتاکوسم و شما باقی مانده ی قیصر
ساده تر گویم تان،
من کارگرم!
جهان به کارمن زنده است و به مرگتان شاد!
آن زمان فرا می رسد
که با جشمان نابینایتان
هم می بینید،
سلاح بر کف گرفته ام و سرود رهائی بر لب،
مشت گره کرده،
بازو به بازو هم بندانم انداخته ام
زیرا که من،
گیرنده ی انتقام تاریخ خونین نسل انسان هستم.
من ویران کن این نظم سراپا وارونه شده تان، هستم!
آری،
جهان به کار من زنده است و به مرگتان شاد!
۳۰ اکتبر- ۲۰۱۴