دمکراسی، گذشته و حال در دیدگاه منصور حکمت

 دمکراسی، گذشته و حال در دیدگاه منصور حکمت

آنچه که در این نوشته تلاش شده  به نقد گذاشته شود، مفهوم دمکراسی در دیدگاه منصور حکمت و کمونیسم کارگری است. اما در کنار این هدف، هدفی دیگر هم مد نظر بوده و ان نشان دادن تفاوتهای بنیادین نگاه منصور حکمت به مفهوم دمکراسی در دوران ان چیزی که به زعم خود ایشان مارکسیسم انقلابی خوانده شده، با کمونیسم کارگری است. با رجوع به مجموعه اثار حکمت و ارائه شیوه برخورد او به مفاهیم دمکراسی و آزادی می توان دریافت که تجدید نظر طلبی تا حد زیاد و آشکاری به چشم می خورد. در ضمن ان جمله هائی که پر رنگ تر شده از طرف خود نویسنده این مقاله انجام گرفته و هدف تاکید بیشتر بر معنا و مفهوم مربوطه را داشته است. باشد که حوزه مباحث نقد و بحث تئوریک به رشد و پرورش تک تک ما کمونیستها یاری رساند.

این نوشته به دلیل حجم بالای آن در دو یا سه قسمت به طور متوالی منتشر خواهد شد.

دمکراسی چیست؟ نظرات امروز و دیروز منصور حکمت در بر خورد با مفهوم دمکراسی چیست؟

آزادی و تفاوتهای ان با دمکراسی از نظر کمونیسم کارگری منصور حکمت چیست؟

در این نوشته تلاش می کنم که حول طرح این گونه سوالات و پاسخهای منصور حکمت از یک سو و دیدگاه مارکس،انگلس و لنین از طرف دیگر بپردازم.

همانطور که می دانیم دموکراسی شکل مشخصی از دولت است در واقع همانطور که لنین اشاره می کند. نکته اصلی و اساسی دقیقا همین جا است که دموکراسی هم مانند سایر مقولات سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی جامعه سرمایه داری خصلت طبقاتی دارد. این بدین معنا است که نه دموکراسی به شکل عام و کلی و نه به شکل ناب و خالص ان وجود ندارد، بلکه با حاکمیت این یا ان طبقه و در شکل مشخصی از دولت تعریف می شود. از همین جا است که لنین در کتاب دولت و انقلاب خویش اینگونه دموکراسی را مشخصا تعریف می کند.

“دموکراسی در مبارزه ای که طبقه کارگر علیه سرمایه داران در راه رهائی خود می نماید، حائز اهمیت عظیمی است. ولی دموکراسی به هیچ وجه ان حدی نیست که نتوان از ان پای فراتر نهاد بلکه تنها یکی از مراحلی است که در گذرگاه فئودالیسم به سرمایه داری و از سرمایه داری به کمونیسم قرار دارد. دموکراسی شکل دولت و یکی از انواع ان است. بنابراین دموکراسی نیز مانند هر دولتی عبارت است از اعمال قهر متشکل و اصولی در مورد افراد. این از یک طرف و اما از طرف دیگر، دموکراسی به معنای قبول صوری برابری بین افراد کشور و حق برابر کلیه افراد در تعیین چگونگی ساختمان دولت و اداره امور ان است. این هم به نوبه خود با این موضوع بستگی دارد که دموکراسی در پله معینی از تکامل اولا طبقه انقلابی ضد سرمایه داری یعنی پرولتاریا را متحد سازد و به وی امکان می دهد ماشین دولتی بورژوازی ولو جمهوری بورژوای ان و نیز ارتش دائمی و پلیس و دستگاه اداری را در هم شکنند، خرد کنند واز صفحه  روزگار بزداید و ماشین دموکراتیک تری را که به هر حال هنوز ماشین دولتی است، به صورت توده های مسلح کارگری که رفته رفته بدل به شرکت تمام مردم در میلیس منجر خواهد شد(مجموعه اثار لنین، جلد اول، دولت و انقلاب صفحه ۷۷۰ ، ترجمه محمد پورهرمزان، ویرایش عزیزالله علیزاده، ).

حکمت در دکترین کمونیسم کارگری خود از یک دموکراسی خالص و ناب صحبت می کند و این کشف تازه ای از سوی ایشان نیست. در دیدگاه کا ئوتسکی هم دموکراسی ناب وجود دارد. بر خورد ذهنی کردن و از مفاهیم صورت ذهنی ساختن، پایه ای ترین مشکل کمونیسم کارگری حکمت است. او حتی نمی تواند برخوردی ماتریالیستی و تاریخی به مقوله دموکراسی داشته باشد چون تا انجا که به تاریخ مربوط می شود، ما دموکراسی برده داران، دموکراسی بورژوازی و دموکراسی پرولتری را به لحاظ تاریخی تجربه کرده و رابطه این نوع دموکراسی ها را با حاکمیت مورد بررسی قرار داده ایم.

برای تایید این بحث کافی است که به خود مجموعه اثار منصور حکمت نگاه بیندازیم چیزی که خود طرفداران کمونیسم کارگری یا نخوانده و یا خوانده اما درکش نکردند. منصور حکمت در اوائل انقلاب بهمن ۵۷ اینگونه می گوید:

 افشاگرى کمونیستها، یعنى افشاگرى از موضع مستقل کارگرى، میباید مشخصا به توده‌ها نشان دهد که رژیم کنونى چرا چنین میکند، نشان دهد که رژیم، بنا بر خصلت طبقاتیش و بنا بر وظیفه‌اى که در نجات امپریالیسم و سرکوب انقلاب بر عهده دارد، نمیتواند دمکراتیک عمل کند، نمیتواند خواستهاى اقتصادى و سیاسى کارگران و زحمتکشان را تحقق بخشد، و میباید مشخصا نشان دهد که تنها برنامه پرولتاریا در انقلاب حاضر است که میتواند به این خواستها تحقق بخشد، میباید نشان دهد که پیاده کردن برنامه پرولتاریا جز از طریق استقرار حاکمیت سیاسى کارگران و زحمتکشان ممکن نیست و ناگزیر کارگران و زحمتکشان میباید بار دیگر براى تصرف قدرت سیاسى بپاخیزند. تنها با طرد دیدگاه‌هاى عموم خلقى، تنها با مبارزه پیگیر با التقاط فکرى موجود در جنبش کمونیستى، با منزوى کردن هواداران رنگارنگ “بورژوازى ملى و مترقى”، با تثبیت این درس پایه‌اى مارکس، انگلس، لنین و بلشویسم که انقلاب دمکراتیک براى پرولتاریا صرفا بوجود آورنده شرایط لازم براى حرکت نهایى بسوى سوسیالیسم است، و… میتوان از موضعى پرولترى به افشاگرى پرداخت. “افشاگرى” از هر موضع دیگر، هر قدر هم که نام “کارگر” را با حروف درشت بر پیکر سازمان خویش خال کوبى کرده باشیم، در غایت امر چیزى جز نق‌زدنها و مچ‌گیرى‌هاى لیبرالى نخواهد بود. کمونیستها میباید یکبار براى همیشه دست ا کلى‌گویى‌ها و مبهم‌گویى‌هاى دیپلماتیک در مورد “انحصار طلبان”، “ارتجاع”، “میوه چینان انقلاب”، “تنگ‌نظران” و “مشروعه‌چى‌ها” و… برداشته و دشمنان طبقاتى پرولتاریا و سایر زحمتکشان را با صراحت و با اسم و رسم براى توده‌ها افشا نمایند. کمونیستها میباید در هر قدم به کارگران و زحمتکشان نشان دهند که تنها با سرنگونى کامل و قطعى حکومت بورژوازى، تنها با تصرف حکومت است که میتوانند خواستهاى انقلابى خویش را عملى سازند(جبهه های اصلی  نبرد طبقاتی در شرایط کنونی،مقدمه جزوه دورنماى فلاکت و اعتلاى نوین انقلاب – تزهایى درباره اهمیت سیاسى بحران اقتصادى – بهمن 

۱۳۵۸).

او در همین پاراگراف صحبت از نقش دموکراسی پرولتری در گذار به یک انقلاب سوسیالیستی می کند و به درستی تفاوت معنا دار دموکراسی کارگری با دموکراسی پرولتری را نشان می دهد.

 در نوشته دیگری اینگونه به موضوع دموکراسی می پردازد:

قیام ٢٢ بهمن اوج رادیکالیزه شدن توده‌ها نبود. بالعکس، قیام آغاز جدى پروسه تعمیق انقلاب در راستاى منافع مشخص پرولتاریا بود. علیرغم تثبیت روز افزون نهادهاى سرکوبگر جمهورى اسلامى، چند ماهِ پس از قیام شاهد تعمیق و تدقیق مطالبات دمکراتیک از جانب کارگران و زحمتکشان بود. آزادیخواهى گنگ ضد سلطنتى و ضد امپریالیستى، اکنون با شتاب جاى خود را به مطالبات عمیقا دمکراتیک و انقلابى از جانب محرومترین و بى‌حقوق‌ترین اقشار جامعه میداد. مساله سرنوشت تسلیح عمومى و نقش و جایگاه کارگران در ساختار سیاسى جامعه و بویژه دامنه عمل و قدرت شوراهاى کارگرى به محور مبارزه انقلابى بر سر دمکراسى بدل شد. مبارزه بر سر تداوم انقلاب و رسمیت یافتن دستاوردهاى دمکراتیک خودبخودى و ضمنى قیام بهمن پایه کلیه کشمکشهایى بود که میان انقلاب و ضدانقلاب تا مقطع ٢٨ مرداد ۵٨ در جریان بود. مبارزه‌اى که علیرغم همه توطئه‌ها، سرکوبگریها و عوامفریبى‌هاى بورژوازى حاکم و تحریفات، توهم پراکنى‌ها و شعارهاى گنگ و تنگ نظرانه اپوزیسیون خرده بورژوایى و پوپولیستى، بارها ماهیت و جوهر عمیقا دمکراتیک خود را آشکار میساخت. افق دمکراتیسم و توقعات دمکراتیک اقشار پیشرو توده‌ها در ماههاى پس از قیام، تا حد مطالبه گنگ رئوس دمکراسى انقلابى مورد نظر طبقه کارگر بسط یافته بود. ما باید حزب مستقل و کمونیست کارگران را بعنوان پیشتاز مبارزه براى دمکراسى انقلابى به توده‌هاى وسیع مردم بشناسانیم. این امر مستلزم آن است که هر شائبه لیبرالى، رفرمیستى و تنگ‌نظرانه از شعارها و مطالبات دمکراتیک مردم زدوده شود. ما باید تضمین کنیم که انقلاب این بار به زبان خود سخن بگوید و با صراحت و شفافیت بندبند فرمان پیروزى خود را از امروز در شعارها، خواستها و اقدامات روشن و غیرقابل تفسیر تعریف و اعلام نماید. ما باید کارى کنیم که وسیعترین توده‌هاى مردم زحمتکش، حقارت و تنگ‌نظرى شعارها و مواعید به اصطلاح دمکراتیک اپوزیسیون بورژوایى و خرده بورژوایى را از هم اکنون دریابند، بطور قطع از آنان جدا شوند و تحولات انقلابى مورد نظر خود را در تقابل و تمایز با شعارهاى نیمبند این جریانات به صریح‌ترین شیوه بیان کنند.

(حزب کمونیست مدافع پیگیر دمکراسى انقلابى ،سرمقاله کمونیست، ارگان مرکزى حزب کمونیست ایران، شماره ۴ – ٣٠ دی ۱۳۶۲).

به راستی که همین چند پاراگراف گویای همه تفاوتهای عمیق بین شیوه برخورد منصور حکمت به مفهوم دموکراسی در دوران مارکسیسم انقلابی با کمونیسم کارگری او است. من تلاش خواهم کرد که در بخش دیگری در همین نوشته به چرایی این تفاوت اشاره کنم. اما پیش از ان لازم است که به طور دقیق تری به بحث آزادی و دموکراسی منصور حکمت بپردازیم و ریشه های مادی و فکری این بحث را تحلیل کرده و مورد نقد و بررسی جدی قرار دهیم.

منصور حکمت که خود روزی مدافع دموکراسی پرولتری و منتقد آزادی بود(همانطور که در پاراگراف بالا می بینیم، انجا که می گوید: (آزادیخواهى گنگ ضد سلطنتى و ضد امپریالیستى، اکنون با شتاب جاى خود را به مطالبات عمیقا دمکراتیک و انقلابى از جانب محرومترین و بى‌حقوق‌ترین اقشار جامعه میداد)  در سالها بعد از این نوشته نظر متفاوتی ارائه می دهد. او که روزی دموکراسی را در برابر آزادی خواهی ،ان هم گنگ و طبقاتیش قرار می داد، امروز آزادی را مفهومی بر گرفته از ذات بشر می داند و از ان یک ارمان و ایده ال مشخص می سازد و البته چند هزار ساله!. که این خود نیز طنزی بیش نیست چون اگر از ذات بشر نشات گرفته ، چرا باید چند هزار ساله باشد و نه به اندازه قدمت پیدایش بشر!؟.

او  در کمونیسم کارگریش دموکراسی را ایده طبقه حاکم می داند اما چرا ایده آزادی را طبقاتی نمی بیند. مگر نه اینکه ایده ها بازتابی از شرایط مادی و طبقاتی هستند!؟.

به شکل تاریخی ارتباط و پیوستگی این دو مفهوم (دموکراسی و آزادی) به طبقاتی بودن جوامع بر می گردد. از یونان باستان تا امروز پدیده طبقاتی بودن جوامع به عنوان پدیده ای اجتماعی بیان ذهنی متناسب با جوامع طبقاتی را با خود به یدک می کشد. یعنی تا زمانی که طبقات هست سلطه یکی بر دیگری در قالب مفاهیم توجیح می گردد و زمانی که سیاست ( به معنای سلطه یک طبقه بر طبقات دیگر) از بین برود یعنی طبقات محو گردد دیگر جائی برای سخن از مفاهیم دموکراسی و آزادی نیست. مارکس در تفسیری زیبا این را خلاصه می کند: ولی حق انسان نسبت به آزادی ، بر پایه پیوند  انسان با انسان قرار ندارد، بلکه بر جدائی انسان از انسان قرار دارد. این حق این جدائی است، حق فرد محدود، محدود به خود است. کاربرد عملی حق بشر نسبت به آزادی، حق بشر نسبت به مالکیت خصوصی است(مارکس، در باره مسئله یهود).

این گونه است که مارکس رابطه بین مفهوم آزادی را با مالکیت خصوصی سرمایه داری نشان می دهد و پس از محو طبقات و مالکیت خصوصی، مفاهیم این چنینی دیگر جائی در زندگی اجتماعی ندارد. در واقع مارکس در نقد خود به برونو باوئر ،تلاش می کند که نشان دهد مفاهیم و آرمانها طبقاتی هستند و نه ازلی و همیشگی. البته باید توجه داشت که آزادی مورد نظر حکمت همان آزادی اقتصادی و یا به طور مشخص تر آزادی در حوزه گردش است والا در حوزه تولید نمی توان از آزادی صحبتی به میان اورد. در حوزه تولید خریدار نیروی کار فرمانده است و فروشنده ان فرمانبردار. به عبارتی دیگر سیادت و اتوریته طبقاتی به نوعی در حوزه تولید وجود دارد. اما بورژوازی از آزادی دم می زند و معتقد است که انسانها آزاد به دنیا امده اند و همین آزادی به ظاهر صوری را هم بورژوازی وارد مناسبات اجتماعی انسانها کرده است. در واقع بر خلاف تصور منصور حکمت که دمو کراسی را روایت بورژوائی آزادی می خواند، در واقع مرحله مشخصی از آفرینش آزادی در تکامل جامعه سرمایه داری است نه بازتابی ناکامل از ایده آزادی. در اینجا به نوشته ای از مارکس در کاپیتال اشاره می کنم که خود بازگو کننده انچه در بالا گفته شد است. او می گوید: در واقع قلمرو گردش یا مبادله کالا که در محدوده ان خرید و فروش نیروی کار ادامه می یابد، در واقع همان بهشت حقوق طبیعی بشر است. اینجا قلمرو منحصر به فرد آزادی، برابری، مالکیت و بنثام است.  آزادی زیرا هم خریدار و هم فروشنده ی کالا، مثلا نیروی کار، تنها تابع اراده آزاد خود هستند. آنها به عنوان اشخاصی آزاد که در پیشگاه قانون هم پایه اند، با هم قرار داد می بندند. قرارداد انها نتیجه نهائی است که در ان اراده مشترک شان تجلی حقوقی مشترکی می یابد. برابری زیرا هر کدام مانند مالکان ساده کالاها با هم ارتباط می گیرند و هم ارز را با هم ارز مبادله می کنند. مالکیت، زیرا هر کدام چیزی را در اختیار دارند که متعلق به خودشان است و بنثام ! زیرا هر کس منافع خویشتن را دنبال می کند. تنها نیروئی که آنان را کنار هم می اورد و بینشان رابطه بر قرار می کند، خودخواهی، سود و منافع شخصی هر یک است. هر کدام فقط به خود توجه دارد و کسی نگران دیگری نیست. و دقیقا به همین دلیل ، یا در انطباق با هماهنگی از پیش مستقر امور، یا در سایه حمایت پروردگاری قادر، همه انها برای انچه متقابلا مفید است و سود مشترک و منافع مشترک شمرده می شود، با هم کار می کنند( مارکس، سرمایه جلد اول، پاره دوم صفحه ۲۰۶ ،ترجمه : حسن مرتضوی).

مارکس ساختگی بودن مفهوم آزادی و در واقع فرمالیته بودن ان را به باد استهزا  و ریشخند می گیرد. البته این توضیحات داده شد که وارد مبحث قرائت کمونیسم کارگری از مفاهیم دموکراسی و آزادی بشویم.

منصور حکمت نظرات خود را اینگونه فرموله می کند:

بنظر من اشکال، تا آنجا که داریم در سطح نظرى حرف میزنیم، بر سر نگرش غیر مادى وغیر تاریخى چپ رادیکال از جامعه است. چپ فراموش میکند که آراء حاکم در جامعه، و پرنسیپ هائى که حتى بظاهر از ذات بشر مایه گرفته اند، آراء و پرنسیپ هاى طبقه حاکمند، اینها اشکال مشخص و متعینى هستند که بورژوازى در قالب آنها آرمانهاى بشر را تجسم کرده است. آزادى یک امر و آرمان است اما دموکراسى جنبش بورژوازى براى آزادى است و مبتنى بر نگرش محدود بورژوا به آرمان آزادى است. دموکراسى یک جنبش اجتماعى معین است. با تفسیر خاصى از انسان، از جامعه و مناسباتى که باید درآن برقرار باشد. دموکراسى عنوانى براى آزادیخواهى بطور کلى نیست، بلکه روایت خاصى از آزادیخواهى است که بخش معینى از جامعه، بورژوازى، بدست داده است. کارگر آزادى را میخواهد، اما چرا باید روایت بورژوازى از آن را بپذیرد و به جنبش بورژوازى براى آن ملحق شود. دموکراسى حالت خاصى از سوسیالیسم نیست. تصویرى دو بعدى و سیاسى از آرمانهاى سه بعدى و اجتماعى – اقتصادى کارگر نیست. یک حالت عام اجتماعى است، با پیش فرض هاى اقتصادى و اجتماعى خودش. دمکراسى بعنوان یک مقوله را باید در کتاب فرهنگ سیاسى پیدا کرد. بعنوان یک جنبش، اما، موضوع دموکراسى دیگر نه فقط سیاست، بلکه انسان و جامعه انسانى بطور کلى با همه ابعاد اقتصادى، سیاسى، حقوقى،ادارى، و اخلاقى و غیره آن است. اگر دموکراسى بعنوان یک جنبش خود را به سیاست و اداره جامعه محدود میکند و ظاهر یک حرکت براى اصلاحات سیاسى و ادارى را بخود میگیرد براى آنست که موقعیت اقتصادى و اجتماعى موجود را فرض گرفته و ابقاء میکند. دموکراسى هم به مثابه یک جنبش، درست مانند سوسیالیسم کارگرى، درباره کل جامعه و همه ابعاد آن حکم میدهد و نه فقط سیاست و حقوق سیاسى فرد. به این عنوان،سوسیالیسم کارگرى بعنوان یک جنبش با دموکراسى بعنوان یک جنبش مکمل هم نیستند، بلکه در کشمکش با هم قرار دارند. رشد سوسیالیسم کارگرى بدون شک به معناى افول دموکراسى، ناسیونالیسم و غیره بعنوان جنبش هاى اجتماعى خواهد بود.( بسوى سوسیالیسم دوره دوم شماره ۴ – آبان ۱۳۶۸،تفاوتهای ما)..

انترناسیونال:

تعبیرها و تفاسیر و برداشتهاى متفاوتى از دموکراسى رایج است. از نظر شما دموکراسى چیست؟

منصور حکمت:

فکر نمیکنم منظورتان این باشد که من تعبیرى از دموکراسى “واقعى” و “اصیل” بدهم. دموکراسى مقوله اى کلیدى در سیستم فکرى من بعنوان یک سوسیالیست و مارکسیست نیست. ما از آزادى حرف میزنیم و این یک مقوله محورى براى ماست. اما دموکراسى، همانطور که قبلا هم گفته ام، تبیین طبقاتى خاص و یک درک تاریخى – مشخص از مفهوم وسیع تر آزادى است. دموکراسى مقوله اى است که بخش معینى از جامعه بشرى در بخش معینى از تاریخ از مجراى آن مفهوم وسیع تر آزادى را تجسم کرده است. بنابراین تعبیر من از دموکراسى فقط میتواند یک تعبیر ابژکتیو و تاریخى باشد. یک لیبرال یا دموکرات، کسى که دموکراسى یک ایده آل و آرمانش را تشکیل میدهد، میتواند تعبیرى “داخلى” و سوبژکتیو از این مقوله بدهد، میتواند بگوید که از نظر او دموکراسى واقعى چه هست و چه نیست. اما یک مارکسیست، بنظر من، باید معنى تاریخى و پراتیکى دموکراسى و عملکرد اجتماعى آن را بحث کند. دموکراسى، نه بعنوان یک لغت در این یا آن رساله قدیم بلکه بعنوان واقعیتى که مردمان جامعه معاصر با آن مواجه شده اند، محصول عروج سرمایه دارى است. دموکراسى نگرش بورژوا به امر آزادى است. منظورم ابدا این نیست که تنها یک روایت از دموکراسى وجود دارد و تاریخا تنها بورژوازى دموکراسى خواسته و یا آن را تبیین کرده است. اتفاقا، بخصوص در طول زندگى دو نسل گذشته، دموکراسى در موارد زیادى خواست طبقات و اقشار فرودست بوده و توسط متفکران و جنبشهاى این طبقات و اقشار به اشکال مختلف تفسیر و تبیین شده. اما این نه غیر بورژوایى بودن این مفهوم، بلکه برعکس سلطه ایدئولوژى و ترمینولوژى بورژوایى بر مبارزه براى آزادى و رهایى را نشان میدهد. جامعه بورژوایى موفق شده مقوله دموکراسى را جاى آزادى و آزادیخواهى بنشاند و به این اعتبار حد نهایى تعرض آزایخواهانه طبقات فرودست و شکل نهایى پیروزى آنها را از پیش تعریف کند. شما براى آزادى میجنگید و پس از “پیروزى”، پارلمان و “پلورالیسم” تحویل میگیرید(دموکراسی،تعابیر و واقعیات ،مصاحبه با انترناسیونال).

بر خلاف تصور منصور حکمت، روابط موجود در جامعه سرمایه داری یعنی روابط تولیدی، طبقاتی و یا اقتصادی، بر دموکراسی یا همان دموکراسی بورژوای استوار نیستند. اینها روابطی هستند که مبتنی بر سیادت طبقاتی و اتوریته حکومتهای هستند که توسط ساز و کارهای تولید و مالکیت بورژوائی به وجود امده اند.

همچنین در رابطه با مفهوم آزادی این نکته را باید خاطر نشان کرد که بورژوازی در بستر جامعه فئودالی بانگ آزادی را سر می داد و آزادی به معنای رفع محدودیتها و موانع در مسائلی اعم از تجارت و کسب و کار، حق تشکیل بنگاه، حق به رسمیت شناختن مالکیت خصوصی و همچنین آزادی در به خدمت گرفتن نیروی کار، استخدام کردن و حتی اخراج کردن ان به میل خود سرمایه دار بوده است.

درک حکمت از دموکراسی و آزادی، درکی فراتر از بورژوازی نیست. اهمیت دموکراسی همانطور که بالاتر در بحث لنین اشاره شد، برای طبقه کارگر در شکل یابی و مبارزه علیه سرمایه داران، نقش به بسزائی بازی می کند، چیزی که خود منصور حکمت در دوران مارکسیسم انقلابی به ان نه تنها اشاره می کند بلکه خواهان و مدافع پیگیر و سر سخت ان است.

در دوران گذار از سرمایه داری به کمونیسم قدرت دولتی طبقه کارگر علیه استثمار گران و تمامی مرتجعین از طریق یک دموکراسی پرولتری قابل اجراء است و این همان چیزی است که خود حکمت هم به ان در همان دوران یاد شده اذعان دارد. متاسفانه بخش اعظم پیروان او با این مباحث یا آشنا نیستند یا دچار فراموشی مزمن شده اند.

نکته حائز اهمیت دیگر ان است که حکمت در تئوری کمونیسم کارگری خود تصور می کند که دموکراسی تنها و یگانه شکل حاکمیت و سیادت طبقاتی بورژوازی است و این در حالی است که انواع و اقسام دیکتاتوری های مختلف چه به شکل دینی، سلطنتی، نظامی و غیره، اشکال دیگری از سیادت و حاکمیت طبقاتی سرمایه داری است. خطای فاحشی که از سوی حکمت رخ می دهد این است که او دموکراسی را با روبناهای جامعه سرمایه داری و در یک کلام با روابط تولیدی در جامعه سرمایه داری یکسان تلقی می کند که در واقع نه تنها این گونه نیست بلکه دموکراسی تنها یکی از اشکال حاکمیت سیاسی و طبقاتی بورژوازی است.

او که خود اشکال اساسی و تاریخی چپ رادیکال را بر سر نگرش غیر مادی و غیر تاریخی چپ رادیکال از جامعه می داند، خود دچار چنان التقاطی گرائی و کج فهمی است که آزادی را غیر طبقاتی و آرمانی ، اما دموکراسی را جنبش طبقه بورژوازی برای آزادی می داند.

نکته دیگری که در نوشته های ذکر شده از منصور حکمت در دوران کمونیسم کارگری قابل بحث و تعمق است این است که او بر خلاف مارکس که جامعه به شکل کلی و جامعه بورژوازی را به شکل خاص، با شالوده اقتصادی و رابطه آن را با روبنا های سیاسی، دینی، حقوقی، هنری و اخلاقی و غیره توضیح می دهد، حکمت همه را یک کاسه کرده و شالوده و زیربنا را با روبناها در تحت نام دموکراسی توضیح می دهد. نتیجه این نوع نگرش و دیدگاه به اینجا ختم می شود که موضوع دموکراسی در نزد حکمت دیگر نه سیاست بلکه انسان و جامعه انسانی با تمام ابعاد اقتصادی، سیاسی، حقوقی، اداری و غیره می شود.

این در حالی است که اگر آشنائی کمی هم با مارکس، انگلس و لنین داشته باشیم، می توانیم در یابیم که دموکراسی تنها در عرصه سیاست یعنی به همان معنای شکلی از دولت می تواند معنا داشته باشد، نه در تمامی حوزه ها.

اگر بخواهیم کمی عمیق تر به مسئله نگاه کنیم با طرح یک پرسش می توانیم به این منظور نائل شویم. پرسش این است.

آیا حکومتهای از قبیل جمهوری اسلامی ایران، فاشیسم هیتلر، مصر امروز، نازیسم و خلاصه دیکتاتوری های رنگارنگ دیگر در سراسر دنیا که علی رغم این که مناسبات سرمایه داری در آنها رشد کرده، دموکرات هستند؟ حتی دموکراسی به معنای صوری و ظاهری که در کشورهای غربی و امریکا حاکم است، در این کشورها وجود دارد؟

اگر وجود ندارد که قطعا پاسخ هر عقل سلیم همین است، باید به این سئوال که چرائی ان است پاسخ داد. چون هر کس که قدری هم با متون مارکسیستی آشنا باشد می داند که میزان و درجه دموکراسی با ساختارها و شالوده های اقتصادی جامعه ارتباط دارد و خود مفهوم دموکراسی توسط رابطه آن با حاکمیت طبقه بورژوا و ماشین دولتی آن تعریف و سنجیده می شود.

در واقع در تنها روندی که می توان از دموکراسی آن هم از نوع بورژوائی آن صحبت کرد سیاست، آن هم به معنای شکلی از سلطه طبقاتی آن در قالب دولت سرمایه داری است.

حال با بررسی دقیق تری در سایر حوزه ها ، ببینیم که دموکراسی حکمت در این حوزه ها چگونه است و اساسا چیزی به اسم دموکراسی در این حوزه ها وجود دارد یا نه؟ یکی از این حوزه ها، حوزه اقتصادی است. در حوزه های اقتصادی که شامل تولید و گردش کالا است کمی دقیق تر می شویم. همانطور که بالاتر اشاره شد، دموکراسی حتی به لحاظ صوری و ظاهری آن که مترادف است با «حق رای، نظر و عقیده و آن معنای دروغین بورژوا مابانه که می گوید حق اکثریت بر اقلیت، هیچ واقعیت خارجی نداشته و اساسا نه تنها دموکراسی نیست بلکه استبداد و دیکتاتوری خشن است که کارگر فقط مجبور به اطاعت از آن اتوریته است و عدم اطاعت از آن یعنی مبارزه طبقاتی طبقه کارگر با این سیستم تمام عیار غیر دموکراتیک.

در حوزه گردش کالا همان طور که قبلا هم اشاره شد، دموکراسی ظاهری و صوری بورژوازی وجود دارد. کارگر آزاد است که نیروی کار خود را بفروشد و آزادانه وارد عقد قرار داد با سرمایه دار شود و هر دو طرف از حقوقی برابر و آزاد بهره می برند، یکی می فروشد و دیگری می خرد.

اما در روند تولید شرایط کاملا متفاوت است. سرمایه دار با توجه به اینکه مالک وسایل تولیدی است یعنی مالکیت خصوصی بر وسایل تولید وجود دارد، این قدرت را دارد که در موارد ذیل تصمیم گیری کرده و کارگر نیز مجبور به اطاعت و پذیرش شود. این موارد عبارتند از:

الف: تقسیم کار

ب: نحوه و شکل مصرف نیروی کار

پ: شدت و حدت کار

ت: نحوه و شکل استفاده از وسایل تولید

ج: چگونگی تولید به این معنا که چه تولید بشود و یا تولید نشود.

چ: اهداف تولید

ح: ایجاد خطوط تازه تولید و یا بر عکس تعطیلی تولید

د: سازماندهی روند کار و مدیریت آن

در تمامی این موارد نه تنها دموکراسی به ظاهر حتی صوری بورژوائی وجود ندارد بلکه دیکتاتوری محض و عریان طبقه سرمایه دار وجود دارد. پس می بینیم که دموکراسی حکمت در روند تولید توهمی بیش نیست و آن چه که وجود دارد دیکتاتوری است. مارکس دقیقا از همین منظر است که سیاست را دیکتاتوری یک طبقه بر طبقات دیگر می داند و معتقد است که دیکتاتوری پرولتاریا عین دموکراسی است.

با نگاهی دقیق تر به این نوشته مارکس می توان در یافت که او وقتی از دیکتاتوری پرولتاریا صحبت می کند، دقیقا اشاره به این دارد که روند تولید باید به دست طبقه کارگر بیا فتد چون این دقیقا همان جایی است که روابط سلطه سرمایه داری شکل می گیرد و حاکم می شود.

مارکس در جلد یکم کتاب سرمایه در فصل یازدهم ، فصلی به نام همیاری این گونه توضیح می دهد:

“همچنین دیدیم که در ابتدا، ‏فرمانبرداری کار از سرمایه تنها پیامد صوری این واقعیت بود که کارگر به جای آن که برای خود کار کند، برای سرمایه دار و بنا بر این تحت فرمان او کار می کند. با همیاری شماری از کارگران مزد بگیر، فرمانروایی سرمایه به شرط لازم اجرای خود فرایند کار و شرط واقعی خود تولید تبدیل می شود. فرمان های سرمایه دار در میدان تولید همان قدر اجتناب ناپذیر است که فرمان های ژنرالی در میدان نبرد.

تمامی کارهای بی واسطه اجتماعی یا اشتراکی که در مقیاس نسبتا بزرگی انجام می شوند، کم و بیش مستلزم مدیریتی مستقیم است تا فعالیتهای انفرادی را هماهنگ کند و آن عملکردهای عمومی را به انجام رساند که از حرکت کل سازواره ای تولید ناشی می شوند و از حرکت اندامهای جداگانه ان متمایز است.

در ادامه مارکس درباره نقش مدیریت در تولید همگانی و همیاری اینگونه می گوید:

به این ترتیب، به دلیل دو جانبه بودن فرایند تولید که از یک سو فرایند کار اجتماعی برای تولید محصول است و از سوی دیگر فرایند ارزش افزایی سرمایه، مضمون مدیریت سرمایه داری، دو جانبه و شکل ان مستبدانه است. با گسترش همیاری در مقیاسی بزرگتر، این استبداد شکل های ویژه خود را تکامل می بخشد( سرمایه، نقدی بر اقتصاد سیاسی، ترجمه حسن مرتضوی، انتشارات آگاه، فصل یازدهم، ص ۳۶۶-۳۶۸)

همینطور هم  در مانیفست کمونیست اشاره ای به این رابطه سلطه گری دارد. مارکس می گوید:

صنایع معاصر، کارگاه کوچک استاد کار پاتریارکال را به کارخانه بزرگ سرمایه دار صنعتی مبدل ساخت. توده های کارگر که در کارخانه گرد امده اند مانند سربازان متشکل می شوند. کارگران، به مثابه سربازان ساده صنعت، تحت نظارت سلسله مراتب کاملی از درجه داران و افسران قرار می گیرند. آنان نه تنها غلامان طبقه بورژوازی و حکومت بورژوازی می باشند بلکه هر روز و هر ساعت ماشین و ناظرین کارخانه و بیش از همه خود بورژواهای صاحب کارخانه آنان را به قید اسارت خویش در می اورند( مانیفست کمونیست، بورژواها و پرولترها، ص ۷).Ankare

می بینیم که مارکس بر خلاف حکمت، نه تنها به دموکراسی در نظام سرمایه معتقد نیست بلکه معتقد است که این نظام، نظامی مبتنی بر رابطه سلطه و دیکتاتوری طبقاتی است.

حتی آن دموکراسی به ظاهر صوری سرمایه داری که بر طبق ادعای خودش در انتخابات و یا در دیگر عرصه های زندگی اجتماعی وجود دارد، در اینجا خبری از ان نیست. حال اگر باز هم پس از این توضیحات معتقد است که جامعه سرمایه داری مبتنی بر دموکراسی است ، آن هم در تمام زوایا و ابعاد اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، حقوقی و اخلاقی، اگر او را نتوان یک سکتاریست خشک مغز نامید، حداقل باید به توانایی های مغزیش شک کرد.

در قسمتهای بعدی این نوشته به زوایای دیگر بحث دموکراسی منصور حکمت می پردازیم و به شکل مشخص تری علل چرخش او را که روزی مدافع دو آتشه دموکراسی کارگری بود به یک آزادی خواه تجدید نظر طلب بررسی می کنیم.

آرمان کوشا